- عضویت
- 2021/11/08
- ارسالی ها
- 120
- امتیاز واکنش
- 200
- امتیاز
- 186
یا لطیف
پارت چهل و هشتم
نگو استخون ترکوندن ورنگ به رخساره اومدن و گیس تابیده ام و بعدش به قول مامان ساده ام از دالان بلوغ رد شدنم و به سرسرای هجده سالگی رسیدنم شما رو به این فراست انداخته که «نه بابا دختر فرخ هم بد تیکه ای نیست» که من محاله باور کنم.
سیاووش تا به حال به روت نزدم اونشب تو مـسـ*ـتی چی گفتی و من چی شنیدم
چشمانش روشن تر و سوزنده تر از آتش دوره گرد پیری که در چند قدمی ما بساط بی خانمانی علم کرده بود،شروع به سوختن کرد.
_اگر نمی گفتی یا من به گوشام شک داشته باشم اما به چشمام شک ندارم ، که چه شب های مهمون ناخوانده ی چشم هام شدم ،وقتی پشت گلدون های اقدس خانم، دخترش ،ملیله رو می بوسیدی و براش زمزمه ی عشق سر میدادی
برای همین هیچ وقت باورت نکردم.اصلا به باور من ،من هیچ وقت تو باور دلت نبودم.اگر تو برای خودت ارزش قایل نیستی من هستم.
من نفر دوم قلب هیچ مردی نمیشم.شنیدی میگن« هفت درویش در گلیمی بگنجد اما دو پادشاه در یک مملکت نگنجد»من اگر یه روزی هـ*ـوس دلدادگی به سرم بزنه مملکت عشقم رو با هیچ کس سهیم نمیشم.
دوره گرد با تکه چوبی، زغال به خاکستر نشسته را زیر و رو کرد و با صوت حزین اشعار بابا طاهر همدانی را در حنجره تاباند .
ز عشقت آتشی در بوته دیرم
در آن آتش دل و جان سوته دیرم
سگت ار پا نهد بر چشمم ایدوست
بمژگان خاک پایش روته دیرم
******
شب تاریک و سنگستان و مو مـسـ*ـت
قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگهدارنده اش نیکو نگهداشت
و گرنه صد قدح نفتاده بشکست
******
دوره گرد چون چهچهه سر داد هزار چلچله در نفس های سنگین سیاوش پر زدند و حسی از آزادی در سیمایش وش زد!
*******
سیاهی دو چشمانت مرا کشت
درازی دو زلفانت مرا کشت
به قتلم حاجت تیر و کمان نیست
خم ابرو و مژگانت مرا کشت
******
در انعکاس چشمان سیاووش دوره گرد سرگردانی آتش را برآشفت و هزار جرقه در تب و تاب حریق نشسته به آسمان جهید.
_درد تو نه از عشقه، نه از بی عشقی،از بی همتیه بی همتی!
تکه سنگی را با نوک کفش پرتاب کرد.
_میدونی سیاووش بازی با احساسات یه آدم چقدر خطرناکه.همون قدر که بازی با یه اسلحه ی پر، میتونه خطرناک باشه! همه که خشاب دلشون مشقی نیست! بعضی ها شوخی براشون جدی ترین تجربه است.
تو حکم آدم گشنه ای رو داری که از سر ناچاری به سنگ میگه نان! غافل از این که سنگ بی عشقی شکم که سیر نمیکنه هیچ دندون میشکنه!
اینقدر در گوشت از گشنگی عشق و سیری عقل ،خوندن که شدی مثل خود قحطی زدشون!
یه نگاهی به نهایت بی تناسبی پدر و مادر هامون بنداز .!
نخواه اینو نه برای خودت، نه من.
شماره ی ملیله را که در ساعات پایانی تایم کاری در برگه ای نوشته بودم را کف دستانش جا دادم.
_نمیدونم درست یا غلط چیه شاید برای تو فقط شوخی بوده شاید برای ملیله هم همینطور.فقط خواستم یادت بندازم اول با خودت تصفیه حساب کن بد چک عشق بی محل بکش !
من آدم رابـ ـطه ی زورکی و هپروتی نیستم.!
تو برام مثل نعیمی خوشبخت باشی.
پارت چهل و هشتم
نگو استخون ترکوندن ورنگ به رخساره اومدن و گیس تابیده ام و بعدش به قول مامان ساده ام از دالان بلوغ رد شدنم و به سرسرای هجده سالگی رسیدنم شما رو به این فراست انداخته که «نه بابا دختر فرخ هم بد تیکه ای نیست» که من محاله باور کنم.
سیاووش تا به حال به روت نزدم اونشب تو مـسـ*ـتی چی گفتی و من چی شنیدم
چشمانش روشن تر و سوزنده تر از آتش دوره گرد پیری که در چند قدمی ما بساط بی خانمانی علم کرده بود،شروع به سوختن کرد.
_اگر نمی گفتی یا من به گوشام شک داشته باشم اما به چشمام شک ندارم ، که چه شب های مهمون ناخوانده ی چشم هام شدم ،وقتی پشت گلدون های اقدس خانم، دخترش ،ملیله رو می بوسیدی و براش زمزمه ی عشق سر میدادی
برای همین هیچ وقت باورت نکردم.اصلا به باور من ،من هیچ وقت تو باور دلت نبودم.اگر تو برای خودت ارزش قایل نیستی من هستم.
من نفر دوم قلب هیچ مردی نمیشم.شنیدی میگن« هفت درویش در گلیمی بگنجد اما دو پادشاه در یک مملکت نگنجد»من اگر یه روزی هـ*ـوس دلدادگی به سرم بزنه مملکت عشقم رو با هیچ کس سهیم نمیشم.
دوره گرد با تکه چوبی، زغال به خاکستر نشسته را زیر و رو کرد و با صوت حزین اشعار بابا طاهر همدانی را در حنجره تاباند .
ز عشقت آتشی در بوته دیرم
در آن آتش دل و جان سوته دیرم
سگت ار پا نهد بر چشمم ایدوست
بمژگان خاک پایش روته دیرم
******
شب تاریک و سنگستان و مو مـسـ*ـت
قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگهدارنده اش نیکو نگهداشت
و گرنه صد قدح نفتاده بشکست
******
دوره گرد چون چهچهه سر داد هزار چلچله در نفس های سنگین سیاوش پر زدند و حسی از آزادی در سیمایش وش زد!
*******
سیاهی دو چشمانت مرا کشت
درازی دو زلفانت مرا کشت
به قتلم حاجت تیر و کمان نیست
خم ابرو و مژگانت مرا کشت
******
در انعکاس چشمان سیاووش دوره گرد سرگردانی آتش را برآشفت و هزار جرقه در تب و تاب حریق نشسته به آسمان جهید.
_درد تو نه از عشقه، نه از بی عشقی،از بی همتیه بی همتی!
تکه سنگی را با نوک کفش پرتاب کرد.
_میدونی سیاووش بازی با احساسات یه آدم چقدر خطرناکه.همون قدر که بازی با یه اسلحه ی پر، میتونه خطرناک باشه! همه که خشاب دلشون مشقی نیست! بعضی ها شوخی براشون جدی ترین تجربه است.
تو حکم آدم گشنه ای رو داری که از سر ناچاری به سنگ میگه نان! غافل از این که سنگ بی عشقی شکم که سیر نمیکنه هیچ دندون میشکنه!
اینقدر در گوشت از گشنگی عشق و سیری عقل ،خوندن که شدی مثل خود قحطی زدشون!
یه نگاهی به نهایت بی تناسبی پدر و مادر هامون بنداز .!
نخواه اینو نه برای خودت، نه من.
شماره ی ملیله را که در ساعات پایانی تایم کاری در برگه ای نوشته بودم را کف دستانش جا دادم.
_نمیدونم درست یا غلط چیه شاید برای تو فقط شوخی بوده شاید برای ملیله هم همینطور.فقط خواستم یادت بندازم اول با خودت تصفیه حساب کن بد چک عشق بی محل بکش !
من آدم رابـ ـطه ی زورکی و هپروتی نیستم.!
تو برام مثل نعیمی خوشبخت باشی.
دانلود رمان های عاشقانه
آخرین ویرایش: