لوسی، به دختر ریزاندام و هفدهسالهای که روی مبل نشسته است خیره میشود و خطاب به او میگوید:
- همینجا بشین، من میرم لباس گرم بردارم.
اسکارلت که موهای شرابیاش جلوی صورتش ریخته است، دستانش کوچکش را به یکدیگر گره میزند و سرش را به نشانهی موافقت تکان میدهد.
لوسی بدون معطلی پلکان چوبی خانهاش را به سمت بالا طی میکند و خودش را به طبقهی دوم میرساند. به سرعت وارد تتها اتاق موجود در این طبقه میشود. روی کلید برق میفشارد و لامپ را روشن میکند. از کنار مانکنهایی که انواع لباسهای مدلینگ تنشان است، عبور میکند. خود را به کمد سفید رنگ لباسهایش میرساند و دربهای آن را به صورت همزمان باز میکند. از قسمت لباسهای گرم که سمت راست کمد را به آنها اختصاص داده است، یک هودی زرد رنگ ضخیم بیرون میآورد. پای لوسی روی یک شئ میرود و لحظهای بعد صدای خفیف شکستن شیشه به گوش او میرسد.
سرش را به سمت پایین میچرخاند و با یک تلفن همراه مواجه میشود که روی زمین افتاده است.
روی پاهایش خم میشود و موبایلش را از روی زمین بر میدارد. از تمام تلفنهایی که تا به حال مشاهده کرده است، پیشرفتهتر به نظر میرسد. روی دکمهاش میفشارد؛ بلافاصله صفحه نمایش آن روشن میشود.
چشمان سبز رنگ و درشت لوسی برای لحظاتی میدرخشند. آن دختر پس از چندین ماه که به ویل علاقهمند است، برای اولین بار با عکس واقعی او مواجه میشود.
ویل، عکس خود را روی صفحهی موبایلش گذاشته است. یک تیشرت سفید رنگ بر تنش خودنمایی میکند و شلوار جین با زانوهای پاره پوشیده است. روی ساحل ایستاده است. لوسی با وجود آنکه میداند فرصت زیادی ندارد، با دقت اجزای صورت ویل را برانداز میکند.
باورش نمیشود بودن آنکه او را ببیند، چه قدر دقیق صورتش را نقاشی کرده است. فقط چند خطای کوچک دارد. موها و چشمانش قهوهای نیستند و حالت صورتش کشیدهتر از حدسهایش است.
لوسی چشمهای شهلایش را به سمت تتوهای متعدد و فروان روی دست ویل میچرخاند که تعدادشان زیاد است؛ اما گل رز قرمزی که تا مچ دستش را پوشانده است ، از همه بیشتر خودنمایی میکند.
به طور ناگهانی صدای فریادهای سارا و اسکارلت را از طبقهی پایین به گوش میرسد. لحظهای بعد، پنجرههای خانه میشکنند.
لوسی، تلفن همراه ویل را داخل جیب شلوارش جای میدهد و بدون معطلی به سمت پلکان چوبی طبقهی دوم میدود. به سرعت پلهها را پایین میرود و به طبقه همکف میرسد.
سنگ بزرگی وسط هال در کنار خورده شیشهها افتاده است و شخصی تلاش میکند درب خانه را باز کند. لوسی به سمت دخترها میدود و خطاب به آنها میگوید:
- از در پشتی میریم.
سارا و اسکارلت که وحشتکردهاند، بدون آنکه صحبت کنند، به دنبال لوسی میدوند. آن دختر کلید اتومبیل پدرش را از روی میز بر میدارد و بدون اتلاف وقت، وارد گاراژ میشود.
روی دکمهی سبز رنگ میفشارد که کرکره فلزی بالا برود.
درب اتومبیل را باز میکند و با عجله صحبت میکند.
- زودباشید، سوار بشید.
- همینجا بشین، من میرم لباس گرم بردارم.
اسکارلت که موهای شرابیاش جلوی صورتش ریخته است، دستانش کوچکش را به یکدیگر گره میزند و سرش را به نشانهی موافقت تکان میدهد.
لوسی بدون معطلی پلکان چوبی خانهاش را به سمت بالا طی میکند و خودش را به طبقهی دوم میرساند. به سرعت وارد تتها اتاق موجود در این طبقه میشود. روی کلید برق میفشارد و لامپ را روشن میکند. از کنار مانکنهایی که انواع لباسهای مدلینگ تنشان است، عبور میکند. خود را به کمد سفید رنگ لباسهایش میرساند و دربهای آن را به صورت همزمان باز میکند. از قسمت لباسهای گرم که سمت راست کمد را به آنها اختصاص داده است، یک هودی زرد رنگ ضخیم بیرون میآورد. پای لوسی روی یک شئ میرود و لحظهای بعد صدای خفیف شکستن شیشه به گوش او میرسد.
سرش را به سمت پایین میچرخاند و با یک تلفن همراه مواجه میشود که روی زمین افتاده است.
روی پاهایش خم میشود و موبایلش را از روی زمین بر میدارد. از تمام تلفنهایی که تا به حال مشاهده کرده است، پیشرفتهتر به نظر میرسد. روی دکمهاش میفشارد؛ بلافاصله صفحه نمایش آن روشن میشود.
چشمان سبز رنگ و درشت لوسی برای لحظاتی میدرخشند. آن دختر پس از چندین ماه که به ویل علاقهمند است، برای اولین بار با عکس واقعی او مواجه میشود.
ویل، عکس خود را روی صفحهی موبایلش گذاشته است. یک تیشرت سفید رنگ بر تنش خودنمایی میکند و شلوار جین با زانوهای پاره پوشیده است. روی ساحل ایستاده است. لوسی با وجود آنکه میداند فرصت زیادی ندارد، با دقت اجزای صورت ویل را برانداز میکند.
باورش نمیشود بودن آنکه او را ببیند، چه قدر دقیق صورتش را نقاشی کرده است. فقط چند خطای کوچک دارد. موها و چشمانش قهوهای نیستند و حالت صورتش کشیدهتر از حدسهایش است.
لوسی چشمهای شهلایش را به سمت تتوهای متعدد و فروان روی دست ویل میچرخاند که تعدادشان زیاد است؛ اما گل رز قرمزی که تا مچ دستش را پوشانده است ، از همه بیشتر خودنمایی میکند.
به طور ناگهانی صدای فریادهای سارا و اسکارلت را از طبقهی پایین به گوش میرسد. لحظهای بعد، پنجرههای خانه میشکنند.
لوسی، تلفن همراه ویل را داخل جیب شلوارش جای میدهد و بدون معطلی به سمت پلکان چوبی طبقهی دوم میدود. به سرعت پلهها را پایین میرود و به طبقه همکف میرسد.
سنگ بزرگی وسط هال در کنار خورده شیشهها افتاده است و شخصی تلاش میکند درب خانه را باز کند. لوسی به سمت دخترها میدود و خطاب به آنها میگوید:
- از در پشتی میریم.
سارا و اسکارلت که وحشتکردهاند، بدون آنکه صحبت کنند، به دنبال لوسی میدوند. آن دختر کلید اتومبیل پدرش را از روی میز بر میدارد و بدون اتلاف وقت، وارد گاراژ میشود.
روی دکمهی سبز رنگ میفشارد که کرکره فلزی بالا برود.
درب اتومبیل را باز میکند و با عجله صحبت میکند.
- زودباشید، سوار بشید.
آخرین ویرایش: