-اون روز هم گذشت ولی اصلاً حواسم به کارم نبود....همش.به نیما وکارهاش فکرمی کردم ....
حالا می خوادچکارکنه .....؟اصلاً من باید چی بگم ......؟خدایااین چه مصیبتی بودکه گرفتارش شدم .....
شفیت کاریم که تموم شدرفتم خونه .....
مامان وبابا داشتن شام می خوردن ......-سلام برباباومامان گلم خودم....
-بابا:سلام دخترگلم خسته نباشی....
مامان:سلام عزیزم ......خسته نباشی ..............زودبرو لباستو عوض کن بیاباما شام بخور.....
نه مامان مرسی سیرم..اصلاً اشتهاندارم...
-بابا :چراگلم چیزی شده بابا.....؟
-نه باباجون فقط امروز خیلی خسته شدم .......
-مامان:باشه عزیزم ......
-رفتم گونه مامان و بابارایه ماچ آبدارکردم رفتم اتاقم.....
لباسمو عوض کردم نشستم روی تخـ ـتم استرس پیدا کرده بودم همش به این فکرمی کردم می خوادچکارکنه....
که همون موقعه موبایلم زنگ خورد دیدم که یه شماره ناشناسه به این خاطرجواب ندادم .....چندبارزنگ خورد بی اعتنایی کردم
تا این که بهم پیام داد....پیام بازکردم که نوشته بودنیما هستم جواب بده ....
-واخدایااین شماره منوازکجاپیداکرده .....؟اصلاً چکارداره این وقت شب..؟که همون موقعه گوشیم توی دستم لرزید...
-دودل بودم که جواب بدم یاندم .....دلمو زدم به دریاوجواب دادم...
-الو
-الو سلام....
-نیما:چراموبایلتو جواب نمی دادی هان میدونی چقدرمنتظربودم ...؟
- ببخشید من ازکجا بایدمی دونسم که جنابعالی پشت خط هستین درثانیه من شمارهای که ناشناس باشن جواب نمی دم ....
-نیما:خوب حالا فهمیدم شمامتفاوت هستین ...
-چکارداشتین بامن که این موقعه زنگ زدین ..؟
-نیما:خوب نمی خوایی بگی که دوست عزیزت کجاست ...؟
-من چندباربگم که من نمی دونم کجاست.....
-نیما:حالا تو گفتی نمی دونم ،الکی مثلا قبول ....ازدوست های دیگه اش چی اون هاهم نمید ونستن ....؟آره حتماً
-نه کسی نمی دونه ...که همون موقعه یه دادی ازپشت تلفن زد.....
-نیما:چیه مثل این که نمی خوای بامن راه بیایی .....پس بچرخ تابچرخیم .....
-چراینقدردادمی زنی یواش تره هم بگی می فهم چی می گی .....
قسم کی رابخورم که باورکنی من ازش خبرندارم ...
-نیما:من گفتم که باورنمی کنم.....فردا میام بیمارستان .......
ببینم بازم که این حرف تکراری که من نمیودونم کجاست زدی خودت می دونی فهمیدی....
-نیلوفر:وهمون موقعه قطع کرد .....عجب گیرافتادم این چی می خوادازجون من ....؟
حالا چکارکنم ....فردا می خوادچکارکنه؟
حالا می خوادچکارکنه .....؟اصلاً من باید چی بگم ......؟خدایااین چه مصیبتی بودکه گرفتارش شدم .....
شفیت کاریم که تموم شدرفتم خونه .....
مامان وبابا داشتن شام می خوردن ......-سلام برباباومامان گلم خودم....
-بابا:سلام دخترگلم خسته نباشی....
مامان:سلام عزیزم ......خسته نباشی ..............زودبرو لباستو عوض کن بیاباما شام بخور.....
نه مامان مرسی سیرم..اصلاً اشتهاندارم...
-بابا :چراگلم چیزی شده بابا.....؟
-نه باباجون فقط امروز خیلی خسته شدم .......
-مامان:باشه عزیزم ......
-رفتم گونه مامان و بابارایه ماچ آبدارکردم رفتم اتاقم.....
لباسمو عوض کردم نشستم روی تخـ ـتم استرس پیدا کرده بودم همش به این فکرمی کردم می خوادچکارکنه....
که همون موقعه موبایلم زنگ خورد دیدم که یه شماره ناشناسه به این خاطرجواب ندادم .....چندبارزنگ خورد بی اعتنایی کردم
تا این که بهم پیام داد....پیام بازکردم که نوشته بودنیما هستم جواب بده ....
-واخدایااین شماره منوازکجاپیداکرده .....؟اصلاً چکارداره این وقت شب..؟که همون موقعه گوشیم توی دستم لرزید...
-دودل بودم که جواب بدم یاندم .....دلمو زدم به دریاوجواب دادم...
-الو
-الو سلام....
-نیما:چراموبایلتو جواب نمی دادی هان میدونی چقدرمنتظربودم ...؟
- ببخشید من ازکجا بایدمی دونسم که جنابعالی پشت خط هستین درثانیه من شمارهای که ناشناس باشن جواب نمی دم ....
-نیما:خوب حالا فهمیدم شمامتفاوت هستین ...
-چکارداشتین بامن که این موقعه زنگ زدین ..؟
-نیما:خوب نمی خوایی بگی که دوست عزیزت کجاست ...؟
-من چندباربگم که من نمی دونم کجاست.....
-نیما:حالا تو گفتی نمی دونم ،الکی مثلا قبول ....ازدوست های دیگه اش چی اون هاهم نمید ونستن ....؟آره حتماً
-نه کسی نمی دونه ...که همون موقعه یه دادی ازپشت تلفن زد.....
-نیما:چیه مثل این که نمی خوای بامن راه بیایی .....پس بچرخ تابچرخیم .....
-چراینقدردادمی زنی یواش تره هم بگی می فهم چی می گی .....
قسم کی رابخورم که باورکنی من ازش خبرندارم ...
-نیما:من گفتم که باورنمی کنم.....فردا میام بیمارستان .......
ببینم بازم که این حرف تکراری که من نمیودونم کجاست زدی خودت می دونی فهمیدی....
-نیلوفر:وهمون موقعه قطع کرد .....عجب گیرافتادم این چی می خوادازجون من ....؟
حالا چکارکنم ....فردا می خوادچکارکنه؟
آخرین ویرایش: