«به نام خدایی که هست...»
نام رمان: خوابهای پنجضلعی
نویسنده: par.saieh کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر: فانتزی
ناظر محترم: @M.Sajdeh.76^
خلاصه:
عادی بود، مثل من و تو.
تا اینکه شبها در خواب حقیقت را میبیند.
حقیقتی از جنس کابوس...
کابوسی با پنج پرده، پنج دنیا و پنج راز.
حقیقتی از جنس خاطرات...
خاطراتی با پنج زندگی، پنج احساس و پنج فرد.
خاطراتی از جنس کابوس دارد؛ به همان اندازه ترسناک و تاریک.
کابوسهایی از جنس خاطرات که او بهیاد نمیآوردشان مگر در خواب.
امیدها و آرزوها دارد ولی به یکباره تغییر میکند، دغدغهاش عوض میشود.
از خود میپرسد:
دفعهی پیش رنگ چشمانم چه بود؟
نامم انوشا بود یا نبود؟
بهدنبال حقیقت میگردد؛
حقیقت خوابهای پنجضلعیاش
و رازهای پشت پرده...
تا مسئولیتش را بداند.
***
«باز هم تالارِ پنجضلعی با پنج پردهی قدی قرمز... خودکار وسط تالار ایستادم، تالار مثل همیشه چرخید و چرخید تا ثابت موند روی پردهی همیشگی!
پاهام من رو به سمتش کشوندن درست مثل یه عروسک خیمهشببازی. دستم ناخواسته بالا اومد تا انگشتهام پرده رو لمس کرد.
دوباره خودم رو اونجا دیدم، جای همیشگی...»
وحشتزده میلرزیدم.
تا عمق استخونم یخزده بود.
همهچیز مثل همیشه بود ولی...
اینبار یه چیز متفاوت اونجا بود؛
یه چیز متفاوت، عجیب و ترسناک.
خدایا! اون دیگه چی بود؟»
نام رمان: خوابهای پنجضلعی
نویسنده: par.saieh کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر: فانتزی
ناظر محترم: @M.Sajdeh.76^
خلاصه:
عادی بود، مثل من و تو.
تا اینکه شبها در خواب حقیقت را میبیند.
حقیقتی از جنس کابوس...
کابوسی با پنج پرده، پنج دنیا و پنج راز.
حقیقتی از جنس خاطرات...
خاطراتی با پنج زندگی، پنج احساس و پنج فرد.
خاطراتی از جنس کابوس دارد؛ به همان اندازه ترسناک و تاریک.
کابوسهایی از جنس خاطرات که او بهیاد نمیآوردشان مگر در خواب.
امیدها و آرزوها دارد ولی به یکباره تغییر میکند، دغدغهاش عوض میشود.
از خود میپرسد:
دفعهی پیش رنگ چشمانم چه بود؟
نامم انوشا بود یا نبود؟
بهدنبال حقیقت میگردد؛
حقیقت خوابهای پنجضلعیاش
و رازهای پشت پرده...
تا مسئولیتش را بداند.
***
«باز هم تالارِ پنجضلعی با پنج پردهی قدی قرمز... خودکار وسط تالار ایستادم، تالار مثل همیشه چرخید و چرخید تا ثابت موند روی پردهی همیشگی!
پاهام من رو به سمتش کشوندن درست مثل یه عروسک خیمهشببازی. دستم ناخواسته بالا اومد تا انگشتهام پرده رو لمس کرد.
دوباره خودم رو اونجا دیدم، جای همیشگی...»
وحشتزده میلرزیدم.
تا عمق استخونم یخزده بود.
همهچیز مثل همیشه بود ولی...
اینبار یه چیز متفاوت اونجا بود؛
یه چیز متفاوت، عجیب و ترسناک.
خدایا! اون دیگه چی بود؟»
آخرین ویرایش: