- عضویت
- 2016/06/26
- ارسالی ها
- 381
- امتیاز واکنش
- 10,647
- امتیاز
- 784
دوست داشتید می تونید در صفحه نقد، انتقادات خودتون نسبت به این رمان بگید:NewNegah (6)::NewNegah (6):
[HIDE-THANKS]
*****
پلک های سنگینم را به سختی باز می کنم . تمام دیشب را گریه کرده بودم ، خوب می دانستم این سنگینی خبر از تورم چشمانم را می دهد .
شاید هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم روزی برسد که شب را در خانه ی عمویم سر کنم و قبل از خوابم آرزوی این باشد که هنگام بیدار شدنم همه چیز مثل گذشته شود.
آهی میکشم و همزمان پتو را از روی خود کنار میزنم و با هر زحمتی که هست ، از جایم بر می خیزم.
دوست داشتم دوش آب گرمی می گرفتم تا کمی حالم بهتر شود ولی نمی شد .
نه لباسی با خود داشتم تا بپوشم ونه اینکه دوست دارم به حمام اینجا بروم.
روسری ام را روی موهای شانه نخورده ام می اندازم و از اتاق خارج می شوم. سلانه سلانه از پله ها پایین می آیم .
تمام سعی ام این بود تا کوچکترین صدایی به گوش اعضای این خانواده نرسد.
آخرین پله را که رد می کنم ، نگاهم به ساعت بزرگ کنار دیوار میفتد. هنوز وقت آن را داشتم تا ابتدا سری به خانه مان بزنم و برای مدرسه رفتنم آماده شوم.
نمیدانم چادرم را کجا گذاشته بودند .
دیشب قبل از خواب متوجه کلید خانه مان روی عسلی کنار تخت ،شده بودم
اما هر چه داخل اتاق را گشتم ،چادرم را پیدا نکردم .
کمی به اطراف نگاه می کنم .
سکوت خانه در این هوای گرگ و میش ، زیادی ترسناک به نظر می رسید.
سری تکان می دهم و آهسته سمت در ورودی سالن می شوم .
باید زودتر از اینجا خارج می شدم
با اینکه با اوضاع و احوال کنونی خود و خانواده ، رمقی برای مدرسه رفتن ندارم اما آدمی نبودم که روی خواسته ی مادرم آن هم در این وضعیت مَغشوش چشم بپوشانم.
آشفته نگاهم را به اطراف میدهم، امروز یکی دیگر از امتحانات نیم فصلم گرفته می شد و اگر دیر می رسیدم، برایم خیلی بد می شد.
گام هایم را تا جایی که امکانش بود ،آرام بر می داشتم.
باید یک ماشین دربست می گرفتم تا مرا به خانه می رساند و وقتی رسیدم کرایه اش را حساب می کردم
خیالم راحت بود پول کافی در منزل موجود بود .
_ به سلامتی جایی تشریف می بری دختر عمو؟
دستم که برای گرفتن دستگیره در ، دراز شده بود میانه ی راه خشک می شود . با ترس به عقب بر می گردم . از دیدن شاهرخ با آن چشمان ریز شده اش جا می خورم.
گویی مویش را آتش زده بودند که در این وقت ، جلوی چشمانم خودنمایی میکرد.
آب دهانم را با صدا قورت میدهم ، میخواهم آرام باشم ولی نمی توانم
میخواهم زبان در دهان بچرخانم، باز نمی توانم!
بی اختیار چشمانم پر آب می شود و لبهایم لرزان !!!
[/HIDE-THANKS]
[HIDE-THANKS]
*****
پلک های سنگینم را به سختی باز می کنم . تمام دیشب را گریه کرده بودم ، خوب می دانستم این سنگینی خبر از تورم چشمانم را می دهد .
شاید هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم روزی برسد که شب را در خانه ی عمویم سر کنم و قبل از خوابم آرزوی این باشد که هنگام بیدار شدنم همه چیز مثل گذشته شود.
آهی میکشم و همزمان پتو را از روی خود کنار میزنم و با هر زحمتی که هست ، از جایم بر می خیزم.
دوست داشتم دوش آب گرمی می گرفتم تا کمی حالم بهتر شود ولی نمی شد .
نه لباسی با خود داشتم تا بپوشم ونه اینکه دوست دارم به حمام اینجا بروم.
روسری ام را روی موهای شانه نخورده ام می اندازم و از اتاق خارج می شوم. سلانه سلانه از پله ها پایین می آیم .
تمام سعی ام این بود تا کوچکترین صدایی به گوش اعضای این خانواده نرسد.
آخرین پله را که رد می کنم ، نگاهم به ساعت بزرگ کنار دیوار میفتد. هنوز وقت آن را داشتم تا ابتدا سری به خانه مان بزنم و برای مدرسه رفتنم آماده شوم.
نمیدانم چادرم را کجا گذاشته بودند .
دیشب قبل از خواب متوجه کلید خانه مان روی عسلی کنار تخت ،شده بودم
اما هر چه داخل اتاق را گشتم ،چادرم را پیدا نکردم .
کمی به اطراف نگاه می کنم .
سکوت خانه در این هوای گرگ و میش ، زیادی ترسناک به نظر می رسید.
سری تکان می دهم و آهسته سمت در ورودی سالن می شوم .
باید زودتر از اینجا خارج می شدم
با اینکه با اوضاع و احوال کنونی خود و خانواده ، رمقی برای مدرسه رفتن ندارم اما آدمی نبودم که روی خواسته ی مادرم آن هم در این وضعیت مَغشوش چشم بپوشانم.
آشفته نگاهم را به اطراف میدهم، امروز یکی دیگر از امتحانات نیم فصلم گرفته می شد و اگر دیر می رسیدم، برایم خیلی بد می شد.
گام هایم را تا جایی که امکانش بود ،آرام بر می داشتم.
باید یک ماشین دربست می گرفتم تا مرا به خانه می رساند و وقتی رسیدم کرایه اش را حساب می کردم
خیالم راحت بود پول کافی در منزل موجود بود .
_ به سلامتی جایی تشریف می بری دختر عمو؟
دستم که برای گرفتن دستگیره در ، دراز شده بود میانه ی راه خشک می شود . با ترس به عقب بر می گردم . از دیدن شاهرخ با آن چشمان ریز شده اش جا می خورم.
گویی مویش را آتش زده بودند که در این وقت ، جلوی چشمانم خودنمایی میکرد.
آب دهانم را با صدا قورت میدهم ، میخواهم آرام باشم ولی نمی توانم
میخواهم زبان در دهان بچرخانم، باز نمی توانم!
بی اختیار چشمانم پر آب می شود و لبهایم لرزان !!!
[/HIDE-THANKS]
سایت دانلود رمان نگاه دانلود
تالار نقد نگاه دانلود
آخرین ویرایش: