کامل شده رمان زندگی جدید من | زهره رجایی کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع miss_zohre
  • بازدیدها 9,055
  • پاسخ ها 73
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

miss_zohre

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
312
امتیاز واکنش
793
امتیاز
291
محل سکونت
ایران بوشهر
پست سی و یکم یه نفر از پرستار ها هم اومد داخل بعد منو چک کرد بعد استاد شمس گفت
_می شه ببرمش خونه ?
پرستار_بله اقای دکتر سرمش هم تموم شده مشمول خاصی هم نداره
زیر لب یه تشکری هم کرد صبر کن ببینم گفت دکتر چرا مگه دکتر هم هست ??!?!?!?! وا ویلا نصف عمرم بر نفاست
حالا منو کجا می خواد کجا ببره !!!! نکنه همون خونه ی قبلی ?????? وای نه من اونجا بیا نیستم نمی خوام دوباره دردسر بشه نمی خوامممممممممممممممم
عجب ادم پروری هست همین جور زل زده به من چشماتو درویش کن نه مگه حالا از رو می ره حتما باید یه چیزی بهت بگم تا از رو بری ماشاءالله چه دل خجسته ای هم داره لامصب نترکی
دو تامسون در خال سکوت بودیم که با صدای خودش این سکوت شکسته شد
_پاشو
بیشعور چه قدر هم دستوری حرف می زنه مگه من بهت گفتم منو بیار این جا
ای دلم می خواد بهش بگم اگه پا نشدم چی کار می کنی
ولی قیافش از اونی که بخوام باهاش شوخی کنم نبود به درک به من چه
دوباره گفت
_مگه با نیستم می گم پاشو
چه قدر جدی حرف می زنه نتونستم در مقابل این لحن گفتنش تحمل کنم
بعد سریع اومدم پایین
دیدم کیفم نبود تعجب کردم چرا !!!!!!!
بعد گفتم
_کیفم .......
نگذاشت ادامه ی حرفممو بزنم بعد گفت
_داخل ماشینه زود باش
چرا داخل ماشین نکنه ...... نه من اینو نمی خوام چرا هر چی که نمی خوام اون بلا سرم می یاد ها
بعد با هم از بیمارستان خارج شدیم لامصب چه بیمارستان مجهزی بود پر از دم و دستگاه
_سوار شو
منم از سر لجش گفتم
_چرا?
دوباره با همون لحن جدیت گفت
_سوار می شی یا نه
دوباره از سر لجش گفتم
_نه تا نگی کجا هیچ جا با تو نمی یام
_ببین حوصله ندارم با تو یکی به دو کنم پس سوار شو تا بد حالیت نکردم
 
  • پیشنهادات
  • miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست سی و دوم از ترس این که کار دستم بده سوار شدم خودش هم سوار شد ماشین رو روشن کرد و به راه افتاد یه کم هوای بیرون سرد بود احساس بدی داشتم نمی دونم به چی شاید هم به سامیان بود نمی دونم
    بخاری ماشین رو روشن کرد سردم بود دست به سـ*ـینه نشستم خوابم هم می یومد اساسی چه قدر دلم می خواست همین الان بخوابم ولی با وجود این اقا نمی شد دو دقیقه هم خوابید چه برسه به یک ساعت
    بعد از پرسیدم
    _کجا می ری ?
    از داخل اینه ی ماشین نگام کرد حالا چرا اخم می کنی ?!?!? انگار چی ازش پرسیدم خوبه حالا فقط یه سوال بود همین
    _عادت داری همیشه سوال بپرسی ?
    مثلا جواب بدی چت می شه ها چیزی ازت کم می شه معلومه نه
    با پروریی گفتم
    _اره مشکل داری ?
    چیزی نگفت دیگه داشت روی اعصابم اسکی رو برف می رفت چند دقیقه ای تو راه بودیم ولی به هیچ جا نرسیده بودیم معلوم نیست خونش کدوم خراب شده ای هست اه
    خودمو زدم به کوچه ی علی چپ و گفتم
    _جواب سوال واجبه !!!!!!
    سریع گفت
    _اون جواب سلامه
    تو دیگه کی هستی بابا هر چی من می گم یه چی برای خودش می گـه نه یه وقت از رو بری که برات ضرر داره والا به خدا
    خجالت نمی کشه با جر و بحث می کنه حداقل از اون سنت خجالت بکش چند سال از من بزرگ تری نه باباااااااا
    با حرص گفتم
    _نگفتی ?
    دوباره داخل اینه نگام کرد و گفت
    _چیو نگفتم
    بیشعور چه زود هم انتقام می گیره انگار که انگار دارم باهاش حرف می زنه معلومه برای حرفمم احترام قائل
    نیست عوضی فکر کرده کیه اگه تو زرنگی من از تو زرنگ ترم حالا ببین من کی گفتم اینم خط اینم نشون
    _خوشم نمی یاد سوالم رو دوباره تکرار کنم
    با تقلید از من گفت
    _منم خوشم نمی یاد سوال های الکی رو جواب بدم
    دیگه دارم می زنم به سیم اخر تا دو دقیقه ی دیگه جواب منو نده یه چیزی می گم که نباید بگم والا
    اخ هنوز دستم درد می کنه انگار زخم شمشیر به جای چاقو خوردم شایدم ساطور
    _مثلا بگی چت می شه ?
    _می شه دهنتو ببندی و دیگه حرف نزنی
    _نخیر نمی شه لطفا حواست به حرف زدنت باشه عفت کلام داشت
    با کلافگی دستشاشو فرو برد داخل موهاش ای جان حرص خورد ایول حقته تا تو باشی با من یکی به دو نکنی
    _داریم می ریم خونم فهمیدی سوال دیگه ای نیست
    به تو چه مگه تو فضولی ها اصلا این خونه ی .......تو کجاست هر چی می ری بهش نمی رسی می ترسم از مرز ایران خارج شه والت بعید هم نیست
    چن لحظه بعد ساختمان های خیلی بلند دیده می شد یه جا زده بود مجتمع الهیه ((درست نمی دونم اسمش چیه اگه اشتباه هاست خودتون ببخشید))
    وای خدا نکنه خونش این جاست وای مامان
    بعد وارد یه مکان شد ماشینش رو پارک کرد بعد گفت
    _پیاده شو
    موندم چرا همش جدی حرف می زنه به خدا من کاری به کار ارث بابات ندارما اشتباهی گرفتی ول کن جون مامانت
    چه هوای خوبی داشت این جا
    [font
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست سی و سوم

    داشتم همین جور اطرافمم رو نگاه می کردم که با صدای سامیان به خودم اومدم
    _به چی نگاه می کنی
    ایششششششششش به تو چه اصلا مگه فضولی تو اه نگذاشت تو حال خودم باشم جوابش رو ندادم مگه اون جواب درست و حسابی به من داد که من بدم
    به تقلید از من گفت
    _جواب سوال واجبه
    این دفعه نگاهش کردم اونم فهمید که دارم نگاهش می کنم گفت
    _چیه این جا برات عجیبه !!!!????
    با سادگی گفتم
    _نه فقط تو عجیبی که اونم مسئله ای نیست درست می شه
    همین جواب براش کافی بود تا دهن مبارکش بسته بشه بچه پررو هر چی بگی منم جوابی دارم تا بهت تحویل بدم دست خالی نمی ذارمت اینو تو گوشت فرو کن اقای سامیان شمس
    کیفمو گرفتم داخل دستم اه چه ادمیه این می مردی خودت می گرفتی انگار یادش رفته معلومه لابد یادش رفته به جهنم فکر کرده معتادم تا بیاد برام کیفم رو بگیره والا به خدا اصلا خودم می گیرم دیگه چه کاریه بدم دست این والا !!!!!!!!
    بعد گفت
    _می خوای کیفتو بگیرم
    می خواستی زودتر بگی الان وقت گفتنه
    با حرص گفتم
    _لازم نکرده
    _با خودته خواستم کمکی کرده باشم
    زیر لب اروم گفتم :می خوام نکنی صد سال سیاه
    _شنیدم چی گفتی
    _به درک مگه من گفتم نشنیدی !!!!!!
    _تا حالا کسی بهت گفته که چه قدر پررویی این حاضر جوابی هات اخر کار دستت می ده
    _لابد تو هم می خوای کار دستم بدی نه ?
    چیزی نگفت فقط تعجب کرد
    از لجش گفتم
    _چیه کم اوردی ?
    _نه جلوی تو عمرا کم بیارم این زبون درازتو اخر کوتاه می کنم
    _اگه تونستنی کوتاه کن
    خودمم از این حاضر جوابیم تعجب کرده بودم خب تقصیر خودشه به من چه چیزی نگه تا منم نگم
    به دری که سیاه رنگ بود اشاره کرد و گفت
    _برو تو
    _اگه نرم چی ?
    چیزی نگفت فقط هولم داد داخل بیشعور مگه مرض داری خوبه حالت دستم درد می کنه ادمی که نفهم باشه اخر و عاقبتش می شه این می گی نه نگاه کن
    وارد خونه شدیم دهنم از این همه زیبایی باز مونده بود لامصب چه خونه ای داشت
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست سی و چهارم یه دسته مبل چرم سیاه کنار دیوار بود و روبروش یه تلویزیون خیلی بزرگ بود نمی دونستم چند اینچ بود ولی به خود دیوار نصب شده بود و پشتش هم با سنگ تزیین شده بود یه گلدون کوچیک هم کنارش بود و پایین تلویزیون هم یه میز کوچیک بود که زیرش هم چهار تا میز کوچیک دیگه بعد یه میز ناهار خوری دوازده نفری به شکل مستطیل به رنگ قهوه ای بود اون ور یه دست مبل سلطنتی بو مبل های قشنگی بود داخل خونه پر از وسایل تزیینی و گرون قیمت بود چند تا اتاق هم اون ور پذیرایی بود بعد نزدیک پذیرایی هم یه پله به صورت مار پیچی بود نمی دونستم به کجا می رسه دلم می خواست بدونم اون بالا چیه بعد اشپز خونه هم همه ی کابینت های که داشت ام دی اف و قهوه ای و سیاه بود و کنارش هم اجاق گاز و روی اپن هم یه ماکرووی بود و بت چند تا وسایل دیکه و با یخچال خیلی بزرگ سامسونگ
    از توصیف خونه اومدم بیرون بعد گفت
    _دنبالم بیا
    بلا نسبت مگه خرم که دنبال صاحبم بیام هه کی گفته من وال توم ها هر کی گفته غلط کرده گفته
    مجبور شدم پشت سرش بیام از پله ها بالا رفت رسید به یه راهرو مثل اینکه چند اتاق هم اون بالا بود مگه هتله کمکم نیاورده نه چرا کم بیاره
    وارد یکی از اتاق ها شد چه قدر بزرگ بود اصلا کل این خونه بزرگه کیفم رو گذاشت کنار تخت
    _بشین
    یه دفعه ی دیگه دستوری حرف بزنه جلو بندیشو می یارم پایین مگه کلفت گیر اورده هه نکنه واقعا همین جوری باشه اقا من غلط کردم چرا منو اوردی این جا
    _مگه من با تو نیستم مثل این که گوشت مشکل داره نه !!!!
    با حرص نشستم روی تخت وای خدا چه قدر نرم بود دلم می خواست فقط همین تخت برای خودم باشه همین دیگه هیچی نمی خوام
    یه خمیازه کوتاهی کشیدم بعد گفت
    _خوابت می یاد
    پ ن پ این نمایشی بود یعنی تو نفهمیدی بابا بنازم به این هوشت ای کیوت چنده پسرم تو چرا دانشمند نشدی به نظرت حیف نیست .......این قدر چرت نگو
    در حد خلاصه گفت
    _لباس داخل کمد هست هر چی خواستی داخلش هست بعد اگه دوست داشتی می تونی بخوابی یا کاه نخواستی می تونی برای طبقه ی پایین
    مگه طبقه پایین هم داره لابد داره دیگه
    چیزی نگفتم خودش از اتاق خارج شد به عبارت دیگر هری خوش اومدی
    روی تخت دراز کشیدم وای مامان از تخت قبلی هم خیلی نرم تر بود بالش نرمی هم داشت ((رنگ تخت سفید بود ))
    بعد پتو رو کشیدم روی خودم پامو داخل شکمم جمع کردم
    هوای داخل اتاق سرد بود حال می داد بخوابی البته اگه کسی مزاحم نشه عالیه
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست سی و پنجم

    چشمامو اروم بستم چند قطره اشک از چشمانم ریخت روی گونم این اشک ها برای چی بود ?!?!?!?!?!? خودمم نمی دونستم اصلا یه کی به من بگه من این جا چی کار می کنم ???!!! چرا منو اورده این جا ?!?!?!? چه دلیلی برای این کار داره !?!?!?
    بیخیال مگه خوابت نمی یومد خوب بگیر بخواب دیگه این اراجیف چیه به هم می بافی
    جای سرمو یه ذره تغییر دادم و گرفتم خوابیدم
    ●●●●●●●●●●
    چند ساعت بعد .......
    خوابیده بودم که با صدای یه نفر اروم لای چشمامو باز کردم اه تو دیگه چی میگی
    _نمی خوای بلند شی ? جات راحته?
    به خدا یه چیزی بهش می گم دیگه بیشتر از این داره توهین می کنه مگه من چی کارت دارم بابا بذار به درد خودم بمیرم چرا نمی گذاری ? دردمو به کی بگم خدا
    سرمو کج کردم رو به شکم خوابیدم دست راستمو گذاشتم زیر بالش صورتم از درد جمع شد وگفت
    _درد داری ?
    اخه به تو چه که درد دارم یا ندارم حتما باید جوابتو بدم تا حالیت بشه
    هیچی نگفتم
    _بیا ناهار
    با بی حوصلگی گفتم
    _نمی خوام تو چی کار به من داری ?
    با تعجب گفت
    _چرا ?!?!?!? زود باش حوصله ندارم
    _فکر کردی من حوصله غر زدنات رو دارم
    _بلند می شی یا یه جور دیگه حالیت کنم ها کدومش ? انتخاب با خودته
    _هیچ کدوم فقط بذار بخوابم حالا هم بفرما بیرون
    خیلی محترمانه دارم می گم گمشو
    بازوی دست راستمو گرفت دوست داشتم از درد جیغ بزنم این ادم چرا نمی فهمه درد دارم یعنی برات مهم نیست ? نه
    با درد گفتم
    _دستمو ول کن درد می کنه
    با جدیت گفت
    _این جا من دستور می دم نه تو شیر فهم شد ?
    با داد گفتم
    _نه شد حالا چی کار می خوای کنی ?
    _مثل این که یه گوش مالی حسابی می خوای نه ?
    هیچی نگفتم سرمو کردم زیر پتو همین طور از چشمام اشک می ریخت اشغال
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست سب و ششم

    از صدای در بستن اتاق فهمیدم که رفته بیرون خدا رو شکر چه عجب دست از سر من برداشت والا به خدا
    رفتم زیر پتو تا می تونستم خودمو جمع کردم خیلی خوابم می یومد چی می شد کل روز رو خواب باشم اگه
    این جوری باشه که عالیه تازه داشت چشمام گرم می شد که یه نفر وارد اتاق شد نخیر مثل این که امروز خواب به من نیومده
    صداشو شنیدم که گفت
    _بعدا این گوشیو بزن تو شارژ و ازش استفاده کن سیم کارت هم داره
    این پیش خودش در مورد من چی فکرده فکر کرده به خاطر یه گوشی من رامش می شم نخیر به همین راحتیا هم نیست اقا بچرخ تا ما هم بچرخیم
    _برش دار نمی خوام
    حس کردم نشست روی تخت سنگینی نگاهشو حس می کردم چرا نگام می کنه ?
    _مارال !!!!!!!! چرا داری با خودت لج می کنی ?
    لحنش خاص بود و باعث شد گریم بگیره اروم اب بینیمو کشیدم بالا فکر کنم فهمید دارم گریه می کنم
    _چرا گریه می کنی ? چی ازارت می ده ?
    هیچی نگفتم لحنش پر از معنی بود یعنی حالمو فهمیده اگه این جوری باشه که جای شکره
    _نمی خوای بگی ?
    با بغض گفتم
    _نه فقط برو
    به نظرم کلافه بود اقا اصلا تو چی کار به من داری برو به کار خودت برس منم به بد بختی هام
    آروم پتو رو کشید روی گردنم اه چرا کشیدی ? سردمه حوصلم نبود بهش بگم دستمو از زیر پتو خارج کرد بازوی دست راستمو تو دستاش گرفت و اروم ناز می کرد
    با لحن پر از درد گفت
    _هنوز درد می کنه ?
    سرمو به نشونه ی بله تکون دادم
    زیر لب یه لعنتی گفت
    چرا برام سواله حرکتاش تعجب اوره همین چند دقیقه پیش داشت با من دعوا می کرد ولی الان .......
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست سی و هفتم

    دوباره رفت بیرون کلا همه ی حرکاتاش عجیب حالا نه یکی و دوتا چند تا
    ●●●●●●●●●●●●
    ساعت نه شب بود که تصمیم گرفتم یه ذره درس بخونم کتابامو از داخل کیف برداشتم ((اون روز همه ی کتابامو اورده بودم))
    گذاشتم روی تخت کتاب تاریخ رو برداشتم گذاشتم رو بروم
    حوصله نداشتم دلم ضعف می رفت ناهار هم نخورده بودم چند دقیقه بعد صدای یه جیغ دختر رو شنیدم یه متر از یر جام پریدم مرض چته خونه نیست که دیوونه خونس والا به خدا راست می گم
    یه ذره کنجکاو شدم ببینم کیه کتابمو بستم از تخت بلند شدم یه نگاهی به خودم انداختم هنوز لباس های مدرسه م تنم بود گفت داخل کمد لباس هست
    رفتم سمت کمد درشو باز کردم وای مامان چه قدر توش لباس بود یه تی شرت سبز لجنی با شلوار تنگ سیاه پوشیدم لامصب اندازم بود
    صبر کن ببینم برای چی ? هر چی تو ذهنم دنبال جواب این سوال گشتم پیداش نکردم بیخیال کی می ره این همه راهو
    اروم در اتاق رو باز کردم رفتم نزدیک پله خوبه از این جا به پذیرایی دید داشت بعد دیدم یه دختر داخل بغـ*ـل سامیان بود
    خاک تو اون سرت کنم یه ذره حیا کن حداقل جلو من ((یادم رفت بگم این جا چهار تا خدمتکار داشت دو تاشون اشپز بودند و دوتای دیگه هم به کاری خونه می رسیدند ))
    دیگه نخواستم ادامشو ببینم رفتم داخل اتاق حوصله هیچ کاری رو نداشتم صدای خندشون داشت عصبیم می کرد می می رسید یه ذره یواش تر بخندید اه رو تخت نشستم دوستامو قلاب کردم دور پام و سرمو گذاشتم وسط دو تا پام
    در اتاق توسط یه نفر باز شد کلا در این اتاق شده بنگاهی بابا بیخیال این قدر در این لامصب رو باز نکنید این
    دفعه ی هزارم
    _مارال چیزی نمی خوای ?
    سریع گفتم
    _نه
    _مطمئنی?
    وای تو که از منم بیشتر سوال می کنی ?
    _اره مطمئنم
    دوباره در رو بست چه عجب
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست سی و هشتم

    یعنی اگه یه نفر دیگه دوباره در رو باز کنه من می دونم با اونطرف مگه می ذارن فقط برای دو دقیقه در بسته باشه نه
    دوباره کتابمو برداشتم به صفحات بی معنی کتاب فقط نگاه می کردم بابا دلم پوسید چه قدر تو این اتاق کوفتی بمونم کتابمو پرت کردم روی کاناپه کنار تخت خودمم رفتم بیرون کسی داخل پذیرایی نبود بهتر رفتم داخل حیاط روبروش یه استخر بزرگ بود حال می داد بپری توش و شنا کنی ای حال می ده
    ●●●●●●●●●●
    تقریبا یک ساعت بود که بیرون داخل حیاط نشسته بودم اونا هم که اصلا قصد برگشت نداشتند بهتر انگار کشته و مرده ی چشم و ابروشم که برگردند هر چه دیر تر بهتر ((دوکلمه از مادر عروس هه هه))
    روی تاپ نشستم اه چه قدر سرد بود کلا هوای سردی بود یه کم خودمو تاپ دادم برای چی اینا نمی یان
    روی تاپ دراز کشیدم با این که یه خورده اذیت می شدم ولی اشکال نداشت
    داشتم به اتفاقات امروز فکر می کردم ولی دلم می خواست بدونم برای چی منو اورده این جا ? چرا هیچی به من نمی گـه ? از رفتار امروزش با من خیلی ناراحت شدم
    توقع نداشتم این رفتار ها رو ازش ببینم
    چند دقیقه بعد حس کردم صدای ماشین می یاد لابد برگشتند فقط خدا کنه اون دختره ی لوس همراش نباشه اه حال بهم زن ((حالا بماند برای چی تو خماریش بمونید))
    بعد در ماشین بسته شد صدایی از اون دختره نیومد فکر نکنم باهاش اومده باشه بهتر این جوری بهتره بی شوخی راست میگم دروغم کجا بود
    اول فکر کردم می خواد بره سمت خونه ولی نه فکرم اشتباه بود صدای پاشو می شنیدم که به طرف من می یومد اه لعنتی حالا همه ی کارام شده دقیقه ی نود لعنت به من
    تاپ این قدر سرد بود که به خودم می لرزیم تاپ نیست که کوه یخ
    کنار تاپ زانو زد و گفت
    _مارال چرا اینجا خوابیدی?
    جوابشو ندادم سردم بود دلم می خواست سریع برم یه جای گرم
    دوباره گفت
    _مارال ............صدامو می شنوی ؟..........جواب بده لعنتی
    کلا راحتی برای من شده حرام اگه یه نفر پیدا شد و گذاشت تو حال خودم باشم من اسممو عوض می کنم حالا بماند چه اسمی !!!!!!!
    چند دقیقه بعد حس کردم روی هوام اروم لای چشمامو باز کردم دیدم داخل بغـ*ـل سامیان بودم !!!!!!!! چرا ?!?!?!?!?? برای چی منو بغـ*ـل کرده ?!?!?!?! مگه این تا چند دقیقه ی پیش نمی خواست خر خره ی منو بجوه
    بدنش گرم بود همین گرما باعث شده بود که به من هم برسه سرم روی سـ*ـینه ی سمت چاپش گذاشته بودم قلبش اروم می زد همین هم منو اروم می کرد ?! چرا !?!?!?!?!?!?
    چند دقیقه بعد روی تخت نشست ولی هنوز منو داخل بغلش گرفته بود هنوز سردم بود
    بی اختیار گفتم
    _سردمه
    پتو رو کرد دورم حلقه ی دستاشو تنگ تر کرد اون لحظه احساس امنیت می کردم ولی تا وقتی که داخل بغلش باشم ولی ......
    اروم گفت
    _مارال .......چرا دوست داری بامن کل کل کنی ها ?!?! می شه بگی من چی کارت کردم ? چرا سعی می کنی ازم فرار کنی ?!?!? من که کاری به کارت ندارم
    به این جا که رسید چشمامو باز کردم یعنی واقعا کاری بهم نداشت ?!?!?!?!
    یه قطره اشک از چشمانم جاری شد
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست سی و نهم اگه واقعا قرار بود کاری به کارم نداشته باشه که عالیه من از خدامه والا به خدا هنوز داخل بغلش بودم دلم نمی خواست بیام بیرون احساس امنیت می کردم
    بعد گفت
    _هنوز سردته?
    با سر گفتم اره
    حوصلم نبود با دهن حرف بزنم چشمامو هم نمی خواستم باز کنم ترسیدم خواب از سرم بپره
    پتو رو کشید دورم حلقه ی دستاشو هم یه ذره تنگ تر کرد چه قدر حال می داد تو بغـ*ـل یه نفر بخوابی
    _شام می خوری برات بیارم ?
    این دفعه نتونستم بگم نه چون واقعا گشنم بود از صبح تا حالا چیزی نخورده بودم و همین طور ضعف هم کرده بودم
    _نگفتی ?
    دوباره با سر گفتم اره
    بعد اروم منو گذاشت روی تخت و گفت
    _صبر کن الان برات می یارم
    چیزی نگفتم
    از صدای بسته شدن در فهمیدم که رفته بهتر نمی دونم برای چی این قدر بهم محبت می کنه ? اصلا منو می شناسه یا نه ? برای چی منو اورده این جا ? چرا هر چی ازش سوال می کنم طفره می ره ? تا کی می خواد به این کاراش ادامه بده ? باخره یه روز هست که جواب همه ی سوال هامو ازش بگیرم ولی اون روز معلوم نیست کی هست
    تو فکر بودم که دوباره در اتاق باز شد نخیر مثل این که امروز به من ارامش نیومده
    _برات گذاشتم روی میز بخور
    می خوام نخورم صد سال سیاه اگه من نخوام تو بهم محبت کنی باید کیو ببینم ها
    از اتاق رفت بیرون سرمو از زیر پتو برداشتم خواستم ببینم چی اورده پیتزا بود
    با بی حوصلگی یه تیکه شو برداشتم و خوردم
     

    miss_zohre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    312
    امتیاز واکنش
    793
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    ایران بوشهر
    پست چهلم خستم بود حوصله م نشد برم بقیه شو بخورم همون یه دونه کافی بود البته از خودم نظر اونو نمی دونم خواستم بخوابم که دیدم یه کیف خوشگل سورمه ای که کناره های سیاه داشت کنار تخت گذاشته شده و با چند تا وسایل دیگه نمی دونستم خوشحال بشم یا نه مگه کیف جدید هم خوشحالی داره ! نه ......کی گفته گریه هم نداره
    یه پوزخندی زدم اگه فکر کردی من فردا با این کیف می رم کور خوندی سامیان خان مگه این که تو خوابت ببینی گرچه مطمئن نیستم همینم ببینی
    لامپ رو خاموش کردم و گرفتم خوابیدم
    ●●●●●●
    ساعت ۱۲ بود داخل کلاس نشسته بودیم بعد به بهار گفتم
    _یادت باشه حتما یه چیزی رو برات تعریف کنم
    با تعجب پرسید
    _چی رو تعریف کنی ?
    _حالا بعدا بهت می گم عجله نکن چون الان وقتش نیست
    _خیلی خوب ولی بگیا نه از زیرش در بری که من می دونم و تو
    چشم غره ای بهش رفتم اونم ساکت شد
    معلم هنوز داشت درس میداد ای بترکی سامیان به خدا خستم شد بسته چه قدر درس می دی خودت خسته نشدی یه ریز
    داری حرف می زنی اه اه اگه جرأتشو داشتم جامدادیمو از همین فاصله پرت می کردم تو صورت خوشگلش تا خوشگل تر شه اون وقت نیاز به یه عمل جراحی اساسی هست والا به خدا سرم درد گرفت از رو نری !!!!?!!
    داشتم همین جور با خودم فکر می کردم که بهار زد به بازوم و گفت
    _می گم مارال چه قدر حرف می زنه به خدا اگه تا دو دقیقه ی دیگه ساکت نشه جلو بندیشو صاف کاری می کنم
    لبخند کم رنگی زدم
    اخر درس بود که گفت
    _هفته ی دیگه اول همین فصل تا همین جایی که بهتون درس دادم امتحان می گیرم
    داد همه ی بچه ها در اومد دوباره گفت
    _در ضمن اینم بهتون بگم که کسی حق نداره امتحان رو لغو کنه و گرنه نمره اشو صفر می ذارم و ............
    ادامه حرفشو نزد کسی هم جرات نکرد حرف بزنه دستمو گذاشتم زیر چونم و با اعتماد به نفس گفتم
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا