از وهم تاواقعیت | N...B کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع N...B
  • بازدیدها 238
  • پاسخ ها 18
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

N...B

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2021/10/19
ارسالی ها
19
امتیاز واکنش
30
امتیاز
61
پارت هشتم.
باعجله به طرف اتاقم رفتم،روتخت ولوشدم،گوشیم رو‌که کاملا شارژ شده بود برداشتم.
نت روکه روشن کردم بالای صفحه اومد پیام از چت دیوار پیام روبازکردم.
بازهم همون کسی که عکاس میخواست!
ای بابا بذاربهش یاد آوری کنم آگهیم رو!

سلام وقتتون بخیر!ببخشید ولی آگهی من ربطی به پیشنهاد شمانداره فکرمیکنم اشتباه میفرستین پیامتون رو.
بعداز سندشدن پیام صفحه رو قفل کردم وگذاشتم کنارم،بیخیال بذار بخوابم کار دیگه ای که ندارم.
حالاکی حال داره بلندشه چراغ روخاموش کنه.
هرچی دم دستم بود پرت کردم سمت کلید چراغ شاید خاموش بشه ولی نه نشونه گیریم هم ضعیف بود.
بیخیال چراغ همینجوری میخوابم روشن باشه بهتره پتو رو کشیدم روصورتم تانور اذیتم نکنه!
یکی دو دقیقه گذشت.ای بابا چقدر گرمه بلندشدم نشستم نه اینجوری نمیشه!
دوباره نگاه ناامیدی به کلید‌انداختم با چشام التماسش میکردم خودش دست به کار بشه!دیوونه شدم رفت!
بلندشدم بلاخره خاموشش کردم اخیش!


باصدای بوق ماشین به خودم اومدم!
سردرگم نگاهی به دور وبرم انداختم من وسط خیابون چیکارمیکنم؟
چراهیچی یادم نمیاد؟اخرین چیزی که یادمه چراغ روخاموش کردم ورفتم که بخابم!
دوروبرم نگاه کردم اماالان وسط خیابونم به روزنامه ای که دستم بود نگاه کردم.
دور یه آگهی خط قرمز کشیده شده بود!یعنی من کشیدم؟
دوباره با صدای بوق ماشین به خودم‌اومدم وسریع از سرراهش کناررفتم.
روی جدول نشستم،سرم رو با دستم گرفتم چراهیچی یادم نمیاد؟چرااخه؟
گوشیم روازکیفم بیرون آوردم تا به مامان زنگ‌بزنم.
اسم مامان رولمس کردم منتظر موندم تماس برقرار بشه.
من:الو مامان خوبی؟سردردت بهتره؟
مامان:الو خوبی دخترم؟منم خوبم سردردمم بهتره چندبار میپرسی گل دختر نصفه شب یه بار اومدی پرسیدی صبح یه بار‌اومدی پرسیدی!چیشد کارت درست شد؟
من:چی؟من پرسیدم؟خب اخه نگرانت میشم!کدوم کارم مامان؟
مامان:جای نگرانی نیست یه سردرد ساده بود.یعنی چی کدوم کار؟مگه یه اگهی تو‌روزنامه ندیدی صبح زنگ‌زدی گفتن بیا واسه مصاحبه!
من:اهان هنوز نرفتم الان میرم.
مامان:باشه برومنم سرکارم مشتری اومد باید برم مواظب خودت باش‌ میبوسمت.
من:دوستتدارم مامان..
 
  • پیشنهادات
  • N...B

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/10/19
    ارسالی ها
    19
    امتیاز واکنش
    30
    امتیاز
    61
    پارت نهم:
    تماس تموم شده بود ولی گوشی همچنان توی دستم بود یه نگام به گوشی ویکی به روزنامه ای بود که دستم بود!
    یعنی آلزایمر گرفتم؟
    پاک خل شدم رفت!به آسمون نگاه کردم که شکایتمو به خداببرم همون موقع احساس کردم ی چیزی رو صورتم ریخت!
    دستموکشیدم به صورتم وبهش نگاه کردم...دوباره سرموبالاگرفتم وبه کبوتری که حالا دور شده بود نگاه کردم.
    همینو کم داشتم!
    باحالت چندش توکیفم دنبال دستمال کاغذی گشتم اخرشم ی دونه پیداکردم البته شک داشتم تمیز باشه ولی بهتر از هیچی بود!
    صورتم ودستمو با خشونت پاک کردم;نوچ!امروز روز من نیست.
    نگاهی به ساعت گوشیم انداختم،دیرشده بود.
    دستمو واسه تاکسی درازکردم،سوارش شدم ادرس رودادم.
    سرکوچه پیاده شدم کرایه رودادم وراه افتادم برم سمت خونه.

    توکیفم دنبال کلید میگشتم،نبود.
    همونجا جلوی در نشستم تا مامان بیاد.
    نمیدونم چقدر گذشته بود که باصدای پسری که میگفت خانم؟به خودم اومدم.
    یه جوری نشسته بودم انگار روی سنگ توالت خونمون نشستم یه نگاه به پسر خوشتیپ روبروم انداختم یه نگاه به طرز نشستم واقعا افتضاح بود!,
    سریع بلندشدم دستی به مانتوم کشیدم.
    من:سلام بفرمایید.
    +مشکلی پیش اومده خانم؟
    من:نه چطور؟
    +اخه دیدم اینجانشستید!
    من:نه چیزی نیست.
    تودلم گفتم محله فضول نداشت که الحمدالله ازاین آپشن هم بهره مندشدیم.
    نگاهی بهش کردم عینک افتابی بزرگی به چشمش زده بود ولی لباش نازک بود ودماغش معمولی صورت شش تیغ شده!
    لباسای شیکی هم پوشیده بود.
     

    N...B

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/10/19
    ارسالی ها
    19
    امتیاز واکنش
    30
    امتیاز
    61
    پارت دهم.
    +ببخشید مزاحم شدم روز بخیر.
    من:خواهش میکنم،همچنین.
    به رفتنش نگاه کردم،چه محکم قدم برمیداره.
    بیخیال دوباره به حالت قبل نشستم،سرمو گذاشتم رو زانوهام.
    باصدای مامان به خودم اومدم...
    +دختر اینجاچیکارمیکنی؟چرااینجوری نشستی؟چیشده حالت بده؟
    سرمو ازرو زانوهام برداشتم به مامان که معلوم بود حسابی نگران شده نگاه کردم.
    من:سلام مامان خانم خوبی؟نه چیزی نشده،کلیدارو فراموش کردم ببرم موندم پشت در.
    +ای دختره ی حواست پرت،پاشو ازجلو در دروبازکنم بریم تو،راستی چیشد مصاحبه؟
    وای حالاچی بگم به مامان؟
    من:چیزه...گفتن تماس میگیرم.
    +باشه خیره ایشالا.
    من:ایشالا.
    مامان درو بازکرد،رفتیم تو،مقنعه ام رو ازسرم دراوردم احساس سبکی کردم.
    کف سرمو یکم بادستم ماساژ دادم.
    رفتم تو اتاقم روی صندلی جلوی میز ارایش نشستم به صورت رنگ ورورفته وبی حالم نگاه کردم،انگارخودم رونمیشناسم..

    نیاز به دوش داشتم وسایلم روبرداشتم رفتم توحموم..
    خیلی دلم میخاست عین پولدارا تووان دراز بکشم ولی حیف که وان نداشتیم.
    دوش گرفتم حوله رو پیچیدم دور خودم رفتم تو اشپزخونه..
    غذای دیشب که دست نخورده مونده بود رو اوردم‌بیرون وگرمش‌کردم.
    سفره روچیدم ومامان روصداکردم.
    +مامان سوپ بخور برات دیشب پختم ولی خواب بودی.
    مامان:دستت دردنکنه دخترم میخورم.
    +چخبرمامان؟همه چیز مرتبه؟
    مامان:اره خداروشکر.
    +شکر.
    دیگه حرفی رد وبدل نشد.
    بعدازغذا سفره روجمع کردم ظرفارو شستم یکم اشپزخونه رو‌مرتب کردم ورفتم یکم استراحت کنم...
     

    N...B

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/10/19
    ارسالی ها
    19
    امتیاز واکنش
    30
    امتیاز
    61
    پارت یازدهم:
    در اتاقم رو باز کردم واردشدم دررو پشت سرم بستم.
    خیلی خسته بودم بااینکه کاری نکرده بودم!
    چشمم به تختم خورد؛یه نفر روی تختم درازکشیده!
    حس بدی تووجودم نقش بست،باقدم های سست به تختم نزدیک شدم...
    هرچی نزدیک ترمیشدم حس بدم افزایش پیدامیکرد.
    نزدیک تخت ایستادم دستم میلرزید نمیتونستم پتو رو کناربزنم..
    مرگ یک بار شیون هم یک بار!میخوام ببینم کیه؟
    دست لرزونم رو دراز کردم پتو رو با یه حرکت کنار زدم...
    ولی هیچی‌نبود خالی! پتو ازدستم سرخورد افتاد..
    انگار ازاولشم چیزی اینجانبود!
    سریع از اتاق بیرون رفتم..
    روی کاناپه دراز کشیدم فکرم حول وحوش اتفاقات چرخ میخوردولی به چیزی نمی رسیدم..
    هی مرور میکردم!این اتفاقات برام آشنا بود..ولی نمیتونستم تمرکزکنم.
    به پهلو چرخیدم...بهتره برم پیش یک دکتر روانشناس!شاید به دردم خورد!
    ولی پول ویزیت چی؟
    به اندازه کافی خرج رو دست مامان گذاشته بودم..دست کمکش هم نبودم ..نوچ من روم نمیشه...نمیتونم!
    مامان طفلکم!
    بذار کتاب جدیدم چاپ بشه!شاید بتونم با پولش یه کسب وکاری راه بندازم!
    شاید آرایشگری شغل خوبی باشه..
    بهتره دوره هاش رو بگذرونم!
    ای بابا منم دلم خوشه!
    خدایا به امید خودت..خودت‌کمکون کن تاالان‌کمکون کردی ازاین به بعدم توکلمون به خودته..
    نه!به همه چیز فکرکردم ولی خوابم نمیبره!بلندشدم نشستم.
    چیکارکنم؟حوصلم سررفته.
    گوشیم‌رودستم گرفتم یکم بالاپایینش کردم نه این توام خبری نیست!
    هیچی برای سرگرمی نبود...
    بهتره یه دونه از قرص خواب های مامان بخورم.
    یواش سمت اتاق مامان رفتم،درشو بازکردم قوطی قرص روی میز آرایش بود یه دونه برداشتم،مامان اگه بفهمه دست به قرص هاش زدم منومیکشه میخاستم‌فرارکنم که انگشت کوچیکه ی پام به صندلی خورد اخم بلندشد سریع جلوی دهنم روگرفتم وبه مامان که یکم تکون خورده بود نگاه کردم وفرارکردم..
    قرص روخوردم وروکاناپه ولوشدم وبعداز چنددقیقه خوابم برد....
     

    N...B

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/10/19
    ارسالی ها
    19
    امتیاز واکنش
    30
    امتیاز
    61
    پارت دوازدهم:
    دوماه بعد..
    بادادی که ارسلان کشید احساس کردم سکته کردم.
    نزدیک بود دوربین عکاسی ازدستم بیافته باهزار بدبختی نگهش داشتم.
    برگشتم به ارسلان نگاه کردم...یاداولین دیدارمون جلوی درخونمون افتادم ناخواسته بهش لقب فضول روداده بودم ولی کی فکرشومیکرد ارسلان همون کسی باشه که توی برنامه دیوار دنبال عکاس میگشت وکی فکرشومیکرد من الان شاگرد ارسلان باشم وبخوام عکاسی یادبگیرم!
    وازهمه مهمتر احساس صمیمیتی که بینمون بود روخیلی دوست داشتم انگار تبدیل شده بود به دوستم!
    بادستی که جلوی چشمم تکون میخورد به خودم اومدم.
    +الو؟افسون؟چته؟
    من:هیچی.یاد یه چیزی افتادم..
    +دختر حواست کجاست؟نزدیک بود ازکوه پرت بشی پایین!
    من:حواسم بود بعدش من که پرت نمیشدم بادادی که کشیدی نزدیک بود بیافتم پایین..
    ارسلان دستی به موهاش کشید وگفت:باشه ببخشید خب نگرانت شدم...
    +خبه خبه حالاخودتو شبیه گربه شرک نکن.
    ارسلان لبخند دندون نمایی زد وازم فاصله گرفت.
    دوباره به دوربین توی دستم نگاه کردم میخواستم از یک بزکوهی عکس بگیرم که متاسفانه نشد بالب ولوچه ی آویزون برگشتم به دور وبرم نگاه کردم تا سوژه ی بهتری پیداکنم ولی هیچی به چشمم جذاب نبود!
    به ارسلان که داشت از یک تخته سنگ عکس میگرفت نگاه کردم.
    اینکه چیز جذابی نیست چراازاین سنگ عکس میگیره؟
    یواش بهش نزدیک شدم حواسش معطوف به کارش بود واصلا متوجه من نشد.
    ارسلان:چیشده افسون؟چرااینجوری بهم نگاه میکنی؟
    +عه فکرکردم حواست نیست.
    ارسلان:من همیشه متوجه اطرافم هستم چون عکاسی ازطبیعت رودوست دارم ولی ممکنه وقتی مشغول کارم هستم یه حیوون وحشی بهم حمله کنه پس حواسم روجمع میکنم.
    برگشت بهم نگاه طولانی کرد.
    +برعکس من!من وقتی از یک کارلذت ببرم دیگه متوجه چیزی نمیشم.
    ارسلان:اشتباهت همینجاست...سعی کن حواست به اطرافت باشه..
    +چشم.راستی این سنگ چه چیز خاصی داره؟من هرچی نگاه میکنم یه سنگ معمولیه!
    ارسلان:بهش نگاه کن انگار ازبالای کوه اب چکه چکه روش ریخته نقش ونگارای قشنگی به وجود اومده.
    به سنگ نگاه کردم راست میگفت خیلی خوشگل شده بود..
    ارسلان واقعا مناسب کار عکاسیه ولی نمیدونم من یتونم از پسش بربیام یا نه!
     

    N...B

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/10/19
    ارسالی ها
    19
    امتیاز واکنش
    30
    امتیاز
    61
    پارت سیزدهم:
    ازکوه پایین اومدیم البته برای من خیلی سخت بود احساس میکردم عضلات پام میخوان منفجربشن!
    دنبال ارسلان عین کش کش‌میومدم...اخه من رو چه به عکاسی؟آبم کم بود؟نونم کم بود؟عکاس شدنم چی بود؟
    البته ناگفته نماند حقوقی که ارسلان میخواست بهم بده چشمم روگرفته بود!
    ولی هنوزم درعجبم چراحقوق خوبی برام درنظرگرفته؟ولی خوبه ها به نفع منه..نیشم انقدر بازبود که سی ودوتا دندونم کامل مشخص بود احساس میکردم قیافه ام شبیه عقب افتاده های ذهنی شده..
    نه بابا من ک همه جوره خوشگلم!
    البته بانگاه ارسلان که رو نیش بازشده ام خشک شده بود سعی کردم اوضاع روعادی جلوه بدم دستام روبالا آوردم کش وقوسی به بدنم دادم ودهنمو ازاونچه که بود بیشتر بازکردم که مثلاخمیازه میکشم..
    +آخ چقد خسته شده بودما!
    ارسلان یه نگاه ناامید بهم انداخت سرشوتکون دادوبه راهش ادامه داد...
    قشنگ احساس کردم تودلش میگه:خدایا این کی بود گیرم اومد..تف تواین شانس!
    بیخیال ازخداشم باشه!
    راهموادامه دادم دیگه رسمااخراش داشتم هلاک میشدم..
    بلاخره بعد ازدوساعت به پایین کوه رسیدیم.‌
    +خداروشکردیگه نفس های اخرم بود.
    ارسلان:کم غربزن دختر از همون اول تااینجاهمش غرزدی،بدبخت اونی که باید توروبگیره..
    +مگه من چمه؟خیلی ام دلش بخواد..خوشگل نیستم که هستم(اره جون عمم)تحصیلکرده،باوقار،بامتانت،خانم،
    ازهر هنرم هزارتاانگشت میریزه!
    یهو هم من هم ارسلان ازجمله ای که گفته بودم خشک شدیم..
    ارسلان ی جوری خندید که تنم لرزید ..
    +اه..چته؟
    ارسلان ازشدت خنده به کبودی میزد دستاشو به زانوهاش گرفته بود ومیخندید:ای روتو برم دختر من نمیدونم کدوم دانشگاهی بهت مدرک داده؟
    +ایش حالاانگارخودش سوتی نداده.میخوای اون سوتی اونروزتوبگم؟
    ارسلان:نخیر لازم نکرده جدیدا اصلا احترام کارفرما رونگه نمیدارن حالامن چون خوش قلبم اخراجت نمیکنم ولی هرکس دیگه بود تاالان عذرت روخواسته بود،
    +جون عمت!توراست میگی..
     

    N...B

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/10/19
    ارسالی ها
    19
    امتیاز واکنش
    30
    امتیاز
    61
    پارت چهاردهم:
    نمیدونم کی ارسلان منو جلوی در خونه پیاده کرده بودولی وقتی به خودم اومدم که توی کوچه وایستادم وخیره به دیوار روبروم نگاه میکنم!
    هنوز از حرف ارسلان توی شوک بودم..
    پیشنهادازدواج؟چراآخه؟
    چقدزود!یعنی توی همین مدت کوتاه عاشق من شده؟
    چرخیدم ورفتم سمت در..کلیدانداختم خیلی هیجان داشتم میخواستم سریعتر به مامان این خبرروبدم!
    کفشام رو ازپام درآوردم‌ومامان مامان گویان واردخونه شدم!
    ولی خبری ازمامان نبود!
    یهویادم اومد مامان که سرکاره....
    ناامید سمت اتاقم رفتم انقدر خسته بودم که سریع خوابم برد.
    مامان:افسون؟پاشو دخترم..افسون؟چرابااین لباسا گرفتی خوابیدی؟پاشو دختر
    +مامان ولم کن خوابم میاد..
    مامان+پاشو حداقل این مانتو رودربیار ازتنت.
    +باشه...الببته باشه ی الکی بود چون اصلا ازجام تکون نخوردم.
    صدای دراتاق اومد که نشونه ی رفتن مامان بود.
    منم هرکاری کردم دیگه خوابم نبرد ولی دوس نداشتم چشمام روبازکنم..یهوجریان خواستگاری ارسلان یادم اومد..
    وای برم به مامان بگم!
    سریع بلندشدم بیخیال سرووضعم شدم!مامان که همه جوره منودیده!
    ازاتاق اومدم بیرون.
    +مامان..مامان...ماااااماااانننن...ماااااامااااانننننن.
    مامان:چته دختر سراوردی؟بازچیشده که سوزنت گیرکرده؟
    +وا؟مامان؟من کی سوزنم گیرکرده؟
    مامان:وقتی یه چیزی هیجان زده ات میکنه سوزنت روکلمه ی مامان گیرمیکنه!
    یه نگاه به مامان که به در اتاقش تکیه داده بودکردم یکم فکرکردم دیدم راست میگه ولی خودم تاحالادقت نکرده بودم.
    مامان جان یه دیقه بیا بشین رومبل کارت دارم.
    مامان اومد روی مبل نشست منم سرموگذاشتم روی پاش وپاهام رو جمع کردم توشکمم..
    مامان ارسلان رومیشناسی؟صاحبکارم؟
    مامان+اره میشناسمش چطور؟
    +چجوری بگم ...ام...ازم خواستگاری کرده...
    صدایی ازمامان نیومد بهش نگاه کردم حسابی توی فکر بود....
     

    N...B

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/10/19
    ارسالی ها
    19
    امتیاز واکنش
    30
    امتیاز
    61
    پارت پانزدهم:
    مامان:توچی‌میگی دخترم؟
    +هرچی شمابگین،من که روی حرف شماحرف نمیزنم.
    مامان:خب من میخوام ردش کنم،بنظرم مناسب تونیست.
    +اخه چرا مامان؟بخداپسرخوبیه.
    مامان:اخه دختر توکه نظرت مثبته چراالکی میگی هرچی توبگی مامان؟الان من گفتم نه ولی توهمچنان حرف خودت رومیگی.
    ازخجالت قرمز شدم وای مامان راست میگه!
    میخواست امتحانم کنه..
    +خب....خب....
    مامان:بسه فهمیدم..بگوهمراه خانوادش بیان خونه پنجشنبه همین هفته..
    وای خیلی خوشحال شدم سرموازروی پای مامان بلندکردم وبغلش کردم.
    +وای مرسی مامانی.
    مامان پیشونیم‌روبوسید.
    +ولی نه مامان من نمیتونم‌شماروتنهابذارم اصلانمیخوام ازدواج‌کنم!
    مامان:این حرفاچیه دختر؟توام بلاخره یه روز باید سروسامون بگیری.نمیشه تااخر عمرت وردل من باشی میخوای یه دبه بگیرم ترشی بندازمت گرچه همین الانم ترشیدی رفته.
    +ماااامااااان کجامن ترشیدم؟من هنوز بچه ام.
    مامان:اره جون خودت...حالام ازمن یکم فاصله بگیر خفم کردی.
    +عه!مامان؟چجوری دلت میاد به من بگی‌خفت کردم!
    مامان:حقیقت تلخه دخترم!
    ازروی مبل بلندشدم و رفتم سمت اتاقم.
    دراتاق وکه بستم ومطمئن شدم مامان منونمیبینه دستام رومشت کردم وتوهواتکون دادم..
    وااای خیلی ذوق زده ام یعنی میشه ارسلان مال من بشه؟
    گوشیم رودستم گرفتم که بهش‌زنگ‌بزنم‌ولی‌نه اگه زنگ‌ بزنم فک میکنه چقدهولم!
    دوباره صفحه گوشیم‌روخاموش کردم.
    وای نه من نمیتونم تحمل کنم..چیکارکنم؟
    رفتم داخل تلگرام پروفایل هاشو‌چک میکردم وای ببین چقد خوشگله آقامون!وای هزارماشاالله چشم نخوره!
    یکی یکی پروفایل هاشو چک میکردم همه ی عکساش فوق العاده حرفه ای وجذاب بود!
    خب معلومه یه عکاس اگه عکساش جوردیگه بود باید تعجب میکردم..
    یه نوتیفیکشین برام اومد بهش نگاه کردم باچیزی که دیدم چشمام تااخرین حدش گشادشد!
     

    N...B

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/10/19
    ارسالی ها
    19
    امتیاز واکنش
    30
    امتیاز
    61
    پارت شانزدهم:
    کلیک کردم روش دستام می لرزید یه عکس ازخودم وارسلان بامانتو ولباس های که امروز تنمون بود...منتها صورت ارسلان پرازخون بود.
    ولی نمیدونستم این عکس چطوری ظاهرشده .
    گوشی ازدستم افتادپایین
    انگارلال شده بودم نمیتونستم حرفی بزنم یا حرکتی انجام بدم...
    بعدازچند دقیقه انگار از یه خواب عمیق پرت شدم به دنیای واقعیت گوشی روبرداشتم ولی دیگه اثری ازعکس نبود...
    مطمئن بودم توهم نزدم ولی الان هیچی نیست...هیچی نیست...
    خدایا یعنی چی چرا این اتفاقات برای من داره میافته.
    منی که تازه میخوام با کسی ک دوسش دارم ازدواج کنم.
    ...زنگ بزنم به ارسلان بگم..
    اره فکرخوبیه زنگ بزنم بهش بگم..
    رفتم تومخاطبین گوشیم روی اسمش کلیک کردم...
    نه اگه زنگ بزنم وبهش بگم فکرکنه دیونه ام چی؟
    اگه دیگه منونخادچی؟
    گوشی روانداختم کنارم .
    تصمیم گرفتم اگه دوباره این اتفاقات برام افتاد برم پیش روانشناس ..
    توی فکربودم که مامان اومدتواتاق.
    مامان:پاشو کمکم کن خونه رو سامون بدیم..چقدرم عجله دارن!
    :کی مامان؟چیشده؟
    مامان:حواست کجاست دختر مگه زنگ نزدی به ارسلان بگی بیان اشنابشیم؟الان مادرش زنگ زده پس فرداشب میان!
    :من؟من اصلا به ارسلان نگفتم هنوز چیزی بهش نگفتم ..یعنی چی...
    مامان:وا!نگفتی...چقدر عجله داره پسره!سرخود زنگ زده!
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا