- عضویت
- 2016/07/06
- ارسالی ها
- 548
- امتیاز واکنش
- 10,866
- امتیاز
- 661
نمیدونم چقدر خوابیدم.
چشمامو باز کردم.هوا تاریک بود .از جام بلند شدم.چراقو روشن کردم.
-خودمو تو ایینه نگاه کردم .چقدر داغون بودم.
خودمو مرتب کردم آرایش کردم.از اتاق بیرون رفتم چند نفر تو سالن نشسته بودن. نوید تا منو دید امد طرفم.
-خوبی بیتا.
-اره بابا خوبم.بقیه کجان.
-توحیاطن.
به طرف حیاط رفتم.نفس عمیقی کشیدم.دستمو روی قلبه نا ارومم گذاشتم.
(اروم باش خواهش میکنم بیشتر از این ابرو مو نبر.)
از ساختمون بیرون رفتم.
اتیش روشن کرده بودن.
ارزو رو از دور دیدم کنار کیان نشسته بود با هم حرف میزدن.
برای چند ثانیه واستادم.انگار چیزی رو گم کرده بودم.
-بیتا بیا اینجا .
رفتم روی نیمکت کنار ارزو نشستم.
-خوبی .
-اره.
اریا با گیتار امد بیرون.
ارزو- این اریا هنراش خیلی زیاده مگه نه بیتا.
-اره.
- مورد خوبیه ها به تو هم که خیلی توجه میکنه.
- ارزو!!!!!!!!
-باشه بابا .دیونه اصلا به من چه.
کیانو نمیدیدم اون طرف ارزو نشسته بود. ولی دستای مشت شدشو که رو پاش بودو میدیدم.
قلبم باز داشت دیوانه میشد.
(اروم باش لعنتی)
اریا شروع به خوندن کرد.
-نگات ...
غم تو چشات..
حالت خنده هات
دوستت دارم.
هوات ...
یه وقتا گریه هات ....
که میمیرم برات.
دوستت دارم.
قلبم پر از عشق توه معجزه اینه.
اغوش تو اروم ترین جای زمینه
مثل قدیما با نگات دلم میلرزه
هنوزم این چشما به یه دنیا میارزه
همه چی داره دوباره
تو رو یاد من میاره
مگه میشه تو نباشیو
نم بارون بباره
تو دلم یه حرفی مونده
که چشمات اونو نخونده
ترس روزی که تو نیستی
غم دنیامو سوزونده
قلبم پر از عشق توه معجزه اینه.
اغوش تو اروم ترین جای زمینه.
مثل قدیما با نگات دلم میلرزه
هنوزم این چشما به یه دنیا میارزه.
نگات
غم توی چشمات
حالت خنده هات
دوستت دارم.....دوستت دارم....
(معجزه اینه...امین رستمی)
داشت طرف ما رو نگاه میکرد.
همه دست زدن.
واقعا خیلی قشنگ بود منو ارزو تو چشمامون پر اشک بود.
کیانو دیدم که بلند شد رفت.تو ..
ارزو صداش کرد ولی جواب نداد.
ارزو-چرا اونجوری کرد.
-من چه میدونم.
اریا چند تا اهنگ دیگه هم خوند ولی بقیه شاد بود خیلی خوش گذشت.
ساعت نزدیک 10 بود.
همه رفتیم تو...
-ارزو من باید برم .فردا باید برم سر کار.
-نمیشه نهار که نخوردی بدون شام میخوای بری بعدم با چی میخوای بری.
-با آژانس.
- دیونه شدی این وقت شب با آژانس میخوای بری.
-من دارم میرم میبرمش.
هردو برگشتیم سمتش .
کیان با همون ژست خشکش پشتمون واستاده بود.
ارزو-پس شام چی.
-نمیخواد دیر میشه.
-بیتا حالا فردا یکم دیر برو سر کار.
کیان- مگه خونه ی خالست که همش مرخصی باشه.
-بابا اینقدر سخت نگیر مثلا تو رییسی .
-من دم درم تا 10 دقیقه دیگه میرم خدا حافظ.
-وا چرا اینجوری میکنه انگار خل شده.
-ولش کن من برم تا بیشتر عصبانی نشده.بعد دیگه کسی نیست باهاش برم.
-باشه برو عزیزم خودم بعدا حساب کیانو میرسم.
از همه خدا حافظی کردم.
لباسامو پو شیدم رفتم بیرون داشتم به طرف ماشین میرفتم که یکی صدام کرد.
-بیتا خانم.
چشمامو باز کردم.هوا تاریک بود .از جام بلند شدم.چراقو روشن کردم.
-خودمو تو ایینه نگاه کردم .چقدر داغون بودم.
خودمو مرتب کردم آرایش کردم.از اتاق بیرون رفتم چند نفر تو سالن نشسته بودن. نوید تا منو دید امد طرفم.
-خوبی بیتا.
-اره بابا خوبم.بقیه کجان.
-توحیاطن.
به طرف حیاط رفتم.نفس عمیقی کشیدم.دستمو روی قلبه نا ارومم گذاشتم.
(اروم باش خواهش میکنم بیشتر از این ابرو مو نبر.)
از ساختمون بیرون رفتم.
اتیش روشن کرده بودن.
ارزو رو از دور دیدم کنار کیان نشسته بود با هم حرف میزدن.
برای چند ثانیه واستادم.انگار چیزی رو گم کرده بودم.
-بیتا بیا اینجا .
رفتم روی نیمکت کنار ارزو نشستم.
-خوبی .
-اره.
اریا با گیتار امد بیرون.
ارزو- این اریا هنراش خیلی زیاده مگه نه بیتا.
-اره.
- مورد خوبیه ها به تو هم که خیلی توجه میکنه.
- ارزو!!!!!!!!
-باشه بابا .دیونه اصلا به من چه.
کیانو نمیدیدم اون طرف ارزو نشسته بود. ولی دستای مشت شدشو که رو پاش بودو میدیدم.
قلبم باز داشت دیوانه میشد.
(اروم باش لعنتی)
اریا شروع به خوندن کرد.
-نگات ...
غم تو چشات..
حالت خنده هات
دوستت دارم.
هوات ...
یه وقتا گریه هات ....
که میمیرم برات.
دوستت دارم.
قلبم پر از عشق توه معجزه اینه.
اغوش تو اروم ترین جای زمینه
مثل قدیما با نگات دلم میلرزه
هنوزم این چشما به یه دنیا میارزه
همه چی داره دوباره
تو رو یاد من میاره
مگه میشه تو نباشیو
نم بارون بباره
تو دلم یه حرفی مونده
که چشمات اونو نخونده
ترس روزی که تو نیستی
غم دنیامو سوزونده
قلبم پر از عشق توه معجزه اینه.
اغوش تو اروم ترین جای زمینه.
مثل قدیما با نگات دلم میلرزه
هنوزم این چشما به یه دنیا میارزه.
نگات
غم توی چشمات
حالت خنده هات
دوستت دارم.....دوستت دارم....
(معجزه اینه...امین رستمی)
داشت طرف ما رو نگاه میکرد.
همه دست زدن.
واقعا خیلی قشنگ بود منو ارزو تو چشمامون پر اشک بود.
کیانو دیدم که بلند شد رفت.تو ..
ارزو صداش کرد ولی جواب نداد.
ارزو-چرا اونجوری کرد.
-من چه میدونم.
اریا چند تا اهنگ دیگه هم خوند ولی بقیه شاد بود خیلی خوش گذشت.
ساعت نزدیک 10 بود.
همه رفتیم تو...
-ارزو من باید برم .فردا باید برم سر کار.
-نمیشه نهار که نخوردی بدون شام میخوای بری بعدم با چی میخوای بری.
-با آژانس.
- دیونه شدی این وقت شب با آژانس میخوای بری.
-من دارم میرم میبرمش.
هردو برگشتیم سمتش .
کیان با همون ژست خشکش پشتمون واستاده بود.
ارزو-پس شام چی.
-نمیخواد دیر میشه.
-بیتا حالا فردا یکم دیر برو سر کار.
کیان- مگه خونه ی خالست که همش مرخصی باشه.
-بابا اینقدر سخت نگیر مثلا تو رییسی .
-من دم درم تا 10 دقیقه دیگه میرم خدا حافظ.
-وا چرا اینجوری میکنه انگار خل شده.
-ولش کن من برم تا بیشتر عصبانی نشده.بعد دیگه کسی نیست باهاش برم.
-باشه برو عزیزم خودم بعدا حساب کیانو میرسم.
از همه خدا حافظی کردم.
لباسامو پو شیدم رفتم بیرون داشتم به طرف ماشین میرفتم که یکی صدام کرد.
-بیتا خانم.
دانلود رمان های عاشقانه
آخرین ویرایش: