رمان تا همیشه | red.oivel کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

red.novel

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2021/07/04
ارسالی ها
4
امتیاز واکنش
9
امتیاز
16
به نام خدا

نام رمان: تا همیشه
نویسنده : red.novel / کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر:عاشقانه /درام
ناظر :
@*SetAre
خلاصه :
وقتی پای
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
درمیون باشه برای نجات جون معشوق تا کجا حاضری فداکاری کنی ؟
 
  • پیشنهادات
  • *SetAre

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/11/15
    ارسالی ها
    711
    امتیاز واکنش
    5,515
    امتیاز
    622
    محل سکونت
    south
    jpg.190236





    نویسنده‌ی گرامی! ضمن خوشامدگویی به شما، سپاس از اعتماد و انتشار اثر خود در انجمن وزین نگاه دانلود.
    خواهشمند است قبل از آغاز به کار نگارش، قوانین زیر را بادقت مطالعه نمایید:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    دقت به این نکات و رعایت تمامی این موارد الزامی است؛ چراکه علاوه بر حفظ نظم و انسجام انجمن، تمامی ابهامات شما از قبیل:
    چگونگی داشتن جلد؛
    به نقد گذاشتن رمان؛
    تگ گرفتن؛
    ویرایش؛
    پایان کار و سایر مسائل مربوط به رمان رفع خواهد شد. بااین‌حال می‌توانید پرسش‌ها، درخواست‌ها و مشکلات خود را در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    عنوان نمایید.
    پیروز و برقرار باشید.
    «گروه کتاب نگاه دانلود»
     

    red.novel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/07/04
    ارسالی ها
    4
    امتیاز واکنش
    9
    امتیاز
    16
    قسمت اول
    در ماشین و باز کردم و نشستم
    با حرص روی فرمون کوبیدم
    بغض سه روزم بالاخره شکست سرمو روی فرمون گذاشتم و با صدای بلند به حال خودم گریه کردم
    برادر عزیزم هفت روز بود که گم شده بود همه چیز از اون مسافرت نحس به خونه تابستونه عمو شروع شد اصرار های اون و مخالفت های ما و پیگیری های سعید پسر عموم و بالاخره رفت
    بعد از چهار روز عموم زنگ زدو گفت چند ساعته که گم شده
    حالا من بعد از یک هفته از آخرین خبر از سردخونه یه بیمارستان تو حومه تهران بیرون میومدم و خداروشکر میکردم که اون جسد سرد و بی روح برادرم نیست
    بعد از یه دل سیر گریه کردن موبایلمو برداشتم و به مادرم زنگ زدم
    - الو مامان
    با صدای گرفته ای گفت
    - سلام ...چه خبر؟
    -هیچی خبری ندارم شما چی ؟
    نفسش رو با صدا فوت کرد
    -بیا خونه میریم ویلای عموت
    -چرا ؟ چیزی شده ؟
    -بابات زنگ زد ، گفت بیاید اینجا کمک کنید بهتره
    - باشه قبلش بذار به آزمایشگاه سر بزنم و بسپارمش دست نسترن ...تا شما جمع و جور کنی من رسیدم
    ***
    زنگ رو زدم و مقابل در بزرگ مشکی و طلایی ایستادم
    مامان با لحنی هشدار گونه گفت -بـ..وسـ..ـه چیزی نگیا الان وقت شر درست کردن نیست
    در تقی صدا کرد و باز شد همون طور که وارد حیاط ویلا میشدم گفتم
    -از اولم اونی که شر درست کرد من نبودم خودشون بریدن و دوختن خودشون هم قهر کردن خودشون هم آشتی کردن من چیکارم !
    با دیدن بابا که تو درگاه ایستاده بود قدمهامو تند کردم
    به سمتم اومد و دستاشو برای به آغـ*ـوش کشیدنم باز کرد
    تو آغوشش پناه بردم و با صدای خیلی آرومی گفتم - سلام
    روی سرم که شالی مشکی روش بود بـ..وسـ..ـه ای زد گفت - سلام بـ..وسـ..ـه من ... سلام
    صداش بغض داشت ...
    سرم و بلند کردم و نگاهش چشماش خیس بود خودمو بیشتر بهش فشردم و گفتم - همه چی درست میشه بابا... پیداش میکنیم ...
    ***
    سه سال قبل :
    ورقه هارو کوبیدم رو میز و با صدای نسبتا بلند گفتم -دیگه نمی کشم واسه امروز دیگه بسه
    چشمای آبی تیرش رو از روی مانیتور برداشت و با مهربونی گفت :
    _به شرطی واسه امروز کافیه که یه قهوه مهمونم کنی
    با خوشحالی از روی صندلی پریدم و گفتم -شما جون بخواه آقا آرشام
    لپ تاپش رو بست
    همون طور که توی کیف جاش میداد گفت -آروم تر دختر الان میان بیرونمون میکنن کتابخونستا
    با بی خیالی شونه هامو بالا انداختم و گفتم -به هر حال ما داریم می ریم
    خنده ریزی کرد و از جاش بلند شد
     

    red.novel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/07/04
    ارسالی ها
    4
    امتیاز واکنش
    9
    امتیاز
    16
    قسمت دوم

    همون طور که توی قهوم شکر می ریختم گفتم-یعنی میشه زودتر پایان نامه هامون رو تحویل بدیم ؟ فکرشو بکن آرشام ...آزمایشگاه خودمونو میزنیم
    لبخند شیرینی زد
    - صبور باش خانم دکتر اونم به موقعش ، قبل اون باید زنم بشی
    لبخند دندون نمایی زدم ، با صدای گوشیم چشم ازش برداشتم و به صفحه گوشیم دوختم
    با دیدن اسم مامان برق از سرم پرید
    -وای آرشام بیچاره شدم
    -چی شده ؟
    - پاشو بریم، ساعت هفته و من هنوز نرفتم خونه امشب عموم اینا قرار بود بیان
    یه قلپ از قهوش خورد و با دلخوری گفت - باشه تو برو من باید ماشین بگیرم
    با دست راستم روی سرم زدم و با دست دیگه کیفمو برداشتم
    -اصلا حواسم نبوود تو ماشینت خراب شده ، بدو ، بدو بیا برسونمت که امشب فاتحم خوندس
    -نه بـ..وسـ..ـه تو برو من ماشین میگیرم
    چشم غره ای رفتم و همون طور که کیف پولم رو از تو کیفم در میآوردم گفتم
    -آرشام میدونی که تا نرسونمت نمیرم پس وجدان داشته باش و بلند شو !
    ***
    دویست و شش مشکیمو با عجله جلوی در آپارتمان چهار طبقه قدیمی که روزی سفید بود ولی حالا دوده گرفته بود و به خاکستری میزد پارک کردم و با دو به سمت خونه رفتم
    تو دلم دعا دعا می کردم بهم چیزی نگن
    به محض ورودم به داخل آپارتمان نسبتا بزرگ خونمون همه سرها به سمت من چرخید
    بابا با دلخوری گفت
    -چه عجب تشریف آوردی خانوم خانوما
    لبخند شرمگینی زدم
    -از همه معذرت میخوام دوستم ماشینش خراب شده بود مجبور شدم همراهیش کنیم
    و بعد به شوخی گفتم
    _-بابا بذارید برسم یادم رفت سلام کنم ...
    ***
    با عصبانیت کیفم رو روی تخت کوبیدم و با صدایی که سعی میکردم کنترلش کنم گفتم -مامان شما حق ندارید منو تو عمل انجام شده بگذارید من باید میدونستم اون وقت ...
    مامان وسط حرفم پرید
    -اون وقت چی ؟ با پر رو بازیای همیشگیت زنگ میزدی به عموت و ...
    بعد همون طور که ادای منو در میاورد ادامه داد :
    -ببخشید عموجون ولی من اصن اجازه نمیدم خواستگار پاشو از چهارچوب در تو بذاره وگرنه کولی بازی در میارم آره؟
    با ناباوری گفتم
    -مامان ؟
    با حرص نفسشو داد بیرون
    -بـ..وسـ..ـه نمیخوایم که به زور شوهرت بدیم ، یه کم ابرو داری کن و محترمانه ردشون کن ، دیگه بیست و پنج سالته نمیتونستم بگم بچس یا داره درس میخونه
    عصبی سرمو تکون دادم و گفتم
    -باشه مامان باشه!!!
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا