پارت۳۰
نیما به نوا میگوید تا لباس های کیانا را عوض کند. او خوب میداند که اگر با کلاه کیانا را به بیمارستان منتقل کند باید منتظر کنده شدن پوست سرش توسط آقا بزرگ باشد؛ چرا که او معتقد است شکل پوشش سنتی باید در خانه حفظ شود و پوشش بیرون از خانه هم باید پوشش جامعی که در جامعه رواج دارد استفاده شود. نیما تصمیم میگیرد دردانه کسی که به او حتی بیشتر از نوا وابسته است را به بیمارستانی که دوخواهر از دوستان کیانا در آن پزشک و پرستار هستند منتقل کند؛ چرا که میداند خواهرش در بیمارستان دوام نمیآورد و مطمئنآ قصد فرار به سرش میزند. زیرا او سه سال پیش را خواب به یاد میآورد. زمانی که کیانا قرار بود آپاندیسش را جراحی کند ولی حاضر نمیشد به بیمارستان بروند و نیما با کمک نسیم، خواهر بزرگ نسرین و نسترن در آب او خواب آور ریخت و اورا در حالی که خواب بود به بیمارستان برد؛ یا زمانی که به هوش آمد و اندکی توانست سرپا شود، لباس هایش را پوشیده بود و با کمک ملافه های روی تخت تا پایین طنابی درست کرده بود و از پنجره فرار کرد و بخیه هایش دوباره باز شده بود و مجبور شدند یک هفته در بیمارستان نگهش دارند.
جلوی در بیمارستان ماشین را پارک می کند و دستی در آینه به موهای قهوهای رنگش میکشد و آن ها را مرتب میکند و بعد از اطمینان از وضع ظاهریاش و باز کردن تای آستین پیراهن خردلی_پستهای اش که همخونی جالبی با رنگ پوست روشن و شلوار مشکی او ایجاد کرده، به سمت اورژانس می رود و با کمک نسیم و پروانه(خواهر بزرگ تر ترلان و ترانه) کیانا را به داخل بـرده و بعد از انجام کار های بستریاش که خود سر و برای نجات کیانا از فشار روانی بیشتر انجام داده اورا به سمت بخش میبرند.
در آسانسور بودند که نوا طاقت نمیآورد و سکوت سنگین فضا را میشکند:
_ نمیدونم چرا همه اشتباه متوجه شدند؛ آخه اشکان اصلا از اولش هم برای خواستگاری کیانا نیومده بود!
نیما از شدت تعجب به گونهای به سمت نوا باز میگردد که گویی گردنش جزوی از او نیست.
نیما به نوا میگوید تا لباس های کیانا را عوض کند. او خوب میداند که اگر با کلاه کیانا را به بیمارستان منتقل کند باید منتظر کنده شدن پوست سرش توسط آقا بزرگ باشد؛ چرا که او معتقد است شکل پوشش سنتی باید در خانه حفظ شود و پوشش بیرون از خانه هم باید پوشش جامعی که در جامعه رواج دارد استفاده شود. نیما تصمیم میگیرد دردانه کسی که به او حتی بیشتر از نوا وابسته است را به بیمارستانی که دوخواهر از دوستان کیانا در آن پزشک و پرستار هستند منتقل کند؛ چرا که میداند خواهرش در بیمارستان دوام نمیآورد و مطمئنآ قصد فرار به سرش میزند. زیرا او سه سال پیش را خواب به یاد میآورد. زمانی که کیانا قرار بود آپاندیسش را جراحی کند ولی حاضر نمیشد به بیمارستان بروند و نیما با کمک نسیم، خواهر بزرگ نسرین و نسترن در آب او خواب آور ریخت و اورا در حالی که خواب بود به بیمارستان برد؛ یا زمانی که به هوش آمد و اندکی توانست سرپا شود، لباس هایش را پوشیده بود و با کمک ملافه های روی تخت تا پایین طنابی درست کرده بود و از پنجره فرار کرد و بخیه هایش دوباره باز شده بود و مجبور شدند یک هفته در بیمارستان نگهش دارند.
جلوی در بیمارستان ماشین را پارک می کند و دستی در آینه به موهای قهوهای رنگش میکشد و آن ها را مرتب میکند و بعد از اطمینان از وضع ظاهریاش و باز کردن تای آستین پیراهن خردلی_پستهای اش که همخونی جالبی با رنگ پوست روشن و شلوار مشکی او ایجاد کرده، به سمت اورژانس می رود و با کمک نسیم و پروانه(خواهر بزرگ تر ترلان و ترانه) کیانا را به داخل بـرده و بعد از انجام کار های بستریاش که خود سر و برای نجات کیانا از فشار روانی بیشتر انجام داده اورا به سمت بخش میبرند.
در آسانسور بودند که نوا طاقت نمیآورد و سکوت سنگین فضا را میشکند:
_ نمیدونم چرا همه اشتباه متوجه شدند؛ آخه اشکان اصلا از اولش هم برای خواستگاری کیانا نیومده بود!
نیما از شدت تعجب به گونهای به سمت نوا باز میگردد که گویی گردنش جزوی از او نیست.