پارت نهم
کنار شاه نشینی که برای پنجره بزرگ اتاقش درست شده بود نشست و لاک پشتش تی تی را بغـ*ـل کرد.
او عاشق حیوانات ،گیاهان و طبیعت بود.لاک پشت کاهی رنگش تی تی، لاک پشتی بود کهن سال و زیبا با قدمتی که داشت برای یوشینا با شکوه بود.
به ماه گرد و بزرگ که در آسمان فخر فروشی می کرد خیره ماند، ستاره ها ریز و درشت اطرافش را گرفته بودند و کهکشان نیلگون از وسط ماه بالا پایین رفته بود و همچون گلوآویزی جواهر نشان به دور گردن ماه پیچیده بود.
یوشینا شب را دوست داشت به ماه عشق می ورزید و از دیدن ستاره ها و کهکشان ها لــذت می برد.شب در او نیروی خفته ای را بیدار می کرد. نیرویی سرکوب شده که یوشینا همیشه در حال جدال با او بود .
نیروی تاریکی که در شب های درازی همچون امشب حسابی در وجودش پیچ و تاب می خورد و برای بیرون آمدن خود را به این در و آن در می کوبید؛اما یوشینا عزمی راسخ برای خواباندن تاریکی داشت.
او نمی خواست هرگز توسط تاریکی وجودش بلعیده شود!
تی تی را روی بالشتکش گذاشت و به طبقه پایین رفت تا با خوردن دمنوشی خود را به خواب دعوت کند.
کامی در گوشه ای ایستاده بود و با لبخند به یوشینا و بی قراری هایش خیره شد.
از گیاهان دارویی هر چه به دستش می آمد درون قوری می ریخت.قوری را روی شعله کم گذاشت و ماگ بزرگی روی میز گذاشت.پس از چند دقیقه،به آرامی قوری را برداشت و برای خود دمنوش ریخت.
به سمت تراس رفت و روی تاب سفید با بالشتک های نیلی نشست تصویر ماه به روی استخر هلالی مقابلش افتاده بود و تکان می خورد.
با صدای گوشی اش به صفحه اش خیره شد.پیامی از یوگنی داشت! این پسر این بار این موقع شب چه می خواست؟
_"سلام خوبی؟می تونیم فردا به کارائوکه بریم؟"
شانه ای بالا انداخت،رفتن به کارائوکه از سرگرمی های مورد علاقه اش بود. پس چرا که نه!؟
"+سلام.اوکی!فقط برای عوض شدن حال و هوای گالینا اونم با خودت بیار."
"_اوه ممنون که قبول کردی.های های اگه دوست داشت بیاد میارمش")
"+پس منم نائومی رو میارم.فردا بعد از مدرسه می بینمت.شب خوش."
"_خیلی ام خوب!خوب بخوابی.شب بخیر"
دمنوشش تمام شده بود و نمی دانست این خواب آلودگی را مدیون کدام یک از آن صد مدل گیاهی است که جوشانده و به خورد خودش داده بود؟
از تاب بلند شد و به رخت خوابش رفت و پس از بوسیدن تی تی_چانش خوابید.
صبح با صدای زنگ نانا که دور تختش می چرخید و از او می خواست بیدار شود چشمانش را باز کرد.
با همان چشمان بسته برای نانا دستی تکان داد تا ساکت شود و به سمت حمام رفت تا دوش آب گرمی بگیرد.
لباس های مدرسه اش که اتو زده شده، آویزان کمدش بود برداشت و تن کرد.کفش های مورد علاقه قرمزش را پوشید و موهایش را از دو طرف با ربان قرمزی بست.ساعتی که مادرش برایش خریده بود به مچ دستش بست و تنظیمش کرد.
با عجله از پله ها پایین می آمد.سر راه به ادای احترام خدمتکارها سری تکان می داد و به سرعت رد می شد.
به آشپزخانه که رسید؛صبحانه اش به زیبایی روی میز چیده شده بود.کمی صبحانه خورد و بعد از خوردن قهوه صبحگاهی اش از خانه خارج شد.کنتو وظیفه رساندنش را همانند همیشه انجام داد و او از کنتو تشکر کرده و وارد مدرسه شد.
در همان لحظه ورود آلا ربات همکار کریستال او را صدا زد تا پیشش برود.
با دیدن کریستال به او سلام کرد و منتظر نگاهش کرد تا کارش را بگوید.
_اوم خب من تو مرحله آخر به مشکل خوردم...و به کمکت نیاز دارم!
+نمونه هات کجان؟
کریستال به در نیلی رنگی که رویش علامت و نوشته ورود ممنوع داشت، اشاره کرد و یوشینا وارد اتاق آزمایشات شد.
با دیدن آن مخزن الماسی بزرگ که ماده ی تیره بنفش رنگ در آن می جوشید و بالا پایین می پرید سری تکان داد و دستش را هفت دور،دور مخزن چرخاند و چشمانش را بست و خواند:
+ای نیروی روشنایی فرا می خوانمت!از اعماق قلبم به تو قدرتی اعطا می کنم تا غنی سازی این دارو را چرخه زندگی را بشکان و به فراخوانم عمل کن.
و رشته نور قطور و طلایی رنگی دور مخزن چرخید و چرخید و واردش شد و ماده درون مخزن تغییر رنگ داده و یاسی رنگ شد.
با شنیدن صدای دست به کریستال خیره شد که با دستان ظریف ولی فلزی اش در حال تشویق یوشینا بود.
_آریگاتو گزایماس یوشینا_ساما. اُنگای شی ماس انگای شی ماس تکرارش کن برام.
+این رو به تکثیر برسون و برای بقیش بعدا صحبت می کنیم.سایونارا.
و از اتاق خارج شد و تمام روز را در کلاس های درسی اش گذراند. در زنگ ناهار به همراه نائومی غذایشان را خوردند و یوشینا سری به زک زد.
کنار شاه نشینی که برای پنجره بزرگ اتاقش درست شده بود نشست و لاک پشتش تی تی را بغـ*ـل کرد.
او عاشق حیوانات ،گیاهان و طبیعت بود.لاک پشت کاهی رنگش تی تی، لاک پشتی بود کهن سال و زیبا با قدمتی که داشت برای یوشینا با شکوه بود.
به ماه گرد و بزرگ که در آسمان فخر فروشی می کرد خیره ماند، ستاره ها ریز و درشت اطرافش را گرفته بودند و کهکشان نیلگون از وسط ماه بالا پایین رفته بود و همچون گلوآویزی جواهر نشان به دور گردن ماه پیچیده بود.
یوشینا شب را دوست داشت به ماه عشق می ورزید و از دیدن ستاره ها و کهکشان ها لــذت می برد.شب در او نیروی خفته ای را بیدار می کرد. نیرویی سرکوب شده که یوشینا همیشه در حال جدال با او بود .
نیروی تاریکی که در شب های درازی همچون امشب حسابی در وجودش پیچ و تاب می خورد و برای بیرون آمدن خود را به این در و آن در می کوبید؛اما یوشینا عزمی راسخ برای خواباندن تاریکی داشت.
او نمی خواست هرگز توسط تاریکی وجودش بلعیده شود!
تی تی را روی بالشتکش گذاشت و به طبقه پایین رفت تا با خوردن دمنوشی خود را به خواب دعوت کند.
کامی در گوشه ای ایستاده بود و با لبخند به یوشینا و بی قراری هایش خیره شد.
از گیاهان دارویی هر چه به دستش می آمد درون قوری می ریخت.قوری را روی شعله کم گذاشت و ماگ بزرگی روی میز گذاشت.پس از چند دقیقه،به آرامی قوری را برداشت و برای خود دمنوش ریخت.
به سمت تراس رفت و روی تاب سفید با بالشتک های نیلی نشست تصویر ماه به روی استخر هلالی مقابلش افتاده بود و تکان می خورد.
با صدای گوشی اش به صفحه اش خیره شد.پیامی از یوگنی داشت! این پسر این بار این موقع شب چه می خواست؟
_"سلام خوبی؟می تونیم فردا به کارائوکه بریم؟"
شانه ای بالا انداخت،رفتن به کارائوکه از سرگرمی های مورد علاقه اش بود. پس چرا که نه!؟
"+سلام.اوکی!فقط برای عوض شدن حال و هوای گالینا اونم با خودت بیار."
"_اوه ممنون که قبول کردی.های های اگه دوست داشت بیاد میارمش")
"+پس منم نائومی رو میارم.فردا بعد از مدرسه می بینمت.شب خوش."
"_خیلی ام خوب!خوب بخوابی.شب بخیر"
دمنوشش تمام شده بود و نمی دانست این خواب آلودگی را مدیون کدام یک از آن صد مدل گیاهی است که جوشانده و به خورد خودش داده بود؟
از تاب بلند شد و به رخت خوابش رفت و پس از بوسیدن تی تی_چانش خوابید.
صبح با صدای زنگ نانا که دور تختش می چرخید و از او می خواست بیدار شود چشمانش را باز کرد.
با همان چشمان بسته برای نانا دستی تکان داد تا ساکت شود و به سمت حمام رفت تا دوش آب گرمی بگیرد.
لباس های مدرسه اش که اتو زده شده، آویزان کمدش بود برداشت و تن کرد.کفش های مورد علاقه قرمزش را پوشید و موهایش را از دو طرف با ربان قرمزی بست.ساعتی که مادرش برایش خریده بود به مچ دستش بست و تنظیمش کرد.
با عجله از پله ها پایین می آمد.سر راه به ادای احترام خدمتکارها سری تکان می داد و به سرعت رد می شد.
به آشپزخانه که رسید؛صبحانه اش به زیبایی روی میز چیده شده بود.کمی صبحانه خورد و بعد از خوردن قهوه صبحگاهی اش از خانه خارج شد.کنتو وظیفه رساندنش را همانند همیشه انجام داد و او از کنتو تشکر کرده و وارد مدرسه شد.
در همان لحظه ورود آلا ربات همکار کریستال او را صدا زد تا پیشش برود.
با دیدن کریستال به او سلام کرد و منتظر نگاهش کرد تا کارش را بگوید.
_اوم خب من تو مرحله آخر به مشکل خوردم...و به کمکت نیاز دارم!
+نمونه هات کجان؟
کریستال به در نیلی رنگی که رویش علامت و نوشته ورود ممنوع داشت، اشاره کرد و یوشینا وارد اتاق آزمایشات شد.
با دیدن آن مخزن الماسی بزرگ که ماده ی تیره بنفش رنگ در آن می جوشید و بالا پایین می پرید سری تکان داد و دستش را هفت دور،دور مخزن چرخاند و چشمانش را بست و خواند:
+ای نیروی روشنایی فرا می خوانمت!از اعماق قلبم به تو قدرتی اعطا می کنم تا غنی سازی این دارو را چرخه زندگی را بشکان و به فراخوانم عمل کن.
و رشته نور قطور و طلایی رنگی دور مخزن چرخید و چرخید و واردش شد و ماده درون مخزن تغییر رنگ داده و یاسی رنگ شد.
با شنیدن صدای دست به کریستال خیره شد که با دستان ظریف ولی فلزی اش در حال تشویق یوشینا بود.
_آریگاتو گزایماس یوشینا_ساما. اُنگای شی ماس انگای شی ماس تکرارش کن برام.
+این رو به تکثیر برسون و برای بقیش بعدا صحبت می کنیم.سایونارا.
و از اتاق خارج شد و تمام روز را در کلاس های درسی اش گذراند. در زنگ ناهار به همراه نائومی غذایشان را خوردند و یوشینا سری به زک زد.