- عضویت
- 2016/07/06
- ارسالی ها
- 548
- امتیاز واکنش
- 10,866
- امتیاز
- 661
-نه عزیزم امشب کاردارم.خودت برو خرید تو هر چی بخری من می پسندم.
ناخونامو تو دستام فرو کردم.
قبلم دیوانه وار میزد.
همه جا رو تار میدیدم.
(بیتا اروم باش نزار بفهمه که چقدر بیچاره ای)
نقشه ها رو رومیز گذاشتم برگشتم سمت در.
-صبر کن.
-عزیزم فعلا کاردارم بعدا باهات تماس میگیرم.
-منم دوستت دارم.
قلبم برای چند ثانیه نزد .هنوز پشتم بهش بود.
بغضمو فرو دادم .داشتم منفجر میشدم.
-قسمت اخر این نقشه ها ایراد داره باید تا بعداز ظهر تمومش کنید.
برگشتم سمتش.
هیچ حسی تو صورتش نبود انگار من براش سالهاست غریبه بودم.
نقشه ها رو از رومیز برداشتم.
-بهتر از منو ارزو دور باشی خیلی خوشم نمیاد زنم با تو بگرده.
اشک تو چشمام جمع شده بود.
میگفت زنم .من یک روز زنش بودم به من میگفت دوستم داره.حالا دلش نمیخواست من با زنش رابـ ـطه داشته باشم.
از اتاق بیرون رفتم.
رفتم تواتاق خودم.
سارا امده بود.
-بیتا خوبی.رنگت پریده.
-اره من جون سگ دارم هر کی جای من بود الان صد تا کفن پوسونده بود.
-این حرفونزن.اون لیاقتتو نداشت.
-سارا؟
- جانم.
- اگه دوستش داری بهش بگو مثل من نباش که دیر بشه.
-چی میگی؟
-میدونم دوستش داری.وقتی میبینیش برق چشماتو میبینم.
یک قطره اشک از چشماش چکید.
-اما اون منو نمیخواد.
- از کجا میدونی.
- اصلا بهم توجه نمیکنه.
-از کجا میخواد بفهمه وقتی تو چیزی نمیگی.
-نمیدونم..
هر دو ساکت بودیم.
تلفن اتاق زنگ خورد سارا گوشی رو برداشت.
-بله .باشه حتما.
-چی شد.
- هیراده .میگه باید نقشه ها تا بعد از ظهر تموم بشه.بهم گفت برم اتاقش نقشه ها رو تموم کنم.
-بخاطر همین داری لبخند میزنی.
چون کارت زیاد شده.یا اینکه گفته بری تو اتاقش.
-بیتا اذیت نکن دیگه.
-باشه برو.
-الان خوبم.
-تو همیشه خوبی ....هیراد بی لیاقته که تو رو نمی ببینه.
- نگو گـ ـناه داره
توهم پاشو که یک عالمه کار داری باید نقشه رو تا بعد از ظهر تحویل بدی.
سارا از اتاق بیرون رفت.
-زود دست بکار شدی مهندس زمانی.
ناخونامو تو دستام فرو کردم.
قبلم دیوانه وار میزد.
همه جا رو تار میدیدم.
(بیتا اروم باش نزار بفهمه که چقدر بیچاره ای)
نقشه ها رو رومیز گذاشتم برگشتم سمت در.
-صبر کن.
-عزیزم فعلا کاردارم بعدا باهات تماس میگیرم.
-منم دوستت دارم.
قلبم برای چند ثانیه نزد .هنوز پشتم بهش بود.
بغضمو فرو دادم .داشتم منفجر میشدم.
-قسمت اخر این نقشه ها ایراد داره باید تا بعداز ظهر تمومش کنید.
برگشتم سمتش.
هیچ حسی تو صورتش نبود انگار من براش سالهاست غریبه بودم.
نقشه ها رو از رومیز برداشتم.
-بهتر از منو ارزو دور باشی خیلی خوشم نمیاد زنم با تو بگرده.
اشک تو چشمام جمع شده بود.
میگفت زنم .من یک روز زنش بودم به من میگفت دوستم داره.حالا دلش نمیخواست من با زنش رابـ ـطه داشته باشم.
از اتاق بیرون رفتم.
رفتم تواتاق خودم.
سارا امده بود.
-بیتا خوبی.رنگت پریده.
-اره من جون سگ دارم هر کی جای من بود الان صد تا کفن پوسونده بود.
-این حرفونزن.اون لیاقتتو نداشت.
-سارا؟
- جانم.
- اگه دوستش داری بهش بگو مثل من نباش که دیر بشه.
-چی میگی؟
-میدونم دوستش داری.وقتی میبینیش برق چشماتو میبینم.
یک قطره اشک از چشماش چکید.
-اما اون منو نمیخواد.
- از کجا میدونی.
- اصلا بهم توجه نمیکنه.
-از کجا میخواد بفهمه وقتی تو چیزی نمیگی.
-نمیدونم..
هر دو ساکت بودیم.
تلفن اتاق زنگ خورد سارا گوشی رو برداشت.
-بله .باشه حتما.
-چی شد.
- هیراده .میگه باید نقشه ها تا بعد از ظهر تموم بشه.بهم گفت برم اتاقش نقشه ها رو تموم کنم.
-بخاطر همین داری لبخند میزنی.
چون کارت زیاد شده.یا اینکه گفته بری تو اتاقش.
-بیتا اذیت نکن دیگه.
-باشه برو.
-الان خوبم.
-تو همیشه خوبی ....هیراد بی لیاقته که تو رو نمی ببینه.
- نگو گـ ـناه داره
توهم پاشو که یک عالمه کار داری باید نقشه رو تا بعد از ظهر تحویل بدی.
سارا از اتاق بیرون رفت.
-زود دست بکار شدی مهندس زمانی.
آخرین ویرایش: