پارت۱۹
با چشمای پف کرده به مامانی و مامان جون میگم:
_ چرا بدبختی های من تموم نمیشن؟!
مامان جون با صدایی کع سعی در پنهان کردن غم بزرگش داره میگـه:
_ چرا میگی بدبختی؟ تو هرکاری انجام بدی و هر تصمیمی هم بگیری ما تا آخرش پشتت هستیم فقط مارو از این بیشتر ناراحت نکن؛ انقدر نگو من هیچکس رو ندارم؛ مگه من مردم که بزارم همچین دختری بدون سرپرست بمونه؟! خودم بزرگت میکنم.
دیگه واقعا چشمام از میخواد بیرون بزنه با لحنی که خنده توش موج میزنه میگم:
_ مامان جون من ماشالله ۱۸ سالمه دیگه چقدر دیگه میخواین بزرگم کنین؟!
مامان جون با خنده میگـه:
_ بفرمایید نوشابه چه ماشالله ماشالله ای هم برای خودش راه انداخته؛ ماشالله چش نخوری عزیز دلم.
_ مامانی مامان جون، من همه شمارو نداشتم باید چیکار میکردم؟
مامانی با لحنی که سعی در عوض کردن جو داشت میگـه:
_ وا چرا مارو نداشته باشی؟! همیشه هم داری. راستی صبح نسترن اومد دنبالت که برید سراغ روزنامه و کافی نت برای دیدن رتبتون؛ ولی من گفتم ساعت ۱۰ بیاد یکم استراحت کنی الان هم بیا صبحونه ات رو بخور و سرحال زنگ بزن بهشون و باهم برین جواب کنکورتون رو بگیرین که هممون نصف عمر شدیم.
مامان جون با خنده میگـه:
_ ما اون زمان انقدر واسه کنکور استرس داشتیم شب رو نمیتونستیم بخوابیم اون وقت توی تنبل از تخت خواب جدا نمیشی!
همین موقع باباجون(پدر مادرم)با ظرف کله پاچه و نون تازه سرم میرسه و با لهجه شیرین شمالی میگـه:
_انقدر نوه من رو اذیت نکنین؛ حالا کلا نیم ساعت بیشتر خوابیده! بیا نوه گلم بیا بشین ببین چی برات درست کردم.
_به به کله پاچه بابا خر(منظورم کسی که خریده!) آج جون.
_ ای بچه شیطون پس که من اینو نپختم نه!؟
بعد هم میافته دنبالم که مثلا یعنی از دستم ناراحت شده .
با لحنی که مثلا تسلیم شدم میگم:
_ من تسلیمم. کله پاچه های باباجون خوش مزه ترین کله پاچه های دنیان!
_ حالا خوب شد.
همین موقع مامان جون میاد تو حیاط و میگـه:
_ بیاین این کله پاچه یخ کرد بنده خدا نگین جون(مامانی) این کله پاچه رو دوبار گرم کرد.
_ چشم پروانه خانم(مامان جون) اومدیم.
بعد هم بابایی دستش رو دور گردنم می اندازه و باهم دیگه میریم توی خونه.
توی راه با خودم مدام شعری رو تکرار میکنم:
_در جستجوی چیستی؟
درجستجوی زیستن
در جستجوی آب ها
در جستجوی ماندن
در جستجوی باد ها
در جستجو و گشتن
در جستجوی آرامش
در جستجوی رامش
در جستجوی بوی خوش
در جستجوی روی خوش
در جستجوی خنده
در جستجوی پرنده
در جستجوی نور ها
در جستجوی روز ها
در جستجوی شب ها
در جستجوی صبح ها
از که می جویی این هارا
از خدای آب ها و بادها
الان که دقت میکنم میبینم همه این هارو اینجا دارم و نمیخوام از دست بدم.
به سمت میز میریم و شروع به خوردن صبحانه ميکنيم. صبحانه در سکوت خوده میشه و من بعد از کمک کردن در جمع آوری سفره به اتاقم میرم تا به بچه ها خبر بدم.
با چشمای پف کرده به مامانی و مامان جون میگم:
_ چرا بدبختی های من تموم نمیشن؟!
مامان جون با صدایی کع سعی در پنهان کردن غم بزرگش داره میگـه:
_ چرا میگی بدبختی؟ تو هرکاری انجام بدی و هر تصمیمی هم بگیری ما تا آخرش پشتت هستیم فقط مارو از این بیشتر ناراحت نکن؛ انقدر نگو من هیچکس رو ندارم؛ مگه من مردم که بزارم همچین دختری بدون سرپرست بمونه؟! خودم بزرگت میکنم.
دیگه واقعا چشمام از میخواد بیرون بزنه با لحنی که خنده توش موج میزنه میگم:
_ مامان جون من ماشالله ۱۸ سالمه دیگه چقدر دیگه میخواین بزرگم کنین؟!
مامان جون با خنده میگـه:
_ بفرمایید نوشابه چه ماشالله ماشالله ای هم برای خودش راه انداخته؛ ماشالله چش نخوری عزیز دلم.
_ مامانی مامان جون، من همه شمارو نداشتم باید چیکار میکردم؟
مامانی با لحنی که سعی در عوض کردن جو داشت میگـه:
_ وا چرا مارو نداشته باشی؟! همیشه هم داری. راستی صبح نسترن اومد دنبالت که برید سراغ روزنامه و کافی نت برای دیدن رتبتون؛ ولی من گفتم ساعت ۱۰ بیاد یکم استراحت کنی الان هم بیا صبحونه ات رو بخور و سرحال زنگ بزن بهشون و باهم برین جواب کنکورتون رو بگیرین که هممون نصف عمر شدیم.
مامان جون با خنده میگـه:
_ ما اون زمان انقدر واسه کنکور استرس داشتیم شب رو نمیتونستیم بخوابیم اون وقت توی تنبل از تخت خواب جدا نمیشی!
همین موقع باباجون(پدر مادرم)با ظرف کله پاچه و نون تازه سرم میرسه و با لهجه شیرین شمالی میگـه:
_انقدر نوه من رو اذیت نکنین؛ حالا کلا نیم ساعت بیشتر خوابیده! بیا نوه گلم بیا بشین ببین چی برات درست کردم.
_به به کله پاچه بابا خر(منظورم کسی که خریده!) آج جون.
_ ای بچه شیطون پس که من اینو نپختم نه!؟
بعد هم میافته دنبالم که مثلا یعنی از دستم ناراحت شده .
با لحنی که مثلا تسلیم شدم میگم:
_ من تسلیمم. کله پاچه های باباجون خوش مزه ترین کله پاچه های دنیان!
_ حالا خوب شد.
همین موقع مامان جون میاد تو حیاط و میگـه:
_ بیاین این کله پاچه یخ کرد بنده خدا نگین جون(مامانی) این کله پاچه رو دوبار گرم کرد.
_ چشم پروانه خانم(مامان جون) اومدیم.
بعد هم بابایی دستش رو دور گردنم می اندازه و باهم دیگه میریم توی خونه.
توی راه با خودم مدام شعری رو تکرار میکنم:
_در جستجوی چیستی؟
درجستجوی زیستن
در جستجوی آب ها
در جستجوی ماندن
در جستجوی باد ها
در جستجو و گشتن
در جستجوی آرامش
در جستجوی رامش
در جستجوی بوی خوش
در جستجوی روی خوش
در جستجوی خنده
در جستجوی پرنده
در جستجوی نور ها
در جستجوی روز ها
در جستجوی شب ها
در جستجوی صبح ها
از که می جویی این هارا
از خدای آب ها و بادها
الان که دقت میکنم میبینم همه این هارو اینجا دارم و نمیخوام از دست بدم.
به سمت میز میریم و شروع به خوردن صبحانه ميکنيم. صبحانه در سکوت خوده میشه و من بعد از کمک کردن در جمع آوری سفره به اتاقم میرم تا به بچه ها خبر بدم.
آخرین ویرایش: