آلیس و آنتوان نیز چشمانشان را باز میکنند. مرد اشرافی به آرامی سرش را میچرخاند و به کریس زل میزند. چشمانش خون افتادهاند و همانند همیشه، لباسهایش خیس هستند. کریس که بیتحرک ایستاده است، با لحن آرامی خطاب به دوست و نامزدش میگوید:
- فرار کنید.
در همین لحظه، مرد اشرافی شاتگان خود را از کنار میز بر میدارد. آلیس و آنتوان از پشت میز شام بلند میشوند. کریس نیز شروع به دویدن میکند. اولین گلوله به سمت کریس شلیک میشود. تیرش خطا میرود. آنتوان با صدایی که میلرزد، خطاب به کریس میگوید:
- مرسی که اومدی دنبالمون، تقریبا کار تموم بود.
کریس با عصبانیت فریاد میکشد.
- الان وقت این حرفها نیست، سرت رو بیار پایین.
در همین لحظه که به سمت درب قرمز رنگ مشغول دویدن هستند، تیری به سمت آنتوان شلیک میشود. گلولهی شاتگان، به طرز فجیعی سر او را متلاچی میکند و خونش روی تمام قسمتهای اتاق میریزد. آلیس به سمت عقب بر میگردد و جیغی از انتهای گلویش میکشد. کریس به سمت نامزد خود میدود و فریاد میکشد.
- ولش کن. اون دیگه مُرده.
بازوی نامزدش را میگیرد و همراه با خود روی زمین میکشاند. مرد اشرافی، گلولهی بعدی را به سمت پای آلیس شلیک میکند. جیغ و شیون آن دختر به آسمان میرود. کریس که به شدت عرق کرده است و سرگیجه دارد، نامزد خود را روی شانهاش قرار میدهد.
با تمام قوا به سمت درب قرمز رنگ اتاق میدود. کلید را همراه با لرزش دستش از داخل جیب خود بیرون میآورد. مرد اشرافی در میان دود و مه عجیبی که وسط اتاق هستند قدم بر میدارد. همینطور که به آلیس و کریس نزدیکتر میشود، گلولههای جدید داخل اسلحهی خود پُر میکند.
کریس، کلید طلایی رنگ را با هر زحمتی که شده است، داخل درب میچرخاند. گلولههای شاتگان، یکی پس از دیگری به سمت آن زوج شلیک میشوند. کریس، همزمان که جسم سبک و لاغر آلیس را روی دوش خود دارد، به سمت پایین خم میشود. گلولهها درب قرمز رنگ را سوراخ میکنند. کریس، از روی پاهایش بلند میشود و به سرعت از اتاق بیرون میرود. باری دیگر کلید طلایی رنگ را داخل اتاق میچرخاند. با دست ظربهای به کلید میزند که داخل درب خم میشود.
با لحن بلندی خطاب به آلیس میگوید:
- عزیزم طاقت بیار. این نزدیکیها بیمارستان هستش.
آلیس که از ناحیه ران پا خونریزی دارد، به سختی صحبت میکند.
- حال من خوبه عشقم.
کریس، پلههای چوبی طبقه سوم را به سرعت پایین میرود. چراغهای خانه، مدام روشن و خاموش میشوند. با این حال کریس از سرعتش نمیکاهد. به طبقه همکف میرسد و با نهایت سرعت به سمت درب خروجی میدود.
چراغهای عمارت به طور کامل خاموش میشوند. کریس، بدن نامزد خود را محکمتر روی شانهاش میگیرد و خطاب به او میگوید:
- نگران نباش عزیزم. دیگه همه چیز تموم هستش.
در همین لحظه، صدای خندیدن دلقکی از پشت سرش به گوش میرسد؛ سپس حس میکند یک نفر از سمت راست به سمتش میدود.
در تیرگی مطلق، به سرعت جا خالی میدهد.
در همین لحظه، دخترهایی که آواز میخواندن و طناب میزدن دور تا دور آنها را فرا میگیرند. تمام چراغها روشن میشوند. آلیس چشمان خود را میبندد و به آغـ*ـوش کریس پناه میبرد.
دختربچهها همراه با لبهای خونی و لباسهای یک دست سفید، دور آنها حلقه زدهاند و آواز میخوانند.
کریس سرش را به سمت عقب بر میگردند. موجود اهریمنی، روی پلهها ایستاده است و همراه با چشمان قرمز و پوست زبر و مشکیاش، مستقیم به آنها زل زده است.
کریس، فریاد بلندی میکشد و با چشمانی بسته به سمت درب میدود. به درب میرسد. بدون آنکه به پشت سرش نگاه کند، دستگیره را به سمت پایین میفشارد. در نهایت، پس از کلی سختی و زحمت، به همراه آلیس از عمارت خارج میشود.
- فرار کنید.
در همین لحظه، مرد اشرافی شاتگان خود را از کنار میز بر میدارد. آلیس و آنتوان از پشت میز شام بلند میشوند. کریس نیز شروع به دویدن میکند. اولین گلوله به سمت کریس شلیک میشود. تیرش خطا میرود. آنتوان با صدایی که میلرزد، خطاب به کریس میگوید:
- مرسی که اومدی دنبالمون، تقریبا کار تموم بود.
کریس با عصبانیت فریاد میکشد.
- الان وقت این حرفها نیست، سرت رو بیار پایین.
در همین لحظه که به سمت درب قرمز رنگ مشغول دویدن هستند، تیری به سمت آنتوان شلیک میشود. گلولهی شاتگان، به طرز فجیعی سر او را متلاچی میکند و خونش روی تمام قسمتهای اتاق میریزد. آلیس به سمت عقب بر میگردد و جیغی از انتهای گلویش میکشد. کریس به سمت نامزد خود میدود و فریاد میکشد.
- ولش کن. اون دیگه مُرده.
بازوی نامزدش را میگیرد و همراه با خود روی زمین میکشاند. مرد اشرافی، گلولهی بعدی را به سمت پای آلیس شلیک میکند. جیغ و شیون آن دختر به آسمان میرود. کریس که به شدت عرق کرده است و سرگیجه دارد، نامزد خود را روی شانهاش قرار میدهد.
با تمام قوا به سمت درب قرمز رنگ اتاق میدود. کلید را همراه با لرزش دستش از داخل جیب خود بیرون میآورد. مرد اشرافی در میان دود و مه عجیبی که وسط اتاق هستند قدم بر میدارد. همینطور که به آلیس و کریس نزدیکتر میشود، گلولههای جدید داخل اسلحهی خود پُر میکند.
کریس، کلید طلایی رنگ را با هر زحمتی که شده است، داخل درب میچرخاند. گلولههای شاتگان، یکی پس از دیگری به سمت آن زوج شلیک میشوند. کریس، همزمان که جسم سبک و لاغر آلیس را روی دوش خود دارد، به سمت پایین خم میشود. گلولهها درب قرمز رنگ را سوراخ میکنند. کریس، از روی پاهایش بلند میشود و به سرعت از اتاق بیرون میرود. باری دیگر کلید طلایی رنگ را داخل اتاق میچرخاند. با دست ظربهای به کلید میزند که داخل درب خم میشود.
با لحن بلندی خطاب به آلیس میگوید:
- عزیزم طاقت بیار. این نزدیکیها بیمارستان هستش.
آلیس که از ناحیه ران پا خونریزی دارد، به سختی صحبت میکند.
- حال من خوبه عشقم.
کریس، پلههای چوبی طبقه سوم را به سرعت پایین میرود. چراغهای خانه، مدام روشن و خاموش میشوند. با این حال کریس از سرعتش نمیکاهد. به طبقه همکف میرسد و با نهایت سرعت به سمت درب خروجی میدود.
چراغهای عمارت به طور کامل خاموش میشوند. کریس، بدن نامزد خود را محکمتر روی شانهاش میگیرد و خطاب به او میگوید:
- نگران نباش عزیزم. دیگه همه چیز تموم هستش.
در همین لحظه، صدای خندیدن دلقکی از پشت سرش به گوش میرسد؛ سپس حس میکند یک نفر از سمت راست به سمتش میدود.
در تیرگی مطلق، به سرعت جا خالی میدهد.
در همین لحظه، دخترهایی که آواز میخواندن و طناب میزدن دور تا دور آنها را فرا میگیرند. تمام چراغها روشن میشوند. آلیس چشمان خود را میبندد و به آغـ*ـوش کریس پناه میبرد.
دختربچهها همراه با لبهای خونی و لباسهای یک دست سفید، دور آنها حلقه زدهاند و آواز میخوانند.
کریس سرش را به سمت عقب بر میگردند. موجود اهریمنی، روی پلهها ایستاده است و همراه با چشمان قرمز و پوست زبر و مشکیاش، مستقیم به آنها زل زده است.
کریس، فریاد بلندی میکشد و با چشمانی بسته به سمت درب میدود. به درب میرسد. بدون آنکه به پشت سرش نگاه کند، دستگیره را به سمت پایین میفشارد. در نهایت، پس از کلی سختی و زحمت، به همراه آلیس از عمارت خارج میشود.
آخرین ویرایش: