در سکوت مطلقی که میان آنها به وجود آمده است، به طور ناگهانی صدای خندههای سونیا به گوش میرسد. آلیس با لحن آرام و خونسرد همیشگیاش لب میزند.
- امکان نداشت همچین حرفی رو باور کنم، چون من اصلا به ارواح اعتقاد ندارم!
سونیا با صدای زیبا و منحصر به فردش اضافه میکند.
- قبول کن که تونستم یکم بترسونمت. اگه بخوام دقیق جواب نامزدت رو بدم، تموم نقاشیهای داخل عمارت، ساختهی ذهن یک هنرمند آلمانی هستش.
آلیس، کوتاه پاسخ میدهد.
- مرسی سونیا.
کریس که در این راهرو چند متر جلوتر از آلیس ایستاده است، با دستش به او اشاره میکند که حرکت کند.صحبتهای آلیس با سونیا به اتمام رسیده است. قدم بر میدارد و همزمان لب میزند.
- چی شده کریس؟
کریس بدون معطلی میگوید:
- یک در خیلی عجیب.
آلیس موهای صاف طلایی رنگش را پشت گوش خود میزند و چشمان کشیدهی خاکستری رنگش را مستقیم به یک درب طلایی رنگ میدوزد. نقش و نگار یک کارگر زمان مصر باستان رویش حکاکی شده است.
کریس با کنجکاوی میگوید:
- اصلا دلیلش رو نمیدونم؛ ولی از ته دل دوست دارم این در رو باز کنم!
توجهی آلیس به صدای عجیب و ترسناک شخصی که از انتهای گلویش میآید، جلب میشود. به طور ناگهانی سرش را میچرخاند و به انتهای راهرو چشم میدوزد. یک مُردهی متحرک را میبیند که از زیر پوست رنگ پریده صورتش رگهای آبی رنگ، برجسته شدهاند. صدای خراشیده و خوف آن مُردهی متحرک از انتهای گلویش میآید. آلیس به سرعت دست کریس را میگیرد. آن پسر با ابروهایی که در هم فرو رفتهاند، رد نگاه آلیس را تا انتهای راهرو دنبال میکند که از دید او فقط یک راهپلهی معمولی است. با لحن بلندی میگوید:
- عزیزم چی میبینی؟
آلیس که بیتحرک ایستاده و مستقیم به رو به رویش خیره شده است. با لحن آرامی از انتهای گلویش میگوید:
- زامبی... خیلی واقعی به نظر میرسه.
مُردهی متحرک، از درون تاریکی انتهای راهرو، یک پسر بچهی برهنهی را همراه با خودش روی زمین چوبی میکشد و رد خونش را در یک خط صافِ قرمز رنگ به جا میگذارد. اجزای صورت آلیس جمع میشوند و از انتهای گلویش جیغ بلندی میکشد. زامبی دست خود را داخل زخم پسر بچه فرو میکند و مقداری از محتویات داخل شکم او را به دندان میکشد. صدای زجههای پسر بچه داخل گوشهای آلیس میپیچد.
کریس، باری دیگر به طور ناخواسته به روبهرویش چشم میدوزد؛ اما فقط یک راهروی خلوت و سوت کور میبیند.
مُردهی متحرک با سرعت زیادی به سمت آلیس یورش میآورد. آن دختر روی زمین میافتد. زامبی از داخل بدن آلیس عبور میکند و به دویدن ادامه میدهد. آلیس سرش را به سمت عقب میچرخاند. مُردهی متحرک را میبیند که پسربچهی برهنه را بالای سرش گرفته است. از داخل شکاف روی شکم پسر بچه، خونش همچون آبشاری رو صورت مُردهی متحرک سقوط میکند.
- امکان نداشت همچین حرفی رو باور کنم، چون من اصلا به ارواح اعتقاد ندارم!
سونیا با صدای زیبا و منحصر به فردش اضافه میکند.
- قبول کن که تونستم یکم بترسونمت. اگه بخوام دقیق جواب نامزدت رو بدم، تموم نقاشیهای داخل عمارت، ساختهی ذهن یک هنرمند آلمانی هستش.
آلیس، کوتاه پاسخ میدهد.
- مرسی سونیا.
کریس که در این راهرو چند متر جلوتر از آلیس ایستاده است، با دستش به او اشاره میکند که حرکت کند.صحبتهای آلیس با سونیا به اتمام رسیده است. قدم بر میدارد و همزمان لب میزند.
- چی شده کریس؟
کریس بدون معطلی میگوید:
- یک در خیلی عجیب.
آلیس موهای صاف طلایی رنگش را پشت گوش خود میزند و چشمان کشیدهی خاکستری رنگش را مستقیم به یک درب طلایی رنگ میدوزد. نقش و نگار یک کارگر زمان مصر باستان رویش حکاکی شده است.
کریس با کنجکاوی میگوید:
- اصلا دلیلش رو نمیدونم؛ ولی از ته دل دوست دارم این در رو باز کنم!
توجهی آلیس به صدای عجیب و ترسناک شخصی که از انتهای گلویش میآید، جلب میشود. به طور ناگهانی سرش را میچرخاند و به انتهای راهرو چشم میدوزد. یک مُردهی متحرک را میبیند که از زیر پوست رنگ پریده صورتش رگهای آبی رنگ، برجسته شدهاند. صدای خراشیده و خوف آن مُردهی متحرک از انتهای گلویش میآید. آلیس به سرعت دست کریس را میگیرد. آن پسر با ابروهایی که در هم فرو رفتهاند، رد نگاه آلیس را تا انتهای راهرو دنبال میکند که از دید او فقط یک راهپلهی معمولی است. با لحن بلندی میگوید:
- عزیزم چی میبینی؟
آلیس که بیتحرک ایستاده و مستقیم به رو به رویش خیره شده است. با لحن آرامی از انتهای گلویش میگوید:
- زامبی... خیلی واقعی به نظر میرسه.
مُردهی متحرک، از درون تاریکی انتهای راهرو، یک پسر بچهی برهنهی را همراه با خودش روی زمین چوبی میکشد و رد خونش را در یک خط صافِ قرمز رنگ به جا میگذارد. اجزای صورت آلیس جمع میشوند و از انتهای گلویش جیغ بلندی میکشد. زامبی دست خود را داخل زخم پسر بچه فرو میکند و مقداری از محتویات داخل شکم او را به دندان میکشد. صدای زجههای پسر بچه داخل گوشهای آلیس میپیچد.
کریس، باری دیگر به طور ناخواسته به روبهرویش چشم میدوزد؛ اما فقط یک راهروی خلوت و سوت کور میبیند.
مُردهی متحرک با سرعت زیادی به سمت آلیس یورش میآورد. آن دختر روی زمین میافتد. زامبی از داخل بدن آلیس عبور میکند و به دویدن ادامه میدهد. آلیس سرش را به سمت عقب میچرخاند. مُردهی متحرک را میبیند که پسربچهی برهنه را بالای سرش گرفته است. از داخل شکاف روی شکم پسر بچه، خونش همچون آبشاری رو صورت مُردهی متحرک سقوط میکند.
آخرین ویرایش: