به سمت کمد رفتم تامانتوم داخل کمد بذارم
-میموندی همون قبرستونی که تا این وقت شب اونجا بودی چه دلیلی داشت بیای خونه؟
بلند شد .و به سمتم چرخید به خاطر نور کم اتاق صورتشو درست و واضح نمی توانستم ببینم.
لب های خشک شده ام تر کردم.گفتم:
-زمان از دستم در رفته بود به خاطر همین دیر اومدم
پوزخندی که زد تنم برای لحظه ی لرزید.آروم به سمتم قدم برمی داشت.
نمیدونم چرا ولی تکیه ام به در بسته کمد دادم.و منتظر شدم به سمتم بیاد احساس کردم تموم خشم نفرت ذخیره شدهی توی وجودشو رو می خواهد امشب تلافی کنه!
فاصله رو از بین برد.و دستشو بالای سرم به کمد زد.و منو بین حصار دستش اسیر کرد.نگاهش پر ازخشم بود.باصدای پرازخشم و عصبی غرید گفت:
-فکر کردی ساکت میمونم تا هرغلطی که دلت می خواهد انجام بدی؟
ترسم رو زیرپا گذاشتم تموم جسارت زنانه ام جمع کردم و به چشم هاش زل زدم.خیلی خونسرد و آروم لب زدم گفتم:
-من کاری نکردم که برخلاف میل تو باشه
دست آزادش محکم به کمد کوبید.ازترس چشمام برای لحظه ی روی هم فشردم و لرزی بربدنم نشست.عربده کشید
-برای من بلبل زبونی نکن بگو تو شرکت خراب شدهی میعادی چه کار می کردی؟
برخلاف خشم مهیار من آروم بودم.مثل یه دریا که بعد یه طوفان حالا موج هاش آروم گرفته باشه.پوزخنرد زدم
-می ببینم که نوچه هات امار دقیقه به دقیقه منو بهت میدن خوشا به غیرتت
دستش رو کنار زدم که برم ولی با یه حرکت دستمو گرفت و منو پرت کرد روی تخت،احساس کردم برای لحظه ی کمرم رگ به رگ شد
عصبی شدم صدامو بالا بردم
-چه مرگته وحشی؟ اگه از باغ وحش فرار کردی بگم بیان دنبالت
درحالی که نفس،نفس می زد انگشت اشاره اش بالا اورد و مقابل صورتم به حالت تهدید تکان داد گفت:
-یه بار دیگه فقط یه بار دیگه اراجیف تحویل من بده اون وقت میگمت مهیار کیه! قلم پاتو میشکنم یه بار دیگه سرخود پاتو از این خونه بذاری بیرون
از روی تخت بلند شدم وجلوش ایستادم سـ*ـینه سپر کردم گفتم:
-نه تو نه هیچ قانونی نمی توانه منو مجبور کنه زندونی این چهار دیواری بشم
-اتفاقا قانون حکم می کنه که تو زن منی و منم اجازه تو رو تمام کمال دارم
-اون قانونی که تو ازش حرف میزنی پاش که برسه از حق من دفاع می کنه مهیار خان دورهی بـرده داری تموم الان قانون زن و مرد برابر هیچ کس اجازه نداره منو منع کنه از کارای که دلم می خواهد انجام بدم
عصبی خندید یه تای ابروش بالا داد
-خوشم باشه ایدا توی این چند ساعت خوب پرت کرده ولی طلفی فکر کنم این یه قلم رو جا انداخته که بهت بگه من هرقانونی که دلم بخواهد رو پیاده می کنم هیچ کس نمی توانه مانعم بشه
-قانون تو چیه ها؟ نکنه قانون تو اینه که جلوی چشمام برای یه زن دیگه عشـ*ـوه بیای! نکنه قانون تو اینه که من خفه شم تا بمیرم
-خوشم میاد همه چیزو میفهمی آفرین زن خوب قانون من دقیقا اینه
زهرخندی زدم
-شرمنده ام مهیار من ساکت نمیمونم یا اجازه میدی آزاد باشم یا اینکه....
بین حرفم پرید و با عصبانیت گفت:
-یاچی؟
-یا اینکه مجبورم به عنوان سهمادار شرکت توی شرکتت حضور پیدا کنم
جاخورد و صداش آروم تر از قبل شد با اخم گفت:
-زیادی داری بهت خوش گذشته پیاده شو باهم میریم! تو پات فقط در شرکت برسه ببین چه غوغایی به پا می کنم
شانه ی بالا انداختم و درحالی که سعی می کردم خونسرد باشم گفتم:
-خود دانی یا اومدن به اون شرکت یا آزادی تمام حق انتخاب باخودته! ولی من اگه به جای تو بودم با آزادی موافقت می کردم هرچی نباشه زشت نیست زن مهیار رستگار بین چندین مرد کار کنه؟ ای وای مردم چی میگن؟
بدون هیچ حرفی بهم زل زده بود.
لبخندی زدم ودرحالی که دستام بغـ*ـل کرده بودم آروم با انگشت های دست راستم روی دست چپم به حالت ریتم آهنگ ضربه می زدم.
-باشه آزاد باش فعلا تو براخودت دور بردار به موقعه اش حالیت می کنم دور برداشتن برامن چه عوارضی داره
دوست داشتم از خوشحالی جیغ بکشم به سختی خنده ام رو کنترل کردم.لب گزیدم که نخندم ولی برق چشمام همه چیزو لو داد نگاهی به سرتاپام انداخت وپوزخندی زد رفت.
به محض بسته شدن در اتاق جیغ خفیفی از شدت خوشحالی کشیدم.
سریع به سمت موبایلم رفتم.برنامه واتس آپ رو باز کردم ایدا آنلاین بود سریع بهش پیام دادم
-ایدا مهیار راضی شد
شکلک تعجب فرستاد نوشت
-چطوری؟
-فردا تعریف می کنم
-باشه عزیزم
موبایل کنار گذاشتم.سریع لباس هام عوض کردم.
بعد مدت ها جسمم یه خواب رو می طلبید.به سمت تخت شیرجه زدم.
-میموندی همون قبرستونی که تا این وقت شب اونجا بودی چه دلیلی داشت بیای خونه؟
بلند شد .و به سمتم چرخید به خاطر نور کم اتاق صورتشو درست و واضح نمی توانستم ببینم.
لب های خشک شده ام تر کردم.گفتم:
-زمان از دستم در رفته بود به خاطر همین دیر اومدم
پوزخندی که زد تنم برای لحظه ی لرزید.آروم به سمتم قدم برمی داشت.
نمیدونم چرا ولی تکیه ام به در بسته کمد دادم.و منتظر شدم به سمتم بیاد احساس کردم تموم خشم نفرت ذخیره شدهی توی وجودشو رو می خواهد امشب تلافی کنه!
فاصله رو از بین برد.و دستشو بالای سرم به کمد زد.و منو بین حصار دستش اسیر کرد.نگاهش پر ازخشم بود.باصدای پرازخشم و عصبی غرید گفت:
-فکر کردی ساکت میمونم تا هرغلطی که دلت می خواهد انجام بدی؟
ترسم رو زیرپا گذاشتم تموم جسارت زنانه ام جمع کردم و به چشم هاش زل زدم.خیلی خونسرد و آروم لب زدم گفتم:
-من کاری نکردم که برخلاف میل تو باشه
دست آزادش محکم به کمد کوبید.ازترس چشمام برای لحظه ی روی هم فشردم و لرزی بربدنم نشست.عربده کشید
-برای من بلبل زبونی نکن بگو تو شرکت خراب شدهی میعادی چه کار می کردی؟
برخلاف خشم مهیار من آروم بودم.مثل یه دریا که بعد یه طوفان حالا موج هاش آروم گرفته باشه.پوزخنرد زدم
-می ببینم که نوچه هات امار دقیقه به دقیقه منو بهت میدن خوشا به غیرتت
دستش رو کنار زدم که برم ولی با یه حرکت دستمو گرفت و منو پرت کرد روی تخت،احساس کردم برای لحظه ی کمرم رگ به رگ شد
عصبی شدم صدامو بالا بردم
-چه مرگته وحشی؟ اگه از باغ وحش فرار کردی بگم بیان دنبالت
درحالی که نفس،نفس می زد انگشت اشاره اش بالا اورد و مقابل صورتم به حالت تهدید تکان داد گفت:
-یه بار دیگه فقط یه بار دیگه اراجیف تحویل من بده اون وقت میگمت مهیار کیه! قلم پاتو میشکنم یه بار دیگه سرخود پاتو از این خونه بذاری بیرون
از روی تخت بلند شدم وجلوش ایستادم سـ*ـینه سپر کردم گفتم:
-نه تو نه هیچ قانونی نمی توانه منو مجبور کنه زندونی این چهار دیواری بشم
-اتفاقا قانون حکم می کنه که تو زن منی و منم اجازه تو رو تمام کمال دارم
-اون قانونی که تو ازش حرف میزنی پاش که برسه از حق من دفاع می کنه مهیار خان دورهی بـرده داری تموم الان قانون زن و مرد برابر هیچ کس اجازه نداره منو منع کنه از کارای که دلم می خواهد انجام بدم
عصبی خندید یه تای ابروش بالا داد
-خوشم باشه ایدا توی این چند ساعت خوب پرت کرده ولی طلفی فکر کنم این یه قلم رو جا انداخته که بهت بگه من هرقانونی که دلم بخواهد رو پیاده می کنم هیچ کس نمی توانه مانعم بشه
-قانون تو چیه ها؟ نکنه قانون تو اینه که جلوی چشمام برای یه زن دیگه عشـ*ـوه بیای! نکنه قانون تو اینه که من خفه شم تا بمیرم
-خوشم میاد همه چیزو میفهمی آفرین زن خوب قانون من دقیقا اینه
زهرخندی زدم
-شرمنده ام مهیار من ساکت نمیمونم یا اجازه میدی آزاد باشم یا اینکه....
بین حرفم پرید و با عصبانیت گفت:
-یاچی؟
-یا اینکه مجبورم به عنوان سهمادار شرکت توی شرکتت حضور پیدا کنم
جاخورد و صداش آروم تر از قبل شد با اخم گفت:
-زیادی داری بهت خوش گذشته پیاده شو باهم میریم! تو پات فقط در شرکت برسه ببین چه غوغایی به پا می کنم
شانه ی بالا انداختم و درحالی که سعی می کردم خونسرد باشم گفتم:
-خود دانی یا اومدن به اون شرکت یا آزادی تمام حق انتخاب باخودته! ولی من اگه به جای تو بودم با آزادی موافقت می کردم هرچی نباشه زشت نیست زن مهیار رستگار بین چندین مرد کار کنه؟ ای وای مردم چی میگن؟
بدون هیچ حرفی بهم زل زده بود.
لبخندی زدم ودرحالی که دستام بغـ*ـل کرده بودم آروم با انگشت های دست راستم روی دست چپم به حالت ریتم آهنگ ضربه می زدم.
-باشه آزاد باش فعلا تو براخودت دور بردار به موقعه اش حالیت می کنم دور برداشتن برامن چه عوارضی داره
دوست داشتم از خوشحالی جیغ بکشم به سختی خنده ام رو کنترل کردم.لب گزیدم که نخندم ولی برق چشمام همه چیزو لو داد نگاهی به سرتاپام انداخت وپوزخندی زد رفت.
به محض بسته شدن در اتاق جیغ خفیفی از شدت خوشحالی کشیدم.
سریع به سمت موبایلم رفتم.برنامه واتس آپ رو باز کردم ایدا آنلاین بود سریع بهش پیام دادم
-ایدا مهیار راضی شد
شکلک تعجب فرستاد نوشت
-چطوری؟
-فردا تعریف می کنم
-باشه عزیزم
موبایل کنار گذاشتم.سریع لباس هام عوض کردم.
بعد مدت ها جسمم یه خواب رو می طلبید.به سمت تخت شیرجه زدم.