- عضویت
- 2021/11/08
- ارسالی ها
- 120
- امتیاز واکنش
- 200
- امتیاز
- 186
یا لطیف
پارت نود و هشتم
[۳/۶، ۱۵:۱۰] سلیمانی مهر:
حدقه ی چشمانش لغزید و بزاق دهانش را با حرص و بغض قورت داد...
با خودم فکر کردم« بی شک این زن افسار گسیخته دیوونه ی مردشه!...
صدای سپهر با استهزا نشانه رفت!
_این یک بار رو به خطا رفتی!
_می مردی از اولش بگی؟چند روزه داری زنگ می زنی و از زیر زبون من حرف می کشی، که چی بشه؟
_من چه می دونستم آدم اشتباهی اسیر کردی؟گمان کردم خود طرف تو چنگته!
در ضمن شبی که عتیقه و مواد مخـ ـدر رو با ر می زدن، رمضون که سر کوچه کشیک می داده...
به صفحه ی گوشی اشاره کرد و ادامه داد.
_ این زن رو با ایاز دیده ، که شال سرش رو پهلوی ایاز فشار می داده و ایاز رو سوار اتومبیل کرده و با هم زدن به چاک جعده!
من گمون کردم خود طرف رو پیدا کردی نه یه آدم اشتباهی رو !
نفسی از سر آسودگی کشیدم ،که باز قفسه ی سـ*ـینه ام فشار و درد را تجربه کرد .ناله ای کردم.
_خدا رو شکر فهمیدید ، به من مربوط نیست ، حالا بزارید برم.
سپهر با تمسخر خندید و با ابروی بالا پریده نگاهش را به تیام دوخت.
_حالا تشریف داشتید.
تیام کلافه و تنگ حوصله ابرو درهم کشید و بی معطلی از انبار بیرون زد.درب را پشت سرش با غیض کوفت.
سپهر حالا خیره و ناخوانده نگاهم می کرد.
_حالا شاید طرف حساب تیام نباشی اما طرف حساب من که هستی؟؟؟
متعجب و سوالی نگاهش کردم.
_یعنی چی؟کدوم حساب.من تو عمرم هم شما رو ندیدم!
_از این به بعد بیشتر عمو می بینیم !
درد قدرت تحلیل و تفکر چرا از کف دست مغزم ربوده بود. ادامه داد.
_ا ون حکم تخلیه و سرباز هایی که اون روز برای اجرای حکم اومدن ،قطعا کار یه آدم تو دستگاه دولتیه !
با چشمان جمع شده و شکاک نگاهم کرد و اضافه کرد.
_اون حکم رو چک کردم .مهر قاضی برام یه نشونی بود تا به مرجع قضایی مربوطه مراجعه کنم.
قاضی مدعی بود که اون نامه و دست خط جعلیه! ادعا کردن یکی از کارمنداشون چند روز بعد از شکستن قفل میز مدیر اجراییات، غیبش زده؟
اسمش هم گلاره همایونی بوده!
به نظرت تو نیستی؟؟؟
[۳/۶، ۱۵:۱۵] سلیمانی مهر: شکه شده خیره اش شدم.کلمات در دهانم ماسید و عقل معلولم ،علت زبان الکنم شد!
_م ،من ،نه، یعنی، یه لحظه...
نفسی کشیدم.
_خدای من!
مابقی سخنم زیر زبانم ماند« پس واقعا اون قفل میز رو یکی عمدا شکسته بوده؟!»
دوباره آرام کنارم روی زمین زانو زد و دستش را با فشار بی رحمانه ای روی حنجره ام فشرد.
_من از تیام هم خطر ناک ترم واست.
من خود ازراعیل ام عشقم!
[۳/۶، ۱۵:۲۲] سلیمانی مهر: فشار دستانش را با جمله ی آخر کم کرد و انگشت سردش را یک باره بین سـ*ـینه ام فرستاد.
لرزیدم از درد ،اما اینبار درد شرم حیا...
تمام توان باقی مانده ی مغزم زیر رادیکال هـ*ـوس دست و نگاهش جذر گرفته شد.
در تمام عمرم دست هیچ بنی بشری به سر انگشتان دستم هم برخورد نداشت.مادرم به حدی حساس بارم آورده بود که حتی از پدرم و برادرم هم حذر داشتم تن پوش حریم منزل هم باید گشاد و پوشیده می بود!
با چندش فریاد زدم .
_کثافت دست بهم نزن.
هق هق بی نفسم دیگر گریه نبود زاری تلخ موجودی برای شرف و آبرویش بود.
پارت نود و هشتم
[۳/۶، ۱۵:۱۰] سلیمانی مهر:
حدقه ی چشمانش لغزید و بزاق دهانش را با حرص و بغض قورت داد...
با خودم فکر کردم« بی شک این زن افسار گسیخته دیوونه ی مردشه!...
صدای سپهر با استهزا نشانه رفت!
_این یک بار رو به خطا رفتی!
_می مردی از اولش بگی؟چند روزه داری زنگ می زنی و از زیر زبون من حرف می کشی، که چی بشه؟
_من چه می دونستم آدم اشتباهی اسیر کردی؟گمان کردم خود طرف تو چنگته!
در ضمن شبی که عتیقه و مواد مخـ ـدر رو با ر می زدن، رمضون که سر کوچه کشیک می داده...
به صفحه ی گوشی اشاره کرد و ادامه داد.
_ این زن رو با ایاز دیده ، که شال سرش رو پهلوی ایاز فشار می داده و ایاز رو سوار اتومبیل کرده و با هم زدن به چاک جعده!
من گمون کردم خود طرف رو پیدا کردی نه یه آدم اشتباهی رو !
نفسی از سر آسودگی کشیدم ،که باز قفسه ی سـ*ـینه ام فشار و درد را تجربه کرد .ناله ای کردم.
_خدا رو شکر فهمیدید ، به من مربوط نیست ، حالا بزارید برم.
سپهر با تمسخر خندید و با ابروی بالا پریده نگاهش را به تیام دوخت.
_حالا تشریف داشتید.
تیام کلافه و تنگ حوصله ابرو درهم کشید و بی معطلی از انبار بیرون زد.درب را پشت سرش با غیض کوفت.
سپهر حالا خیره و ناخوانده نگاهم می کرد.
_حالا شاید طرف حساب تیام نباشی اما طرف حساب من که هستی؟؟؟
متعجب و سوالی نگاهش کردم.
_یعنی چی؟کدوم حساب.من تو عمرم هم شما رو ندیدم!
_از این به بعد بیشتر عمو می بینیم !
درد قدرت تحلیل و تفکر چرا از کف دست مغزم ربوده بود. ادامه داد.
_ا ون حکم تخلیه و سرباز هایی که اون روز برای اجرای حکم اومدن ،قطعا کار یه آدم تو دستگاه دولتیه !
با چشمان جمع شده و شکاک نگاهم کرد و اضافه کرد.
_اون حکم رو چک کردم .مهر قاضی برام یه نشونی بود تا به مرجع قضایی مربوطه مراجعه کنم.
قاضی مدعی بود که اون نامه و دست خط جعلیه! ادعا کردن یکی از کارمنداشون چند روز بعد از شکستن قفل میز مدیر اجراییات، غیبش زده؟
اسمش هم گلاره همایونی بوده!
به نظرت تو نیستی؟؟؟
[۳/۶، ۱۵:۱۵] سلیمانی مهر: شکه شده خیره اش شدم.کلمات در دهانم ماسید و عقل معلولم ،علت زبان الکنم شد!
_م ،من ،نه، یعنی، یه لحظه...
نفسی کشیدم.
_خدای من!
مابقی سخنم زیر زبانم ماند« پس واقعا اون قفل میز رو یکی عمدا شکسته بوده؟!»
دوباره آرام کنارم روی زمین زانو زد و دستش را با فشار بی رحمانه ای روی حنجره ام فشرد.
_من از تیام هم خطر ناک ترم واست.
من خود ازراعیل ام عشقم!
[۳/۶، ۱۵:۲۲] سلیمانی مهر: فشار دستانش را با جمله ی آخر کم کرد و انگشت سردش را یک باره بین سـ*ـینه ام فرستاد.
لرزیدم از درد ،اما اینبار درد شرم حیا...
تمام توان باقی مانده ی مغزم زیر رادیکال هـ*ـوس دست و نگاهش جذر گرفته شد.
در تمام عمرم دست هیچ بنی بشری به سر انگشتان دستم هم برخورد نداشت.مادرم به حدی حساس بارم آورده بود که حتی از پدرم و برادرم هم حذر داشتم تن پوش حریم منزل هم باید گشاد و پوشیده می بود!
با چندش فریاد زدم .
_کثافت دست بهم نزن.
هق هق بی نفسم دیگر گریه نبود زاری تلخ موجودی برای شرف و آبرویش بود.
آخرین ویرایش: