رمان عشق و شعر | fereshteh hasti کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Fereshteh hasti

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2021/10/17
ارسالی ها
38
امتیاز واکنش
164
امتیاز
151
محل سکونت
سرزمین پریان
پارت۳۰
نیما به نوا می‌گوید تا لباس های کیانا را عوض کند. او خوب می‌داند که اگر با کلاه کیانا را به بیمارستان منتقل کند باید منتظر کنده شدن پوست سرش توسط آقا بزرگ باشد؛ چرا که او معتقد است شکل پوشش سنتی باید در خانه حفظ شود و پوشش بیرون از خانه هم باید پوشش جامعی که در جامعه رواج دارد استفاده شود. نیما تصمیم می‌گیرد دردانه کسی که به او حتی بیشتر از نوا وابسته است را به بیمارستانی که دوخواهر از دوستان کیانا در آن پزشک و پرستار هستند منتقل کند؛ چرا که می‌داند خواهرش در بیمارستان دوام نمی‌آورد و مطمئنآ قصد فرار به سرش می‌زند. زیرا او سه سال پیش را خواب به یاد می‌آورد. زمانی که کیانا قرار بود آپاندیسش را جراحی کند ولی حاضر نمی‌شد به بیمارستان بروند و نیما با کمک نسیم، خواهر بزرگ نسرین و نسترن در آب او خواب آور ریخت و اورا در حالی که خواب بود به بیمارستان برد؛ یا زمانی که به هوش آمد و اندکی توانست سرپا شود، لباس هایش را پوشیده بود و با کمک ملافه های روی تخت تا پایین طنابی درست کرده بود و از پنجره فرار کرد و بخیه هایش دوباره باز شده بود و مجبور شدند یک هفته در بیمارستان نگهش دارند‌.
جلوی در بیمارستان ماشین را پارک می‌ کند و دستی در آینه به موهای قهوه‌ای رنگش می‌کشد و آن ها را مرتب می‌کند و بعد از اطمینان از وضع ظاهری‌اش و باز کردن تای آستین پیراهن خردلی‌_پسته‌ای اش که همخونی جالبی با رنگ پوست روشن و شلوار مشکی او ایجاد کرده، به سمت اورژانس می ‌رود و با کمک نسیم و پروانه(خواهر بزرگ تر ترلان و ترانه) کیانا را به داخل بـرده و بعد از انجام کار های بستری‌اش که خود سر و برای نجات کیانا از فشار روانی بیشتر انجام داده اورا به سمت بخش می‌برند.
در آسانسور بودند که نوا طاقت نمی‌آورد و سکوت سنگین فضا را می‌شکند:
_ نمی‌دونم چرا همه اشتباه متوجه شدند؛ آخه اشکان اصلا از اولش هم برای خواستگاری کیانا نیومده بود!
نیما از شدت تعجب به گونه‌ای به سمت نوا باز می‌گردد که گویی گردنش جزوی از او نیست.

 
  • پیشنهادات
  • Fereshteh hasti

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/10/17
    ارسالی ها
    38
    امتیاز واکنش
    164
    امتیاز
    151
    محل سکونت
    سرزمین پریان
    پارت۳۱
    _چی؟ یعنی چی که برای خواستگاری کیانا نیومده؟ پس برای... نکنه واسه تو اومده؟!
    نوا از شدت خجالت و اندوه درحالی که سرخ شده سرش را آرام به نشانه تایید بالا و پایین می‌کند که نسیم با سرفه‌ای در بحث آن ها دخالت می‌کند:
    _ اگه اینجوری باشه من کیانا رو راضی می‌کنم بزاره اشکان بیاد پیشش و همه چی رو بهش بگه و کمک کنه نوا و اون به هم برسن و البته شاید هم کمکش کردم فرستادم اونور دنیا! کسی چه می‌دونه!
    نوا برق شادی در چشمانش پدیدار می‌شود ولی با یادآوری چیزی دوباره سرش به سمت پایین فرود می‌آید:
    _ ولی اگه خانواده ها رضایت ندن چی؟
    نیما با چشمانی که هم خنده و هم ناراحتی درونش هویدا‌است، با لحن آرامی به خواهرش می‌گوید:
    _کمکت می‌کنیم؛ البته اگه حال کیانا خوب بشه و راضی بشه که فکر می‌کنم از خداش باشه.
    _ امیدوارم. راستی پروانه جان خودت می‌دونی خواهرم به شدت فراری از بیمارستانه پس حواست باشه به محض اینکه هوشیار شد باید شیش دنگ حواست بهش باشه. راستی من می‌خواستم ازت خواهش کنم به دلایلی بزرگترا رو راضی کنی کیانا اینجا بیشتر بمونه تا آرامش بیشتری داشته باشه؛ خواهر بیچارم کلی لاغر شده این چند وقته.
    پروانه با خوش حالی‌ای که فقط برای بهبودی حال بقیه است می‌گوید:
    _باشه. حرفی نیست پس یه مدت این خانم خانما رو پیش خودمون نگه می‌دارم؛ آها راستی حق ملاقات هم به هیچکس نمی‌دم. کیانا مال خودمه.
    با این حرف پروانه همه خنده‌ روی لب هایشان می‌نشیند و برای ثانیه‌ای از غم های زندگی رها می‌شوند. پس از انتقال کیانا به یک اتاق خصوصی با وجود اصرار های فراوان نیما و نوا نسیم و پروانه آنها را از ماندن در بیمارستان نفی می‌کنند و بلاخره موفق هم می‌شوند.
    پروانه به نسیم می‌گوید:
    _این دختر چرا نباید روی خوش ببینه؟
    ولی نسیم در جواب پروانه می‌گوید:
    _به نظرت به برادر واقعیش کیان خبر بدیم که اینجاست!؟
    _به نظر من صبر کن؛ بزار مشکلاتش با خانواده آراز خان حل بشه بعد پای امیر کیوان خان رو وسط بکشیم؛ دوما باید با خانواده جدیدش و مشکلاتی که می‌تونه تو اون خانواده هم داشته باشه رو بهش بگیم هرچی نباشه یه عمره پدرامون با هم ارتباط دارن!
    _باشه هرچی تو بگی‌. حالا می‌خوای چه بهونه ای برای مامان و باباش بیاری که نگهش داری؟
    _ اول بزا معاینه‌اش کنم ببینم از پله افتاده اصلا زنده مونده یا نه بعد دنبال دلیل بگرد.
    پروانه به دقت کیانا را معاینه می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که پای چب کیانا و دست راستش شکسته اند و باید گچ گرفته شوند. پروانه با ذوق بسیار دستانش را به هم می‌کوبد و می‌گوید:
    _ یافتم! دست و پاش شکستن می‌تونیم به این بهونه نگهش داریم. از اونجایی خیلی شیطونه اونا هم قبول می‌کنن. راستی به حسنا هم زنگ بزن بیاد از لحاظ روانشناسی بررسیش کنه یه وقت مشکلی براش پیش نیاد‌. الان هم بیا بریم یه سرم بزنیم فشارش بیاد سر جاش مامان و باباش نیان بیچارمون کنن.
     

    Fereshteh hasti

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/10/17
    ارسالی ها
    38
    امتیاز واکنش
    164
    امتیاز
    151
    محل سکونت
    سرزمین پریان
    سلام دوستان عیدتون مبارک ان شاالله که هرچی ار خدا و امام زمان می‌خواین بهتون بدن! شب قشنگیه ازش استفاده کنین دعا کنین امسال آخرین سال دوری باشه و آقا زودتر ظهور کنن دوستتون دارم اینم یه پارت کوتاه تقدیم به شما شرمنده کمه ایشالا جبران می‌کنم
    پارت۳۲
    (کیانا)
    با احساس سوزشی توی دستم سعی کردم چشمام رو باز کنم ولی انگار دوتا وزنه ۱۰ کیلویی روی چشمام گذاشتن. بعد از چند ثانیه درد دست و پام رو حس می‌کنم ولی نمی‌تونم دست و پام رو تکون بدم یا چیزی بگم. بعد از چند دقیقه که برام مثل سال گذشت، کم‌کم چشمام سبک می‌شن و کم‌کم بازشون می‌کنم ولی نور وحشتناکی به چشمام می‌خوره که مانع از ادامه باز شدن پلکام شدن. همون لحظه صداهایی توجهم رو جلب کردن:
    _چرا نمی‌‌زارین ببینمش اخه؟!
    _ چون دوباره اعصابش خورد می‌شه و این‌بار جای شکستن دست و پاش باید خود کشیش رو ببینین!
    از روی صداها شون تشخیص دادم که نسیم و آقا بزرگن؛ آقا بزرگ با صدایی که توش غم و بغض(!) موج می‌زد گفت:
    _ می‌دونم! تقصیر خودمه. باید تا قبل از اومدن مامان و باباش باید یه چیزایی رو بهش بگم.
    از اونجایی که می‌دونستم نسیم کله‌شق تر از این حرفاست و اگه اخراج هم بشه نمی‌زاره منو ببینه آقا بزرگ‌. برای همین دکمه کنار تخت رو چشم بسته فشار دادم که نسیم در هزارم ثانیه پرید تو اتاق و تا من خواستم چیری بگم گفت:
    _ آقا بزرگ می‌خواد ببینتت و می‌دونی که من از پس تنها کسی که بر نمیام آقا بزرگه پس مجبورم بزارن بیان تو. ولی اگه ناراحتت کردن با یه زنگ من اینجام و اون موقع است که من دیگه آقا بزرگ هم نمی‌شناسم.
    _بابا آروم! ترمز بگیر من دهنم درد گرفت جای تو برو بگو آقا بزرگ بیان تو زشته خوبیت نداره جلو در منتظر بمونن.
    بدون هیچ حرفی از اتاق رفت بیرون پشت سرش آقا بزرگ عصا زنان اومد تو...
     
    آخرین ویرایش:

    Fereshteh hasti

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/10/17
    ارسالی ها
    38
    امتیاز واکنش
    164
    امتیاز
    151
    محل سکونت
    سرزمین پریان
    پارت۳۳
    رو صورت رنگ پریدم زوم کرد و آه پرسوزی کشید و رو به من گفت:
    _ همه‌ش تقصیر منه. منو ببخش دخترم.
    _ تقصیر شما چیه آقا بزرگ تقصیر پسرتون امیر حسامه! خودتون رو سرزنش نکنین.
    مطمئن بودم الان آقا بزرگ می‌گـه تو اشتباه می‌کنی و من بودم که گفتم اون وصیت نامه رو آمیز حسام بنویسه و آراز و امیرکیوان بی تقصیرن که ای کاش نمی‌گفتم؛
    _ درسته که تقصیر اونه ولی منم مقصرم. یعنی مقصر اصلی منم؛ من بودم که به حسام گفتم این شرط رو تو وصیت‌نامه‌اش بنویسه.
    یعنی چشمام داشت ار حدقه می‌زد بیرون. یعنی اگه چیز دیگه‌ای‌ می‌گفتم همون می‌شد؟ حالا منم تو این گیر‌ودار چه گیری دادم؟
    من الان باید چه واکنشی نشون بدم؟
    _آقا بزرگ الان شما از این حرفتون چه منظوری دارین؟
    _ یعنی اینکه الان حاظرم حتی بفرستمت اونور آب حتی حاظرم بفرستمت پیش برادرم تا از دست این اشتباهم خلاص بشم.
    نمی‌دونم چرا همه فکر می‌کنن تنها راه نجات من اینه که منو بفرستن اونور آب. فکرم رو به زبون آورم
    _چرا شما فکر می‌کنین تنها راه نجات من فرستادنم به کشور های خارجیه؟ من می‌خوام خانواده جدیدم رو ببینم، باهاشون آشنا بشم و بعد برای موندن و نمودن تو این کشور تصمیم بگیرم.
    _ تو ار هیچی خبر نداری! تو فکر می‌کنی اگه بری پیش خانواده جدیدت همه مشکلاتت حل می شه ولی اشتباه می‌کنی عزیزم!
    _ پس لطفا بگین چرا اشتباه می‌کنم!
    _ چون اگه بری پیش اونا اونا هم می‌خوان تورو شوهر بدن تا پیششون موندگار بشی.
    _ای خدا! چرا همه راه حل موندگار شدن من پیششون رو شوهر دادن من می‌دونن و راه در امان موندن منو فرستادنم بقول خودشون اونور اب می‌دونن؟!
    _ چون بچه ها و نوه های منن و تفکراتشون رو از من به ارث بردن!
    واقعا با این حرف آقا بزرگ کامل لال شدم!
    _ راستی آقا بزرگ لطفا رفتین بیرون نزارین هیچ کس بیاد دیدنم چون اصلا دلم نمی‌خواد هیچ کس رو ببینم لطفا شما هم دیگه نیاین دلم می‌خواد این چند وقت رو تنها بمونم! راستی به مامان هم بگین برام لپ تاب و گوشی و کتابام رو بیاره!
    آقا بزرگ با شنیدن این حرفم صورتش گرفته شد
    و آه درد ناکی کشید و عصای قهوه‌ای طلایی‌اش رو به زمین زد و بعد از تکون دادن سر از اتاق رفت بیرون.
    نمی‌دونم چرا ولی یک حس مسخره پشیمونی داشتم وای بعد که یک کم فکر کردم دیدم من بی تقصیرم و این رفتارم اونقدری که اونا باهام بد کردن بد نیست.
    همینجور که به یک جا خیره نگاه می‌کردم یهو در اتاق باز شد و یه خر نفهم کله‌شو انداخت اومد تو. البته از نوع تو اومدنش مشخص بود که کار یک آدم عادی و سالم العقل نیست! کله‌مو آوردم بالا...
     

    Fereshteh hasti

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/10/17
    ارسالی ها
    38
    امتیاز واکنش
    164
    امتیاز
    151
    محل سکونت
    سرزمین پریان
    پارت۳۴
    بله! دیدین گفتم اینجوری داخل اومدن کار یه آدم عاقل و سالم نیست کار پروانه و یک دختر تقریبا هم سن خودشه! چقدر این دختره شبیه دریا و دنیاست! وایسا ببینم نکنه حسناست! حسنا خواهر بزرگتر دریا و دنیاست و پروانه خواهر بزرگتر ترلان و ترانه‌است و نسیم هم خواهر بزرگه نسرین و نسترن!
    _ببخشید! شما حسنا خانومید!
    دختره که فکر کنم حسناست لبخندی زد و گفت:
    _ آره عزیزم خودمم! چجوری با اینکه تاحالا منو ندیدی تونستی بشناسی!
    منم شیطنتم گل می‌کنه و می‌گم:
    _از اونجایی که شما روانشاس ها با قصد نابودی مغز بیمارانتون وارد مکانی می‌شید از قیافه‌تون پیداست و از اونجایی که من بت غریبه ها حرف نمی‌زنم و خیلی رک می‌زنم داغونش می‌کنم، هیچ‌کس جرئت نداره بیاد منو معاینه کنه حتی پرستارا بنده خداها با ترس و لرز میان منو معاینه می‌کنن!
    همه دهنا وا مونده! اوه اوه اوه! ول این مدت بدون ذره ای اتلاف وقت داشتم صحبت می‌کردم!
    حسنا درحالی که هم خنده‌اش گرفته هم تعجب کرده می‌گـه:
    _بابا تو دیگه کی ‌هستی! آقا ما تسلیم اصلا هرچی تو بگی‌!
    _ راستی برای چی اومده بودین تو احیانا چیزی رو قرار نبود تحویل بدین!
    نسیم دست پاچه کیف چرمی نسبتا کوچیکی رو می‌زاره روی میز متصل به تخت و می‌گـه:
    _ مامانت اینو داد بدم بهت و گفت بگم مراقب خودت باش، لجبازی نکن، به حرف ما گوش کن، رفتم دکتر ارتوپد آوردم بهش گوش کن!
    _ چی؟ چرا ارتوپد؟
    _ چون دست راستت و پای چپت شکستن و باید یک ماه تو گچ باشن و من صلاح دونستم شما این یک ماه رو مهمون ما باشین!
    _وای! نه! چرا آخه؟! آخه پروانه خره تو چرا بی‌ اجازه من یه همچین کاری رو کردی؟!
    پروانه دکترای تخصص جراحی عمومی، قلب، مغز و اعصاب، جراح داخلی و پرستاری کیانا رو گرفته!
    نسیم هم پرستار بخش زنان بیمارستان مرکزی ساری و حسنا هم فوق تخصص روانشناسی بالینی داره!
    _ عزیزم دکتر منم بعد اونوقت باید از شما اجازه می‌گرفتم؟! راستی می‌رم الان دوستم النا رو میارم بالا سرت تا معاینه‌ات کنه وای به حالت کرم بریزی!
    _ باشه حالا تو‌ام!
    پروانه از اتاق بیرون می‌ره ولی حسنا شروع می‌کنه به سوال پیچ کردن من بد بخت!
    _ چرا انقدر کله شقی؟! نمی‌گی اگه خانم بزرگ نمی‌گرفتت از پله ها میوفتادی ضربه مغزی می‌شدی!؟ مگه چیکار کردی که انقدر نسیم و پروانه ازت می‌ترسن!؟
    منم آمپرم می‌زنه بالا و می‌گم:
    _ تورو سننه!؟ مفتشی یا فوضولی؟ اصلا مگه دست خودم بود از پله ها بی‌افتم پایین تو که از زندگی کسی خبر نداری چرا زود تر اونو قضاوت می‌کنی؟ برو بیرون تا نزدم ویترینت رو بیارم پایین!
    _ چرا؟ چون روبه‌رو شدن با حقیقت تلخه؟ اگه من خبر ندارم پس برام تعریف کن چی‌شده!
    _ نه دیگه نشد حسنا خانم! فکر می‌کنی من گوشام مخملیه‌؟ نه عزیز ابن کارارو کردی تا ازم حرف بکشی بیرون تا سبک شم ولی من نیاز ندارم با کسی صحبت کنم الانم برو بیرون.
     
    آخرین ویرایش:

    Fereshteh hasti

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/10/17
    ارسالی ها
    38
    امتیاز واکنش
    164
    امتیاز
    151
    محل سکونت
    سرزمین پریان
    پارت۳۵
    حسنا هم تعجب کرده بود ولی انگار این داستان ها براش عادی باشه گفت:
    _ باشه الان نگو ولی بعدا خودت بهم میگی!
    _عزیزم من به هر کی بگم به تو نمی‌گم حالا لطفا بفرما برو بیرون الان النا میاد بزار اعصاب داشته باشم باهاش حرف بزنم.
    بنده خدا هیچی نگفت و این سری بدون جنگ و خون ریزی رفت بیرون و خداروشکر که رفت بیرون.
    به تخت تکیه دادم و چشمام رو بستم تا یک‌کم از این همه تنشی که همین اول صبحی داشتم خلاص بشم‌. نمی‌دونم چقدر شد که با حس اینکه یکی داره
    دستم رو فشار می‌ده ولی دست اشتباهم رو فشار می‌داد. چشمام رو یواشکی باز کردم و از زیر پلکام قایمکی نگاش می کردم تا اینکه یک دفعه‌ای دستش رو گذاشت رو دستم و منم تا حد مرگ دستم درد گرفت و آنچنان جیغی کشیدم که بنده خدا فکر کنم ۷_ ۸ متری پرت شد اون طرف تر.
    _ النا جان عزیزم دستم رو ترکوندی خواهر!
    _ اولا سلام! دوما فعلا که شما دستت رو زدی ناکار کردی خواهرم با اون وضعی که پرت شدی پایین تازه پات رو هنوز معاینه نکردم!
    _ نمیشه بدون دست زدن به دست و پام معاینه‌ام کنی؟ آخه خیلی دست و پام درد می‌کنه!
    _ آخی! عزیزم چند ماهته خاله جون! آخه عزیزم پات در رفته و دستت تاندونش کش اومده. باید دست می‌زدم که می‌فهمیدم چی‌شده.
    _ الان من باید چقدر دست و پام تو گچ بمونه؟!
    _ حداقل یک ماه تازه بعد اون باید بیام گچت رو باز کنم معاینه کنم بعد دوباره آتل ببندم تا یک ماه دیگه.
    _النا جان من باید یک ماه و نیم دیگه برم دانشگاه یه کاری کن تا اون موقع خوب بشم.
    _ باشه یه کاریش می‌کنم!
    دیدین! به این می‌گن روابط عمومی ۲۰! من بار اول بود النا رو می‌دیدم ولی مطمئن بودم دختر با جنبه ایه وگرنه پروانه اصلا سراغش نمی‌رفت؛ چون انقدر سابقه‌ی درخشانی دارم که همه باید از زیر ذره بین رد بشن تا بتونن منو تو بیمارستان نگه دارن!
    النا دختری قد بلند با ابرو هایی که معلوم بود ارثی کمانی نیستن و چشما و موهای قهوه‌ای روشن و لب های معمولی و پوستی سفید با روپوش سفید پزشکی و شلوار و شال مشکی و یک آرایش محو و خیلی خوشگل انجام داده بود.
     

    Fereshteh hasti

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/10/17
    ارسالی ها
    38
    امتیاز واکنش
    164
    امتیاز
    151
    محل سکونت
    سرزمین پریان
    پارت۳۵
    حسنا هم تعجب کرده ولی انگار این داستان ها براش عادی باشه می‌گـه:
    _ باشه الان نگو ولی بعدا خودت بهم میگی!
    _عزیزم من به هر کی بگم به تو نمی‌گم حالا لطفا بفرما برو بیرون الان النا میاد بزار اعصاب داشته باشم باهاش حرف بزنم.
    بنده خدا هیچی نمی‌گـه و این سری بدون جنگ و خون ریزی بیرون می‌ره و خداروشکر که بیرون‌رفت.
    به تخت تکیه می‌دم و چشمام رو می‌بندم تا یک‌کم از این همه تنشی که همین اول صبحی داشتم خلاص بشم‌. نمی‌دونم چقدر شد که با حس اینکه یکی داره
    دستم رو فشار می‌ده ولی دست اشتباهم رو فشار می‌ده، چشمام رو یواشکی بازمی‌کنم و از زیر پلکام قایمکی نگاش می کنم تا اینکه یک دفعه‌ای دستش رو می‌زاره رو دستم و منم تا حد مرگ دستم درد می‌گیره و آنچنان جیغی می‌کشم که بنده خدا فکر کنم ۷_ ۸ متری پرت شد اون طرف تر.
    _ النا جان عزیزم دستم رو ترکوندی خواهر!
    _ اولا سلام! دوما فعلا که شما دستت رو زدی ناکار کردی خواهرم با اون وضعی که پرت شدی پایین تازه پات رو هنوز معاینه نکردم!
    _ نمیشه بدون دست زدن به دست و پام معاینه‌ام کنی؟ آخه خیلی دست و پام درد می‌کنه!
    _ آخی! عزیزم چند ماهته خاله جون! آخه عزیزم پات در رفته و دستت تاندونش کش اومده. باید دست می‌زدم که می‌فهمیدم چی‌شده.
    _ الان من باید چقدر دست و پام تو گچ بمونه؟!
    _ حداقل یک ماه تازه بعد اون باید بیام گچت رو باز کنم معاینه کنم بعد دوباره آتل ببندم تا یک ماه دیگه.
    _النا جان من باید یک ماه و نیم دیگه برم دانشگاه یه کاری کن تا اون موقع خوب بشم.
    _ باشه یه کاریش می‌کنم!
    دیدین! به این می‌گن روابط عمومی ۲۰! من بار اول بود النا رو می‌دیدم ولی مطمئن بودم دختر با جنبه ایه وگرنه پروانه اصلا سراغش نمی‌رفت؛ چون انقدر سابقه‌ی درخشانی دارم که همه باید از زیر ذره بین رد بشن تا بتونن منو تو بیمارستان نگه دارن!
    النا دختری قد بلند با ابرو هایی که معلوم بود ارثی کمانی نیستن و چشما و موهای قهوه‌ای روشن و لب های معمولی و پوستی سفید با روپوش سفید پزشکی و شلوار و شال مشکی و یک آرایش محو و خیلی خوشگل انجام داده بود.
     
    آخرین ویرایش:

    Fereshteh hasti

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/10/17
    ارسالی ها
    38
    امتیاز واکنش
    164
    امتیاز
    151
    محل سکونت
    سرزمین پریان
    پارت۳۶
    پروانه هم لباس هاش رو با لباس معمولی عوض کرده بود و یه مانتو مشکی تقریبا بلند تا زانو پوشیده بود با شال و شلوار مشکی. پروانه دختری با قد ۱۶۲ سانتی و هیکلی متعادل لاغر(یعنی از اون لاغر های بد ترکیب نیست) و چشم و مو و ابرو های قهوه‌ای تیره که آرایش ملیح صورتی انجام داده بود‌.
    _عزیزم بلا به دور باشه کی فوت کرده!؟
    پروانه خودش خوب می‌دونه منظورم از این حرف چی بود برای همین با یه چشم قره‌ ی اساسی بهم گفت:
    _ هیچ کس فوت نکرده این لباس هارو برای بیمارستان پوشیدم عزیزم!
    عزیزم رو آنچنان با حرص گفت که والا من چهار ستون بدنم لرزید ولی به روی خودم نیاوردم. النا با یه لبخند دخترونه‌ی قشنگی گفت:
    _من النام دختر عمه‌ی پروانه و پزشک ارتوپد والا پروانه به یه التماسی اومد پیشم گفت بیا منو از دست کیانا نجات بده که من موندم آخه ترلان و ترانه همیشه ازت خوب می‌گن نگو خانم مشکلش با بیمارستان و دکترای اونه. حالا تکون نخور بزا پات رو هم معاینه کنم.
    _نه نه نه توروخدا دست نزن.
    _نمیشه که باید دست بزنم ببینم آپ شکسته، در رفته یا چیز دیگه ای.
    هیچی دیگه سعی کردم ساکت باشم ولی تا دستش رو پام گذاشت تا حد مرگ دردم اومد ولی سعی کردم صدام در نیاد اونم همش دست می‌ذاشت رو پام و دردم می‌گرفت تا اینکه مچ پام رو گرفت و محکم فشار داد و اون موقع بود که دیگه انقدر دردم اومد که گفتم:
    _ النا بس کن پام ترکید آخ!
    _ خودشه منشع درد اینجاست!
    _ خب می‌گفتی دنبال چی می‌گردی بهت می‌گفتم؛ پام رو نابود کردی!
    همین موقع به پروانه اشاره کرد و من گیچ مونده بودم. یهو پروانه و نسرین از دوطرف دستای منو گرفتن و منو رو تخت خوابوندن و با یه دست دست منو گرفتن با یه دست هم پامو گرفتن من که هنوز از این کارشون گیج بودم یهو با درد گرفتن پام تا حد مرگ و کشیده شدنش به سمت بیرون و بعد داخل تا حد مرگ دردم گرفت برای اینکه صدام بالا نره لبم رو محکم گاز گرفتم که با دوباره انجام دادن این کار از طرف النا من نشستن عرق رو تمام وجودم رو حس کردم و سنگینی چشمام و دیگه هیچی نفهمیدم.
    توی خواب همش خواب می‌دیدم دوتا وزنه به دست و پام وصله و من مجبورم رو صندلی چرخ دار بشینم و این برام از مرگ هم بد تر بود و بر تر از اون خنده های مسخره عمه الناز بود که رو مخ من همین موقع عمه سیلی محکمی نثارم کرد و من یهو به دنیای واقعی اومدم و یهو نشستم. با کمک پروانه و نسیم دوباره دراز کشیدم.
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا