رمان دو ر می تا اسلحه | حدیث عیدانی کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.
  • پیشنهادات
  • HàđīS

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/06/03
    ارسالی ها
    547
    امتیاز واکنش
    10,244
    امتیاز
    717
    سن
    26
    محل سکونت
    nowhere
    پارت هجدهم
    حوله‌ی کوچکِ همرنگ با بطری نایک فیکم را چنگ می‌زنم و قبل از شاگردان، همراه با عبارت روتین و همیشگی‌ام کلاس نقلی و سرتاسر آینه‌ای را ترک می‌کنم.
    _ تا بعد!
    مانند همیشه خیلی‌هاشان با شوق و شور بدرقه‌ام می‌کنند؛ در حالی‌که هنوز هم دارند نفس‌نفس می‌زنند.
    صدای بلند و گوش‌خراش پیچیده در سالن بدن‌سازی، به روی اعصابم خط می‌کشد و نمی‌دانم تا کی می‌توانم بی‌تفاوت باشم و نرمال رفتار کنم!
    می‌خواهم وارد دفتر نازی بشوم و التماسی در سرم موج می‌زند که ای کاش کسی آنجا نباشد و برای لحظه‌ای آرام گیرم. نفسم را محکم به بیرون فوت می‌کنم و هنگامی‌که چشمانم با دفتر به‌هم‌ریخته‌‌ اما بی‌آدمش تلاقی می‌کند برای ثانیه‌ای گرد شادی به روی چهره‌ام پاشیده می‌شود.
    حوله را به دور گردن خیسم می‌کشم و خود را به روی تنها مبل دو نفره‌ی
    قهوه‌ای رنگ این اتاقِ محقر، که متعلق به مدیر باشگاه است، رها می‌کنم. سرم به روی پشتی نرمش، می‌چسبد و هنوز هم صدای نخراشیده‌ی آن آهنگ میکس شده‌ی ایرانی، به تک‌تک اجزاء مغزم پتک روانه می‌کند.
    چشمانم قصدِ روی هم افتادن را دارند که در بسته‌شده، به‌شدت باز می‌شود و این پرشتاب باز کردنِ در، فقط از نازی برمی‌آید. نفس عمیقی می‌کشم و صاف سرجایم می‌نشینم. او درحالیکه که نفسش بند آمده، وارد می‌شود و عرق از سر و رویش جاری‌است.
    _ وای... وای مردم من...
    نگاهم به روی تاپ و شلوارکِ ست نارنجی‌اش می‌لغزد؛ که با رویی گشاده تمام گوشت‌ها و چربی‌های صاحبش را بیرون ریخته.
    داخل می‌شود و به سمت میزش که مقابل این مبل دونفره‌
    ی چرم‌نمای پلاستیکی‌ست، گام برمی‌دارد.
    _ خسته نباشی. شنیدم که امروز حسابی از بچه‌ها...
    مکث می‌کند و کنار میز می‌ایستد. به طور نمادین، با دست خود را باد می‌زند و همزمان دست من به سوی بطری‌ام پیش می‌رود.
    _ وای نفسم درنمیاد.
    جرعه‌ای می‌نوشم و خنکای کنترل‌شده‌ی آب، درون گلویم می‌رقصد. به روی صندلی چرخ‌دار و جادارش ولو می‌شود.
    _ شیش ماهه بی‌وقفه دارم اینجوری ورزش می‌کنم اما...
    اشاره‌ای به شکمش می‌کند.
    _ این لعنتیا قصد ندارن بی‌خیال من بشن!
    بطری را کنارم می‌گذارم و دستی به سر و رویم می‌کشم.
    صدای قیژ و قیژی که به واسطه‌ی چرخاندن صندلی‌اش با هیاهوی باشگاه میکس می‌شود، برای اعصاب یک گیسوی بی‌حوصله و تیک گرفته می‌تواند سوهان برنده‌ای باشد.
    _ خانم مدیر، خودت بهتر می‌دونی که ورزش بدون رژیم نمی‌تونه یه تنه چربی‌ها رو آب کنه!
    لب ورمی‌چیند و چشمان گردش را گردتر می‌کند. درشتی‌شان تا بی‌نهایت زیباست.
    _ نمی‌تونم از غذاهای چرب‌وچیلی بگذرم!
    ازم نخواه که به جون تو اصلا راه نداره!
     
    آخرین ویرایش:

    HàđīS

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/06/03
    ارسالی ها
    547
    امتیاز واکنش
    10,244
    امتیاز
    717
    سن
    26
    محل سکونت
    nowhere
    آخرین ویرایش:

    HàđīS

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/06/03
    ارسالی ها
    547
    امتیاز واکنش
    10,244
    امتیاز
    717
    سن
    26
    محل سکونت
    nowhere
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا