رمان لطفا من را بُکش |‌ MEHЯAN نویسنده انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع MEHЯAN
  • بازدیدها 941
  • پاسخ ها 81
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

MEHЯAN

نویسنده ویژه
نویسنده انجمن
عضویت
2016/12/07
ارسالی ها
1,148
امتیاز واکنش
21,434
امتیاز
814
محل سکونت
تهران
نام نویسنده: MEHЯAN| نویسنده انجمن نگاه دانلود
نام رمان: لطفا من را بُکش
‌ژانر: علمی_تخیلی، ترسناک
جلد دومِ مجموعه‌ی دیازپام.

دیازپام نام مجموعه‌ای علمی‌_تخیلی است که هر جلد آن، یک داستان مستقل را نقل می‌کند.

421dede3-7429-4ea1-bee2-90c6baf7dbb0_xf0r_5abn.jpeg


ad2092e9-1e66-4574-aec4-11dda1b0ede3_smnl_tfgs.jpeg



خلاصه:

چهار دوست تصمیم می‌گیرند برای تفریح در یک بازی ترسناک شرکت کنند. داخل مغزشان یک تراشه کاشته می‌شود که با توجه به فوبیا آن‌ها، ممکن است هر موجود ترسناکی را شبیه‌سازی کند؛ اما با گذشت زمان، متوجه می‌شوند مرزِ میان شبیه‌سازی و حقیقت از بین رفته است...


« فوبیا یا هراس زدگی، ترسی شدید و طولانی مدت از یک جسم، شخص، حیوان یا موقعیت است»
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • *SetAre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/11/15
    ارسالی ها
    711
    امتیاز واکنش
    5,515
    امتیاز
    622
    محل سکونت
    south
    269315_231444_bcy_nax_danlud.jpg


    نویسنده‌ی گرامی! ضمن خوشامدگویی به شما، سپاس از اعتماد و انتشار اثر خود در انجمن وزین
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    .

    خواهشمند است قبل از آغاز به کار نگارش، قوانین زیر را بادقت مطالعه نمایید:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    دقت به این نکات و رعایت تمامی این موارد الزامی است؛ چراکه علاوه بر حفظ نظم و انسجام انجمن، تمامی ابهامات شما از قبیل:
    چگونگی داشتن جلد؛
    به
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    گذاشتن
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ؛
    تگ گرفتن؛
    ویرایش؛
    پایان کار و سایر مسائل مربوط به
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    رفع خواهد شد. بااین‌حال می‌توانید پرسش‌ها، درخواست‌ها و مشکلات خود را در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    عنوان نمایید.

    پیروز و برقرار باشید.
    «گروه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    »
     

    MEHЯAN

    نویسنده ویژه
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2016/12/07
    ارسالی ها
    1,148
    امتیاز واکنش
    21,434
    امتیاز
    814
    محل سکونت
    تهران
    فصل اول : فوبیا
    صحبت ابتدایی نویسنده:‌

    این رمان، یک پازل است. در سراسر رمان، سرنخ‌ها و دیالوگ‌های مهمی وجود دارن که به درکِ پایان رمان کمک فراوانی می‌کنند. گاهی اوقات مخاطب مجبور می‌شود مدام به عقبب برگردد و به دنبال سرنخ‌ها بگردد.
    این رمان دو پایان دارد؛ اما فقط یکی از آن‌ها درست است. سرنخ‌ها و دیالوگ‌ها در سراسر رمان، پایان صحیح رو تعیین می‌کنند...
     
    آخرین ویرایش:

    MEHЯAN

    نویسنده ویژه
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2016/12/07
    ارسالی ها
    1,148
    امتیاز واکنش
    21,434
    امتیاز
    814
    محل سکونت
    تهران
    درب چوبی مطب باز می‌شود و منشی دکتر با قد بلند و اندام لاغرش وارد می‌شود. همینطور که موهای بلند و صاف مشکی رنگش همچون آبشاری روی شانه‌هایش سرازیر هستند، همراه با یک دستگاه جدید به سمت داوطلبان حرکت می‌کند.
    پزشک صحبت می‌کند.
    - وقتش رسیده که تراشه رو تزریق کنیم. خیلی سریع و بدون درد هستش. نگران نباشید.
    منشی دستگاهی را که شبیه یک اسلحه‌ی فانتزی است، به پشت سر کریس می‌برد و ماشه را می‌فشارد. تراشه به قسمتی از پشت سر آن پسر فرو می‌رود. بدون معطلی تراشه را برای باقی داوطلبان نیز تزریق می‌کند.
    پزشک از روی صندلی چرم مشکی رنگش بلند می‌شود و با هیجان بیشتری صحبت می‌کند.
    - خیلی خب، به بخش جذابش رسیدیم. الان، همگی باید یه آدمک چوبی رو ببنید که روی میز من داره راه میره.
    آلیس چشمانش را ریز می‌کند و با دقت بالایی به میز پزشک خیره می‌شود. بیش از هرشخصی،
    کریس با صدای بلندی می‌گوید:
    - درسته، من می‌بینمش.
    تیلور با هیجان بالایی اضافه می‌کند.
    - وای دکتر... واقعا شگفت انگیزه!
    آلیس که همچنان با دقت بالایی رو به رویش را می‌‌بیند، سرانجام موفق می‌شود یک آدمک چوبی کوچک را که اندازه یک موش است، روی میز پزشک ببیند. آدمک کلاهش را از روی سرش بر می‌دارد و رو به داوطلبان خم می‌شود و احترام می‌گذارد. شروع به دویدن می‌کند و همزمان که بالا می‌پرد، با دستانش طناب می‌زند.
    آنتوان، از پشت سر می‌دود و با یک شیرجه دستانش را به سمت آدمک چوبی می‌برد؛ اما فایده ندارد. آدامک چوبی به مسیرش ادامه می‌دهد. آنتوان دست راستش را باری دیگر با حرص به سمت آدمک می‌برد و همزمان می‌گوید:
    - حرومزاده‌ی چوبی، صبر کن.
    آدمک روی میز دراز می‌کشد و زبانش را بیرون می‌آورد که نشانه‌ی مُردن او است؛ سپس به مرور زمان کم‌رنگ می‌شود و از بین می‌رود.
    پزشک با یک لبخند، سئوالی می‌پرسد.
    - چطور بود؟
    زودتر از همه‌، تیلور با هیجان پاسخ می‌دهد.
    - شگفت انگیز. واقعا همچین تکنولوژی رو تا به حال ندیده بودم!
    پزشک، با دستش به منشی خودش اشاره می‌کند و رو به داوطلبان می‌گوید:
    - سونیا شما رو تا به زمین بازی اصلی همراهی می‌کنه. توی مسیر، آزاد هستید هرچند تا سئوال دارید از سونیا بپرسید، چون وقتی بازی شروع بشه، زیاد باهاتون صحبت نمی‌کنیم، تا هیجان بازی حفظ بشه.
     
    آخرین ویرایش:

    MEHЯAN

    نویسنده ویژه
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2016/12/07
    ارسالی ها
    1,148
    امتیاز واکنش
    21,434
    امتیاز
    814
    محل سکونت
    تهران
    منشی پزشک که چهره‌‌‌ی دورگه‌ی آمریکا-آسیایی دارد، همراه با پوست به شدت سفید و چشمان باریک و بادامی‌اش، لبخندی می‌زند و خطاب به داوطلبان می‌گوید:
    - لطفا همراه من بیاید.
    آنتوان دستش را به دور گردن تیلور حلقه می‌کند و جک و آلیس نیز دستان یکدیگر را می‌گیرند؛ سپس مطب دکتر را ترک می‌کنند.
    منشی همراه با دامن مشکی بلندی که بر تن لاغر و کشیده‌اش خودنمایی می‌کند، وارد آسانسور شیشه‌ای می‌شود. داوطلبان نیز به نوبت خودشان را به کابین می‌رسند. درب آسانسور بسته می‌شود و به سمت طبقه‌ی همکف حرکت می‌کنند.
    منشی، با همان روی خوشی که دارد، یک شنود مشکی رنگ را بالا می‌آورد که مجهز به میکروفون نیز است. آن خانم جوان، کلمات را بسیار آهسته و با حوصله بیان می‌کند.
    - به یک نفر نیاز دارم که باهم توی طول بازی در ارتباط باشیم. با همین یک روش فقط می‌تونم به شما راهنمایی بدم.
    آنتوان، همراه با چهره‌ی کاملا جدی که دارد، رو به منشی می‌گوید:
    - رئیس‌شون من هستم خانم.
    منشی بی‌توجه به آنتوان، داخل آسانسور قدم بر می‌دارد و به سمت آلیس حرکت می‌کند. لبخندی به او هدیه می‌دهد؛ سپس خطاب به آلیس می‌گوید:
    - تو چه قدر زیبایی عزیزم. دوست داری این رو داشته باشی؟
    آلیس نیز متقابلا لبخند می‌‌زند و شانه‌هایش را بالا می‌برد، همزمان پاسخ منشی را نیز می‌دهد.
    - مرسی عزیزم، تو هم زیبایی. بله...اگه شما می‌گی.
    منشی، موهای بلوند و صاف آلیس را کنار می‌زند و شنود را به دور گوش او وصل می‌کند. آسانسور به طبقه همکف می‌رسد و درب شیشه‌ای آن به طور خودکار باز می‌شود.
    اجزای صورت آنتوان مچاله می‌شود و همراه با کنایه به سمت تیلور می‌گوید:
    - یعنی من زشتم که بهم میکروفون رو نداد؟
    تیلور نیز ابروهایش را به نشانه‌ی دلسوزی تصنعی در هم می‌کشد و با لحن آرامی می‌گوید:
    - آره متاسفانه، تو زشتی عزیزم!
    منشی، همراه با تبلت سفید رنگی که در دست دارد، جلوتر از بقیه قدم بر می‌دارد. زمین سرامیکی خاکستری رنگ است و مبل‌های سفید رنگ که مرتب در کنار یکدیگر چیده‌ شده‌اند، کاملا با دکوراسیون خلوت لابی همخوانی دارند.
    سنسورِ درب تمام خودکار و شیشه‌ای سبز می‌شود و درب‌های دوقلو به سرعت از کنار یکدیگر فاصله می‌گیرند.
    کریس که همچنان دست آلیس را گرفته است، با لحن بلندی خطاب به منشی و دسیتار دکتر می‌گوید:
    - هر وقت که بخوایم اختیار داریم از بازی خارج بشیم. درست میگم؟
    منشی بدون آنکه به سمت عقب بر گردد، پاسخ کریس را می‌دهد.
    - حدقل باید نود دقیقه از بازی گذشته باشه. داخل قراردادی که امضا کردید، ذکر شده بود. در ضمن میزان مبلغی که در انتها دریافت می‌کنید، وابسته به دقایقی هست که سپری کردین.
    پلکان سنگی جلوی ساختمان را پایین می‌روند و درحالی که نم باران می‌زند، بوی خوشی به مشام آن‌ها می‌رسد. بدون انجام هیچ کار اضافه‌ای، مستقیم به سمت یک اتومبیل مشکی رنگ شاستی بلند حرکت می‌کنند که جلوی ساختمان پارک شده است.
    منشی، پشت فرمان می‌نشیند و آلیس صندلی کنار او را انتخاب می‌کند. سه نفر باقی نیز، روی صندلی‌های پشت اتومبیل می‌‌نشینند. دستیار همراه با دستان بلند و ظریف خود، فرمان را می‌چرخاند و روی پدال گاز می‌فشارد. با استفاده از قدرت بیان و لحن بسیار خوبی که دارد، خطاب به داوطلبان می‌گوید:
    - حدود بیست دقیقه زمان داریم که به سئوال‌هاتون جواب بدم.
    چشمان بادامی‌اش را به سمت مانتیور مسیر‌یاب اتومبیل سوق می‌دهد که مطمئن باشد مسیر را درست می‌رود.
    طبق معمول، آنتوان پیش از همه صحبت می‌کند.
    - تو واقعی هستی، یا مثل اون آدمک چوبی، تو رو هم ذهنمون ساخته؟
    منشی که رژلب بسیار قرمزی دارد، یک لبخند ملیح می‌زند و همچنان مودئبانه صحبت می‌کند.
    - اگه من الکی باشم، اون وقت چه کسی داره ماشین رو می‌رونه؟
    آنتوان شانه‌هایش را بالا می‌برد و بدون تفکر کلمات بر زبانش جاری می‌شوند.
    - برای همچین شرکت پیشرفته‌ای، دسترسی به ماشین تموم اتوماتیک ایلان ماسک، انقدر سخته؟
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا