فصل چهارم
چشمانش را گشود و به جست و جوی شخصی پرداخت. شخصی که دنیای سیاهش را رنگی کرده بود و حال، او را نمییافت. دست زیر سرش برد و آخی گفت. درد داشت و همچنان تار میدید. یاشار نزدیکش شد و او را در آغـ*ـوش کشید.
- پسر جون به لبم کردی! خداروشکر بهوش اومدی.
- *تیـرداد کجاست؟
- بیرونه. خجالت می کشه! یکی نیست بگه اون موقع که زدی لت و پارش کردی باید خجالت میکشیدی!
- یاشار!
- چیه؟
- برو بگو بیاد تو. اینقدرم چرت و پرت نگو.
- بیاد تو که باز نفلت کنه؟
- یاشار!
- باشه بابا. به من چه اصلا!
بعد از گذشت چند دقیقه، *تیـرداد سر به زیر آمد. نمیتوانست در چشمان رفیقش نگاه کند.
- اونی که باید سرش زیر باشه و شرمنده، منم نه تو!
- ماه بانو گفت که آروم باشم، گفت حواسم باشه کاری نکنم ولی نشد، نتونستم.
- خوش به حالت که ماه بانو بهت گفت. کاش قبل راه انداختن این بازی یکی به منم میگفت نکن.
نزدیکش شد و کنارش نشست.
- به رفاقتمون قسم کاریش نکردم. اصلا پشیمون شدم از کارم، حتی قید پولم زدم.
- چرا؟!
- چون... چون...
- دوستش داشتی؟!
حیرت زده نگاهش کرد. یعنی خبر داشت؟
- اینجوری نگاهم نکن. ماه بانو بهم گفته بود ولی تیرداد... نمیتونم ببخشمت. رفیقمی درست اما فکر تبسم رو از سرت بنداز بیرون. شدنی نیست. شدنیم باشه، من نمیذارم.
تیرداد بعد شنیدن حرفهایش، مانند بادکنکی ترکیده، وا رفت. حالا علاوه بر به دست آوردن قلب تبسم، باید او را هم راضی میکرد. کاری تقریبا سخت و نشدنی! لبخندی کم جان به رویش زد و سکوت کرد.
*تیـرداد هم ترجیح داد تنهایش بگذارد و با خودش خلوت کند. یاشار خصمانه نگاهش کرد و تهدیدوار گفت:
- چیزی که نگفتی بهش؟!
- نه! فقط گفتم دور تبسمو خط بکشه.
- *تیـرداد!
- تو دخالت نکن. رفیقمه، داداشمه، هرچی که هست نباید با ناموسم بازی میکرد.
پوزخندی زد و گفت:
- اون با ناموست بازی کرد یا تویی که کارت بازی با دختر مردم بود؟ همین آدم بود که هربار میخواست جلوتو بگیره. حالا دم از غیرت میزنی؟
بران به سمتش خیز برداشت و مشت محکمی به صورتش کوبید.
- حرف دهنتو بفهم. کارمون اصلا شبیه هم نبود.
- آره، راست میگی. تو واقعا بازی میدادی و اون واقعا عاشق بود.
خواست بار دیگر مشتی بزند که صدای ماه بانو مانع از کارش شد. در سکوت نظارهگر آنها بود و فقط تاسف میخورد. بدون توجه به آنها داخل بیمارستان رفت و سراغ تیرداد را از پرستاران گرفت. پسرش مظلوم بود و هر بلایی هم سرش میآوردند. به اتاقش که رسید، با چشم بسته و سر باندپیچی شدهاش مواجه شد. مادر واقعیاش نبود اما مادرش بود. مادرانه چشمان داغ دیدهاش اشکین شد و در کنارش جای گرفت. تیرداد لطافت دستش را که حس کرد، به خیال دستان ظریف تبسم، نامش را صدا زد و با صورت غمگین مادرش روبهرو شد.
- ماه بانو!
- جان ماه بانو؟ ماه بانو بمیره برات که اینجوری نبینه تو رو.
- خدانکنه مادر، زبونتو گاز بگیر. تو نبودی که من اینقدر کوه نبودم.
- نیومد، نه؟ الهی بمیرم برات!
آهی عمیق کشید و آرام گفت:
- نه.
- درستش میکنم مادر، خودم دستشو میذارم تو دستت.
- *تیـرداد نمیذاره.
- دست اون نیست اگه تبسم هم دلش سریده باشه.
- ممکنه عاشقم شه؟
- عاشقش کنی، ممکن میشه عزیزجونم.
گوشه روسریاش را گرفت و بویید.
- دعام کن ماه بانو، فقط دعام کن.
لبخندی زد و چشمانش را باز و بسته کرد و این یعنی داشتن قدرت!
چشمانش را گشود و به جست و جوی شخصی پرداخت. شخصی که دنیای سیاهش را رنگی کرده بود و حال، او را نمییافت. دست زیر سرش برد و آخی گفت. درد داشت و همچنان تار میدید. یاشار نزدیکش شد و او را در آغـ*ـوش کشید.
- پسر جون به لبم کردی! خداروشکر بهوش اومدی.
- *تیـرداد کجاست؟
- بیرونه. خجالت می کشه! یکی نیست بگه اون موقع که زدی لت و پارش کردی باید خجالت میکشیدی!
- یاشار!
- چیه؟
- برو بگو بیاد تو. اینقدرم چرت و پرت نگو.
- بیاد تو که باز نفلت کنه؟
- یاشار!
- باشه بابا. به من چه اصلا!
بعد از گذشت چند دقیقه، *تیـرداد سر به زیر آمد. نمیتوانست در چشمان رفیقش نگاه کند.
- اونی که باید سرش زیر باشه و شرمنده، منم نه تو!
- ماه بانو گفت که آروم باشم، گفت حواسم باشه کاری نکنم ولی نشد، نتونستم.
- خوش به حالت که ماه بانو بهت گفت. کاش قبل راه انداختن این بازی یکی به منم میگفت نکن.
نزدیکش شد و کنارش نشست.
- به رفاقتمون قسم کاریش نکردم. اصلا پشیمون شدم از کارم، حتی قید پولم زدم.
- چرا؟!
- چون... چون...
- دوستش داشتی؟!
حیرت زده نگاهش کرد. یعنی خبر داشت؟
- اینجوری نگاهم نکن. ماه بانو بهم گفته بود ولی تیرداد... نمیتونم ببخشمت. رفیقمی درست اما فکر تبسم رو از سرت بنداز بیرون. شدنی نیست. شدنیم باشه، من نمیذارم.
تیرداد بعد شنیدن حرفهایش، مانند بادکنکی ترکیده، وا رفت. حالا علاوه بر به دست آوردن قلب تبسم، باید او را هم راضی میکرد. کاری تقریبا سخت و نشدنی! لبخندی کم جان به رویش زد و سکوت کرد.
*تیـرداد هم ترجیح داد تنهایش بگذارد و با خودش خلوت کند. یاشار خصمانه نگاهش کرد و تهدیدوار گفت:
- چیزی که نگفتی بهش؟!
- نه! فقط گفتم دور تبسمو خط بکشه.
- *تیـرداد!
- تو دخالت نکن. رفیقمه، داداشمه، هرچی که هست نباید با ناموسم بازی میکرد.
پوزخندی زد و گفت:
- اون با ناموست بازی کرد یا تویی که کارت بازی با دختر مردم بود؟ همین آدم بود که هربار میخواست جلوتو بگیره. حالا دم از غیرت میزنی؟
بران به سمتش خیز برداشت و مشت محکمی به صورتش کوبید.
- حرف دهنتو بفهم. کارمون اصلا شبیه هم نبود.
- آره، راست میگی. تو واقعا بازی میدادی و اون واقعا عاشق بود.
خواست بار دیگر مشتی بزند که صدای ماه بانو مانع از کارش شد. در سکوت نظارهگر آنها بود و فقط تاسف میخورد. بدون توجه به آنها داخل بیمارستان رفت و سراغ تیرداد را از پرستاران گرفت. پسرش مظلوم بود و هر بلایی هم سرش میآوردند. به اتاقش که رسید، با چشم بسته و سر باندپیچی شدهاش مواجه شد. مادر واقعیاش نبود اما مادرش بود. مادرانه چشمان داغ دیدهاش اشکین شد و در کنارش جای گرفت. تیرداد لطافت دستش را که حس کرد، به خیال دستان ظریف تبسم، نامش را صدا زد و با صورت غمگین مادرش روبهرو شد.
- ماه بانو!
- جان ماه بانو؟ ماه بانو بمیره برات که اینجوری نبینه تو رو.
- خدانکنه مادر، زبونتو گاز بگیر. تو نبودی که من اینقدر کوه نبودم.
- نیومد، نه؟ الهی بمیرم برات!
آهی عمیق کشید و آرام گفت:
- نه.
- درستش میکنم مادر، خودم دستشو میذارم تو دستت.
- *تیـرداد نمیذاره.
- دست اون نیست اگه تبسم هم دلش سریده باشه.
- ممکنه عاشقم شه؟
- عاشقش کنی، ممکن میشه عزیزجونم.
گوشه روسریاش را گرفت و بویید.
- دعام کن ماه بانو، فقط دعام کن.
لبخندی زد و چشمانش را باز و بسته کرد و این یعنی داشتن قدرت!
آخرین ویرایش: