- عضویت
- 2021/11/08
- ارسالی ها
- 120
- امتیاز واکنش
- 200
- امتیاز
- 186
یا لطیف
پارت صد و هفت
_گفتم خاموش.
با کلافگی سیگار و فندک را میان بشقاب روبرویش کوفت.
_کی بشه از این جهنم بزنم بیرون.
_الان هم کسی جلوت رو نگرفته همین حالا هم می تونی بری بیرون.
_می رم.عجله نکن. اول حقم رو می گیرم بعد می رم.
_حقت؟مگه تو جیب ماست ؟ آمارش رو در آوردم ،جنوب با لنج بار زدن.برو حقت رو از وسط دریا پس بگیر.
_می گیرم شک نکن .اونی که تو اون اتاق خوابیده رو بهم بدید می رم!
_تند نرو اون دختر هیچ جا نمی ره امانته دست من!
_ امانت ؟ امانته ایازه؟ من اصلا شک دارم به همتون.
چند بار چنگ انداخت میان موهایش.
_کم بی خود بگو احترام نگه داشتنم حدی داره ! بزار فکر کنم ببینم چه غلطی باید بکنم.
_ بزار من بگم .چی خیال کردی .خیال کردی یه دو روزی این دختره رو نگه می داری از پی دلش بالا می ری که نره پیش پلیس .شتر دیدی ندیدی،ایازم که با معشـ*ـوقه اش...
کف دستانش را بهم کوفت و جمله ی آخر را با غیض گفت.
_الفرار.قصه هم التمام.
تاراز کلافه از در توجیهه در آمد.
_مگه چاره ای هم دارم.مثل همیشه که گند شما سه نفر رو من باید جمع کنم، اینبارم باید جور بکشم.
_کدوم گند ؟حساب منو با اون دو نفر یکی نکن لطفا!
ماه جان دست روی زانو گذاشت و تکیه اش را از مخده گرفت چشمان چروکش را با نفرت جمع کرد و گفت:
_قاعله ی دختر کربلایی محمود رو یادت رفته با دخترش چی کردی؟
تاراز بد بخت مجبور شد چند جریب زمین و حق برداشت محصول چند هکتار زمین رو ببخشه به پیر مرده تا از بی ناموسی تو چشم بپوشه!
غش غش خندید .
_به من چه دختره خودش عشـ*ـوه شتری اومد، برام ،منم بنده نوازی کردم!اصلا دور از شان منه دست رد بزنم به سـ*ـینه ی کسی بزنم!
الانم که بازار دوخت و دوز گرمه کی به کیه تاریکیه!
_تاراز چون شیر یلی غرید و به سمتش خیز گرفت از یقه اش گرفت و به سمت بیرون هدایتش کرد.
_ تو از قبرستون رد بشی یه مرده ازش کم میشه ،تمی خواد مجموع صفات بی صفتیت رو هی در گوش من ذکر بگیری ! حالا هم بیرون.
تو چه میدونی ناموس چیه شرف و عزت و آبروی یه آدم چه ارزشی داره.دیگه پات رو نذار اینجا هیچ و قت!
_سپهر دست تاراز را با زور از یقه کند و انگشتش را در هوا تاب داد و گفت:
_یادم می مونه.می رم اما فکر نکن تموم شده.اگر مردم نیاید سرخاکم اگر مردید هم نمی یام سر خاکتون .
اما بزار روشنت کنم تاراز خان ، این دختره خودش تو جایی کار کرده که کارشون گرفتن حق و قانونه .طرف با تجربه است درس خونده است بچه شهریه! پاش رو بزاره بیرون لاپرت تموم داستان رو میده. گفته باشم. بسپارید به من تا خودم حل بکنمش.
_راه حل های تو به درد امثال خودت می خوره .درضمن اونش به تو مربوط نیست دیگه ،تیام یه غلطی کرده، حسابش با من.
ایازم یه غلطی کرده دیگه حسابش با خودش، تا اینجا هی جور کشیدم دیگه به من دخلی نداره .تو هم که دیگه کاری ندارم با کارت، از اولش هم راهمون جدا بوده و هست.
حالا هم به سلامت فقط دغدغه ام اینه ناموس مردم رو به سلامت برسونم دست صاحبش.
با تنفر و کینه تاراز و ماه جان را نگاه کرد و چون طوفانی پیچید و در را به هم کوفت.
درب کوفته شده را باز کرد و مسیر رفتنش را چون عقاب بر بلندای قله ی نگاهش دنبال کرد و انگار در لحظه ی آخر چیزی به خاطرش رسیده باشد ،سپهر را با صدای بلند مخاطب قرار داد.صدایش در صحنه ی درختان پیچید.
_فقط جمله ی آخر .
می خواستم نگهت دارم تا تکلیف این دختره روشن بشه اما دیگه بیشتر از این تحمل سنگینی وجودت رو ندارم.
برو اما خاطرت باشه به خدای احد و واحد به گیس سفید این پیر زن قسم ،اگر بفهمم دستت به دختره خورده ،یا باز بی ناموسی کردی خودم به چهار میخ می کشمت و ننگ برادر کشی رو داغ می کنم رو پیشونیم تا همه بدونن خون کلهر بی ناموسی بر نمیداره.زیر سنگم باشی آدم هام پیدات می کنن.حالا هم گم شو از جلو نظرم.
لحظه ای شرم کردم و قدمی عقب کشید.صدای سپهر فریاد گونه به گوشم رسید.
_می رم .هر کاری هم که بخوام کردم و می کنم . آهای گلاره همایونی بالاخره که از این قبرستون بیرون می زنی تکلیفت رو اون وقت روشن می کنم.
چیزی در درونم فرو ریخت مسیر آمده را با درد و بی درنگ باز گشتم.لبه ی تخت نشستم و اشک دست و روی گونه ام را شست.
پارت صد و هفت
_گفتم خاموش.
با کلافگی سیگار و فندک را میان بشقاب روبرویش کوفت.
_کی بشه از این جهنم بزنم بیرون.
_الان هم کسی جلوت رو نگرفته همین حالا هم می تونی بری بیرون.
_می رم.عجله نکن. اول حقم رو می گیرم بعد می رم.
_حقت؟مگه تو جیب ماست ؟ آمارش رو در آوردم ،جنوب با لنج بار زدن.برو حقت رو از وسط دریا پس بگیر.
_می گیرم شک نکن .اونی که تو اون اتاق خوابیده رو بهم بدید می رم!
_تند نرو اون دختر هیچ جا نمی ره امانته دست من!
_ امانت ؟ امانته ایازه؟ من اصلا شک دارم به همتون.
چند بار چنگ انداخت میان موهایش.
_کم بی خود بگو احترام نگه داشتنم حدی داره ! بزار فکر کنم ببینم چه غلطی باید بکنم.
_ بزار من بگم .چی خیال کردی .خیال کردی یه دو روزی این دختره رو نگه می داری از پی دلش بالا می ری که نره پیش پلیس .شتر دیدی ندیدی،ایازم که با معشـ*ـوقه اش...
کف دستانش را بهم کوفت و جمله ی آخر را با غیض گفت.
_الفرار.قصه هم التمام.
تاراز کلافه از در توجیهه در آمد.
_مگه چاره ای هم دارم.مثل همیشه که گند شما سه نفر رو من باید جمع کنم، اینبارم باید جور بکشم.
_کدوم گند ؟حساب منو با اون دو نفر یکی نکن لطفا!
ماه جان دست روی زانو گذاشت و تکیه اش را از مخده گرفت چشمان چروکش را با نفرت جمع کرد و گفت:
_قاعله ی دختر کربلایی محمود رو یادت رفته با دخترش چی کردی؟
تاراز بد بخت مجبور شد چند جریب زمین و حق برداشت محصول چند هکتار زمین رو ببخشه به پیر مرده تا از بی ناموسی تو چشم بپوشه!
غش غش خندید .
_به من چه دختره خودش عشـ*ـوه شتری اومد، برام ،منم بنده نوازی کردم!اصلا دور از شان منه دست رد بزنم به سـ*ـینه ی کسی بزنم!
الانم که بازار دوخت و دوز گرمه کی به کیه تاریکیه!
_تاراز چون شیر یلی غرید و به سمتش خیز گرفت از یقه اش گرفت و به سمت بیرون هدایتش کرد.
_ تو از قبرستون رد بشی یه مرده ازش کم میشه ،تمی خواد مجموع صفات بی صفتیت رو هی در گوش من ذکر بگیری ! حالا هم بیرون.
تو چه میدونی ناموس چیه شرف و عزت و آبروی یه آدم چه ارزشی داره.دیگه پات رو نذار اینجا هیچ و قت!
_سپهر دست تاراز را با زور از یقه کند و انگشتش را در هوا تاب داد و گفت:
_یادم می مونه.می رم اما فکر نکن تموم شده.اگر مردم نیاید سرخاکم اگر مردید هم نمی یام سر خاکتون .
اما بزار روشنت کنم تاراز خان ، این دختره خودش تو جایی کار کرده که کارشون گرفتن حق و قانونه .طرف با تجربه است درس خونده است بچه شهریه! پاش رو بزاره بیرون لاپرت تموم داستان رو میده. گفته باشم. بسپارید به من تا خودم حل بکنمش.
_راه حل های تو به درد امثال خودت می خوره .درضمن اونش به تو مربوط نیست دیگه ،تیام یه غلطی کرده، حسابش با من.
ایازم یه غلطی کرده دیگه حسابش با خودش، تا اینجا هی جور کشیدم دیگه به من دخلی نداره .تو هم که دیگه کاری ندارم با کارت، از اولش هم راهمون جدا بوده و هست.
حالا هم به سلامت فقط دغدغه ام اینه ناموس مردم رو به سلامت برسونم دست صاحبش.
با تنفر و کینه تاراز و ماه جان را نگاه کرد و چون طوفانی پیچید و در را به هم کوفت.
درب کوفته شده را باز کرد و مسیر رفتنش را چون عقاب بر بلندای قله ی نگاهش دنبال کرد و انگار در لحظه ی آخر چیزی به خاطرش رسیده باشد ،سپهر را با صدای بلند مخاطب قرار داد.صدایش در صحنه ی درختان پیچید.
_فقط جمله ی آخر .
می خواستم نگهت دارم تا تکلیف این دختره روشن بشه اما دیگه بیشتر از این تحمل سنگینی وجودت رو ندارم.
برو اما خاطرت باشه به خدای احد و واحد به گیس سفید این پیر زن قسم ،اگر بفهمم دستت به دختره خورده ،یا باز بی ناموسی کردی خودم به چهار میخ می کشمت و ننگ برادر کشی رو داغ می کنم رو پیشونیم تا همه بدونن خون کلهر بی ناموسی بر نمیداره.زیر سنگم باشی آدم هام پیدات می کنن.حالا هم گم شو از جلو نظرم.
لحظه ای شرم کردم و قدمی عقب کشید.صدای سپهر فریاد گونه به گوشم رسید.
_می رم .هر کاری هم که بخوام کردم و می کنم . آهای گلاره همایونی بالاخره که از این قبرستون بیرون می زنی تکلیفت رو اون وقت روشن می کنم.
چیزی در درونم فرو ریخت مسیر آمده را با درد و بی درنگ باز گشتم.لبه ی تخت نشستم و اشک دست و روی گونه ام را شست.
آخرین ویرایش: