رمان مترونوم | زهرا نورمحمدی کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.
  • پیشنهادات
  • zahra.noormohmdy

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/11/28
    ارسالی ها
    160
    امتیاز واکنش
    1,862
    امتیاز
    367
    پارت بیست و سه:

    در طول مسیرش بارها تلفنش زنگ خورد اما با دیدن اسم حمید بیخیال جواب دادن شد، چرا که اصلا دوست نداشت اعصاب دست خورده اش با مزخرف گویی های حمید بیشتر دست خورده شود.
    ترجیح داشت تا رسیدن به رستوران پله پله مسیری را که در پیش داشت مرور کند و باری دیگر به خودش اطمینان بدهد که میتواند آنچه سالهاست در سر میپروراند را به واقعیت تبدیل کند.
    به رستوران که رسید نفس عمیقی کشید و پوشه اهدایی توسط ترنم را در نمایان ترین حالت ممکن بین دست هایش جا داد و با قدم های بلندی وارد رستوران شد.
    به اولین گارسونی که جلوی دستش امد اعلام کرد که او مهمان ویژه جناب جاوید است.
    خودش هم از حجمه تحویل گرفتن خودش به وجد آمده بود اما آدمی نبود که برای خودش به کم قانع شود این ویژگی بارز او نه تنها کسی را از او متنفر نمی کرد بلکه هرکسی حتی در دیدار اول احساس شیفتگی و کشش خاصی را نسبت به او احساس می کرد.
    بیخیال واژه سرایی در باب شخصیت خودش شد و با راهنمایی گارسون وارد سالن فرعی تری شد. گارسون نام او را پرسید و بعد از یاد داشت آن روی کاغذ کوچکی سالن را ترک کرد، آصف مغرورانه به این فکر کرد که چگونه ممکن است نام و شهرت کوتاه و زیبای او با یک بار شنیدن در یاد نماند؟ اما خب با آمدن پدر ترنم به سالن او ترجیح داد بعدا به غرورش خوراک بدهد و فعلا در نقش جوانی متواضع ولی در صدد پیشرفت فرو برود، هرچند که پدر ترنم تا لحظاتی بعد به علت خرید نابجای سهم دخترکش از او متنفر خواهد شد اما او امیدوار بود که خیلی زود بتواند رگ خواب جاوید بزرگ را بیابد تا ادامه راهش را راحت تر در پیش بگیرد.
    با صدای جاوید به خودش آمد و در فشردن دست به رسم دیرین از جاوید بزرگ سبقت گرفت، خسرو جاوید پدر ترنم از آن دسته مرد های قدیمی و روزگار دیده بود که در هر زمینه ای خوش درخشیده بود جز تربیت فرزندانش، این تنها جمله مشترکی بود که از زبان نزدیکان او بارها شنیده شده بود.
    او به شدت اولاد دوست بود و تمایل داشت در باب خوشحالی فرزندانش هر کاری بکند و قید هر قانون و اساسی را بزند، دختران امروزی اش هر کدام نقطه ای از احساساتش را نسبت به خودشان را به دست گرفته بودند و از او پیرمرد قدیمی که بشدت متمایل بود به عادات امروزی را ساخته بودند و این بزرگترین وجه خوب ماجرا برای آصف بود چرا که فقط به اسم گرایش به زندگی امروزی میتوانست در آن رستوران کارهایی که در سر داشت را اجرایی کند.
    تا به خودش آمد دید که در فضای سنگینی همراه با خسرو جاوید قرار گرفته، سعی کرد از سبک ترین جمله ها برای آغاز صحبت درباره معامله اش با دختر عزیز مردی که مقابلش بود استفاده کند تا شاید در میزان عصبانیت جاوید تغییری ایجاد کند هرچند که آن موضوع برای جاوید کم از مرگ نداشت
    اما خب بالاخره پیش آمده بود و عواقبش از قبل توسط آصف به جان خریده شده بود.
    جاوید کلافه از طولانی شدن سکوت آصف لب زد:
    _ خب جنابه آصف مرندی؟
    آصف به خودش آمد و کمی در جایش تکان خورد گلویی صاف کرد و گفت:
    - راستش جناب جاوید، مسئولیت سنگینی به بنده در واقع تحمیل شده و تقریبا اولین باره که برام سخته راجب موضوعی صحبت کنم در حالیکه اصلا به من ارتباطی نداره
    خسرو بیخیال چینی به صورتش داد و اضافه کرد:
    - متوجه نمیشم
    آصف لبخند مرموزی زد و ادامه داد:
    - قدری حواستون و به عرایض بنده بدین حتم دارم متوجه میشین
    خسرو همچنان تمایلی نداشت تمام دقتش را وقف گوش هایش کند و به حرف های آصف گوش دهد، در واقع نمیتوانست بپذیرد که وقتش را برای یکی از دوست های دخترش بگذارد خصوصا که اصلا اسم و رسمی از آصف سراغ نداشت پس هرطوری که حساب میکرد تنها برای دقایق کوتاهی می توانست حضور آصف را تحمل کند و این در حالی بود که گارسون تازه وارد رستورانش گفته بود این فرد خود را مهمان ویژه معرفی کرده بود. همه میدانستند خسرو مرد مهربانی بود نه تا وقتی که بوی تکبر به مشامش میرسید.
    آصف متوجه اوقات تلخی خسرو شد پس ترجیح داد حوصله اش را سر نبرد و آن خبر مشمئز کننده را ناگهانی بدهد و حجوم آدرنالین را در رگ های این مرد بی شان و ادب ببیند هرچند که واقعا دوست داشت اوضاع کاملا در صلح باشد.
    _ آقای جاوید بنده و دختر شما باهم یک معامله ای رو کردیم ولی من درست بعد اتمام معامله متوجه شدم که ترنم جان رضایت شمارو به دست نیاورده و به زبان ساده تر بی اجازه شما این معامله رو انجام داده.
    اوضاع اما همچنان بر وفق مراد آصف نبود چرا که خسرو عمق ماجرا و بزرگی معامله را نمی دانست.
    شاید تصور میکرد دخترش ماشینی که به تازگی برایش خریده بود را با ماشین آصف عوض کرده اما از گفتن این موضوع به پدرش حراس داشته یا هر معامله ای در همان حدود.
    آصف عصبی پرسید:
    - نمیخواین بدونین ما چه معامله ای کردیم؟
    خسرو نگاه از بالایی حواله آصف کرد و لب زد:
    _ معامله مالیه دیگه نه؟
    آصف متعجب تایید کرد و به دنباله اش لبخند بدجنسی از خسرو تحویل گرفت و خسرویی که قصد اذیت داشت لب زد:
    - خب خداروشکر!
    منظورش چه بود؟ او احتمال داده بود قضیه دلدادگی دخترش باشد و از اینکه آصف احتمالش را نقض کرده بود خوشحال شده بود؟ این یعنی او آصف را لایق دختر خود نمی دید؟
    آصف دیگر مجال حرف اضافه را نداد چرا که تا حد انفجار عصبی شده بود پس غرید:
    - دخترتون 15 درصد از سهم خودش رو به بنده واگذار کرده
    و در ادامه پوشه را جلوی خسرو قرار داد. خسرویی که هنوز نتوانسته بود آن جمله آصف را برای خودش معنا کند! و به نظر هم نمی امد که حالا حالا ها توان هضم چنین موضوعی را پیدا کند.
     

    zahra.noormohmdy

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/11/28
    ارسالی ها
    160
    امتیاز واکنش
    1,862
    امتیاز
    367
    پارت بیست و چهار:

    خسرو رنگ به چهره نداشت و آصف انتقام جویانه نگاهش را قفل او کرده بود و سعی داشت بفهمد عکس العمل خسرو چیست اما خسرو همچون جسم بی جانی بی حال از روی صندلی افتاد.
    آصف سعی داشت خوی مهربان خود را بیدار کند پس از جایش بلند شد و کنارش قرار گرفت، از هوش نرفته بود اما آنچنان هشیار هم نبود! آصف ترجیح داد فردی دیگر را هم به عنوان شاهد در صحنه صدا کند پس در همان حین که خسرو را به آغـ*ـوش میکشید چند بار اربده زد:
    - کمک!
    دیری نپایید که ترنم وارد سالن شد و این اولین باری بود که آصف احساس کرد از چشم در چشم شدن با ترنم حراس دارد، حتی دوست داشت همان لحظه از ترنم عذرخواهی کند اما این عمل هیچ سنخیتی با آصفی که ترنم شناخته بود نداشت.
    پس ترجیح داد برایش همان غول بیابانی باقی بماند! ترنم ترسیده جلوی پدرش که بی حال او را تماشا میکرد زانو زد، دست هایش را در دست گرفت و خیلی زود شروع کرد به گریه کردن اما آصف از گریه دختر ها بیزار بود پس علارغم بدهکاری اش به ترنم با صدای بلندی گفت:
    - جای آبغوره گرفتن برو زنگ بزن اورژانس
    ترنم دلخور نگاهش کرد و در همان حین تلفنش را در دست گرفت و با چند ضربه سریع آن را در گوشش قرار داد و با استفاده از لحنی خودمانی از فردی که پشت خط بود کمک خواست، پس یعنی با اورژانس تماس نگرفته بود.
    آصف سعی کرد با استفاده از دانش قلیل پزشکی عمومی خود کاری از پیش ببرد، چرا که تخصص او عروق بود و اینجا هیچ مشکل عروقی وجود نداشت، حتی مشکل دیگری هم نبود چرا که خسرو در عادی ترین حالت ممکن به آنها نگاه می کرد و به مکالماتشان واکنش نشان می داد.
    حدس آصف یک شوک عصبی ساده بود اما خیلی زود حتی پیش از رسیدن کمک خسرو بدون اینکه به آصف نگاه کند از او خواست آنها را تنها بگذارد.

    ساعتی طول کشید تا ترنم به سالن غذاخوری اصلی آمد و کنار آصف نشست، آصف پرسشگرانه به او نگاه کرد اما او شانه ای از بیخیالی بالا انداخت.
    در واقع تنها هدف ترنم بازی با اعصاب آصف بود هرچند که در دل دعا می کرد بعدا آصف انتقامش را نگیرد.
    آصف اما به خاطر خرابکاری هایش هم که شده بود با ترنم اهل انعطاف شده بود پس قدری خودش را به او نزدیک کرد و گفت:
    - چه خبر؟
    ترنم بالاخره به حرف آمد:
    - از؟
    صدای دندان قروچه آصف به گوشش رسید و به معنی واقعی لرزه را بر اندام خود حس کرد پس لب زد:
    - بهش گفتم ازت خوشم اومده بی تو میمیرم و از این حرف ها
    آصف عصبی نگاهی حواله اش کرد. این نقشه ی ترنم خیلی نقشه آصف را سخت تر مس کرد چرا که محدودیت های زیادی را برایش به دنبال داشت اما خب فعلا باید به همین راضی میشد. تا بعد مطمعنا خیلی چیز ها عوض می شد.
    بعد یک ربعی صحبت آصف تصمیم گرفت از آنجا برود تا بعدا که آب ها از آسیاب بیوفتد، اما ترنم مانع شد و سر انجام اصرار های فراوانش این شد که ناهار را با هم باشند.
    البته که ترنم دست بردار نبود و حتی بعد صرف ناهار هم با آصف برای گذراندن آدینه خود همراه شد.
    آصف نیز سعی داشت به خود بقبولاند که مجبور است مدتی حضور ترنم را در کنار خود تحمل کند. حداقل آنقدری که نقش اصلی بازی اش وارد شود.
    جدا از همه این ها شخصیت ترنم کم کم برای آصف در حال جالب شدن بود. او دختری بود که بسیار از آصف می ترسید اما همچنان با او همراه بود.
    به این فکر کرد که مگر چند دختر در این کره خاکی وجود دارند که بتوانند او را تحمل کنند.
    برای بقیه روز سعی کرد ذهنش را از احساسات دور کند و صرفا همراه خوبی برای یک مدت نامعین باشد.
    ساعت از نیمه شب که گذشت ترنم رضایت داد که دیگر به خانه پدری اش برود، برای آصف جالب بود که خسرو حتی یک بار هم به ترنم زنگ نزد! اویی که اعلام خوشحالی کرده بود از اینکه دخترش با آصف رابـ ـطه ای ندارد حال می دانست که دخترش کل روزش را با آصف بوده و اگر اخم و تخم های آصف نبود شب را هم می ماند.
    صبح روز بعد آصف هدفمند تر از همیشه اول به کلینیک رفت چرا که شیفت کاری اش همیشه اولویت بود. ظهر را با حمید بود و دعوتش را برای گذراندن شبی رویایی با دوست های رنگارنگ حمید رد کرد و به جایش با ترنم هماهنگ کرد که برای شام به رستوران بروند و این بار با خسرو مفصل درباره رستوران و مسئولیت های آصف صحبت کنند.
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا