قسمتی از پارت بعدی:
حضور کسی در نزدیکیم باعث شد تا تمام افکار منفی کنار برود. چشم باز کردم و با یک جفت چشم میشی رنگ رو به رو شدم. اما صاحب این چشم ها فرزاد نبود بلکه آرمان بود . کنارم با فاصله کمی ایستاده بود و سرش را خم کرده بود تا صورتم را بازرسی کند .
سلام به همگی
دیگه کم کم از اینجا رمان شکل می گیره. واقعا ممنونم از نگاه پر محبتتون که اولین رمانم رو همراهی می کنین. خوشحال می شم اگه نظرتونو برام بنویسین.❤
قسمتی از پارت بعدی :
به سمتش خم شدم. سرش را کمی به سمتم کج کرد و دنده را عوض کرد. کمی آرام تر رانندگی کرد. بوی خوب روغنی که به موهایش زده بود آرامش بخش بود. نفس های تندم با آن بو آرام گرفت. شاید آرامش رفتاریش را از این بو می گرفت. کسی چه می دانست؟
قسمتی از پارت بعد :
دستم را رها کرد، دنده را عوض کرد و دوباره دستم را گرفت.
- امروز به بچه ها درمورد خودمون نگیم؟
همان دو هفته پیش از او خواسته بودم مدتی چیزی به کسی نگوید.
- آرمان هم هست؟
یک تای ابرویش بالا رفت .
- آرمان؟ چه ربطی داشت؟ آره هست.
قسمتی از پارت بعد:
همان طور که انتظار می رفت این گشت و گذار ها پایانی نداشت. راه فراری نداشتم و ناچار بودم که بروم. اصلا حال و حوصله آن جمع غریبه را نداشتم.
قسمتی از پارت بعد:
چشمانش بسته بود آثار خستگی در چهره اش مشهود بود. دکمه اول پیراهن آبی رنگش باز و موهای خرمایی رنگش که بلندی آن تقریبا تا یقه اش می رسید باز و روی صورتش افتاده بود. موبایل را به سمتش گرفتم.
قسمتی از پارت بعد :
با دیدن حال بدش لبخندی از روی رضایت زدم. آنقدر خشم و نفرت در من تار تنیده بود که شنیدن و دیدن بدبختی ها موجب رضایتم می شد. حق با فرزاد بود من به سرخوشی تمام موجودات اطرافم حسادت می ورزیدم.
قسمتی از پارت بعد:
گر گرفتم و انگار تمام بدنم می سوخت. گرگرفتگی هم از علائم پنیک اتک بود؟ از شدت شوک وارده قدرت تکلمم از بین رفت. دستش را از دور مچم رها کرد و به سمت کمرم برد. ضربان قلبم بیشتر می شد...
قسمتی از پارت بعد:
آنا از جا برخاست. تن صدایش بلندتر شد.
- شلوغش می کنم! چرا شلوغش نکنم؟ ستاره و اشکان می خوان تنها باشن؟ مگه قرار نبود منو تو هم تنها باشیم؟ متوجه نشدی که از وقتی اومدی ازت دلخورم؟ حتی برات سوال نشد اخمم برای چیه؟
قسمتی از پارت بعد:
بعد از گذشت چند ماه هنوز هم وقتی می خواستم با این اکیپ روبه رو شوم احساس بیچارگی می کردم و نقطه ی عجیب ماجرا این بود که خودم، با ارتباط با فرزاد، خودم را بیشتر به این جمع گره زده بودم.