بازگشته بود..بعد از هفده سال دوری از وطن بازگشته بود و وطن جنازه مادرش را تحویلش داده بود و حال تهرانی پیش رویش بود متفاوت با آنچه ترکش کرده بود.. این خاک ...بعد از بی مهری پدر ...بعد از دفن مادرش در خود... چه بد خاکی شده بود.
سال ها بود که عادت به دویدن صبحگاهی داشت...آنروز هم از خانه بیرون زده بود و به پارک نزدیک خانه آمده بود....هنوز هم بعد از یک ماه برایش عجیب بود که می دید جوان ها در خانه خفته اند و پیرها برای عقب انداختن مرگ می دوند.
نفس کم آورد ... روی اولین صندلی فلزی لم داد و حین گوش دادن به موسیقی هدفون به مرور آنچه در این مدت بر او گذشته بود پرداخت...
همان دو هفته پیش با دوستی که در ثبت احوال آشنا داشت تماس گرفته بود و خیلی زودتر از آنچه فکرش را میکرد فهمیده بود که دختری به نام روشنا معزی فرزند اردشیر در قید حیات است ...از طریق رابطش افرادی را گماشته بود تا دختر را برایش پیدا کنند و بعد از یک هفته تلاش یک روز رابطش با او تماس گرفته بود و مورد خیلی عجیبی گفته بود که روزبه را سخت سردرگم کرده بود. هفده سال قبل در یکی از بیمارستان های تهران دختر بچه ای به نام روشنا معزی بستری شده که از بیماری مادرزادی ناعلاجی رنج میبرده و در اوج بیماری با رضایت مادرش از بیمارستان مرخص شده. فورا کپی پرونده روشنا را به دکتری نشان داده بود و دکتر به روزبه گفته بود که با توجه به شرح حال موجود در پرونده بیمار، این دختر قطعا در همان روزها فوت شده و دیگر نیازی نیست دنبال دختر بگردد .به دکتر گفته بود مدارک ثبت احوال را دارد که نشان میدهد دختر زنده است و دکتر گفته بود ...با توجه به اینکه هنوز هم درمانی برای این بیماری وجود ندارد دو جواب برای سوالش وجود دارد.اول اینکه معجزه ای اتفاق افتاده که دختر زنده مانده و بیماریش محو شده و یا اینکه.... این روشنای بیمار با آن روشنای زنده گزارش شده ، فرق دارد ...و در جواب روزبه که توضیح بیشتری خواسته بود گفته بود که اگر دختر مریض مرده باشد ولی گواهی فوتی برایش وجود نداشته باشد، وفاتش در ثبت احوال ثبت نمی شود و مرده محسوب نمیشود.مواردی مثل عدم تشخیص هویت جنازه در اثر حادثه و یا دفن غیر رسمی جنازه را مثال زده بود .
روزبه از مرور آنچه بر او گذشته بود هربار گیج تر و گیج تر میشد .... نفسی تازه کرد و از قمقمه، جرعه آبی نوشید و اینبار از دیدی دیگر به تحلیل دانسته هایش پرداخت
-وقتی شهره و بابا از هر طریق ممکن دنبال دختره میگشتن پس حتما اسم اون دختر در لیست گمشده ها ثبت شده... اما از اونجا که توی این سال ها هیچ جنازه ای با مشخصات اون دختر پیدا نشده ..پس یعنی یا معجزه ای اتفاق افتاده که نمرده و زنده مونده و یا اینکه...اینکه مرده و غیر قانونی دفن شده
روزبه یکهو چیزی مثل برق از ذهنش گذشت ... با دلی چرکین به شهره شک کرد و با تنفر گفت
- یعنی ممکنه برای اتهام زنی به مامان شایعه کرده بوده که دخترش گم شده در حالیکه میدونسته دخترش مرده ؟... یعنی ممکنه حتی از جنازه دخترشم مایه گذاشته باشه؟...چقدر آدم میتونه پست و بد ذات باشه !...
از خشم به سر حد جنون رسید و فریاد کشید
-کاش میتونستم با همین دستای خودم از شرت راحت بشم ...عفریته!
سال ها بود که عادت به دویدن صبحگاهی داشت...آنروز هم از خانه بیرون زده بود و به پارک نزدیک خانه آمده بود....هنوز هم بعد از یک ماه برایش عجیب بود که می دید جوان ها در خانه خفته اند و پیرها برای عقب انداختن مرگ می دوند.
نفس کم آورد ... روی اولین صندلی فلزی لم داد و حین گوش دادن به موسیقی هدفون به مرور آنچه در این مدت بر او گذشته بود پرداخت...
همان دو هفته پیش با دوستی که در ثبت احوال آشنا داشت تماس گرفته بود و خیلی زودتر از آنچه فکرش را میکرد فهمیده بود که دختری به نام روشنا معزی فرزند اردشیر در قید حیات است ...از طریق رابطش افرادی را گماشته بود تا دختر را برایش پیدا کنند و بعد از یک هفته تلاش یک روز رابطش با او تماس گرفته بود و مورد خیلی عجیبی گفته بود که روزبه را سخت سردرگم کرده بود. هفده سال قبل در یکی از بیمارستان های تهران دختر بچه ای به نام روشنا معزی بستری شده که از بیماری مادرزادی ناعلاجی رنج میبرده و در اوج بیماری با رضایت مادرش از بیمارستان مرخص شده. فورا کپی پرونده روشنا را به دکتری نشان داده بود و دکتر به روزبه گفته بود که با توجه به شرح حال موجود در پرونده بیمار، این دختر قطعا در همان روزها فوت شده و دیگر نیازی نیست دنبال دختر بگردد .به دکتر گفته بود مدارک ثبت احوال را دارد که نشان میدهد دختر زنده است و دکتر گفته بود ...با توجه به اینکه هنوز هم درمانی برای این بیماری وجود ندارد دو جواب برای سوالش وجود دارد.اول اینکه معجزه ای اتفاق افتاده که دختر زنده مانده و بیماریش محو شده و یا اینکه.... این روشنای بیمار با آن روشنای زنده گزارش شده ، فرق دارد ...و در جواب روزبه که توضیح بیشتری خواسته بود گفته بود که اگر دختر مریض مرده باشد ولی گواهی فوتی برایش وجود نداشته باشد، وفاتش در ثبت احوال ثبت نمی شود و مرده محسوب نمیشود.مواردی مثل عدم تشخیص هویت جنازه در اثر حادثه و یا دفن غیر رسمی جنازه را مثال زده بود .
روزبه از مرور آنچه بر او گذشته بود هربار گیج تر و گیج تر میشد .... نفسی تازه کرد و از قمقمه، جرعه آبی نوشید و اینبار از دیدی دیگر به تحلیل دانسته هایش پرداخت
-وقتی شهره و بابا از هر طریق ممکن دنبال دختره میگشتن پس حتما اسم اون دختر در لیست گمشده ها ثبت شده... اما از اونجا که توی این سال ها هیچ جنازه ای با مشخصات اون دختر پیدا نشده ..پس یعنی یا معجزه ای اتفاق افتاده که نمرده و زنده مونده و یا اینکه...اینکه مرده و غیر قانونی دفن شده
روزبه یکهو چیزی مثل برق از ذهنش گذشت ... با دلی چرکین به شهره شک کرد و با تنفر گفت
- یعنی ممکنه برای اتهام زنی به مامان شایعه کرده بوده که دخترش گم شده در حالیکه میدونسته دخترش مرده ؟... یعنی ممکنه حتی از جنازه دخترشم مایه گذاشته باشه؟...چقدر آدم میتونه پست و بد ذات باشه !...
از خشم به سر حد جنون رسید و فریاد کشید
-کاش میتونستم با همین دستای خودم از شرت راحت بشم ...عفریته!
***