کامل شده رمان گفته بودی دوستم داری بی اندازه | ariel کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

ariel

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/03/06
ارسالی ها
690
امتیاز واکنش
19,341
امتیاز
661
محل سکونت
سرزمین دیزنی
-اون روز هم گذشت ولی اصلاً حواسم به کارم نبود....همش.به نیما وکارهاش فکرمی کردم ....
حالا می خوادچکارکنه .....؟اصلاً من باید چی بگم ......؟خدایااین چه مصیبتی بودکه گرفتارش شدم .....
شفیت کاریم که تموم شدرفتم خونه .....
مامان وبابا داشتن شام می خوردن ......-سلام برباباومامان گلم خودم....
-بابا:سلام دخترگلم خسته نباشی....
مامان:سلام عزیزم ......خسته نباشی ..............زودبرو لباستو عوض کن بیاباما شام بخور.....
نه مامان مرسی سیرم..اصلاً اشتهاندارم...
-بابا :چراگلم چیزی شده بابا.....؟
-نه باباجون فقط امروز خیلی خسته شدم .......
-مامان:باشه عزیزم ......
-رفتم گونه مامان و بابارایه ماچ آبدارکردم رفتم اتاقم.....
لباسمو عوض کردم نشستم روی تخـ ـتم استرس پیدا کرده بودم همش به این فکرمی کردم می خوادچکارکنه....
که همون موقعه موبایلم زنگ خورد دیدم که یه شماره ناشناسه به این خاطرجواب ندادم .....چندبارزنگ خورد بی اعتنایی کردم
تا این که بهم پیام داد....پیام بازکردم که نوشته بودنیما هستم جواب بده ....
-واخدایااین شماره منوازکجاپیداکرده .....؟اصلاً چکارداره این وقت شب..؟که همون موقعه گوشیم توی دستم لرزید...
-دودل بودم که جواب بدم یاندم .....دلمو زدم به دریاوجواب دادم...
-الو
-الو سلام....
-نیما:چراموبایلتو جواب نمی دادی هان میدونی چقدرمنتظربودم ...؟
- ببخشید من ازکجا بایدمی دونسم که جنابعالی پشت خط هستین درثانیه من شمارهای که ناشناس باشن جواب نمی دم ....
-نیما:خوب حالا فهمیدم شمامتفاوت هستین ...
-چکارداشتین بامن که این موقعه زنگ زدین ..؟
-نیما:خوب نمی خوایی بگی که دوست عزیزت کجاست ...؟
-من چندباربگم که من نمی دونم کجاست.....
-نیما:حالا تو گفتی نمی دونم ،الکی مثلا قبول ....ازدوست های دیگه اش چی اون هاهم نمید ونستن ....؟آره حتماً
-نه کسی نمی دونه ...که همون موقعه یه دادی ازپشت تلفن زد.....
-نیما:چیه مثل این که نمی خوای بامن راه بیایی .....پس بچرخ تابچرخیم .....
-چراینقدردادمی زنی یواش تره هم بگی می فهم چی می گی .....
قسم کی رابخورم که باورکنی من ازش خبرندارم ...
-نیما:من گفتم که باورنمی کنم.....فردا میام بیمارستان .......
ببینم بازم که این حرف تکراری که من نمیودونم کجاست زدی خودت می دونی فهمیدی....
-نیلوفر:وهمون موقعه قطع کرد .....عجب گیرافتادم این چی می خوادازجون من ....؟
حالا چکارکنم ....فردا می خوادچکارکنه؟
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    تمام شب داشتم به این فکر می کردم که چی بهش بگم یااون چکارمی کنه ......
    -ازاسترس خواب نرفتم .... معده ام شروع کرده بود به دردکردن هروقت استرس داشته باشم این جوری می شم دچارحالت تهوع .....زیاد
    به خودم فکرمی کردم اصلا فردا نمی رم بیمارستان اون که خانه من راکه بلدنیست .....
    -اما آخرش چی فردادنرم بقیه روزها دیگه می خوام چکارکنم ....؟
    - به این خاطرصبح که شودبا استرس رفتم بیمارستان همش منتظر بود که پیدا ش بشه معده ام شدید درد گرفته بود .....
    داشتم از راهرو ی میرفتم ....
    -که یه نفر بهم سلام کرد ....
    سرمو برگردونم عقب ....
    -سلادکتر آرشام ....
    سلام خانم دکترخوبین آخه چندبارصداتون کردم اصلاً جواب ندادین........ اتفاقی افتاده ...؟
    -نه چیز مهمی نیست ....... ببخشید دکتر اصلا حواسم نبودبازم معذرت می خوام ....
    -نه این چه حرفیه آخه دیدم خیلی توخودتون هستین وناراحت ...به این خاطرگفتم ....
    - مرسی آقا دکتر.....ازاین ورا ....؟
    -خواهش می کنم ....دلیلش این که قراره اینجا توی این بیمارستان مشغول شم ....
    -اه چه جالب ....خوب آقا دکتر من مزاحمتون نباشم اگه کاری نداریم من برم .....؟
    -نه خانم دکتر ببخشید من وقت شماراگفتم ......امیدوارم بتونم همکارخوبی براتون باشم ...
    - خواهش می کنم آقای دکتر شکسته نفس می فرمایین.....پس با اجازتون فعلا ...
    -ممنون خانم دکتر خدانگهدارتون .....
    -دکترآرشام یکی از پسرهای خوبه دانشکدمون بود یه ترم از ما جلوتر بود عاشق پزشکیه تنها پسرازدانشکدمون که من یکمی باهاش راحتم ....
    یه جور همیشه هواموداشته همه دوستامم می گفتم که منو دوستت داره....
    -بااین که خیلی خوبه هواموداشته من دوستش دارم امامثل یه برادر هیچ وقت به عنوان شریک زندگی بهش نگاه نکردم هیچ حسی بهش ندارم.....
    -رفتم بیرون یه کم هوا بخورم تازه برف آمده بود منم عشق برف وبارون .....یه نمیکت پیداکردم روش نشستم......
    -چشمامو بستم داشتم به میترا فکر می کردم هدفش از این کارش چی بوده که بی خبرگذاشته رفته
    -فکراینجاشو نکرده بوده که این نیما دنبالش بگرده.......؟
    -که یک دفعه ازجام پریدم ......بله خودش بود بالایه سرم ایستاده بودبااخم نگاهم میکرد....
    نیما:مثل اینکه خیلی داره بهت خوش می گذره آره ....؟
    -من نمی خواستم خودمو جلوش ضعیف نشان بدم ......
    - نیلوفر:این که داره بهم خوش می گذره یا بد می گذره به خودم مربوطه .....
    - نیما:ای مثلااین که اون زبون درازت آمدسرجاش دوباره .....؟
    - شما اول دوست صحبت کنید با یه خانم ....نا سلامتی مثلاً آدم تحصیل کردهی هستین .....
    -نیما:نه بابا همین که شما باادب باشین کافیه ......من به موقعه اش با ادب می شم براتون ....
    - وای خدا این آدم اززبون کم نمیاره .....ولی منم نمی خواستم توی حرف زدن تسلیم این بشر پروربشم ....
    -نیما:خوب بریم سر اصل مطلب ......که فکرکنم یادت نرفته چیه ......؟
    -نیلوفر:نه یادم نرفته .....ولی جوابی ندارم برای سوالتون ...بریدازکسی دیگه بپرسین من که گفتم نمی دونم .
    -که همون موقعه یه دادبلندکشیدگفت ..
    -نیمامنوهالوفرض کردی به من می گی نمی دونی کجارفته توگفتی منم باورکردم.....؟
    -نیماکیان نیستم که اززیززبونت نگشم کجاست...
    -ببین اقا ..که نزاشت بازم جوابشوبدم......
    -نیما:نمی خوادبرای من سخنرانی کنی که من نمی دونم ازاین حرفهای تکراری که هرچی بگی توی کتم نمی ره ..
    -نیلوفر:می خوای باورکن می خوای نکن .....به من هیچ ربطی نداره..
    -نیما:ای به شما ربطی نداره فکرمی کنی من میزارم دوتا علف بچه منوبازی بدین بشینین به ریشم ببخندین..
    -من مطمئم الان هرچی که شنیدی یادیدی رفتی گذاشتی کف دستش......
    -چه کیفی هم می کنیدکه منودارین حرص میدین ازنظرتون.....ولی کور خوندین .....اگرمن گذاشتم به بازیتون ادامه بدین .............
    -نیلوفر:من نمی دونستم چی بگم چون اگه من هرچی می گفتم اون یه چیزی می گفت بازم برای خودش ....
    -شما به خودتون چه فکر کردی که من همچین آدمی هستم؟
    -که یه آدمی راسرکار بزارم هی به ریشش بخندم......
    -من نمی دونم کجاست باور کنید اگه می دونستم بهتون می گفتم .....می خواستم از اون جا ردبشم که منو چـ ـسبوند.به درختی که نزدیکمون بود ......
    - خیلی ترسیدم ..........خدایا آخه من بااین چه کار کنم .......؟چشماش از عصبانیت سرخ شده بود
    -نیما:ببین بچه جون من که بهت گفتم بامن بازی نکن ....اگه به بازیت ادامه بدی این توهستی که تاوان کارمیترا را می بینی به جرم نگفتن این که کجاست ....
    از ترس آب دهانموقورت دادم....این از جون من چی می خوادآخه.......؟
     
    آخرین ویرایش:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    -توی چشم های آبیش که از عصبانیت قرمز شده بودن مثل یه دریا پرخروش ومتلاط.شده بودن نگاه کردم..
    --از بین دندانهای کلید شده اش گفت می دونی که من حوصله جروبحث باتو راندارم .......
    -پس بگو اون دوست کجاست .....؟
    --من نمی دونستم چی بگم خوب چیزی هم برای گفتن نداشتم بگم ..یه جورایی ازش ترسیدم ....
    - خیلی بهم نزدیک بود می ترسیدم کسی منوبااین ببینه به این خاطر بهش گفتم خواهشا برین کنار اینجا محیط کارمه اگه کسی ببینه چه فکری می کنه برای خودش
    --عصبانیتش بیشتر شد یک دفعه ..
    - نیما:برای مهم نیست چه فکری بکننن گفتم بهت تاوان نگفتن می بینی ....ببین از این که من کنارتم چقدر ترسیدی برات مهمه دیگران راجبت چی می گن ..پس با این اوصاف می گی من از هیچی نمی ترسم ....ببین من آدم بدی نیستم به کسی کاری ندارم اما اگر کسی بامن در بیفته بخواد منو.... اذیت کنه اون وقته که خیلی خیلی بد می بینه .....
    - ترسیدم که چیزی بگم دوباره عصبانی بشه کار بدتری کنه ....با ملایمت بهش
    -گفتم من بعد از تولدمیترا دیگه ندیدمش باور کن ......
    -نمی دونم میترا که شما را اینقدر دوست داشت چرا این کار کرده گذاشته رفته ......؟
    نیما:با من از دوست داشتن حرف نزن که خنده ام می گیره من قبلا باور نداشتم این عشقو....
    -الان که دیگه مطمئن هستم که اصلاً نیست وجودنداره...
    -دختری که همیشه می گفت منو دوست داره .......گذاشت رفت
    - باعث تحقیرشدن من بین دیگران شد این عشقه ....؟که می خوام اصلاً نه کسی منو دوست داشته باشه نه من کسی را ......
    از هرچی عشق وعاشقیه متنفرم
    - نیلوفر:نمی دونم چی بگم بهتون ؟ازتون یه فرصت می خوام برم ازهمه دوستا ش ازهرکی می شناختش بپرسم....من واقعانمی دونم ...؟
    - نیما:بری بپرسی هه...... من خودم از همه اونها که می شناختم پرسیدم وهمه گفتن فقط باتو خیلی صمیمی بوده ..
    - حتما بهت گفته .....ببینن همه هم می گن تومی دونی ...؟
    - پس بیا بازی را تموم کن بگو اون لعنتی کجا رفته .....؟این قایم موشک بازی تموم بشه .
    -داشت گریم می گرفت چرا میترا این کاروکردچطور به من نگفت منی که همیشه کوچیک ترین تا بزرگ ترین موضوعی که براش پیش میامد بهم می گفت .......
    - چرا بانیما این کارکرد .....؟که این طور اذیت بشم تاوان اشتباهشو من پس بدم
    -من ازاین نیما عصبانی می ترسم ......
    - که همون موقعه اشکام جاری شدن روی صورتم .....یک دفعه تعجب توی چشماش دیدم ....
    نیما:نمی خوادآبغوره بگیری شما دخترا تا یه چیزی می شه همش شروع می کنین به گریه کردن ......دیگه این گریه کردنم جواب نمی ده ..
    -خیلی عصبانی شدم با پشت دست اشکامو از روی صورت پاک کردم ...
    - بهش گفتم اشک نریختم که تو حرفمو باور کنی یانه .......برای خودم بود که نمی دونم چرا باید تاوان این که نمی دونم کجاست من بدم .
    -نیما:توخودتو بزار جای من باور می کنی.. کسی که این قدر با اون صمیمی بوده ندونه کجاست..؟
    - خودش همیشه اینو می گفت ..... اگه تو نبودی زندگیش براش سخت میشده .....حالا چطور توقع داری من باور کنم ....
    -آره خودت بگو من چکارکنم ..؟
    - نیلوفر:من همیشه فکر می کردم میترا هیچ وقت چیزی ازمن پنهون نمی کنه اون همیشه راحتتر از من بود همیشه درباره مسائل زندگیش به من می گفت ..
    -نمی دونم چرا برای نیما اینقدر مهم شده از این که رودست خورد یا چیزدیگی هست ....؟بااین که می ترسیدم وازش پرسیدم ....که چه شده می خواد بدونه میترا کجاست اون که به قول خودش اهل عشق وعاشقی این حرفها نیست ....
    - دیدم چشما ش به جای عصبانیت غمگین شدن تعجب کردم ...فکر می کردم الان از عصبانیت روی سرم هی دادهوارکنه ...ولی گفت
    -نیما:اره من اهل این چیزا نیستم هیچ وقتم کسی را دوست نداشتم ولی اون با توجه کردنشو محبتا ش باعث شد منم بهش عادت کنم
    هر آدمی از توجه قرارگرفتن خوشش میاد ....با این که منم همش پسش می زدم وبهش بی توجه می کردم .
    -اون از عاشق بودن من دست برنمی داشت ...من که تاحالاکسی دوست نداشتم ....
    - به این خاطرتصمیم گرفتم با هاش نامزد کنم همین که منودوست داره داشته باشه بهم خــ ـیانـت نکنه برام بسه بود...
    -علاقه بدش به وجود میاد....
    - با این که خانواده ام مخالف بودنو می گفتن میترا بدرت نمی خوره من همین دوست داشتن زیادشو دوست داشتم به حرف اونها توّجه نمی کردم ..
    - حالا می فهمم که درست می گفتن ...
    - حالا فقط حس نفرت دارم بهش به خاطرش چقدر با مادرم جروبحث کردم .....به نظرم هیچ دختری ازش توجه کردن نداره ...
    -نیلوفر:ازاین حرفاش تعجب کردم با اینکه توی این حرفاشم بازم غرور وتکبر وجود داشت .....بازم این که میتراهمیشه دوست ش داشته الان ولش کرده
    -درست می گفت ...به این خاطر تصمیم گرفتم کمکش کنم ....
    -ببینم من هرکاری ازدستم بر بیادبراتون انجام می دم
    -فقط می خوام بدونم اگه میتر ا را ببینی می خوای چکارکنی....؟
    -که پوزخند زد گفت ......تو فکرمی کنی چکارمی کنم .......؟
    - جا خوردم ازاین حرفش ......
     
    آخرین ویرایش:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    -نیما :خیلی دوست داری بدونی .....آره؟ ولی فکر نمی کنم به توربطی داشته باشه ....
    -نیلوفر:ازاین حرفش حرصم درامد چطور به من مربوطه که میتراکجارفته ولی مربوط نیست که اینو بدونم .
    - به این خاطربهش گفتم .....باشه به من ربطی نداره پس اون موضوع هم به من مربوط نیست .
    می خواستم برم که امد جلو م...
    نیما:نه دیگه این نشد اون موضوع جداست اون موضوع خصوصیه به خودم مربوط می شه .
    -نیلوفر:حالامی گی من چکارکنم ؟گفتم هرچی از دستم بربیادبراتون انجام میدم .....
    -دیگه باید چکار کنم که راضی بشین ...؟
    - نیما:به حرف نیست باید توعمل نشان بدی ....مثلاًاین بگی کجاست ...
    -نیلوفر:وای خدااین باز آمد سرخونه اولش ....حالا چکار کنم دوست دارم سرم بکوبم به همین درخت از دستش
    -نیما:حالا چراباز عصبانی شدی قیافه حق به جانب به خودت گرفتی که من باور کنم ....؟
    -نیلوفر:نه جناب گفتم باور نکن من باید برم سرکارم ..... گفتم بهم وقت بدین می رم ازهمه پرس جو می کنم .
    -نیما:خوب از هرکی می خواهی بپرسی بیاباهم بریم که ببینم واقعا همین کارمی کنی ....
    -نیلوفر:گفتم می رم.. دروغ بهتون نمی گم چرا باور نمی کنید...؟
    یه جوری اصلاً دوست نداشتم بااین برم راستش ازش می ترسیدم ....ونمی خواستم کسی مارا باهم ببینه
    -میترااگه رفته برای خودش دلیلی داشته پس من چرا باید ....این کار کنم ..؟
    -اما اینو چکار کنم نیما که دست از سرم برنمی داره ....شاید یه مدت بگذره بتونه بااین موضوع کنار بیاد ...
    -نمی دونم به خدادارم گیچ میشم بهش گفتم .....بهتون که گفتم می رم دلیلی نداره شما بیاید همرام من ..
    - اصلاً از فامیلهای نزدیکش پرسیدن ؟از رادین پسرخالش که خیلی باهاش صمیمی هست ..
    - که همون لحظهپوزخند زد گفت ..اره اون که با همه صمیمیه درست نمی گم..
    -نیلوفر:کنایشو فهمیدم که بهم می گـه ..... بهش گفتم من منظورتون نمیفهمم..
    -خواهش می کنم درباره کسی که نمی شناسید الکی قضاوت نکنید .
    -نیما:باشه حالا می خوای بگی متفاوتی .....
    -نه خیرم ....
    - نیلوفر:توچرا هر سربه سرمن میزارین دارم کم کم خسته می شم ..
    نیما:ای واقعاً پس خودتو اگه بزاری جای من چی ....
    -نیلوفر: باشه ازاون پرسیدن ...؟
    -نیما: نه من حاضر نیستم هیج وقت به اون روی بندازم .....
    نیلوفر: ای خدا از دست این .
    - نیلوفر:خوب الان می خواین چکار کنید ...؟
    - نیما :تو میری ازش می پرسی ...
    -نیلوفر:چرامن.. برم سراغش این طوری پیش خودش چه فکری می کنه که من به بهونه میترابخوام باهاش خوب شم
    وای چی گفتم جلوی این ....حالااین کجایی دلم بزارم .........
    - نیما:ای پس اینطورپس اون رادین هم عاشق کشته مرده تو هست..... خوب چراقبول نمی کنی گـ ـناه داره
    - ویه پوزخنده زدمن که می دونستم داره منو مسخره می کنه .... گفتم اونم به خودم مربوط می شه...
    - ولی حاضرم برای خلاص شدن از دست تو برم باهاش حرف بزنم ...اما من نه شماره ای ازش دارم نه محل کارشو بلدم ...
    -نیما:یعنی باور کردنیه که شمارشو نداری .
    نیما:خوب قبول من شمارشو ندارم اما محل کارشو بلدم .
    - پس می رم اونجا .....یه ثوابم می شه رادین بدبخت از دیدنت خوشحال می شه ....
    -بااخم نگاهش کردم این درباره من چی فکر می کنه....هرچی دلش می خواد به من می گـه ..
    - بهش گفتم حالا که اینطوری هست اصلا نمیایم خودتو برین ...
    - نیما:حالا مثلا ناراحت شدی از حرفام .....؟گفتم می رم من تو توی ماشینم منتظرتم ....
    - پس منو معطل نکن ...که اصلا خوشم نمیاد .........
    -و منم راه افتاد که برم ....من اخر ازدست این دیوانه می شم ...رفتم مرخصی گرفتم وسایلمو برداشتم امدم بیرون
    - داشتم دنبالش می کشتم ...که همون موقعه دکتر آرشامو دیدم .
    - سلام خانم دکتر خوبین ...؟
    سلام آقای دکتر مرسی شما چطورید ...؟
    - ممنون دارین می رین اگه می رین خونه برسونمتون ...؟
    - مرسی نه شمالطف دارین یااجازتون من برم ....
    - خواهش می کنم به سلامت ....
    - این دکتر آرشامم با خودش خوددرگیری داره هی سلام می کنه زودم خداحافظی می کنه ....
    که همون لحظهیه ماشین کنارم نگه داست سرما بالاگرفتم دیدم ...این نیما باز داره منو باعصبانیت نگاه می کنه ....این مثل این که خدادادی همیشه اخم داره .
    -اصلا ولش کن حال برم کجا بشیم جلو یاعقب ....؟با خودم خود درگیری پیدا کردم درعقب باز کردم می خواستم بشیم ...
    نیما :من که راننده ات نیستم بیا جلو بشین ...
    - نمی خواستم سوارشم ...بهش گفتم اصلا من با شما نمیام خودم می رم آدرسشوبگین .
    نیما:بیا بشین من اعصاب ندارم ..... بیا کارت ندارم خوردنی نیستی بخوردمت ...
    - چقدربی ادب خود گیری داره یه بار عصبانیه یه بار شوخی می کنه ....کلا مشکل داره...
    - منم حوصله جروبحث کردن بااین نداشتم پس رفتم جلو نشستم ....
    نه بابا چه ماشین با کلاسی داره یه بی ام وی مشکی که من عاشقشم.....
     
    آخرین ویرایش:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    -رفتم در جلوی باز کردم نشستم ....حس خوبی داشت گرم بود بابویی ملایم عطر که در کنار هم چیزخوبی را به وجود آورده بود ...
    - مخصوصاً به خاطر سردی هوای بیرون ....
    - حس معذب داشتم آخه تا حالاسوار ماشین یه مرد غربیه ..تنهایی نشده بودم ....فکر می کنم اونم خودش فهمید...
    -نیما:خوب دیدی ترس نداشت ....من آنقدر ترسناک نیستم بعدم زدزیرخنده
    - ایش پسره لوس هی منو اذیت می کنه ..
    - بهش گفتم شما که ازهر فرصتی استفاده می کنید که به من متلک می ندازین .
    -نیما: متلک نبود شوخی بود یعنی تو اینقدر دل نازک هستی ؟اول که دیدمت فکر می کردم از اون دختر هایی باشی زبونشون دومتره
    -ولی حالا می بینم که من اشتباه فکرمی کردم...
    نیلوفر:با عصبانیت رومو طرفش برگردونم .....من هم فکر نمی کردم شماهمچین آدمی باشید ..
    - نه بابا مثلاً چه فکری می کردی که مثل اون نیستم..؟
    - من هیچی فکر نمی کردم دلیلی نداشته فکرکنم .....
    -نیما:پس چراالان خودت گفتی ...؟
    - بابا بگم الکی گفتم قبول می کنی ....
    که بازم خندید....چیزی نگفت
    - بعدش نمی دونم چرا یک دفعه عصبانی شد گفت ...اون همیشه می گفت مغرور بودنمو دوست داشته ....هی من خوش خیالم باور می کردم ..
    - حالم از خودم اون بهم می خوره .....وهمه آدم هایی که باهاش مربوط می شن
    -جاخوردم ...ترسیدم ازاین اخلاقش.. ازاین که من اصلاً اون درست نمی شناسم سوار ماشینش شدم ....نکنه الکی گفته باشه اینکه داریم می رم پیش رادین توی افکار خودم بودم .....که همون لحظه این آهنگ پخش شد..................
    تاحرف عشق می شه من می رم
    من سخت از این عشق دورم
    منم یه روز عاشقی کردم از وقتی عاشق شدم این جورم
    داروندارم پای عشقم رفت
    چیزی نمونده جز دردنامحدود
    این جای خالی که توسیـ ـنم هست
    قبلا یه روزی جای قلـ ـبم بوده
    این روزگار بد کرده با قلـ ـبم کم بوده از این زندگی سهمم
    دلیل می بافم برای عشق برای چیزی که نمی فهمم
    ازآدمهایی این شهر بی زارم چون بایکی شون خاطره دارم
    بامن نگو با عشق بی رحمی
    من زخم دارم تو نمی فهمی
    - تا اون جا چیزی نگفت فقط همین آهنگو همش تکرارش کرد... جلوی یه ساختمان نگه داشت ...
    - نیما :خوب اینم دفتر اون عوضی .....حال زود برو ازش بپرس بیا.
    - این مثل این که ازرادین خیلی متنفره اصلاًبه من چه ....بهش گفتم من حالا بهش چی بگم .؟
    - نیما :خوب معلومه سوال کردن نداره....نکنه می خواهی بزنی زیرش بری می دونی که نمی شه
    -به این خاطر بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده شدم واردساختمان شدم ...
    -دنبال اسمش روی تابلو بودم که ببینم طبقه چندمه ....واردآسانسور شدم نمی دونم چرا خیلی استرس پیداکردم
    -دوست نداشتم رادین ببینم دوست نداشتم هیچ وقت من یه قدم برم سمتش ....بگم خداچکارت نکنه نیما ببینم منو توچه دردسری انداختی .
    - حالا این رادینه پیش خودش چه فکری می کنه من به بهونه میترا امدم سراغش ....
    - یه نفس عمیق کشیدم وارد شدم ....دفتر شیک با سلیقه بود ....رفتم جلوی میز منشی که با افاده داشت نگاهم می کرد بهش سلام کردم
    - گفتم بامهندس منصوری کاردارم...منشی اول درست از سرتاپامو برندازکرد با افاده گفت ایشون جلسه دارن ...
    - می دونستم الکی میگه به این خاطربهش گفتم ....خوب می تونین بهشون بگین خانم فرهمندم خودشون می دونن ....
    -منشی :خانم گفتم که جلسه دارن وقت ندارن پس نمی تونین ایشون ببینین ...
    - که همون موقع رادین با نیش باز بادوستش از اتاقش امدن بیرون .....که چشمش خوردبه من
    -که تعجبو تو چشماش دیدم .....امد جلوی من سلام کردم
    رادین :سلام نیلوفر خانم شما... اینجا چه خبرشده ؟این جا منور کردین خوش آمدین ....
    - یه لبخندی در ظاهرزدم گفتم یه کارواجب داشتم باهاتون چه دقیقه که امدم ....یه نگاه به منشی پرافادهش کردم که داشت منوبا حرص نگاه می کرد توقع نداشت ..این که حتما ًرادین منواینطور تحویل بگیره برای این که حرصشو در بیا رم گفتم ...
    به خانم منشی گفتم به شما بگن ...اما ایشون گفتن که شما جلسه دارین .....به این خاطر می خواستم برم مزاحم کارتون نباشم
    -رادین:نه برای چی خانم منشی اینو گفتین؟ من کجا جلسه داشتم... فقط با دوستم صحبت می کردیم ....ببخشید عزیزم من معذرت می خوام
    - خوشم امد حال این منشی گرفته شد...... بعدش به منشی گفت خانم بار آخرتون باشه تکرار بشه باهاتون برخورد بدی می شه ....
    -دوستشم همون موقع خداحافظی کردرفت .... منشی با این که حرصش در امده بود برای این که جلوی رادین خود شیرینی کنه ازم معذرت خواست ....
    - منم خواهش می کنم ...
    - وای از دست این رادین به این خاطر دوست نداشتم بیام اینجا....
    رفتیم اتاقش ..نشستم روی مبل اونم دقیقاً نشست روی مبل روبرویه من ...حالا نمی دونستم چطور شروع کنم ...که همون موقع خودش گفت
    -رادین:نیلوفر جان کارت بامن چی بود ...؟
    -نیلوفر:راستش می خواستم بدونم شمامی دونید میتراکجارفته .؟
    -رادین :چی.... مگه میترا جای رفته ....؟
    - نیلوفر این که ازمن بی خبرتره حالاباید یه ساعت هم به این توضیح بدم ..
    - رادین:عزیزم نگفتی .......مگه میترا کجارفته نگران شدم.........؟
    - نیلوفر:میتر ا ده روز اصلاً خبری ازش نیست من فکر می کردم شایدشما ازش خبرداشته باشد... به این خاطر امدم ازتون بپرسم
    رادین:نه گلم من ازش خبرندارم من تازه دیروز از مسافرت امدم چیزی نمی دونم تازه امروز می خواستم بهش سربزنم ...نگران شدم یعنی این دختر کجارفته ...؟
    - نیلوفر:نمی دونم ازهر که می شناختم پرسیدم ...ولی کسی ازش خبرنداره شما نمی تونید از فامیلتون که زیادباهاشون صمیمی بود مثل آقا مهران بپرسین ...؟
    - رادین :آره حتماً... باید بدونم این دختر بدون اطلاع به کسی چطور گذاشته رفته .....الان زنگ می زنم به مهران ببینم ازش خبرداره یانه.
    - زنگ زد به مهران ولی اون که ازش خبری نداشن بعدتر هم نگران شد .....
    -نیلوفر:نمی دونم والا من که دلم داره مثل سیر سرکه می جوشه اگه خدای نکرده براش اتفاقی افتاده باشه اون وقت ما چکارکنیم.......؟
    -رادین:امیدوارم اتفاقی نیفتاده باشه .....پس باید برم از چند جا بپرسم ...ببینم چیزی دست گیرم می شه یانه ...
    -نیلوفر:پس خوبه من دیگه مزاحمتون نمی شم من می رم ..
    رادین :کجا بمون میرسونمت .؟
    -نه مزاحمتون نمی شم خودم میرم ....
    چه مزاحمتی من دارم می رم سرراهم تو را می رسونم ....
    حالا اینوچکار کنم مجبور شدم دروغ بگم گفتم دوستم منتظرم توی ماشینش ....خدا بگم چکارت کنه نیما باعت شدی دروغم بگم ..؟
    - رادین :باشه عزیزم پس تابیرون ساختمان افتخار همرایتون دارم .
    -بازاین شروع کرد مسخره بازیشو همون جدی بود خیلی خوب بود ...باشی گفتم باهم از ساختمان خارج شدم
    -که راننده ا ش امد دنبالش ...بعدش بهم گفتم خوشحال شدم از دیدنت .....میترا بهونه شدی برای دیدنت ...خوش امدی کاش می آمدی میرسوندمت
    -نه مرسی گفتم دوستم هستم شما بفرمایید...
    -چشم گلم بای ....
    منم دستی براش تکون دادباهاش خداحافظی کردم ....اوف از دست این رادین میزاشتیش تا شب همین طوری حرف می زد ...
    - اواو برم که این آقا بداخلاقه حتماًازاین که معطل شده خیلی عصبانی شده ....
    -سریع تر رفتم سوار شدم .....
    چرا این قدر دیر کردی ؟؟؟
    -تقصیر من نیست رادین هم نمی دونست کجاست تازه الان فهمید به چندنفرم زنگ زد کسی ازش خبری نداشت .
    با عصبانیت به من خیره شدگفت باشه حالا که دوستداری بازی کنی پس منم بازی می کنم .....می دونستم بیایی پیش رادین بازم می گی ازش خبری ندارم ..
    ولی اوردمت ببینم چی می گی چه بهونه میاری ...
    - دیگه تمومش کن بگو دیگه تحمل ندارم
    نیلوفر:حالا من چکارکنم ...تا این باور کنه من نمی دونم ..............؟
     
    آخرین ویرایش:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    -نمی دونستم چی بگم به این خاطرچیزی نگفتم گذشتم هرچی می خواد برای خودش بگه ...
    - بعد ازچنددقیقه که دادوهوارشو تموم شد روشو کردطرفم ..
    -نیما:تو چراچیزی نمیگی همینطور ساکت نشستی ...؟
    - نیلوفر:به نظرت باید چیزی بگم خسته شدم از این که حرفمو تکرار کردم ....
    -اگه می شه همین جا نگه دارین می خوام پیدا بشم ...
    -نیما:اون وقت چرا ...؟
    -نیلوفر:چرانداره برم به کار زندگیم برسم نکنه هر جامن می خوام برم همراهم بیایی فکرمی کنی من می ریم سراغ میترا
    -نیما:از کجا معلوم همین باشه که می گی ..
    -نیلوفر:وای خدایا دوست دارم ازدست این سرمو بکوبم به دیوار خسته شدم از دستش چطور میترا این تحمل می کرده ..
    - برای من سخته چند ثانیه تحمل کردنشون............
    -می خوای باور کن یا نکن آقا اصلا می خوام برم خونه ام خوب شده ...حالا نگه دار دیگه ..
    -نیما:نمی خواد .....آدرسشو بگو خودم می رسونمت ...
    -نیلوفر:مرسی نمی خواد خودم می رم ....
    - نیما:میخوام برسونمت ببینم که واقعا به غیراون نمیخواهی جایی دیگه بری .....نه چیزی دیگی چون آنقدر بیکارنیستم بخوام مهربونی کنم برات....
    - نیلوفر:دوست دارم جیغ بزنم ازدستش .....باشه فهمیدم ....
    - مطمئن باشین جایی نمی رم نکنه می خوایین همیشه منو تعقیب کنید ببینی من کجا می رم نمی رم ...؟
    -نیما:اگه لازم باشه همین کارم می کنم ..... اگه بهم نگی اونوقت مجبوری منو ببینی
    - نیلوفر :واقعا می ترسم ازش .
    -آدرسو بهش گفتم .....خداراشکر تا اون جا دیگه حرفی نزد .....وقتی رسیدم روگردم بهش گفتم مرسی ...
    - بهش گفتم ولی الان می گم وقتون تلف نکن چون من نمی دوم میترا کجاست..
    - زودی پیاده شدم .....اونم شیشه ماشینشو کشید پایین گفت .....منم می گم باور نمی کنم ......اخر یه کاری می کنم که با زبان خودت بگی ...
    بعدش باسرعت رد شدرفت ...
    -دستمو گذاشتم روی قلـ ـبم ....از ترس داشت تند تند می زد .....کاشکی یه خبری ازمیترا می شد بهش می گفتم راحت می شدم...
    - دارم کم کم می ترسم ....تصمیم گرفتم برم به بابام بگم .....ولی نمی شه شاید مسئله مهمی نباشه الکی اون هارا نگرا ن کنم ...
    -شاید توی این چندوقت خبری ازمیترا شداونم دست از سرم برداشت ...
    رفتم توی خونه دیدم مامانو کبری خانم توی آشپزخانه مشغول پاک کردن سبزی هستن یه سلام کردم ....که مامان گفت ..برودستو صورتو بشورم بیا ناهار .....چشمی گفتم رفتم لباسمو عوض کرم آمدم پایین دور میز .....
    -مامان بهم لبخند زد گفت چی شده دخترم توی خودتی ناراحت به نظر میایی ...؟
    - منم که نمی خواستم نگران باشه ....گفتم نه مامان جون چیزی نیست فقط یه کم امروزخسته شدم .....می خواستم حرف عوض کنم ....گفتم شما خوبید چه خبرازمدرسه ..؟
    - مامان:خوبم عزیزم ...اوضاع مدرسه هم خوبه .... عصری بایدبرم یه سر پیش خانم سماواتی بنده خدا همش تنها یه الان که مریضه زیادتنها نباید باشه ...
    - نیلوفرخوبه مامان جون کار خوبی می کنید .....اگه خسته نبودم من همراهتون می آمدم دلم براشون تنگ شده ...
    مامان:اشکال نداره عزیزم یه روز دیگه میایی .
    نیلوفر :راستی چرا بابا هنوز نیامده ..؟
    -مامان:بابات امروز چندتا از دوستاش ازکانادا آمدن ......به این خاطر رفته دیدنشون...قرار چندتا تابلوفرش هم بخرن...
    -نیلوفر:پس اینطور.....بعد ناهار یه راست رفتم توی اتاقمو سرمو گذاشتم روی بالشت بخوابم ....اما اصلا نمی تونستم بخوابم همش توی این فکربودم حالا بایدبااین نیما بی منطق چکار کنم ...؟
    - اون روزم گذشت خداراشکر دیگه بهم زنگ نزد حرفهای تکراریشو تحویلم نداد.....توی بیمارستان بودم که همون موقعه شبنم دیدم..
    - خودمون زود بهش رسوندم ....
    - سلام شبنم جون.....
    -سلام نیلوفر خوبی گلم ...؟
    - مرسی تو خوبی یه سوال داشتم ازت ......عزیزم تو چیزی می دونی که میترا کجارفته ....؟از هرکه پرسیدم نمی دونست چندبارم بهت زنگ زدم اما جواب ندادی ...؟
    - ببخشید عزیزم من خطمو عوض کرم یادم رفته بود که شماره جدیدم بهت بدم ......نه عزیزم من خبری ازش ندارم .....خداییش این میترا چطور بدون این که به کسی بگه گذاشت رفت .....موندم
    - اره شبنم خیلی نگرانشم ....
    - نه عزیزم ایشاالله که چیزی نیست شاید برای چندوقت رفته مسافرت برمی گرده
    -نیلوفر:خوب اگه رفته بود که زود برگرده حتما می گفت .
    - نمی دونم عزیزم ....
    -ببخشید گلم منم مزاحمت شدم
    - نه این چه حرفیه نا سلامتی ما باهم دوست و همکاریم میترا برای من عزیزه خیلی نگرانشم .....
    -مرسی پس اگه کاری نداری من برم عزیزم
    - نه گلم ....فعلاً..
    -کسی که ازش خبرنداره چکار کنم..............؟.خنده ام گرفته بوده .. چون همش این حرف دارم برای خودم تکرار می کردم
    - که همون لحظه موبایلم زنگ خورد...
    - که دیدم بله بازم آقا نیما شروع کرد............
     
    آخرین ویرایش:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    بگم خداچکارت نکنه میترارفتی این پسرعمه انداختی به جون من .......
    - جواب دادم .........................که نه گذاشت نه برادشت گفت بیرون بیمارستان منتظرتم..
    - کارتون نمی شه ازپشت تلفن بگین ؟من الان کار دارم نمی تونم بیام ..............
    -نیما:گفتم منتظرتم............ ولی گفته بودم بهت که از انتظار بدم میاد نگفته بودم .....
    -نیلوفر:گفته بودین یا نگفته بودین ..........به من ربطی نداره منم گفتم الان کار دارم نمی تونم بیام
    - نیما:می بینم که از پشت تلفن زبون در آوردی ......
    -نیلوفر:من از اولشم زبون داشتم امد به موقعه اش ازش استفاده می کنم ..........
    -نیما:اه پس اینطور یعنی بچرخ تا بچرخیم دیگه ..........؟
    -نیلوفر:هرجوردوست داشتی برداشت کن ...........خداحافظ ....
    نیما :می دونی که بد می بینی........
    - نیلوفر:باشه تهدیداتو کردی خداحافظ......
    - پسره پرور فکر می کنه حالا چند بارجوابشو ندادم ......هرطوردوست داشته باشه می تونم با من حرف بزنه نشانش می دم .......
    -اعتنایی نکردم رفتم به مریضام سرزدم ........... که دیدم دکترآرشام امده به مریضهاش سر بزنه .............بااین که تازه امده ولی زودی خودشو توی دل همه جا کرده ........
    - سلام بهش کردم ....اونم با خوش رویی جوابم داد...........
    آرشام:خوب هستین خانم دکتر بااین که باهم همکارشدیم ولی خیلی کم همدیگر می بینیم ........
    - توی دلم گفتم آخه سعادتشو نداری ..... بالبخندگفتم ..اره مثل این که سرتون خیلی شلوغ شده .....
    مریضاتون خیلی دوست دارن ..............روی کردم به مریض گفتم درست نمی گم .......؟
    - اون آقاهه هم لبخندی زدگفت معلومه آقا دکتر خداخیرشون بدخیلی پسره خوبین ................ انشا الله یه زن خوب نصیبشون بشه
    - نیلوفر:لبخند زدم ایشاالله ...
    - آرشام :آقای امینی یه دعایی دیگه نمی تونستینبکنین...............من هنوزوقت زن گرفتنم نشده ....
    -اینقدربامزه اینو گفت که خنده گرفته بود..... که همون لحظه آقای امینی گفت کجا زود ه من هم سن شما بودم دوتا بچه داشتم .....از دست شما جوونهای امروزی هروقت حرف ازدواج پیش میاد ..........فقط همینو می گین
    آرشام :آقای امینی من تسلیم من قصد ازدواج دارم برام کسی در نظر گرفتین....؟
    -آقایی امینی:ماشا الله فکر کنم اینقدر دختر خوب اطراف شما وجود اشته باشه که خودتون کسی را دوست داشته باشید
    -آرشام :مرسی آقای امینی شما لطف دارین ....
    - که همون لحظه .....این صدااز کجا پیداش شد .... عزیزم من منتظرتم چرانمیایی ....؟
    مات مبهوت این حرفشو بود م که این چطور این حرف زد ........برای جبران کردن کارم
    - که همون لحظه تعجبو توی چشمهای آرشام دیدم که چطور خیره شده بود به من ....واون نیما چطور برام پوزخنده می زد .........
    -بازم به هدفش رسید منو جلوی اینها باخطاب کردن عزیزم ............حال اینهاراجب من چه فکری می کنن ......؟
    -نیما:بریم عزیزم دیگه خیلی وقت منتظرم ............
    - دیگه داشتم خیلی عصبانی می شدم می خواستم دادبزنم از دستش ..........ولی چیزی نگفتم ........برای این که موضوع رو کش ندم از دستش راحت شم ............. چیزی نگفتم .........با اجازه گفتم از اتاق امدم بیرون ...............باز هنوز این دکتر آشام تو بهت بود .....
    - نیما :خوب دیدی جبران کردم حال خودت بگو ...اگه مثل دختر خوب خودت می آمدی بهتر بود ......یا این طوری .....؟
    - چیزی نگفتم چون انقدر عصبانی بودم ...... هر ان امکان منفجر شدنم بود........
    - نیما :خوب چراچیزی نمی گی .........؟
    - اره اره حال خوب شد ...........
    -گفتم من جایی نمیام قبلا ًکه بهت گفتم اما این شما هستیدکه توجه نمی کنید...........بابا باید چکار کنم تا باور کنی؟
    - دیگه واقعاً گریم گرفته بود از دستش ..........
    -تو با تموم قلب من نیومد یکی شده ................ به قصد کشتن آمدی تموم زندگی شد
     
    آخرین ویرایش:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    -واقعاً این نیما چقدر آدم خودخواهیه فقط به خودش فکرمی کنه نه کسی دیگه نه آبروبقیه

    -واقعا ًازدستش خسته شدم ...کاش این موضوع زودی تموم بشه ....

    -روکردم طرفش بهش ....گفتم می بینی که من کاردارم وقت ندارم به اراجیفت گوش بدم...

    پس زودتر بگو تا برم سراغ کارم .....

    -می دونستم از این حرف عصبانی شده .....ولی دیگه نمی خوام جلوش خودم ضعیف نشون بدم .....تا این هرطوری دوست داره با من برخوردنکنه ....
    -نیما:حالا دیگه حرفها من شدن اراجیف برای شما دیگه نه ......؟
    -نیلوفر:آره وقتی می دونم ....سوالات چی ومن جوابم همه ....دیگه حرفی نمی مونه ....
    - نیما:اما من جوابی که هنوز باید بشنوم نشنیدم.....
    -نگاه کن بچه خوب ....مثل این که می خواهی بامن کل بندازی ......ولی اینو بدون اونی که ضرر می کنه آخرش تویی ....
    پس الکی شلوغش نکن ....
    - نیلوفر:وای خدااین باز شروع کرد به تهدید کردن ...
    -نیلوفر:یعنی الان داری باز منو تهدید می کنی ..........؟
    -نیما:تهدید نیست یه جور حرف حسابه ......اگه بهش عمل کنی ..هم برای توخوبه هم برای من ..
    - نیلوفر:خوب الان دقیقا کارتون بامن چیه....؟
    -نیما:می خوام باهم حرف بزنیم .......
    -نیلوفر:پس ماتاالان دقیقا داشتیم چکار می کردیم .....؟ داریم حرف می زنم دیگه ...........بگین من منتظرم ....
    - نیما:این جا نمی شه حرف زد ......باید بریم بیرون ...
    - برو حاضرشو من همین جا منتظرتم ....
    - نیلوفر:گفتم که من کاردارم ...........باشه برای یه وقت دیگه
    -نیما:من گفتم ...نمی شه وحرفمو فقط یه بار تکرارمی کنم .........
    - نیلوفر:از دست این من آخرسر به بیابون میذارم .....چیزی نگفتم .....نمی خواستم دیگه بااین جروبحث کنم .باعث توجه دیگران بشم....
    -امروز به اندازه کافی بسه ....
    - همون دکتر آرشام داره درباره من فکر اشتباه می کنه بسه ....................نمی دونم داره درباره.من چه فکر ی می کنه ...
    آخه یه جور مات شده بود وقتی این نیما گفت عزیزم....
    هرچند آرشام برام مهم نبود ...ولی دوست ندارم کسی دربارم فکراشتباه کنه ....
    - لباسموعوض کردم ....رفتم بیرون
    - آقانیمادقیقا همون جای که گفته بود منتظرم بود...
    تامنو دیدساعتشو نگاه کرد
    نیما:یک ساعته رفت اون تو چکار می کنی .........؟مگه یه لباس عوض کردن این قدر طول می کشه .........؟
    - نیلوفر:منم بااخم نگاهش کردم ....جلوتراز اون راه افتادم ...
    - چون می دونم این بشر چقدر از بی توجه ای بدش میاد ........
    - خودشورسوند به من شروع کردبه حرف زدن ..
    - نیما:مثلااین که دوباره موش زبونتو خورده که جواب نمی دی ...آره
    - نکنه ازاین که دعوات کردم ناراحت شدی ....؟.اره خانم کوچولو بداخلاق ....
    - نیلوفر:تعجب کردم از کی تا حالا ناراحت بودن من برای این مهم شده ....؟
    - می خواستم یه جوری حرصش بدم ........نه چراباید مهم باشه برام....
    - می دونم داره حرص می خوره این باعث خوشحالی من می شه. ....
    رسیدم نزدیک ماشینش اصلا دوست ندارم سوار ماشین این بشم ....ازاین که یکی منوبااین ببینه ....
    - هم ازش می ترسم ....من هنوز درست نمی شناسمش ......دوست نداشتم جلو بشیم ...
    ولی حوصله جروبحث با این یکی را نداشتم ....
    -به این خاطر رفتم سوار شدم .....
    - خودش که زودترسوارشده بود ................بعدماشینو روشن کرده ....یه لحظه چشم توی چشم شدیم .....
    -ازنگاهش معذب شدم ...
    -نمی دونم چراینطور شدم ....اخه یه جور نگاهم کرده....
    - به این خاطر حواسم دادبه بیرون ....
    - نیما:اون بیرون چه چیزجالبه این قدرنگاه می کنی ..........اگه چیزجالبیه بگو ماهم ببینم ...
    نیلوفر:این باز شروع کردن .....به گیردادن....
    -چیزجالب نیست به جز ساختمون همین......................فکرکنم اونم برای شما تکراری هست...
    نیما:نه من هیچ وقت از تماشایی ساختمون ها با معماری عالی خسته نمی شم ........

    دیگه چیزی نگفت ............انگاررفته بود توی فکر عمق ...
     
    آخرین ویرایش:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    -ازماشین پیاده شد به من اشاره کرد پیاده شم .......
    -نمی دونم دلیل کافی شاپ امدنش چیه اونم بامن ......؟
    - پست سرش راه افتادم ....که شروع کردبه غرغر کردن این که مثل بچه پشت سرش دارم راه می رم ....
    - نیما:بامن راه بیایی به خداچیزی نمی شه ناخنکت نمی زنم ...
    - وای چقدراین بشرپرورتشریف دارن .....برای رسیدن به خواستش هر حرفی وکاری انجام می ده ....
    - نیما:حالا این شدچی می شد همون اول این طوری باشی حتما باید حرص منو دربیاره .....؟
    - برو بابای نثارش کردم ...............کافی شاپ زیبایی بود فضایی سبز قشنگ داشت بامعماری خاص خودش ........
    - در باز کرداول خودش وارد شد ........این مثل این که مراعات کردن ادب حالش نیست ............ مگه این نیست که می گن خانمها مقدم ترن ..؟
    - زورم داد.....صورتم رو پراز اخم کردم .............دیدم نیما مشغول حرف زدن با یه آقای هست .....مثل این که باهم دوستند ....
    - می خواستم حرصش بدم پریدم توی حرفشون ......روکردم طرفش دست به سیـ ـنه گفتم من دقیقا باید کجا بشینم ........؟
    - انگارحرص خورد باشه این که وسط بحثشون پارازیت انداختم ....
    بااخم نگاه کرد .............
    - نیما:هرجاکه دوست داری بشین تامن بیایم .......
    اینو باحرص گفت که اون آقای که داشت باهاش حرف می زدخیره من شد .............
    -وگفت این جا متعلق به آقا نیما هست تعارف نکنید راحت باشید
    - این بامهربونی لطافت گفت ......که تعجب کردم اون آقا راچه به این نیما بداخلاق ....
    -نیما:مرسی ساشا جان ........
    اون آقا که تازه فهمیدم اسمش ساشا هست روکرد به هردومون ....گفت چرامن شمارا سرپا نگهه داشتم نیما جان باهمرات ....بریدبشنید ....
    - نیما باشه ای گفت روکرد به من گفت دنبالم بیا ...من مثل جوجه اردک دنبالش راه افتادم .....
    - رفتیم طبقه بالش ...........خیلی باحال باصفا بود یه جوردنج بود....
    - نشستم روی صندلی بعد چند ثانیه ساشا ....امد پیشمون .
    -ساشا:خوش امدی مهندس کیان ازاین ورایی .....این جا منورکردی ....
    -نیما:بس کن ساشا حوصله شوخی این چیزهاراندارم ............پامی شم می رم ........
    ساشا:وای بداخلاق چی گفتم می دونی اصلا محبت کردن به تو نمیاد ....
    - نیما:اره نیامده مشکلی داری شما........
    - این نیما مثل این که با همه سرناسازگاری داره دوست بدبختش چیزی نگفت فقط داشت شوخی می کرد عصبانی شد این طور
    -ساشا:من نمی دونم خانواده تو چطور تحملت میکنن با این اخلاق .....می خواهی آدمو بخوری ........
    - بعدروش کردطرف من گفت درست نمی گم خانم .......البته من اولین باره که شمارا می بینم ....
    - نیما معرفی نمی کنی خانم را.......؟
    - نیما انگار کلافه شده بود از دست ساشا روکرد طرفشو...
    -نیما :نه معرفی نمی کنم مشکلی داری .........؟
    - ساشا :وای بداخلاق .............خانم شماچطور با اخلاق این امدین بیرون ...
    - البته به غیر این اخلاقش همه چیزی .............اصلا پرفکته ......... مخصوصا اون چشمهای آبیش
    - چیزی نداشتم بگم ............ویه لبخند تصنعی زدم ....
    نیما:ساشا پامی شی بری یا خودم به زور بیرونت کنم ...........
    - ساشا:باشه آقا اخمو تسلیم ...............امدن نزدیکم گفت خدا بهتون رحم کنه امروزاین اخلاقش خیلی سگیه .....همون موقعه نیما باعصبانیت ..........گفت ساشا .......
    -به نظرم ادم جالبی بود من خودم از آدم شوخ خوشم میاد .............
    - ساشا:راستی خانم.... جناب مهندس ...بهتون گفته این جا طراحی خودشونه ...........؟
    - گفتم به غیر اخلاقش همه چیش خوبه .......
    - خیلی بامزه گفت باعث شدلبخند بزنم از حرفش ........چون یه جورایی داشت این نیما بداخلاق حرص میکداد.......
    - ساشا:خوب من برم دنبال کارم ............الان که این آقا نیماتون سرموازتنم جدا می کنه .........خوش امدین ..خانم تشریف بیارین از این ورا
    این جا متعلق به خوتون هست ........
    - مرسی در جوابش دادم ......
    - ادم با مزه بودبه نظرم که می تونه خودشو راحت تودل بقیه جاکنه ......رفتار کردن باخانمهارا معلومه خوب بلده ............
    -نیما:مثل این که ازش خوشت امد........؟
     
    آخرین ویرایش:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    -وای خدایا این چراهمچین می کنه ... رو کردم طرفش گفتم ....این چه حرفیه .....چراازخودت حرف درمیاری..... اصلاً این چه حرفی بود زدین ....
    -این دوست شما بودن ................نکنه توقع داشته باهاش با عصبانیت برخورد می کردم ........
    - نیما:پس این لبخندهای پسر کشت چی بودن ......که تحویلش می دادی......؟
    - نیلوفر:یعنی دلم می خواست از دستش سرمو بکوبم به ....دیوار
    نیلوفر:شما همیشه این قدر زود در مورد دیگران قضاوت می کنید .......؟واقعا خیلی عصبانی شده بودم از این حرفش مگه من چکار کرده بودم فقط درجواب شوخی های اون لبخند زده بودم.........
    - بعدشم من همیشه وقتی بادیگران صحبت می کنیم دوست دارم خوش برخوردباشم ....
    - وشما حق ندارین توی مسایل شخصی من دخالت کنید....
    نیما:پس توهمیشه برای همه مردا عشـ*ـوه میایی هی لبخند تحویلشون می دی.....؟
    -نیلوفر:واقعا دیگه نمی تونستم تحملش کنم .........می خواستم بلند بشم برم .....
    که همون لحظهگفتم .....من گفتم می تونی بری .....منم خیلی حرصی بودم....
    گفتم کسی از شما اجازه نخواست ....
    نیما:بیابشین تا اون روی سگم بالا نیومده....
    - نیلوفر:نمی خوام اصلا با چه حقی این حرف به من زدی که من عشـ*ـوه میام .....؟گفتم عادت کردم اصلاً به خودم مربوطه
    - اصلاً به شماچه هرراه به راه به من گیری می دی...
    - نیما:یعنی الان خیلی عصبانی شدی ...؟من که چیزبدی نگفتم ....فقط بهت تذکردادم ....
    که هروقت با من هستی نیاید اینطوری باشی .
    -نیلوفر:ومن نمی دونم نباید دقیقا چطوری باشم جناب ......
    جنابو از حرص کشیدم که بفهمه چقدرحرصیم .....
    - نیما:حالا نمی خواد این قدر حرص بخوری بیا بشین باهات حرف دارم ...
    - می خواستم جوابشو بدم که همون موقع گارسون امد....
    - حرفم ناتمام موند.....
    -گارسون :سلام آقای مهندس
    من رفتم روی صندلی نشستم با حالت قهر ..........
    - نیما:سلام ساسان ....خوبی ؟
    ساسان ....مرسی آقای مهندس بد نیستم شما چطورین ....؟کم پیداشدین دلمون براتون تنگ شده بود...........
    - توی دلم پوزخند زدم کجای این اخمو باعث دلت تنگی می شه آخه ....؟
    همون موقع ساسان ...روش کرد طرف من...بهم سلام گرد .....احوالمو پرسید.....
    - خواستم حرص این نیما در بیارم ..... یه لبخند بزرگ زدم ..گفتم مرسی .......شما خوبید...؟
    - نیما انگار حرصش در امده بود .....که باچشماش برام خط ونشون می کشید ...
    - منم خودمون زدم به بخیالی که حرصی ترشه.......نیما روش کرد طرف ساسان
    -نیما ................ یه بستنی بزرگ ویه قهوه ای میاری؟
    - ساسان :وا آقای مهندس می خواهیدتوی این سرمایی شدید بستنی بخوریید ..؟
    -نیما:مشکلی داری ...
    ساسان:نه .....آخه چشم الان براتون میارم....
    همون موقع که ساسان رفت....نیما روی میز خم شد .....صورتشو اورد نزدیک صورتم .....این قدر نزدیک نفسهای عصبانیش به صورتم می خورد...
    -نیما:حالا می خوای بامن لج کنی حرص منو در بیاری .....اره ... ؟می دونی من هیچ تلافی بدون پاسخ نمیذارم .
    - نیلوفر:یه لحظه ترسیدم .....مگه من چکارکرده بودم......؟کلااین باخودش خوددرگیری داره................
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا