- چیه هی غر میزنی آخه؟ پسر خجالت بکش! بیست و خردهای سالته! بچه کوچولو نیستی که آخه داداش من! چقدر ماه بانو رو حرص میدی آخه؟
یاشار بادبزن مخصوص کباب را به صورتش زد و گفت:
- کی؟ من؟! نه بابا! همهش شایعهست، افتراست! تکذیب میکنم!
تیرداد نگاه شیطانی کرد و گفت:
- از موهای خیست معلومه که چقدر حرف گوش میدی!
یاشار که دید حق با اوست، سکوت کرد و چیزی نگفت. تیرداد گوشتها را آغشته به ادویههای لازم کرد و به سیخ کشید. یاشار هم فقط با دقت نگاه میکرد و روی مغز تیرداد راه میرفت!
- نه! اینجوری گوشتو نذار، کج شده!
تیرداد نفسی از روی کلافگی کشید.
- یاشار! ساکت شو وگرنه با همین سیخ میکشمت!
- خب داداش من حق بده بهم. مغزم تو این سرما یخ بسته.
- تو مغز نداری آخه!
خواست چیزی بگوید که تیرداد با دستش علامت سکوت را به او نشان داد. این پسر پتانسیل ساعتها حرف زدن را بدون ذرهای خستگی داشت! گوشتها را روی منقل گذاشت که گوشیاش زنگ خورد.
«ناشناس»
حدس زد که باید سهراب باشد برای همین روی بلندگو گذاشت تا یاشار هم بشنود.
به یاشار اشارهای کرد و او هم شش دنگ حواسش را به او داد.
- الو...
صدایی نیامد! تکرار کرد:
- الو...
اصوات نامشخصی به گوش میرسید. خواست قطع کند که در میان راه، هر دویشان خشکشان زد!
- تی... تیر... تیرداد.
گوشی از دست تیرداد رها شد و خشک شده، به یاشاری که همانند او مبهوت بود، چشم دوخت. آب دهانش را با صدا قورت داد و سعی کرد آرام باشد. گوشی را از زمین برداشت تا مطمئن شود اما تماس قطع شده بود!
- تیرداد... ص... صدای...
- تو هم شنیدی؟
یاشار ترسیده سرش را تکان داد و به او نزدیک شد و کنارش نشست.
- کی این بازی مسخره رو راه انداخته؟
- صدای خودش بود یاشار، صدای خودش.
- تقلید صداست!
نگاه عاقل اندر سفیهانهای به او کرد و در فکر فرو رفت. این امکان نداشت. غیر قابل باور بود. چشمانش را بست و دستانش را مشت کرد. الان موقع آوار شدن این مشکل نبود.
او هنوز قلب تبسم را نداشت و این تماس یعنی از دست دادن تبسم! یاشار او را در آغـ*ـوش کشید.
- داداش! نترس. دارن باهامون بازی میکنن. سهراب احتمالا فهمیده که به تبسم نزدیک شدی و قطعا فهمیده خواهر *تیـرداده. نگران نباش.
با درد نالید:
- صدای خودش بود لعنتی، صدای خودش. فقط اون اینجوری اسمم رو میگفت.
یاشار هم خوب میدانست که تقلید صدایی در کار نبود. واقعا صدای *تیـرداد بود!
- آخه با عقل جور در نمیاد! ما خودمون دفنش کردیم.
تیرداد سکوت کرد و چیزی نگفت. چند دقیقهای به سکوت گذشت تا اینکه تیرداد ناگهان گفت:
- لعنتی! ممکنه جسد مال اون نبوده باشه!
- یعنی چی؟
- یاشار! خنگ نباش! ما فقط از روی وسایل گفتیم *تیـرداده. آزمایش دی ان ای که ندادیم برای تشخیص هویت.
حق با تیرداد بود. هیچ آزمایش تشخیص هویتی نداده بودند. یعنی جدی *تیـرداد بود؟!
یاشار بادبزن مخصوص کباب را به صورتش زد و گفت:
- کی؟ من؟! نه بابا! همهش شایعهست، افتراست! تکذیب میکنم!
تیرداد نگاه شیطانی کرد و گفت:
- از موهای خیست معلومه که چقدر حرف گوش میدی!
یاشار که دید حق با اوست، سکوت کرد و چیزی نگفت. تیرداد گوشتها را آغشته به ادویههای لازم کرد و به سیخ کشید. یاشار هم فقط با دقت نگاه میکرد و روی مغز تیرداد راه میرفت!
- نه! اینجوری گوشتو نذار، کج شده!
تیرداد نفسی از روی کلافگی کشید.
- یاشار! ساکت شو وگرنه با همین سیخ میکشمت!
- خب داداش من حق بده بهم. مغزم تو این سرما یخ بسته.
- تو مغز نداری آخه!
خواست چیزی بگوید که تیرداد با دستش علامت سکوت را به او نشان داد. این پسر پتانسیل ساعتها حرف زدن را بدون ذرهای خستگی داشت! گوشتها را روی منقل گذاشت که گوشیاش زنگ خورد.
«ناشناس»
حدس زد که باید سهراب باشد برای همین روی بلندگو گذاشت تا یاشار هم بشنود.
به یاشار اشارهای کرد و او هم شش دنگ حواسش را به او داد.
- الو...
صدایی نیامد! تکرار کرد:
- الو...
اصوات نامشخصی به گوش میرسید. خواست قطع کند که در میان راه، هر دویشان خشکشان زد!
- تی... تیر... تیرداد.
گوشی از دست تیرداد رها شد و خشک شده، به یاشاری که همانند او مبهوت بود، چشم دوخت. آب دهانش را با صدا قورت داد و سعی کرد آرام باشد. گوشی را از زمین برداشت تا مطمئن شود اما تماس قطع شده بود!
- تیرداد... ص... صدای...
- تو هم شنیدی؟
یاشار ترسیده سرش را تکان داد و به او نزدیک شد و کنارش نشست.
- کی این بازی مسخره رو راه انداخته؟
- صدای خودش بود یاشار، صدای خودش.
- تقلید صداست!
نگاه عاقل اندر سفیهانهای به او کرد و در فکر فرو رفت. این امکان نداشت. غیر قابل باور بود. چشمانش را بست و دستانش را مشت کرد. الان موقع آوار شدن این مشکل نبود.
او هنوز قلب تبسم را نداشت و این تماس یعنی از دست دادن تبسم! یاشار او را در آغـ*ـوش کشید.
- داداش! نترس. دارن باهامون بازی میکنن. سهراب احتمالا فهمیده که به تبسم نزدیک شدی و قطعا فهمیده خواهر *تیـرداده. نگران نباش.
با درد نالید:
- صدای خودش بود لعنتی، صدای خودش. فقط اون اینجوری اسمم رو میگفت.
یاشار هم خوب میدانست که تقلید صدایی در کار نبود. واقعا صدای *تیـرداد بود!
- آخه با عقل جور در نمیاد! ما خودمون دفنش کردیم.
تیرداد سکوت کرد و چیزی نگفت. چند دقیقهای به سکوت گذشت تا اینکه تیرداد ناگهان گفت:
- لعنتی! ممکنه جسد مال اون نبوده باشه!
- یعنی چی؟
- یاشار! خنگ نباش! ما فقط از روی وسایل گفتیم *تیـرداده. آزمایش دی ان ای که ندادیم برای تشخیص هویت.
حق با تیرداد بود. هیچ آزمایش تشخیص هویتی نداده بودند. یعنی جدی *تیـرداد بود؟!
آخرین ویرایش: