قسمتی از پارت بعد:
این روز ها دلم هیچ چیز نمی خواست و تمام تصمیم گیری هایم از روی ادب بود. نفسم را کلافه بیرون دادم و نشستم. بعد از این که مدتی در سکوت سپری شد سرم را بالا گرفتم و نگاهش کردم. نگاهش منتظر بود. چرا نمی نشست؟
قسمتی از پارت بعد:
چشمانم را بستم و اندیشیدم. به این فکر کردم که چطور یک آدم می تواند انقدر غرق در آرامش باشد که راست راست راه برود و همه را از آرامشش سیراب کند.
قسمتی از پارت بعد:
آرمانی که از پله ها بالا می آمد آشفته، ساکت، دمغ و اخمو بود. اما هیچ یک از این آشفتگی ها و کلافگی ها در لحنش پیدا نبود وقتی که با آرامش تمام و تن صدای پایین تر از حد معمولی شروع به حرف زدن کرد.
قسمتی از پارت بعد:
عجیب بود درست قبل از حرکت به سمت رستورانی که قرار بود این هفته آن جا جمع شویم، ژیلا زنگ زد. گفت جایی نرویم و خودش به دنبالمان می آید. کمی عجیب بود. اما بازیچه دست ثمین و فرزاد شدن همین چیزارا به دنبال داشت دیگر. جایی می رفتی بدون آنکه خودت هم بدانی آنجا کجاست!
قسمتی از پارت بعد:
ولی شما نمی دونین آرمان چقدر داغونه. از آدمی که داغونه هیچی بعید نیست. ستاره و اشکان چجوری میخوان جلوشو بگیرن که آنا رو نبره یه جا دیگه و تنها خفتش کنه؟ طرف انقدر براش بد تموم شده که کل این هفته تو خونه رژه رفت.
قسمتی از پارت بعد:
-نمی خوام عادی باشم! می خوام همینجور سایکو بمونم! می خوام همه دنیا با ترحم نگام کنن و بگن این دختره بعد از مرگ خانواده اش هزارتا دردو مرض پیدا کرده. بذار بگن! من می خوام تو لاک خودم بپوسم. آخه من باید کیو ببینم ها؟ کیو؟
قسمتی از پارت بعد:
آرمان به آنا گفت که لباس بپوشد تا بروند جایی و خصوصی حرف بزنند اما مشخص بود که آنا جرات تنها شدن با او را ندارد. انا چرا می ترسید؟ به نظر من آدمی مثل آرمان که انقدر بر خودش مسلط بود ترسی نداشت. آرمان به سمت آنا خم شد .