- عضویت
- 2015/12/19
- ارسالی ها
- 156
- امتیاز واکنش
- 150
- امتیاز
- 156
*******
یه اس از طرف مهران بازش کردم:
"بریم بیرون؟"
جواب دادم :آره بریم....
فرستاد:یکساعت دیگه میام.آبی تیفانی ؛مشکی،طلایی.
خندم گرفته بود.اردر لباس هم میده بهم. دوست داره همیشه باهم ست باشیم.
حالا لباسو از کجا پیدا کنم؟اول کمدی رو نگاه کردم که بابا برام خریده بود آبی تیفانی نداشت.مانتوی خودمو به زور پیدا کردم. دادم اتابک اتو بکشن شلوار و شال مشکیمو دادم.کیف اسپرت و کتونی همرنگ مانتومم پیدا کردم.چشمم خورد به اون چمدونی که یادگاریای عمو توشون بود.بستم در کمدو تا نبینمش. اشکمو به زور نگه داشتم. لباسامو آوردن پوشیدم و رفتم پایین منتظرش موندم.
اتابک:جایی میرین؟
من:بله.غذا نپزید......
تا دم در دویدم .به ماشین تکیه داده بود چقدر ناز شده الهییییی.روی باربند دوچرخه هامون بود.
مهران:سلام خانم خوشگله، کجا میری؟
من:میروم به همدون؛ شو کنم آق رمضون، قلیون بلور بکشم؛ منت بابا نکشم.......
دستامم تکون دادم و حالت خاله سوسکه رو گرفتم و باچشمام ناز کردم.مهران لپمو کشید...
مهران:قربونت برم.
درو برام باز کرد.
عطر جدید زده. چقد قشنگه بوش........چشمامو می بندم و باتمام وجودش بوش می کنم.
من:عطرت جدیده؟
مهران:آره کادو تولدمه...
من:کادو؟کی اونوقت؟
مهران:باربد....
من:بهش میگی دفعه آخره به عشق من کادو میده.......
قیافه جدی گرفت به خودش...
مهران:میگم بهش...
خندید.خودمم از قیافه خودم خندم گرفته بود.
مهران:این کلید خونه پیشت باشه.
من:پیش خودت باشه بهتره .مگه مال مامان نیست؟
مهران:نه بابا شرط گذاشته بود تا زمانی که همسر قانونیشه مال اونه، بعدش مال ماست.....
من:اینارو بیخیال.نهار چی داریم؟
مهران:جوجه و استیک......
من:اووو!!!!!بابا ایولا...
لبخند گشادی اومد رو لبم؛ ابروهامو بالا دادم و سرانگشت اشاره و وسطیمو مکیدم...پخشو روشن کرد.....
خیلی وقته دلم می خواد بگم دوست دارم
بگم دوست دارم
بگم دوست دارم
از تو چشمای من بخون که من تورو دارم
فقط تورو دارم
بی تو کم میارم
نبینم غم و اشک و تو چشمات
نبینم داره میلرزه دستات
نبینم ترسو توی نفس هات
ببین دوست دارم
منم مثل تو با خودم تنهام
منم خسته از تموم دنیام
منم سخت میگذره همه شب هام
ببین دوست دارم
ببین دوست دارم
دوست دارم وقتی که چشماتو می بندی
با من به دردای این دنیا می خندی
آروم میشم بگی از غمات دل کندی
بیا به هم بگیم دوست دارم
دوست دارم من اون چشمای قشنگتو
دارم واست می خونم این آهنگتو
هرچی می خوای بگو از دل تنگتو
بیا به هم بگیم دوست دارم
نبینم غم و اشکو تو چشمات
نبینم داره میلرزه دستات
نبینم ترسو توی نفس هات
ببین دوست دارم
منم مثل تو با خودم تنهام
منم خسته از تموم دنیام
منم سخت میگذره همه شب هام
ببین دوست دارم
ببین دوست دارم
دوست دارم وقتی که چشماتو می بندی
با من به دردای این دنیا می خندی
آروم میشم بگی از غمات دل کندی
بیا به هم بگیم دوست دارم
دوست دارم من اون چشمای قشنگتو
دارم واست می خونم این آهنگتو
هرچی می خوای بگو از دل تنگتو
بیا به هم بگیم دوست دارم
رفتیم کنار یه دریاچه .همه وسایلو آوردیم پایین. دوچرخه ها رو آورد پایین .مثل بچگی اون از جلو رفت و من از پشت...
مهران:دلم واسه دعوا کردنای الکی عمو تنگ شده.اون موقع ها ترک دوچرخم می نشستی دوست داشتم تند برم تا تو بترسی و ازم بخوای آروم برم اما یادته یه روز وقتی صدای جیغتو شنیدم پشت سرمو نگاه کردمو دیدم رو زمین افتادی و داری گریه می کنی؟از ترس نمی دونستم باید چیکار کنم.باز این تو بودی که بهم اعتماد می کردی و سوار دوچرخم می شدی.
من:کاش همون روزا بود.کاش عمو بود خیلی چیزا مونده بود بهم نگفته بود.
مهران:خسته شدم پانیذ....
من:از چی؟
مهران:از تنهایی، از جای خالیش؛ از جای خالی تو از اینکه باید دزدکی ببینمت.از اینکه باید صبر کنم تا تو هروقت تونستی بیای......
من:
فقط چند لحـظه کنارم بشین
یه رویـــای کوتاه تنها همین
تهِ آرزوهــای مـن ایـن شده
تهِ آرزوهـــای مـــارو ببـــین
فقـط چـند لـحظـه کنـــارم بشــین
فقـط چـند لحظه به من گــوش کن
هر احساسی رو غیر من تو جهان
واســه چـند لـحظه فرامـــوش کن
برای همین چند لحظه یه عمر
همه سهم دنیــامو از من بـگیر
فقط این یه رویا رو با مـن بساز
هــمه آرزوهــامـو از مــن بـگیر
نگـــاه کــن فقــط با نگـــاه کــردنت
مــنو تو چـه رویــــایـی انداختــــی
به هــرچـی نـــدارم ازت راضیــــم
تو ایــن زندگــی رو بـرام ساختـی
به مـن فـرصت هم زبونــی بـده
به من که یه عمــره بهت باخـتم
واسه چند لـحظه خــرابش نـکن
بُتی رو که یک عمر ازت ساختم
فقط چــند لــحظه به مـن فکــر کن
نگو لـــحظه چـی رو عوض میـــکنه
همیـــن چــند بــــرای یه عــــــمر
هـــــمه زندگیمو عـــوض میــــکنه
برای همین چند لحظه یه عــمر
تو هر لحظه رویـامو از من بگیــر
فقط این یه رویــا رو با من بساز
هـــمه آرزوهـامو از مـــن بگیــر
مهران:پانیذ........
من:اگه اینجوری دیدنم اذیتت می کنه دیگه همو نمیبینیم.
مهران:نه فقط گفتم کاش مثل اونروزا پیشم بودی.
من:اما فکر می کردم اگه پیشت نیستم حداقل تو خیالت هستم.....
مهران:اونروزا خیلی خوشحال بودم، اما اونجور خوشحال بودن خطرناکه.چون دنیا آماده میشه یه چیزی رو ازت بگیره......
یه تای ابرومو دادم بالا و نگاهش کردم.
من:یعنی قراره الآن از من چی بگیره؟
وایساد سرشو انداخت پایین:هیچی.....
من:خواب عمو رو دیدم، انگار ازت راضی نیست.چیکار کردی؟بازم دختره برگشته؟
مهران:دختره الآن تو زندانه. به خاطر تو ازم راضی نیست.....
من:چرا؟
مهران:بهم گفت بعد مرگم میترسم بهم خــ ـیانـت کنی و مواظب پانیذ نباشی.گفت انقدر عرصه بهت تنگ میشه که میذاری میری! انگار میدونست همچین چیزی قراره بشه. پانیذ تورو جون من اذیتت می کنن؟
من:نه خوبه.چون از تو دورم و بی تابی می کنم ناراحته...
چندتا عکس خوشگل گرفتیم بعد رفت تو دریاچه خیسم کرد هوا سرده مریض نشم خوبه.نفس نفس میزدم انقدر که دویدم خیسم نکنه...
من:مهران یه چیزی بپرسم ازت ناراحت نمیشی؟
مهران:نه بابا ناراحت چرا.....
من:چی شد با اون دختره دوست شدی؟
سرشو انداخت پایین. بازوهاشو بغـ*ـل کرد.خواستم بگم نگو، سرشو بلند کرد و به غروب آفتاب خیره شد.تو نگاهش غم موج می زد...
مهران:"یه روز زمستونی بود.برفا آب شده بودن و خیابونا خیس بودن و ماشینا از رو برفای نیمه آب شده رد میشدن شرت شرت میکردن.منم تورو بردم استودیو پیش بچه هاتون ضبط داشتین.تو میدون ..... دیدم سه تا پسر یه دختره رو دوره کردن و دختره هم می خواد از دستشون فرار کنه، نمیذارن.پیاده شدم و جلو رفتم دستم دستکش بود، درستشون کردم و با سه ضربه اولم سه تاشون نقش زمین شدن.دختره نبود .سرد بود نوک بینیم قرمز شده بود ترسیدم سرم دردو شروع کنه باز رفتم تو ماشین. دختره نشسته بود تو ماشین. تا یه جایی بردمش و بعد پیاده شد.چند روز بعد با باربد بودیم گوشیم زنگ خورد.به باربد گفتم جواب بده.....
باربد با تعجب داد زد :مهران؟!!!!!!!
منم ترسیدم گفتم:هاااااا؟
باربد:دختره.....
من:کیه؟شمارشو بخون....
زد رو سرمو گفت:دیوونه اسم سیوه...
هرچی فکر کردم یادم نمیومد. من کلا با دختر جماعت جور نبودم. تنها دختر زندگیم تو بودی!یادم افتاد تو دعوای اونروز یهویی غیب شد. از قفل نبودن گوشیم سوءاستفاده کرده بود و شمارمو برداشته بود.واسه من هیچ ارزشی نداشت...
اصلا جوابشو ندادم؛ چند بار دیگه هم زنگ زد.هی گیر داد و پاپیچ شد... یه روز اومد دانشگاه. گفتم برو؛ گفت چیزی که ازت میخوام انجام ندی،آبروتو میبرم... بالاخره راضیم کرد یه قرار باهاش بذارم.آه و ناله کرد گفت؛ مامانم معتاده نمیدونمم بابام کیه .تنهام.پول ندارم.دلم سوخت گفتم باشه کمکت می کنم. یکم بعد حس کردم وقتی میبینمش مثل روز اول نیست حسم. داشتم عاشقش میشدم.5 ماه می گذشت از اون روز دعوام .همه بهم میگفتن آدم خوبی نیست باور نمی کردم.عمو هم باهام قهر کرده بود سر این موضوع؛ نذاشتیم تو بفهمی.دایی شهنام می گفت، گوش نمیدادم.
کاملا کور و کر شده بودم. نه صدایی میشنیدم؛ نه چیزی می دیدم. تصمیم گرفتم سکوت کنم. دیگه به هیچکس ،تحت هیچ شرایطی جواب نمیدادم....سها منو مجذوب خودش کرده بود...عمو قبل اینکه بهم ثابت بشه بهم گفت دختر هرزست.... به حرف اونی که تو قلبم تا قیامت مرده گوش ندادم... باهام قهر کرد... دایی شهنامم بهم گفت حرفایی که راجع به خونوادش زده بهت دروغه....
یه روز باربد با یکی از دوستای قدیمیمون اومد پیشم، شرکت مامان بودم .حرف زدیم گفت قبلا باهاش دوست بوده و چقدر آبروشوبرده و تیغش زده .من گفتم آس نشونم بدین باور کنم. قراره یه مهمونی رو گذاشتیم و با باربد رفتیم.مهمونیشون از جهت آدمایی که توش بودن یا حرفاییی که توش رد و بدل میشد و کشیدنیاش و نوشیدنیاش مهمونی مناسبی نبود. امیر my friend قبلی سها بردمون طبقه بالا... چیزیو که میدیدم باورش برام سخت بود سها با یه مرده رو تخت بود...
امیر:امشب نسبت به شبای قبل حراجه.
انقدر عصبانی بودم، می لرزیدم... همه بدنم کرخت شده بود. همه انرژیای منفی عالم جمع شده بودن تو وجود من... احساس می کردم اگه الآن جلوم بود ؛ می گرفتمش تو مشتمو خردش می کردم.... عکسش. گذاشته بودم وسط دارت و پشت سر هم میکوبیدم بهش....
تو فکر انتقام بودم؛ همه وجودمو پر کرده بود... میخواستم برم بغـ*ـل عمو و گریه کنم اما نبود... آلمان بود. با باربد اومدیم بیرون.یه روز هم که سها باهام قرار گذاشت جلو همه کتکش زدم . یه جوری اظهار بی خبری می کرد که اگه باربد و امیر اونشب کنارم نبودن به چشمای خودم شک می کردم....بعد اونم که تو مراسم اومد.از رو نمیرفت به پلیس معرفیش کردیم .حبسه الآن...."
دستشو گرفتم و سرمو به شونش تکیه دادم:عیبی نداره داداشی.خدا راحتش نمیذاره.
با صدایی که سعی داشت بغض و اشک و آه و حسرتو توش خفه کنه؛ خیلی آروم و سوزناک گفت:پانیذ، دلمو شکست... احساسمو خرد کرد... نمیدونم ولی احساس می کردم حق من نبود.... نمیدونم سرش تو جادوی کی گرم شد و یه شبه همه حرفاش یادش رفت. شایدم همه حرفاش دروغ بود..... اونشب؛ تو آغـ*ـوش اون مردای هوسباز؛ چجوری شبو صبح کرد و منو یادش نیفتاد؟!
من:مهران جان،
-پانیذ بذار بگم تا خالی شم.....
میخواستم بهش بگم کیا با شعله بـ..وسـ..ـه هاش گرم شدن، بگه چرا اینکارو با من کرد... اما هیچی نگفت... با نفرت نگاه کرد تو چشمام...... گفت از همه مردا بدم میاد.. گفتم اون موقع که واسه ناله هات قیمت تعیین می کنی ، نفس هاتو به یه قیمت هنگفت می فروختی یادت نبود از همه مردا متنفری؟خــ ـیانـت پستش کرده بود.... خیلی! تعادل نداشت... یه لحظه خوب بود یه لحظه بد. اما من ازش گذشتم و نمیدونم دلیل گذشتن ازش عشق بود یا اشتباه.....
من:خــ ـیانـت اذیتت کرد؟!
یه لحظه خیره شد تو چشمام،لباشو رو هم فشار می داد تا بغضش نشکنه... نفساش سنگین بود.... اما یهویی بغضش شکست....
-نه... اون اولین بار بود که به حرف عمو گوش ندادم.... اون منو بخشید اما من فرصت نکردم معذرت خواهی بکنم...
من:عزیزم....
حالا آغـ*ـوش من پناه بود برای گذشته سیاه و کدر مهران... برای فرار از اونی که بهش گذشته بهم پناه آورد. با نرمی و مهربونی بغلش کردم.... انقدر گریه کرد تا خالی شد.. چند قطره بارون خورد به گونش...
من:شاهد از غیب رسید.......
-دلم تاریکه..... مهتاب میخوام..... تو حسرت موجم، بارون کفافمو نمیده..... درمون درد من بارون نم نم نیست....
یه اس از طرف مهران بازش کردم:
"بریم بیرون؟"
جواب دادم :آره بریم....
فرستاد:یکساعت دیگه میام.آبی تیفانی ؛مشکی،طلایی.
خندم گرفته بود.اردر لباس هم میده بهم. دوست داره همیشه باهم ست باشیم.
حالا لباسو از کجا پیدا کنم؟اول کمدی رو نگاه کردم که بابا برام خریده بود آبی تیفانی نداشت.مانتوی خودمو به زور پیدا کردم. دادم اتابک اتو بکشن شلوار و شال مشکیمو دادم.کیف اسپرت و کتونی همرنگ مانتومم پیدا کردم.چشمم خورد به اون چمدونی که یادگاریای عمو توشون بود.بستم در کمدو تا نبینمش. اشکمو به زور نگه داشتم. لباسامو آوردن پوشیدم و رفتم پایین منتظرش موندم.
اتابک:جایی میرین؟
من:بله.غذا نپزید......
تا دم در دویدم .به ماشین تکیه داده بود چقدر ناز شده الهییییی.روی باربند دوچرخه هامون بود.
مهران:سلام خانم خوشگله، کجا میری؟
من:میروم به همدون؛ شو کنم آق رمضون، قلیون بلور بکشم؛ منت بابا نکشم.......
دستامم تکون دادم و حالت خاله سوسکه رو گرفتم و باچشمام ناز کردم.مهران لپمو کشید...
مهران:قربونت برم.
درو برام باز کرد.
عطر جدید زده. چقد قشنگه بوش........چشمامو می بندم و باتمام وجودش بوش می کنم.
من:عطرت جدیده؟
مهران:آره کادو تولدمه...
من:کادو؟کی اونوقت؟
مهران:باربد....
من:بهش میگی دفعه آخره به عشق من کادو میده.......
قیافه جدی گرفت به خودش...
مهران:میگم بهش...
خندید.خودمم از قیافه خودم خندم گرفته بود.
مهران:این کلید خونه پیشت باشه.
من:پیش خودت باشه بهتره .مگه مال مامان نیست؟
مهران:نه بابا شرط گذاشته بود تا زمانی که همسر قانونیشه مال اونه، بعدش مال ماست.....
من:اینارو بیخیال.نهار چی داریم؟
مهران:جوجه و استیک......
من:اووو!!!!!بابا ایولا...
لبخند گشادی اومد رو لبم؛ ابروهامو بالا دادم و سرانگشت اشاره و وسطیمو مکیدم...پخشو روشن کرد.....
خیلی وقته دلم می خواد بگم دوست دارم
بگم دوست دارم
بگم دوست دارم
از تو چشمای من بخون که من تورو دارم
فقط تورو دارم
بی تو کم میارم
نبینم غم و اشک و تو چشمات
نبینم داره میلرزه دستات
نبینم ترسو توی نفس هات
ببین دوست دارم
منم مثل تو با خودم تنهام
منم خسته از تموم دنیام
منم سخت میگذره همه شب هام
ببین دوست دارم
ببین دوست دارم
دوست دارم وقتی که چشماتو می بندی
با من به دردای این دنیا می خندی
آروم میشم بگی از غمات دل کندی
بیا به هم بگیم دوست دارم
دوست دارم من اون چشمای قشنگتو
دارم واست می خونم این آهنگتو
هرچی می خوای بگو از دل تنگتو
بیا به هم بگیم دوست دارم
نبینم غم و اشکو تو چشمات
نبینم داره میلرزه دستات
نبینم ترسو توی نفس هات
ببین دوست دارم
منم مثل تو با خودم تنهام
منم خسته از تموم دنیام
منم سخت میگذره همه شب هام
ببین دوست دارم
ببین دوست دارم
دوست دارم وقتی که چشماتو می بندی
با من به دردای این دنیا می خندی
آروم میشم بگی از غمات دل کندی
بیا به هم بگیم دوست دارم
دوست دارم من اون چشمای قشنگتو
دارم واست می خونم این آهنگتو
هرچی می خوای بگو از دل تنگتو
بیا به هم بگیم دوست دارم
رفتیم کنار یه دریاچه .همه وسایلو آوردیم پایین. دوچرخه ها رو آورد پایین .مثل بچگی اون از جلو رفت و من از پشت...
مهران:دلم واسه دعوا کردنای الکی عمو تنگ شده.اون موقع ها ترک دوچرخم می نشستی دوست داشتم تند برم تا تو بترسی و ازم بخوای آروم برم اما یادته یه روز وقتی صدای جیغتو شنیدم پشت سرمو نگاه کردمو دیدم رو زمین افتادی و داری گریه می کنی؟از ترس نمی دونستم باید چیکار کنم.باز این تو بودی که بهم اعتماد می کردی و سوار دوچرخم می شدی.
من:کاش همون روزا بود.کاش عمو بود خیلی چیزا مونده بود بهم نگفته بود.
مهران:خسته شدم پانیذ....
من:از چی؟
مهران:از تنهایی، از جای خالیش؛ از جای خالی تو از اینکه باید دزدکی ببینمت.از اینکه باید صبر کنم تا تو هروقت تونستی بیای......
من:
فقط چند لحـظه کنارم بشین
یه رویـــای کوتاه تنها همین
تهِ آرزوهــای مـن ایـن شده
تهِ آرزوهـــای مـــارو ببـــین
فقـط چـند لـحظـه کنـــارم بشــین
فقـط چـند لحظه به من گــوش کن
هر احساسی رو غیر من تو جهان
واســه چـند لـحظه فرامـــوش کن
برای همین چند لحظه یه عمر
همه سهم دنیــامو از من بـگیر
فقط این یه رویا رو با مـن بساز
هــمه آرزوهــامـو از مــن بـگیر
نگـــاه کــن فقــط با نگـــاه کــردنت
مــنو تو چـه رویــــایـی انداختــــی
به هــرچـی نـــدارم ازت راضیــــم
تو ایــن زندگــی رو بـرام ساختـی
به مـن فـرصت هم زبونــی بـده
به من که یه عمــره بهت باخـتم
واسه چند لـحظه خــرابش نـکن
بُتی رو که یک عمر ازت ساختم
فقط چــند لــحظه به مـن فکــر کن
نگو لـــحظه چـی رو عوض میـــکنه
همیـــن چــند بــــرای یه عــــــمر
هـــــمه زندگیمو عـــوض میــــکنه
برای همین چند لحظه یه عــمر
تو هر لحظه رویـامو از من بگیــر
فقط این یه رویــا رو با من بساز
هـــمه آرزوهـامو از مـــن بگیــر
مهران:پانیذ........
من:اگه اینجوری دیدنم اذیتت می کنه دیگه همو نمیبینیم.
مهران:نه فقط گفتم کاش مثل اونروزا پیشم بودی.
من:اما فکر می کردم اگه پیشت نیستم حداقل تو خیالت هستم.....
مهران:اونروزا خیلی خوشحال بودم، اما اونجور خوشحال بودن خطرناکه.چون دنیا آماده میشه یه چیزی رو ازت بگیره......
یه تای ابرومو دادم بالا و نگاهش کردم.
من:یعنی قراره الآن از من چی بگیره؟
وایساد سرشو انداخت پایین:هیچی.....
من:خواب عمو رو دیدم، انگار ازت راضی نیست.چیکار کردی؟بازم دختره برگشته؟
مهران:دختره الآن تو زندانه. به خاطر تو ازم راضی نیست.....
من:چرا؟
مهران:بهم گفت بعد مرگم میترسم بهم خــ ـیانـت کنی و مواظب پانیذ نباشی.گفت انقدر عرصه بهت تنگ میشه که میذاری میری! انگار میدونست همچین چیزی قراره بشه. پانیذ تورو جون من اذیتت می کنن؟
من:نه خوبه.چون از تو دورم و بی تابی می کنم ناراحته...
چندتا عکس خوشگل گرفتیم بعد رفت تو دریاچه خیسم کرد هوا سرده مریض نشم خوبه.نفس نفس میزدم انقدر که دویدم خیسم نکنه...
من:مهران یه چیزی بپرسم ازت ناراحت نمیشی؟
مهران:نه بابا ناراحت چرا.....
من:چی شد با اون دختره دوست شدی؟
سرشو انداخت پایین. بازوهاشو بغـ*ـل کرد.خواستم بگم نگو، سرشو بلند کرد و به غروب آفتاب خیره شد.تو نگاهش غم موج می زد...
مهران:"یه روز زمستونی بود.برفا آب شده بودن و خیابونا خیس بودن و ماشینا از رو برفای نیمه آب شده رد میشدن شرت شرت میکردن.منم تورو بردم استودیو پیش بچه هاتون ضبط داشتین.تو میدون ..... دیدم سه تا پسر یه دختره رو دوره کردن و دختره هم می خواد از دستشون فرار کنه، نمیذارن.پیاده شدم و جلو رفتم دستم دستکش بود، درستشون کردم و با سه ضربه اولم سه تاشون نقش زمین شدن.دختره نبود .سرد بود نوک بینیم قرمز شده بود ترسیدم سرم دردو شروع کنه باز رفتم تو ماشین. دختره نشسته بود تو ماشین. تا یه جایی بردمش و بعد پیاده شد.چند روز بعد با باربد بودیم گوشیم زنگ خورد.به باربد گفتم جواب بده.....
باربد با تعجب داد زد :مهران؟!!!!!!!
منم ترسیدم گفتم:هاااااا؟
باربد:دختره.....
من:کیه؟شمارشو بخون....
زد رو سرمو گفت:دیوونه اسم سیوه...
هرچی فکر کردم یادم نمیومد. من کلا با دختر جماعت جور نبودم. تنها دختر زندگیم تو بودی!یادم افتاد تو دعوای اونروز یهویی غیب شد. از قفل نبودن گوشیم سوءاستفاده کرده بود و شمارمو برداشته بود.واسه من هیچ ارزشی نداشت...
اصلا جوابشو ندادم؛ چند بار دیگه هم زنگ زد.هی گیر داد و پاپیچ شد... یه روز اومد دانشگاه. گفتم برو؛ گفت چیزی که ازت میخوام انجام ندی،آبروتو میبرم... بالاخره راضیم کرد یه قرار باهاش بذارم.آه و ناله کرد گفت؛ مامانم معتاده نمیدونمم بابام کیه .تنهام.پول ندارم.دلم سوخت گفتم باشه کمکت می کنم. یکم بعد حس کردم وقتی میبینمش مثل روز اول نیست حسم. داشتم عاشقش میشدم.5 ماه می گذشت از اون روز دعوام .همه بهم میگفتن آدم خوبی نیست باور نمی کردم.عمو هم باهام قهر کرده بود سر این موضوع؛ نذاشتیم تو بفهمی.دایی شهنام می گفت، گوش نمیدادم.
کاملا کور و کر شده بودم. نه صدایی میشنیدم؛ نه چیزی می دیدم. تصمیم گرفتم سکوت کنم. دیگه به هیچکس ،تحت هیچ شرایطی جواب نمیدادم....سها منو مجذوب خودش کرده بود...عمو قبل اینکه بهم ثابت بشه بهم گفت دختر هرزست.... به حرف اونی که تو قلبم تا قیامت مرده گوش ندادم... باهام قهر کرد... دایی شهنامم بهم گفت حرفایی که راجع به خونوادش زده بهت دروغه....
یه روز باربد با یکی از دوستای قدیمیمون اومد پیشم، شرکت مامان بودم .حرف زدیم گفت قبلا باهاش دوست بوده و چقدر آبروشوبرده و تیغش زده .من گفتم آس نشونم بدین باور کنم. قراره یه مهمونی رو گذاشتیم و با باربد رفتیم.مهمونیشون از جهت آدمایی که توش بودن یا حرفاییی که توش رد و بدل میشد و کشیدنیاش و نوشیدنیاش مهمونی مناسبی نبود. امیر my friend قبلی سها بردمون طبقه بالا... چیزیو که میدیدم باورش برام سخت بود سها با یه مرده رو تخت بود...
امیر:امشب نسبت به شبای قبل حراجه.
انقدر عصبانی بودم، می لرزیدم... همه بدنم کرخت شده بود. همه انرژیای منفی عالم جمع شده بودن تو وجود من... احساس می کردم اگه الآن جلوم بود ؛ می گرفتمش تو مشتمو خردش می کردم.... عکسش. گذاشته بودم وسط دارت و پشت سر هم میکوبیدم بهش....
تو فکر انتقام بودم؛ همه وجودمو پر کرده بود... میخواستم برم بغـ*ـل عمو و گریه کنم اما نبود... آلمان بود. با باربد اومدیم بیرون.یه روز هم که سها باهام قرار گذاشت جلو همه کتکش زدم . یه جوری اظهار بی خبری می کرد که اگه باربد و امیر اونشب کنارم نبودن به چشمای خودم شک می کردم....بعد اونم که تو مراسم اومد.از رو نمیرفت به پلیس معرفیش کردیم .حبسه الآن...."
دستشو گرفتم و سرمو به شونش تکیه دادم:عیبی نداره داداشی.خدا راحتش نمیذاره.
با صدایی که سعی داشت بغض و اشک و آه و حسرتو توش خفه کنه؛ خیلی آروم و سوزناک گفت:پانیذ، دلمو شکست... احساسمو خرد کرد... نمیدونم ولی احساس می کردم حق من نبود.... نمیدونم سرش تو جادوی کی گرم شد و یه شبه همه حرفاش یادش رفت. شایدم همه حرفاش دروغ بود..... اونشب؛ تو آغـ*ـوش اون مردای هوسباز؛ چجوری شبو صبح کرد و منو یادش نیفتاد؟!
من:مهران جان،
-پانیذ بذار بگم تا خالی شم.....
میخواستم بهش بگم کیا با شعله بـ..وسـ..ـه هاش گرم شدن، بگه چرا اینکارو با من کرد... اما هیچی نگفت... با نفرت نگاه کرد تو چشمام...... گفت از همه مردا بدم میاد.. گفتم اون موقع که واسه ناله هات قیمت تعیین می کنی ، نفس هاتو به یه قیمت هنگفت می فروختی یادت نبود از همه مردا متنفری؟خــ ـیانـت پستش کرده بود.... خیلی! تعادل نداشت... یه لحظه خوب بود یه لحظه بد. اما من ازش گذشتم و نمیدونم دلیل گذشتن ازش عشق بود یا اشتباه.....
من:خــ ـیانـت اذیتت کرد؟!
یه لحظه خیره شد تو چشمام،لباشو رو هم فشار می داد تا بغضش نشکنه... نفساش سنگین بود.... اما یهویی بغضش شکست....
-نه... اون اولین بار بود که به حرف عمو گوش ندادم.... اون منو بخشید اما من فرصت نکردم معذرت خواهی بکنم...
من:عزیزم....
حالا آغـ*ـوش من پناه بود برای گذشته سیاه و کدر مهران... برای فرار از اونی که بهش گذشته بهم پناه آورد. با نرمی و مهربونی بغلش کردم.... انقدر گریه کرد تا خالی شد.. چند قطره بارون خورد به گونش...
من:شاهد از غیب رسید.......
-دلم تاریکه..... مهتاب میخوام..... تو حسرت موجم، بارون کفافمو نمیده..... درمون درد من بارون نم نم نیست....
دانلود رمان های عاشقانه
مهتاب