کامل شده رمان بهم بگو... | *گیسو* کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع *گیسو*
  • بازدیدها 26,082
  • پاسخ ها 138
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

*گیسو*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
717
امتیاز واکنش
1,592
امتیاز
391
چــرا آدمـــا نمیـــدونن بعضــــــــی

وقتهــــا خـــــداحافـــــظ یعنـــــــی :

" نــــذار برم "

یعنـــــــی بــرم گــــردون

سفــــت بغلـــــم کـــن

ســـــرمو بچـــــسبـــون به سینــــه ات و

بگــــــو :

"خدافــــظ و زهــــر مـــار"

بیخــــــود کــــردی میگی خدافـــــظ

مگـــــه میـــذارم بــــری؟!!

مــــــگه دســـت خودتـه؟!!!!"

چــــــــرا نمیـــــفهمـــــن نمیخــــــــوای بری؟!!!

چـــــــــرا چیـــــزی نمیگــــن...؟!!

خلاصه رمان بهم بگو...:درمورد دختری بنام ایرسا یه دختره شر_زبون دراز_حاضر جواب_لجباز_فضول_پررو_شیطون_آتیش پاره..خلاصه بماند تمام خصلتای بدرو باهم داره و تا این حد بدونید که شیطون باید بیاد پیشش لنگ بندازه!!!!! ایرسا خانوم دیفونه ما یه گذشته تلخم داره.. از12سالگی وقتی خانوادشو توی تصادف از دست داد تا حالا که یه دختر جوونه19-20سالست تو بهزیستی زندگی میکنه!اما همونطور که گفتم دختر داستانم بسیار دختره شیطونیه!چونکه یه جورایی با این قضیه کنار اومده چون مجبوره کنار بیاد..به همین خاطر کمی..فقط کمی براش عادی شده..!

و اما...این بهزیستی یه قانون داره که هرکس به شخصه میاد واسه کمک به اونجا باید ازش یه تشکر ساده کنن همین!ولی دختر داستان ما مغرورتر از این حرفاست!و به قوله خودش همیشه مسئول جادوگرشون رو میپیچونه نمیره
تا اینکه یه روز یه آق پسر میاد به اونجا وهمه چیز از این آق پسر شروع میشه و ایرسا راهش به خونه ی اونا باز میشه و کل کلا و دعواهای بعد از اون...و سرانجام عشق!چیزی که هیچ کدوم جسارته گفتنشو ندارن و به همین دلیل یه مدت دلتنگ میشن اما...پایان خوش!

ژانر:طنز-عشقولانه-کل کلی-حرص دادن هم!
از الان بگم دوستای گلم!هرکی رمان کل کلی دوست نداره اصلا این رمانو توصیه نمیکنم.. چون سراسر کل کله!اینم حرف من..دوستون دارم..یاحق


  1. 7LcRr.jpg



 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • *گیسو*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    717
    امتیاز واکنش
    1,592
    امتیاز
    391
    مری:ایرسا؟
    من:هوم؟؟
    مری:هومو کوفت!پاشو ببینم.
    من:واااااااااااای دست بردار جونه مری!دارم یه خواب خوب میبینم تو هم هی پابرهنه بپر وسط!
    مری:ا؟مگه خوابم میبینی؟!عجیبه نمیدونستم خرسا هم خواب میبینن..خوب حالا بنال بینم!
    من:بی تربیت...داشتم خواب میدیدم دار فانی رو بدرود گفتی شرت کم شده!..یوهووووووووووو!ولی حیف که خواب بود...
    مریم یکی زد تو سرمو گفت:زهرمار!بی مزه!بیخود بنده حالاحالا ها قصد ندارم رفع رحمت کنم افتاد؟؟!بعدشم من تا حلوای جنابعالی رو نخورم نمیمیرم تا چشت در اد!حالاهم پامیشی یا بپاشونمت؟؟!!پاشووووووووو..
    من:نچ!
    مری:میگم بلند شو!
    من:نچ.
    مری:پا نمیشی نه؟؟!
    من:نچ..
    مری:باشه فقط یادت باشه خودت خواستی
    !یه دفعه احساس کردم موش ابکشیده شدم!...واااااااااااای مری!مگه اینکه گیرت نیارم دختره ی مردم ازار بی تربیت !!مثه فشنگ از جام پریدم و افتادم دنبالش!...
    من:مریییییییییییی میکشمت به مولا!
    اونم همونجور که میدویید گفت:بابا چرا یه دفعه ای وحش میشی؟؟حالا بیاوخوبی کن هیییییییییی بشکنه این دست که با اینکه شیرینه بازم ایرسا خره گازش میگیره!!
    من:نه مثه اینکه خودم قراره خوابمو عملی کنم!وایساااااااااااااااااا!!همونجور داشتیم دورتادور اتاق میدوییدیم که یه دفعه در به وسیله جادوگر باز شد!بفرما این جن معلق باز پیداش شد...
    جادوگر:چتونه کله بهزیستی رو گذاشتین رو سرتون هااااااان؟؟!پاشین خودتونو جمع کنید خرسای گنده!حداقل یه امروزو مودب باشین!سریع یه چادری چمیدونم زهرماری سرتون کنین بیاین بیرون!امروز یه اقا اومده واسه شماها کلی وسیله داده شماهم طبق معمول باید ازشون تشکر کنین!درضمن ایرسا(درحالی که انگشتشو سمته من گرفته بود )ادامه داد:اگه بازم از زیر یه تشکر ساده دربری من میدونمو تو!شیرفهم شددددددددددددد؟؟!بعدشم عینهو سادیسمی ها رفت بیرون و درو کوبید!باوش چون تو گفتی حتما زنیکه خودرگیر خله ها!حالا دیده هر دفعه جیم زدم بازم اومده میگه شیرفهمممممممممم؟؟بابا یکی نیس بگه اول تو خرفهم شو شیرفهمی ما پیشکش والا!!پوفی از سر بیحوصلگی کشیدمو بعداز پوشیدنه چادرم با مری راه افتادیم به سمته حیاط!...
    مری:ایرسا جونه جدت ایندفعه رو بیخیال شو!اگه جادوگره ببینتت کارت تمومه هاااااااااا از ما گفتن بود!
    من:خیله خوب باو!شوما نمیخواد واس لیلی جیـ*ـگر بسوزونی!در حال حاضر فقط بپیچ بریم!
    مری با تعجب :چی رو؟
    من:زنبیلو!
    خندیدو گفت:دیوونه!
    من:چوب کاری میفرمایید به پای شوما که نمیرسیم به هرحال چاکریم!!خندیدیمو راه افتادیم به طرف صف...بیا باز این الی سی سی خانوم دارن دلقک بازی درمیارن من چه کنم خو؟؟شغلشونه!رفتیم سمتشون!...من و مریم و الهه و سیمین تقریبا از بچگی اینجا بزرگ شدیم!البته منو مری یه نمه باهم شیش تریم!!و باهم گروه عرازل بهزیستی رو تشکیل میدیم!البته جادوگر میگه وگرنه به قوله مری ما بچه های مظلوم ارومممممممممممم!!جونه داداش ازارمون به یه مورچه هم نمیرسه!به بزرگتراش میرسه ولی!!حالا اینارو بی خی یه چی بگم دور همی بخندیم!عاقا من یه پیشی ملوس دارم که همیشه تو حیاطه!!گاهی هم از غذای خودم بهش میدم ولی نمیدونم دیگه این جادوگره چه پدرکشتگی با بنده داره عایااااااا؟؟!!اومده بود غرغر میکرد زنیکه غرغرو!میگفت دیگه نبینم به این گربه کثیف غذا بدیا وای به حالت!و از اونجایی هم که من هیچ عملی رو بدون عکس العمل نمیذارم رفتم گربه ناناسمو رها کردم تو اتاقشو درو بستم اخه جز جیـ*ـگر گرفته بسی وسواسیه!..یعنی قیافش دیدنی بود جونه داداش!!انگار راسو گذاشته باشن کنارش هی عقب عقب میرفت و ایش و اوش میکرد!البته پیشی ناناسمو از چنگال خبیث جادوگر نجات دادم!...
    مری:هی عامو کجایی؟؟
    من:هان؟
    مری:هیچی فقط میبینم تو فکری!چیزی شده؟؟
    من:نه بابا!
    مری:پس به چی داشتی فکر میکردی لبخند خبیث میزدی هاااان؟؟
    من:داشتم به شاهکاره چندروز پیشم فکر میکردم یادته؟؟
    مری:آره!مگه میشه اون کار خبیثانتو یادم بره بیچاره واسه اولین بار دلم براش سوخت!
    من:چی چیو دلم براش سوخت؟؟!مگه اون عجوزه واسه ما دلسوزی میکنه که ما کاسه از اش داغتر شیم؟؟!!
    مری:نه خوب ولی بازم گـ ـناه داشت!حالا اینا وللش داره نوبتمون میشه هااا نمیخوای در ری؟؟!!ای وای تازه یادم افتاد!سریع به جلو خیره شدم پس بگوووووو اون خلا به ما دسترسی پیدا نکردن صدای ساییدن فکاشون نمیاد!خوب حالا بذار بیشتر نگاه کنم مثلا از کدوم خانوم یا اقای مهربونی باید تشکر کنم عایاااااا؟؟!!......
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    *گیسو*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    717
    امتیاز واکنش
    1,592
    امتیاز
    391

    همینجور داشتم چشم میچرخوندم که چشمم افتاد به یه پسره!!نه باو!! اوه له له یکی منو بگیره پس نیوفتم خوبه!!چشمای عسلی خوشرنگ که بر به سبزی میزد پوست سبزه که با اون هیکل ورزشکاریش بسی پرجذبش کرده بود!دماغ دهن متناسب و موهای مشکی!وته ریشی که جذابترش کرده بود بسی!!...نه جونه داداش از اینجور ادما هم پیدا میشد ما خبر نداشتیم؟؟!!حالا بذارید بگم چی پوشیده کف کنید!یه تیشرت مشکی که روش با یه خط قشنگ سفید نوشته چمیدونم چیه شعره؟؟با یه شالگردن چارخونه چارخونه مشکی سفید!یه شلوار جینه مشکی هم پاش بود با کفش مردونه ای که داد میزد کلی پول بابتش حروم کرده بیشعور!!این پولدارا هم چقدر خلنا!سنشم که حدود28-29بود فکر فوکولم!چیشششش!!نگاش کن تورو خدا عصا قورت داده پول حروم کنه مغرور بچه پولدار لوس ننر!(البته من یه چی هویجوری عرضیدم!!قیافش بسی هم مردونه بود!خواننده گرامی شوما به دل نگیر!)برو بابا!از این یکی که دیگه عمرا!!
    مری:هی دختر تو دوباره رفتی هپروت؟؟
    من:چیه؟بابا تو هم هی رشته افکار منو پاره کن!
    مری:اوهوع!نه جونه داداش اینو دیگه از کی یاد گرفتی؟؟!!
    من:به توچه؟؟!حالا بیخیال این!داره نوبتمون میشه باید فرار کنم!یه درصد فکر کن برم به این اجنبی عرض ادب کنم!
    مری:خوب حالا میخوای چیکار کنی مثلا؟؟!!
    من:هیچی دیگه!الفرار به سوی دشوری!فقط تو باید مثله همیشه کشیک بدی افتاد الان؟؟یا جا بندازم برات؟؟!
    مری:خوب اگه میخوای بری زود باش!حواس جادوگررو پرت میکنم!فقط سریع خواهشا!
    سری تکون دادمو دیگه معطل نکردم!!پیش به سوی دس به آب!...همونجور داشتم میدوییدم که یهو نمیدونم پام به کجا گیر کرد نزدیک بود با مخ بیام زمین!!ولی دوباره خیلی سریع تعادلمو به دست اوردمو دویدم!...آخیشششششششش!بالاخره رسیدم!سریع رفتم به طرف یکی از دشوری ها درم رو خودم بستم!...عووووووق خفه نشم خوبه!ادم حالت تهوع بهش دست میده شدیددددد!!اونوقت اونم مجبور میشه بهش دست بده!چیکار کنه خو؟؟!...همینجور داشتم فکر میکردم که یهو به خودم اومدم یادم اومد خیلی وقته دارم از این فضا فیض میبرم دیگه بسمه الان میمیرم میفتم رو دستشون!!خلاصه یه نمه در دشوری رو باز کردم!راه نفس بیاد حداقل!همونجور داشتم بیرونم نگاه میکردم!...خوب دیگه!مثه اینکه صف تمومید!!بیام بیرون تا نمردم!خلاصه از دشوری اومدم بیرونو راه اتاقمونو در پیش گرفتم!که یهو یه صدای مردونه از پشت دیوار توجهمو جلب کرد!!منم که لامصب کنجکاوووووووو!!پشت دیوار ایستادمو و گوش دادم!یه تلفن دسته آقای عصا قورت داده پول حروم کنه مغرور لوس ننر بود داشت با یکی میفکید!!
    میگفت:چیییییییی؟؟.......
    _منظورت چیه؟؟!یعنی تو یه پرستار معمولی هم نمیتونی واسه مامان پیدا کنی؟!.......
    _خودش هیشکی رو قبول نمیکنه؟چرا؟خوب کاری هم که نباید بکنن..فقط باید داروهاشو بدن و گاهی باهاش همصحبت شن!........
    _یعنی تا الان12-13نفرو رد کرده؟؟!ای بابا داداش میگی من چه کنم؟!باور کن اگه مشغله نداشتم خودم از پرستار بهتر ازش مراقبت میکردم!هرچند که فقط اسمش پرستاریه..کار خاصی نباید بکنن!.........
    _پووووووف..باشه ببینم چیکار میتونم بکنم فعلا.
    تلفنو که قطع کرد دستی تو موهاش کشیدو همونجا روی یکی از پله ها نشستو دستاشو حائل سرش کرد!!....وایسا ببینم گفت پرستار؟؟!کار خاصی هم که نباید بکنن!داروهاشو میدنو باهاش همصحبت میشن!با این حساب خوب.......یعنی منم میتونم از اینجا خلاص شم؟خوب شاید بتونم پرستارش بشم تا زمانی که خوب شه!اومممممم.....بعدشم شاید تونستم با حقوقم یه خونه ی نقلی هم بخرم!!این عالیه!اینا هم که پولدارن دیگ یعنی بگم؟!چیکار کنم خواننده گرامی به نظر شوما عایاااا؟؟!!نمیدونم....
    _کاری داشتید؟؟!...

     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    *گیسو*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    717
    امتیاز واکنش
    1,592
    امتیاز
    391

    هههههههههه!!قلبم افتاد تو پاچم!!با تعجب یه نگاه به پایین انداختم!به به چه کفشای خوشکلی!اینکه...اینکه کفشای همون یاروست که!!واااااااای آبرومابرو فرت!!خیلی ناگهانی سرمو بالا گرفتم نمیدونم چجوری پیچ خورد؟!آخ آخ آخ جوون مرگ شدم رفتتتتتتت!! حالا این چی گفت؟؟
    _مورد پسندتون واقع شدم؟؟
    وای خاک به گورت ایرسا خله سه ساعته بچه مردم و خوردم!!ولی من کم بیارم عمرا!!
    رو بهش با پررویی گفتم:چه اعتماد به سقفیم دارید!کی گفته من به شما نگاه میکردم به خودتون میگیرید؟!
    _اینطور به نظر میاد!
    من:نخیر!اینطور به نظر نمیاد!شما توهم کاذب دارید آقا!
    بعدشم اومدم مثه تو فیلما از کنارش رد بشم که یه دفعه یادم اومد!...ایرسا جونه داداش نمیشد یه ایندفعه رو چل نزنی؟؟!پووووووووووف!!سریع رو پاشنه ی پا چرخیدم!
    رو بهش در حالی که هم عجله داشتم هم سریع میخواستم حرفمو بزنم راحت شم گفتم:راستی آقا من خیلی اتفاقی خیلی خیلی اتفاقی مکالمتون رو شنیدم!خوب...میخواستم بگم ......اوممممم!!آهان! اگه پرستار میخواین من میتونم کمکتون کنم؟!درسته که تجربه ای ندارم ولی از پسش برمیام!آخه اینطوری هم که من فهمیدم کار زیادی هم که نباید انجام بدم!خودتون گفتید فقط دارو دادنو هم صحبت شدنه که من میتونم انجامشون بدم!چون که کار سختی نیست حالا شاید...دانشگاهم نرفته باشم و چیزی هم درمورد پرستاری ندونم ولی خوب شاید مادرتون بنده رو قبول کردن!حالانظرتون چیه؟؟
    هههههههههههه یه نفس چاق کنم مردم!اینطور موقع ها مری به من میگه مثه مته رو مغز آدم راه میری! تا حسابی کچل نکنی طرفو دست بردار نیستی!!
    یه نگاه بهش انداختم با بهت نگام میکرد که بعد از چند دقیقه روبهم درحالی که از لحنم تعجب کرده بود گفت:خوبه!یه نفس هم بگیرید بد نیستا.
    برو بابا..اینم واس ما نطق میکنه!
    رو بهش کلافه گفتم:خوب؟!
    _چی خوب؟!
    عجب آی کیو سانیه ها!من:خوب میتونم کمکتون کنم؟؟!
    _تو که هیچ تجربه ای نداری چجوری استخدامت کنم؟؟!
    مثه بادکنکی که بهش سوزن زده باشن بادم خالی شد!
    ناامید اومدم برم که سریع جلوم وایساد و تقریبا عجله ای گفت:البته یه جورایی میشه گفت اسمش پرستاریه!چون مادرم خودش دکتر مخصوص برای هرکدوم از بیماریهاشو داره..بقیه کاراهم که زیاد سخت نیستن!خوب شاید...شاید بتونی نظرشو جلب کنی.
    سریع به پشت برگشتم...ایول اینه!!
    درحالی که سعی میکردم نیشمو تا حد امکان بپوشونم رو بهش گفتم:خوب حالا...پس کی خبرشو بهم میدید؟؟!
    _خوب باید ببینم چی میشه!اول باید درموردت با مادر صحبت کنم بعد اگه قبول کرد فردا بیام دنبالت تا ببینتت!!خودم هم باید فکر کنم!چون که بالاخره باید از بهزیستی مرخصت کنم و کارهاشو به عهده بگیرم!چطور باید خبرتون کنم؟؟!
    من:میتونید با بهزیستی تماس بگیرید!!
    _باشه پس فردا خبرتون میکنم!فعلا!
    سری تکون دادمو اونم رفت سمت ماشینش!!اوووووووووووف عجب عروسکی هم هستا حیف!!بذار ببینم مری گفت اسمشون چیه؟مازارتی؟مازرتی؟مزراتی؟مازراتی؟اهههههههههه!!خل شدم رفت!وللش!اصن به من چه که چیه؟؟!سری از روی تاسف برای خودم تکون دادمو راه افتادم سمته اتاقمون!!....
    من:سلاممممم بر کبری و صغری و اصغر آقا!! خوفین خوشین دلبندانم عایااااااا؟؟!!
    مری:گمشو بابا..خودت اصغری!به جای این چرت و پرتا بگو تا الان کدوک گوری بودی؟؟
    من:همین گور بقل دستی...خوب دشوری دیگه!!
    مری:آهان اونوقت پشت گوشایه ماهم که مخملیه..غمت نباشه!باهوش دارم میگم بعد اون کجا بودی که انقد دیر اومدی؟؟!!
    من:نه خوب راستش نبودم!
    مری:خوب پس کجا؟؟
    من:چی کجا؟؟!
    مری پوفی کشیدو درحالی که چشماشو ریز کرده بود روبهم گفت:میدونی؟فکر کنم خدا وقتی میخواسته تورو خلق کنه یا اولای کار بوده یا آخرا حالا اگه گفتی چرا؟؟!یا اولا توی خنگو واسه دست گرمی ساخته یا اخرا گل کم اورده!!ای باباااااا خوب دارم میپرسم کجا بودی دیگه؟؟!.....
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    *گیسو*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    717
    امتیاز واکنش
    1,592
    امتیاز
    391

    من:هیچی بابا!توام منو کچل کردی!وقتی یه مدت گذشت یه نگاه به بیرون انداختم دیدم صف تموم شده!اومدم بیرون همین که راه اتاقو در پیش گرفتم یه صدای مردونه توجهمو جلب کرد!رفتم منبعشو کشفیدم!همین آقای عصا قورت داده مغرور بچه پولدار لوس ننر داشت با یکی میفکید میگفت واسه ننش پرستار میخواد!منم بهش گفتم میتونم بیام؟!اونم گفت که خبرم میکنه...
    مری:خوب خوب خوب!یه لحظه ترمز بگیر!ببینم تو پرستار شی؟؟!مگه تو چیزی از پرستاری میدونی؟!بعدشم مگه آسونه؟؟!میدونی رفتنت از اینجا چقدر مشکله؟بیخود!مگه دیوونست واسه خودش دردسر درست کنه؟پرستار کمه؟
    من:واااااای مری سختش میکنیا!بابا هنوز چیزی مشخص نیست که!مامانه هنوز باید منو بازدید کنه!بعدشم من دوست دارم خودم کار کنم یه جا!یه مدتی خونه ی اونا میمونم فوقشم بعدش واسه خودم یه خونه ی نقلی میخرم!اصن آبجی هامم میبرم پیش خودم!چطوره؟!
    مری:جنابعالی لازم نکرده از این لطفا کنی!ماهم نمیایم!حالا...حالا تو اصن پول میخوای چیکار هاااااان؟!
    من:زکی!یعنی من تا الان داشتم یاسین به گوش خر میخوندم عایا؟!خوب دلبند به نظر تو با پول چیکار میکنن؟؟!
    مری سرشو انداخت پایینو همونجور که داشت با ناخوناش بازی میکرد با لحن گرفته ای گفت:پس یعنی جدی جدی میخوای بری؟!اما...
    الهه:یعنی قراره گروه چهارنفرمون خراب شه؟!
    سیمین هم حق به جانب روبهم گفت:راست میگه!ما میشیم سه نفر!تعادلمون بهم میریزه!اصن غلط کردی من نمیذارم بری!
    آخی!آجیام ناراحتن!بعلهههههه دیگه!تک گل باغشون میخواد رفع رحمت کنه!ولی واقعا برای منم سخته!الی و سی سی و مری مثه خواهرای من میمونن با هم بزرگ شدیم اما...بیخیالش!باید قانعشون کنم!
    رو به هر سشون با لحنه نرمی گفتم:جون من اذیت نکنین دیگه بچه ها!میام بهتون سر میزنم!مگه میشه من خواهرای گلمو فراموش کنم؟!اصن شوما نگران نباشین!هیچ جوره دست از سرتون برنمیدارم اوکی؟!میدونم چی میگید برای منم سخته!ولی باور کنید ...پوووووووف!ناراحتم نکنین دیگه بچه ها!بعدشم گفتم که!هنوز چیزی مشخص نیست...
    الهه سریع و عجله ای حرفمو قطع کردو گفت:امیدوارم قبول نکنه!
    من:دست شوما درد نکنه!(بعد روبه هرسشون ادامه دادم):خوب...حالا نظرتون چیه کبری و صغری و اصغر آقا؟پذیرفتید دلبندانم عایا؟!
    الی و سی سی کله هاشونو تکون دادن!ولی مری عینهو دراکولای تشنه به خون نگام میکرد که بعد از چند دیقه سکوت با لحن نرمی که آرامش قبل از طوفان بود روبهم گفت:یعنی الان خونت(یه دفعه جیغ کشید و افتاد دنبالم!)حلاااااااااله!منم که دوتا پا داشتم و خلاصه از اینورو از اونور یه هفت هشتای دیگه هم قرضیدم!الفراااااااااااار...................................
    اونم میدویید منه بدبخت و فحش کش میکرد:بیشوووووووور!اصغر تویی نکبت!میدونی من رو اینا حساسما هی میگی!!حالا صبر کن گیرت بیارم دونه دونه گیساتو میکنم!وایسااااااا
    منم همونجور که فرار میکردم گفتم:ای بابا!مریم بگم غلط کردی خوفه؟!راضی شدی هان؟!
    اونم جیغ کشید:وایسا ببینم تو بازم زر مفت زدی؟!خانوم باید بگی غلط کردم نه غلط کردی!
    من:خو خواهر من مگه من غیر این گفتم چرا وحش میشی؟!مری جونم انقد حرص نخور پوستت چروک میشه هاااااااا!
    مری دوباره با لحنه آروم که میدونید بعدش چیه همونجور که دنبالم بود گفت:تو آدم نمیشی نه؟!
    من:نچ!
    مری:خودم آدمت میکنم!بفرما باز افتاد دنبالم!منم داشتم تو اون حیاط گنده میدوییدم چون از اتاق اومده بودیم بیرون!نمیدونم پام به کجا گیر کرد محکم خوردم زمین!آخخخخخ زانوم شکست!
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    *گیسو*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    717
    امتیاز واکنش
    1,592
    امتیاز
    391

    مری:ههههههههه!!...وای ایرسا چی شد؟!ببخشید تورو خدا دیگه نمیخواستم اینجوری شه!من...من متاسفم!
    من:نترس بابا بادمجون بم آفت نداره!
    مری:آره واقعا!
    من:هووووووووی بچه پررو؟!!
    مری:چیه خوب؟حرفتو تایید کردم!بد گفتم بگو بد گفتی!ولی...حالا جدا از شوخی چیزیت نشد؟!پات خیلی درد میکنه؟!
    من:نه باو!چیزی نیست!
    مری:ببینم؟!
    من:اههههه نمیخواد!گیرمیدیااااا گفتم که یه بار خوبم!فقط کمکم کن بلند شم بریم تو اتاق!مریمم با اینکه هنور مشخص میشد نگرانه ولی دیگه چیزی نگفت!کمکم کرد بریم تو اتاق...همین که الی و سی سی چشمشون به پای علیل بنده افتاد نگران اومدن سمتم...
    سی سی:وای ایرسا چی شد یهو؟؟!!
    الی:بذار ببینم پاتو!
    با حالته کلافه رو به هرسشون گفتم:ای باباااااااا دست از سر کچلم بردارید دیگه اهههههههه!!چیزیم نیست خوبم!شما هم عین مگس جمع شین دورم...
    الی:چیشششش!اصن لیاقت نداری...
    سی سی:حالا کاشکی انقد نطق میکنه میتونست یه ضرب المثل و درست بگه!!اولا مگس خودتی!دوما اون مگسه گرد شیرینی!سوما یه سوال فنی!کاربرد این ضرب المثل دیقااااااا اینجا چی بود؟؟!!
    من: بعلههههه به نکته بسیارظریفی اشاره کردی! خوب عزیزم یه نفس بگیر به بنده هم اجازه نطق بده!اولا اگه شما مگس نیستین چرا همش یه جا جمع میشین گروهی میریزین سر یه نفر؟؟!دوما حالا چه فرقی میکنه؟فعلا دور منم جمع شدید!سوما خیلی هم ربط داره ربطش هم به بی ربطیشه!حالا جواب همه سوالای فنی و غیرفنیتو گرفتی دلبندم عایااااا؟؟...
    سی سی:کوفت مسخره!
    الی:وااااااااای خدا بسه دیگه!روانی شدم از دستتون!دست بردارین الان واسه شام صدامون میکننا!
    من:خواهر والا یه جور میگی یکی نفهمه فکر میکنه چیییییییی بهمون میدن!هرغذایی که درست میکنن اول و آخرش درست و تخم مرغه!ماشاا...بس که خوردیم به قدقد افتادیم!البته همینم گرون بشه نمیدونم چی میخوان به خوردمون بدن...
    مری:اووووووووووه بابا یکم استراحت بدی بد نیستااااااا بیچاره خواست یه چیزی گفته باشه باز تو شروع کردی!پاشین بریم حالا همین تخم مرغه هم از کف میره هااااا...
    منم که خدایی گرسنه ام بود و فکمم دیگه جونه داداش ساییده بود دیگه چیزی نگفتم و همراشون راه افتادم...
    مری:ایرسا پاشو!
    من:وای مری تو باز شروع کردی؟!عین عروسک کوکی مدام یه چیز میگی:ایرسا پاشو!بابا اصن فکر کن ایرسا مرد قیر رحمتو یه نفس سر کشید و داره فانی و وداع گفت با تاکسی دربستی به دیار باقی شتافت!پووووووف و پتو رو رو سرم کشیدم!
    مری:خیله خوب بابا چرا میزنی حالا؟!بیا خوبی کن!خواستم بگم همین آقای به قوله خودت عصاقورت داده مغرور بچه پولدار لوس ننر به بهزیستی زنگیده به مسئول گفته باهات یه کار فوری داره!الانم پشت خطه!اصن نمیری به درک!واسه منم خوبه!
    یهو تو جام سیخ شدم!این چی گفت؟!یعنی الان پشت خطه؟جون من؟!....وای خاک تو سرم جا اماده شدنمه!با این فکر سریع از جام بلند شدمو با همون صورت خوشکل راه افتادم سمته اتاق مسئولان!چیکار کنم خو؟!یارو پشت خطه!...
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    *گیسو*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    717
    امتیاز واکنش
    1,592
    امتیاز
    391

    من:الو؟بله؟!
    کلافه و بدون هیچ مقدمه ای گفت:چرا هرچی زنگ میزنم میگن خوابیدی؟!
    ای وای آبرومون رفت که...الان میگه این دیگه کیه باو!چقدم رکه!
    من:هان؟!خواب نبودم که!چیزه یعنی...خودمو به خواب زده بودم!
    _خودتو به خواب زده بودی؟!
    ای وای این چه زر مفتی بود من زدم؟!همش باید جلوش سوتی بدم!خاک تو سرم!سعی کردم یه جوری جمعش کنم...
    من:اومممم...آره خوب یه مسئله ای پیش اومد مجبور شدم!
    _میشه بپرسم چه جور مسئله ای؟!...
    ای بابا اینم فضولیش گل کنه دست برنمیداره که!اهههههه!
    با پررویی گفتم:نخیر نمیشه!بعدشم من از کجا میدونستم این ساعت تماس میگیرید؟!حالا امرتون؟!
    _میخواستم بگم با مادر صحبت کردم!گفت میخواد خودتونو ببینه!وقت دارید؟!
    زکی!یه جور میگه انگار از صبح تا شب کار میکنم!آخه من که همیشه همینجا علاف میچرخم باهوش!
    من:بله!(در حالی که سعی میکردم خندمو قورت بدم ادامه دادم:)وقتم آزاده!
    _اوکی!پس میبینمتون فعلا!بوق بوق بوق!
    عجب ادمیه ها!معمولا تو همچین مواقعی به روی طرف نمیارن که حالا خواب بوده یانه!این دیگه میخواد جزئیاتم بدونه!بی خی بابا برم حاضر شم تا وقتم ازاده!تک خنده ای کردمو راه افتادم به سمته اتاقمون...
    بفرما باز قوم مغول حمله کردن!
    مری:چی میگفت هان؟...
    سی سی:راست میگه!چیکارت داشت؟!....
    الی:د بگو دیگه اههههههههه!!
    من:ای بابا بذارین بنده قدم گرامیمو تو این اتاق بذارم بعد حمله کنین!خوب...حالا شروع کنید!یکی،یکی افتاد؟آسیاب به نوبت!خرفهم؟!
    مری سریع گفت:چیکارت داشت؟!...
    من:هیچی میگفت مادرش گفته میخواد خودمو ببینه! الانم داره میاد دنبالم!فکر کنم جواب همه رو دادم درسته؟!...خوب حالا برید عقب عین راهزنا جلومو گرفتین هنو باید برم عینهو بچه دبستانیا اجازه هم بگیرم...!خیر سرم میخوام لباس بپوشم!...یه مانتوی مشکی داشتم که مدل خاصی نداشت!مال خیلی وقت پیش بود ولی خوب چون مارو زیاد جایی نمیبرن سالم بود رو پوشیدم با شلوار جینه آبی رنگم!شاله همرنگشم که روسرم انداختم راه افتادم به سمته حیاط....سه کله پوکم مدام میگفتن:وقت تلف کردنه!اون که12-13نفرو رد کرده به تو که تجربه نداری کار بده؟عمرا!!
    منم میگفتم:خیله خوب حالا...انقد انرژی مثبت انتقال میدین میترسم گیر کنه تو حلقما!حالا خدارو چه دیدین شاید پذیرفت!فعلا بابای!دیگه که بعد از کلی سرو کله زدن باهاشون راه افتادم به سمته حیاط...
    اوه اوه ماشینو باش!هردفعه عوض میشه!نمایشگاه ماشین داری عایا؟!این یکی شاسی بلنده!.....هیییییییی خدایا قربونه کرمت چرا به ما که رسید ییهووووووو جعبه شانسا ته کشید؟خوب حالا یه خورده صاحبشم دید بزنیم ناراحت نشه یه وقت!...برعکس اون دفعه یه تیشرت سفید پوشیده بود با یه کت اسپرت مشکی!و شلوار جینه مشکی و کفشای سفیدمشکی ورزشی!اوههههههه عینک افتابیت از پت و پهنا تو حلقم!چه ژستی هم گرفته! لامصب بسکه خوش هیکله همه چی بهش میاد!...خوب دیگه داریم میرسیم زشته هی نگاش کنم میگه چیه؟تا حالا خوشتیپ و خوشکل باهم یه جا ندیده بودی عایا؟!خوب حقم داره!ندیده بودم دیه...
    من:سلام!
    سری تکون دادو گفت:سوار شو!
    و خودشم رفت سوار شد! واه! پسره ی بیشوووووووووور!زورش میاد سلام کنه!اصن به درک!من واسه چی حرص میخورم؟! شونه ای از روی بیخیالی بالا انداختم و خواستم برم عقب سوار شم که گفتم زشته باو!میگه مگه من رانندتم؟!ولی خدایی یه جورایی هم هستا!دیگه که رفتم جلو سوار شدم و ماشین از جا کنده شد...
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    *گیسو*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    717
    امتیاز واکنش
    1,592
    امتیاز
    391

    اوووووووف!!چه بوی خوبی میده این ماشینه!با اینکه تند میرفتا ولی بازم واسه موزیک بی کلامی که گذاشته بود کلا تو هپروت به سر میبردم!فکم نمیزنه!ولش کن باو!برم خرشو بگیرم بگم بفک؟!خو نمیشه دیه جونه داداش به دوراز درک و فهم عقلانیه بشر است!!حیف وحید نیست!الان میگفت ایرسا تو کتاب خوندی!
    منم میگفتم نه به جونه وحید!
    اونم میگفت:اهههههههه!جونه منو الکی قسم نخووووور!
    خخخخخخ منم خلیم واسه خودما!چیکار کنم خو؟!از اثرات حاد بیکاریه!خلاصه دیگه اونقد چرت گفتم نفهمیدم کی رسیدیم!...
    واااااای خدایا؟باور کنم عایا؟!نهههههههه!...چقدر اینجا خوجله!...ناخوداگاه نیشم شل شد!تو همون حال و هوا از ماشین پیاده شدم!...واقعا محشره!مثله بهشت میمونه البته از نوع زمینیش!...همینجور با بهت داشتم اطراف و دید میزدم!وارد اون خونه که چه عرض کنم؟کاخی بود واسه خودش!شدیم!یه راهرو سنگ فرش خوشکل بود که انتهاشم میرسید به یه در خیلی بزرگ مشکی رنگ!دوطرف راهرو هم کلی درخت بود که همه به صورت پیچ در پیچ خوشکل از همدیگه بالا اومده بودن!...البته یه جورایی هم میشه گفت ترسناک بود مثلا شب که بشه روح حسن گلاب میاد باهام بای بای میکنه!ای بابا باز من خل شدم...
    _چیکار میکنی؟!بیا دیگه!
    بفرما این مری هم نباشه حتما باید یکی جاش ضدحال بزنه!اصن راه نداره!پوفی از سر بیحوصلگی کشیدمو راه افتادم دنبالش...
    هههههههههه داخلش از بیرونشم باحال تره!یعنی خداوکیلی یکی نبود فکه منو جمع کنه!فقط میتونم بگم اون قسمتی که من بهش دید داشتم فوق العاده بود!روی دیوارا که پر از تابلو فرش و نقاشی بود که همشون اگه غلط نکنم یه دومتری بودن و واقعا خیلی هم خوشکل بودن!کفه پذیراییشم هر قسمتش یه دست مبل گذاشته بودن از هر نمونه!اینجا قصر زلیخاست عایاااااا؟!! فقط اینجا یه سوال پیش میاد از نوع فنی!اونوقت اینهمه مبل صندلی همون روح حسن گلاب و رفقاش میخوان مستفیضشون کنن عایاااااا؟!
    چمیدونم باو!اصن به من چه؟!ما که بخیل نیستیم!والا.....
    _زهرا خانوم؟این خانومو به اتاق مامان راهنمایی کن!
    زهرا خانوم:چشم آقا!
    یه نگاه بهش انداختم!...یه زنه تقریبا میانسال بود لباسی هم که تنش بود فکر کنم لباس کار بود...
    زهرا خانوم:از این طرف خانوم!
    سری تکون دادمو همراش راه افتادم... بعد از کلی چرخیدن که دیگه من سرم گیج رفته بود و حالت تهوع گرفته بودتم شدیددددددددد بالاخره جلو یه در ترمز گرفت!ماشا...دو ماراتونم میرفت جزء نفرات اول بود!
    تق تق تق!_بله؟
    زهرا خانوم:منم خانوم!بیام داخل؟!
    _بفرمایید...
    وارد اتاق شدیم!اتاق خیلی بزرگی بود با دکوراسیون کرم قهوه ای!قشنگ بود ولی بی روح!یه گوشه ی اتاقم یه تخت بزرگ دونفره کرم قهوه ای رنگ بود که روش یه زنه میانسال حدود60-65سال سن خوابیده بود!کنارشم یه کاناپه قهوه ای رنگ...
    _بیا بشین!ورو به زهرا خانوم ادامه داد:ممنون زهرا تو میتونی بری!اونم چشمی گفت و از اتاق خارج شد...

    رفتم نشستم رو کاناپه ی کناریش!
    من:سلام!
    کلشو تکون داد!زکی پس بگو این پسره اجنبی به کی رفته!!!مادر و پسر کپی پیست همن!
    _فکر کنم مهرسام همه چیزو بهت گفته درسته؟!
    با تعجب گفتم:مهرسام؟
    سری تکون دادو گفت:آره!پسرمو میگم!
    من:آهاااااااان بله!(آهان پس اسمه آقای عصا قورت داده مغرور بچه پولدار لوس ننر اینه!گرفتم چی شد!)
    _پس حتما بهت گفته که چقدر سخت گیرم!درسته؟!
    من:بله!(ای وای این چه زری بود من زدم؟!...پووووووف!حالا چیکار کنم؟!!اصن...اصن اکشال نداره!مگه دروغ گفتم؟!)
    تک خنده ای کردو گفت:دختر رکی هستی!
    من:راستش آره!
    _خوبه!از اخلاقت خوشم اومد!مکثی کردو ادامه داد:خوب بگذریم!با اینکه میدونم مهرسام بهت گفته بهتره خودمم یاداوری کنم!...تو اینجا وظیفه داری داروهامو سروقت بهم بدی!(و به پاهاش اشاره کردو ادامه داد:)چون میبینی که نمیتونم!و دیگه اینکه گاهی باهام همصحبت شی آخه من اینجوری حوصلم سر میره!(خو زیرشو کم کن!به من چه؟!)ادامه داد:شاید برات سخت باشه ولی وظیفت اینجا همینه!گاهی که دکتر اومد اینجا راهنماییش کنی به اتاق من!(وخنده کوچیکی کردو ادامه داد:)اخه با اینکه خیلی وقته میان اینجا بازم راهو گم میکنن ولی تو سعی کن یاد بگیری و یه چیز دیگه اسمت چیه؟!
    (برو بابا اونا دکترن با این مغزشون یاد نگرفتن چه توقع از من؟!من که جوجه دکترم نیستم!!)
    گفتم:چشم!حتما سعی خودمو میکنم اسمم هم ایرساست!فقط...اومممم چیزه...ببخشید که میپرسم!شما پاتون مشکلی داره؟!
    _نه عزیزم!حق داری بدونی!کاملا که نه!یعنی اگه بخوام میتونم خوب شم ولی انگیزه ای ندارم!
    با حالته ملتمسانه ای گفتم:چرا خانوم؟!
    _دیگه به من نگو خانوم!دوست ندارم!به اسمه کوچیک صدام کن!بهم بگو سوسن!
    من:چشم سوسن جون!حالا میگین؟!
    کمی مکث کردو ادامه داد:چون...از وقتی که پدر مهرسام تنهام گذاشت انگیزه ای برای زنده موندن ندارم!صداش حالته بغض گرفتو ادامه داد: تو اون تصادف لعنتی...که هم باراد رو از دست دادم و هم مهرسای عزیزمو...
    (آخی!بیچاره یعنی دخترشم مرده؟!هیییییییییی الهی مهرسام پیش مرگت شه!)
    من:من واقعا متاسفم سوسن جون...نمیخواستم ناراحتتون کنم!
    لبخند مصنوعی زدو گفت:نه عزیزم!اشکالی نداره!...حالا بگذریم...میدونستی تا به الان به هیچگدوم از پرستارایی که اینجا اومده بودن اینارو نگفتم؟!خودمم تعجب میکنم ولی...باهات احساس نزدیکی میکنم!
    (ایول!نیشم تا بنا گوش باز شد!)ذوقیده گفتم:واقعاااااااا؟!شما لطف دارین!منم ازتون خوشم اومد!شما هم خانوم گلی هستید باهاتون حال میکنم!
    ای خاک به گورت ایرسا خله! عین چی ذوق مرگ شده بودی!!....این کلمه های مضحک چی بود گفتی آخه؟؟!)
    خنده بلندی کردو گفت:چقد بانمکی!
    من:چاکر شوما چشاتون نمکی میبینه!وگرنه ما شیرینیم!عسللللللللللل!!
    ای بابا این دوباره خندش گرفت!نه خدایی چه چاله میدونی هم حرفیدما!!بلند بلند میخندید اهههههههه کر شدم!
    رفتم کنارشو دستشو گرفتم:بسه دیگه!خفه شدیدها!!خندش شدیدتر شد!....
    لا الله...این شیرین عقله عایااااااااا؟؟!!.....

     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    *گیسو*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    717
    امتیاز واکنش
    1,592
    امتیاز
    391
    بریده بریده میون خنده هاش گفت:خیلی.......بامزه ای.......خدا.......نکشتت منو.......یاد مهرسا میندازی!
    با تعجب روبهش گفتم:منظورتون دخترتونه....؟!
    تقریبا خندش بند اومده بود سری تکون دادو گفت:آره!اخلاقه اونم خیلی به تو شباهت میداد!و بعد به صورته حسرت وارانه ای نگام کرد...
    مثه اینکه خیلی حالش گرفته شده بود!اشک تو چشماش حلقه زده بود و سعی میکرد بغضشو قورت بده!الهی!...چقدر ناراحته!خوب حقم داره!من...من درکش میکنم!...ولی بیخیال این!فعلا نباید بذارم بیشتر از این بهم بریزه...
    رو بهش با حالتی که حدالممکن شادش کرده بودم گفتم:حالا اینارو بی خی سرورم!!حال بنده به عنوان شوالیه ملکه سوسن بانو پذیرفته شدم عایااااااااااااا؟؟!
    لبخند مصنوعی زد و گفت:دخترم تو خیلی به دلم نشستی!میدونی؟...حس میکنم ما یه درد مشترک داریم که هردومون تجربش کردیم!بخاطر همینه که باهات احساس نزدیکی میکنم!
    لبخند کم جونی زدم وگفتم:آره!...اتفاقا منم باهاتون خیلی احساس نزدیکی میکنم!شاید دلیلش همینی باشه که شما گفتید!
    سوسن جون:خوب.... پس عزیزم فردا میتونی بیای؟!
    (ایول ببینین خودش خواستااااا منم که دلرحممممممممم!قبولیدم!!) من:نمیدونم سوسن جون!من...اوممممم میدونید که خوب من...
    مثه اینکه ذهنمو خوند!حرفمو قطع کردو با اطمینان گفت:نگران اون نباش عزیزم!مهرسام کارهاشو انجام میده!تو فقط فردا آماده باش!
    لبخندی زدمو ازش تشکر کردمو قرار شد از فردا قصر زلیخا رو از وجود گرانبهای خود مستفیض کنم!...از اتاق اومدم بیرون!ایول خدایا دیگه دارم شرمنده میشماااااا وای ننه منو اینهمه خوشبختی محاله محااااااااااااااااااله...همینجوری ذوقیده بودم راه میرفتم و آواز سر میدادم!خدایی جای تعجب داشت منو پذیرفت!دمش جیززززززززززززز از نوع کباب سیخی!!!....
    _چیکار میکنی؟!
    یا ابرفرض!خدایا این دیگه کیه؟!یه نگاه به دوروبرم انداختم...اهههههه اینکه همین آقای عصا قورت داده مغرور بچه پولدار لوس ننر که!!چیششششش!!مثه روح میمونه!
    من:هیچی با خودم بودم...بعدشم تو نمیخوای منو برسونی هاااااااان؟!قشنگ مشخص بود از این همه پررویی من کفش بریده!
    یه چند لحظه گیج نگام کرد و بعد با یه اخم گفت:ببخشید خانوم بنده راننده شخصی شما نیستم!در حال حاضرم فقط واسه این اینجام که میخواستم بدونم مامان قبولت کرد یا نه؟!
    پشت چشمی نازک کردم:مگه میشه از من خوشش نیاد؟!پس چی که قبول کرد؟اونم با رضایت کامل!
    زیر لب گفت:این دیگه کیه؟!دختره از خود متشکر!
    _هی شنیدمااااااا!! ا
    ولش تعجب کرد ولی بعد قیافه خونسردی به خودش گرفت و گفت:منم گفتم که بشنوی!درضمن!...بابته رسوندنت هم راننده بیرون منتظرته!...اگه اون دفعه هم اومدم دنبالت فقط واسه این بود که خودم به مامان معرفیت کرده بودم!وگرنه که من از این افتخارا به کسی نمیدم!
    پسره پررو!اونوقت به من میگه از خود متشکر!حالا انگار تحفست!
    منم با بی تفاوتی رو بهش گفتم:منم از این افتخارا نصیب هر کسی نمیکنم!
    بعدشم اومدم از کنارش رد شم که تقریبا عجله ای گفت:کجا؟!
    رومو کردم سمتشو با همون حالتم گفتم:ببخشید؟!
    خونسرد گفت:نگفتی کی بفرستم دنبالت؟!
    پوووووووف کلا طرز حرف زدنشم رو اعصابمه ناجوووووووور!
    _فردا ساعت8صبح!آخه سوسن جون اصرار کردن هر چه زودتر اینجا باشم!
    بعدشم بدون نگاه کردن به عکس العملش راه افتادم به سمته در خونه...
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    *گیسو*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    717
    امتیاز واکنش
    1,592
    امتیاز
    391
    آخخخخخخخ که چه حالی میده حرص دادنش!!!چقدم قیافش بامزه میشه وقتی حرص میخوره اوووووووووووف!!چه حسه شیرینی!...خیله خوب بسه دیگه!فکر کنم زیادی خبیث شدم...ماشین راننده رو از دور دیدم رفتم سمتش...واااااااای خدا نه!بازم موزیک بی کلام؟آخه ایهاالناس!به نظرتون من از دست این افسرده ها سرمو بکوبم تو دیوار یابکوبم تو درخت طبیعی تر جلوه کنه عایاااااااااااااا؟؟!خدا بهم صبر بده...با این قوم عجوج مجوج چجوری کنار بیام خدا داند پووووووف...خلاصه بعد از کلی چرت میمونی زدن رسیدیم!از ماشین پیاده شدمو بعد از تشکر از راننده راه افتادم به سمت بهزیستی...ای وای الان سه کله پوک هوار میشن رو سر من بدبخت!اههههههه!چیکار کنم خو؟!دوستامم مثه خودم یه مشت خل و چلن!البته دور از جونه خودمااااااااااااا(بنده یه چی محض خنده عرضیدم!خواننده گرامی شوما به دل نگیر!!)رسیدم به در اتاق!درو باز کردم که هنوز پامو درست نذاشتم همونطور که انتظار میرفت حمله کردند!...
    مری:چی شد؟!
    سی سی:قبولت کردن؟!...
    الی:وای یعنی میری؟!....
    _ای باباااااااا شما دوباره هنو نرسیده هوار شدین رو سرم؟!بابا بذارید از راه برسم یه نفسی چاق کنم بعد شروع کنید!خرفهمممممم؟؟؟؟؟!
    بعدشم پوفی از سر بیحوصلگی کشیدمو خودمو پرت کردم رو تختم....
    مری:واسه چی انقد اذیت میکنی؟!زورش میاد حرف بزنه!خوبه حالا یه کلام میخوای بگی قبولت کردن یا نه!دیگه چرا ناز میکنی؟!
    با خونسردی یه نگاه بهش انداختم:ناز نمیکنم خره!دارم سه کله پوکو آدم میکنم که بفهمن اگه همیشه اینجوری هوار شن رو سرم چیزی بهشون نمیماسه!خرفهم؟!
    سی سی:چیششششش لوس!بگو دیگه!
    الی:جون من!خواهش دارم میمیرم از فضولی!زود باش دیگههههههههه بگو چی شد؟!(و به حالت بغض ادامه داد:)یعنی...
    یعنی میخوای از پیشمون بری؟!
    یه کوچولو دلم سوخت البته فقط یه کوچولو هااااااا!بسه دیگه بذار بگم! آخرش که میفهمن!
    رومو کردم سمتشو با حالت طنزی گفتم:آخییییییییی نی نی دو ساله!داری گریه میکنی؟نازی باشه میگم!چه کنم دیه؟بسکه دلرحمم!...خووووب جونم واستون بگه که بلی!بنده رو به غلامی پذیرفتند!ایشا...از همین فردا هم دوماد سرخونه میشم میرم زنم آدمم کنه!ولی یه چیزی...مهریه زیاد گذاشتن لامصبا!!مهریه گذاشت1364تا خو آخه من اگه از این پولا داشتم دوماد سرخونه نبودم که!ولی خوب چه کنیم با این دله عاشق!مهریه پهریه سرش نمیشه که گفتیم بااااااوش!واگذارتون میکنم به خدا...ولی عوضش خانومی دارم ماه نداره.... تو خوشکلی تا ندا...
    مری:ای بابا خیله خوب فهمیدیم قبولت کردن!الان تا صبح میخواد شعر بگه!...ببینم احیانا اونجا چیزخورت نکردن توهم زدی؟؟؟؟!
    _نه گلم!ا نه نه ببخشید اشتباه لپی بود!نه خلم مگه من مثه توام؟؟!من پاکه پاکم!چوبییییییییییییی!!
    سی سی:نه مثل اینکه واقعا تو یه چیزیت شده!
    الی:آره راست میگه!خل که بودی الان دیگه خل و چلم شدی..و سری تکون داد!
    رو بهشون با حالته معترض ساختگی گفتم:اهه گمشین شماهم!یه جور میگین خودمم شک کردم!دیگه منم دچار بحران شخصیتی کردین!جون داداش دست بردارین دیگه اههههههه!آره خوب قبولم کرد!اتفاقا خیلی هم ازم خوشش اومد!میگفت اخلاقت شبیه دخترمه!و دخترشم چون دارفانی رو وداع گفته به دیار باقی شتافته خلاصه سرتونو درد نیارم قیر رحمتو یه نفس سر کشیده زنه بیچاره بسی دلتنگشه...منم همونجور که همتون میدونین میدونن میدونم خعلی دلرحمممممممم گفتم باوش!از فردا هم ساعت8صبح باید اونجا باشم...

     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا