رمان حوايى از جنس شيطان | Arezoosoleymani کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Arezoosoleymani

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/06/08
ارسالی ها
95
امتیاز واکنش
1,863
امتیاز
316
دستش بالا میرود و دلوین حرکتی نمیکند، میخواهد حرصش را حداقل با همان یک سیلی خالی کند اما میانه ی راه دستش اسیر دست شاهرخ میشود،مقابل دلوین می ایستد و دست پرهام را پایین میاورد
پرهام-شاهرخ به ولای علی میزنمت...میزنمت نتونی بلند شی گمشو کنار
شاهرخ ارام او را به عقب هل میدهد و بدون مقدمه میگوید:
-من دلوینو دوست دارم...میمیرم براش اقاجون...مامان بابا دوسش دارم...انقدری که دین خودم و مذهب اونو نبینم
پرهام عقب عقب میرود و پوزخند میزند:
-تحویل بگیر پدرام خان شازدت قراره بابای بچه ی مردم بشه...بچه ای که معلوم نیست از کجاست اصلا
شاهرخ در دل به حرف پرهام میخندد،حتی هنوز هم لحظه ای به ذهنشان نمیامد که این بچه از شاهرخ است !
حاج حسین اما، آخ از حاج حسین و نگاهش
پدرام-چی میگی شاهرخ ؟ الان موضوع چیز دیگس پای ابروی ما وسطه پای ابروی دلوین
بی توجه به پدرام به حاج حسین نگاه میکند:
-اقاجون...چندماه قبل که یهو غیب شدم همه خیال کردن ماموریتم اما شما فهمیده بودین ماموریت نیستم...سرهنگ بهتون گفته بود...تو همین نماز خونه تو نگاه اول گفتین چیکار کردی با خودت شاهرخ...جواب ندادم و نگفتم دوماه بس نشستم تو حرم امام رضا تا خیالاتم اگه هـ*ـوسِ از سرم بپره...نگفتم دوماه تو هر سجده به پهنای صورت گریه کردم و گفتم نخوامش...اما تهِ دوماه شدو دیوونه تر از روز اول تو همون حیاط امام رضا تو همون سجده با همون چشمای گریون خواستمش...برگشتم تهران بگم میخوامش حاجی بیا یه راه بذار جلو پام واسه دین سفت و سخت من و بی دینی این دختر که سنخیتی باهم نداره اما تو همون نمازخونه اومدی گفتی واسش عین پیمانی برو بگو به بردیا بله بگه...گفتم بهش از مهیار از بردیا گفتم تا نامردی نکرده باشم اما تهش بازم خواستمش و دیدم میخوادم
دست های حاج حسین میلرزد،نگاهش را به دلوین که رنگش پریده و ارام هق میزند میرساند و بریده بریده میگوید:
-تهشو...تهشو بگو
-بچه مال منه
سیلی پدرام که در کسری از ثانیه به گوش شاهرخ خورده همه را به خود میاورد
-عوضی...بی حیا تو گوه خوردی که بچه ی توعه غلط کردی...شاهرخ میکشمت ولم کن پیمان...ولم کن
پیمان پدرام را محکم تر میگیرد و او دست و پا میزند،پرهام نمیتواند حتی پلک بزند و مهرو...نمیداند پسرش چطوری همچین کاری کرده آنهم با دلوین
محبوبه-شاهرخ...چی میگی داری دروغ میگی تو همچین کاری نمیکنی...بگو میخوای اون بچه رو گردن بگیری اما نگو ک...
-دلوین زنمه...رو پاکیش قسم میخورم و اجازه نمیدم کسی کوچک ترین حرف ناحقی بهش بزنه
این بار پرهام میخواهد به سمتش برود که حاج حسین عصایش را بر زمین میکوبد:
-پرهام وایسا سرجات...پیمان ول کن داییتو...باتوام پیمان
پیمان عقب میرود،پرهام سرجایش می ایستد و پدرام عصبی و سرخورده میگوید:
-اینطوری تربیتت کردیم؟وایسی بگی زنمه؟شاهرخ گم میشی میری پسری به اسم تو ندا...
-عمو...
دلوین با هق هق کنار شاهرخ می ایستد:
-بخدا من مقصرم...من شاهرخو دوست دارم...من همش گفتم چرا مهیار و بردیا نمیگن من مسلمان نیستم و منو میخوان...من بودم که...
شاهرخ-بسه ، سها بیا اینو وردار ببر
-نمیرم هیچ جا...همه تورو مقصر میدونن اما من مقصرم من تورو مجبور کرد...
اینبار شاهرخ فریاد میزند:
-گفتم بسه...ادامه نده
حاج حسین عصا زنان جلو میرود،شاهرخ کمی جابجا میشود و مقابل دلوین می ایستد،حاج حسین چند ثانیه نگاهش میکند:
-برو کنار
-اقاجون دلوی...
-برو کنار
شاهرخ کمی کنار میرود و دلوین جلو میاید شرم دارد و سرش را بلند نمیکند
-آرومِ دل من و محبوبه ای...یادگار پارسا و نامهربونیاش اما وقتی پای اعتمادم وسط باشه از آروم دلم میگذرم
کمی عقب میرود و بدون درنگ سیلی محکمی به گوش شاهرخ میزند و به صدای هین دلوین و اقاجونِ ارام پیمان توجهی نمیکند:
-اینو زدم تا بدونی جواب اعتماد من این نبود،این دختر بی کس و کار نیست که هر غلطی دلت خواسته کردی...بعدم سـ*ـینه سپر میکنی و میگی زنمه...خونه ی من حرمت داره حرمت خونه ی منو به کثافت کشیدی
شاهرخ سر بلند نمیکند اما ارام میگوید:
-اقاجون...من...من به دلوین تا وقتی محرمم نبود درست حسابی نگاهم نکردم...حتی بعدم...
جان میکند تا حرف بزند،حرف بزند و بگوید حتی نمیخواسته به دلوین دست بزند اما شده نمیخواسته دست بزند اما این دختر عنان از کفش بریده:
-حاجی من پای این دختر دین و اخرت میدم اما دلوین محرممه و اون بچه از هر حلالی حلال تره
حاج حسین عصبی نگاهش میکند:
-مدت حلالت کی تموم میشه؟هان؟تهش این دختر مدت داره و بعد چندوقت باز...
شاهرخ ناباور نگاهش میکند و پیمان علارقم عصبانیتش میگوید:
-اقاجون...مگه با یه ادمِ اشغال طرفین؟این شاهرخه ها...شما اجازه بدین عقدش میکنه
پدرام-اجازه؟اجازه رو وقتش میگیرن نه الان که داره بچشم به دنیا میاد
نگاهی به شاهرخ میندازد و ادامه میدهد:
-هیچ وقت حتی اون موقع ها که این نبودی یاد ندارم انقدر گستاخ بوده باشی...این دختر حاملس حالا بعد چندماه وایسادی میگی حلالمه؟این از حرومم حروم تره...این گستاخی شما دوتا این کارِ غیر قابل باورتون....
حاح حسین همزمان که به سمت اتاقش میرفت حرف پدرام را قطع میکند:
-جای دختر حامله تو خونه ی من نیست...ببرش
دلوین بهت زده رفتنش را نگاه میکند،محبوبه با شتاب دنبالش میرود:
-کجا ببره؟چی میگی اقا؟من نمیذارم
حاج حسین برمیگردد و با عصبانیت میگوید:
-نشنیدی مگه زنشه...جای زن شوهردار اینجا نیست
در اتاق که بسته میشود شاهرخ دست دلوین را میگیرد،هنوز قدمی برنداشته که مهرو بلند میشود:
-کجا میبریش
-کجا میبرمش مادر من؟یه گوری میریم تا خونه خودم تخلیه بشه
مهرو نالان میگوید:
-اخه این چه کاری بود...شاهرخ دلوین مثل خواهرت...
-مامان...مامان نشنوم این حرفو...الان زنمه تموم شد رفت
به دلوین نگاه میکند:
-نمیخوای چیزی از بالا برداری؟
-شارخ تو برو من...من بمونم اقاجون عصبی شده باید باهاش صحبت...
پیمان کلافه به سمتش میرود و حرفش را قطع میکند:
-از صبح نمیومد الانم نمیره...بمونی که چی؟ اینه دق خودت و اقاجون بشی...بریم بعدا چیزی خواست سها میاد میاره
شاهرخ دستش را میکشد و پدرام بلند میگوید:
-شاهرخ دوروبر خونه نبینمت...نه این خونه نه خونه خودم...پسری به اسم تو ندارم
شاهرخ نگاه اخر را به پدرش میندازد و از کنار در ساکش را برمیدارد و بیرون میروند ، جالب است که کسی حوصله نداشته حتی ساک او را از جای قبلی بردارد،تمام دنیا ویران شده روی سرش پر از شرمندگی و درماندگی به سمت در حیاط میرود ،وسط راه پیمان بازویش را میگیرد:
-کجا میبریش؟
-هتل،مسافرخونه،چه بدونم تا خونه خود‌‌م تخلیه بشم یجا میمونیم
پیمان پوزخند میزند:
-با کدوم شاسنامه؟نکنه اونجام میگی زنمه حلالمه؟
شاهرخ حتی نای عصبانیت ندارد،حتی نمیتواند به جمله ی پیمان واکنش نشان دهد و دلوین رنگ و رو پریده با چشم های سرخ از او بدتر است
سها-بریم خونه ما پیمان
پیمان به سمت ماشینش میرود:
-سوار شین بریم
 
  • پیشنهادات
  • وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا