رمان قاتل متمدن| Azar-Farahmandکاربر نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Azar_farahmand

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2022/08/08
ارسالی ها
6
امتیاز واکنش
44
امتیاز
21
سن
18
نام رمان: قاتل متمدن
ژانر: جنایی، تراژدی، عاشقانه
نام نویسنده: آذر
نام ناظر: @<sonnet>
خلاصه:
شخصیت اصلی این
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
دختریه که سرنوشتش با قتلی که توی پونزده سالگی‌اش انجام داد، تغییر کرد و به یه قاتل حرفه‌ای تبدیل شد! که صدها نفر رو بدون این‌که هویتش فاش بشه یا حتی کسی متوجه کوچک‌ترین سرنخی از اون بشه به قتل رسونده. این دختر حالا بعداز سال‌ها برای انجام یه ماموریت به کشورش و جایی که اولین قتلش رو انجام داد، برمیگرده. غافل از سرنوشتی که در انتظارشه.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • <sonnet>

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/26
    ارسالی ها
    344
    امتیاز واکنش
    2,436
    امتیاز
    474
    1638033229365-png.196690

    نویسنده گرامی! ضمن خوشامد گویی به شما، سپاس از اعتماد و انتشار اثر خود در انجمن وزین نگاه دانلود.
    خواهشمند است قبل از آغاز به کار نگارش، قوانین زیر را با دقت مطالعه نمایید:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    دقت به این نکات و رعایت تمامی این موارد الزامی است؛ چراکه علاوه بر حفظ نظم و انسجام انجمن، تمامی ابهامات شما از قبیل:
    چگونگی داشتن جلد؛
    به نقد گذاشتن رمان؛
    تگ گرفتن؛
    ویرایش؛
    پایان کار و سایر مسائل مربوط به رمان رفع خواهد شد. با این حال می‌توانید پرسش‌ها، درخواست‌ها و مشکلات خود را در تاپیک جامع درخواست‌ها و پرسش و پاسخ‌های نویسندگی عنوان نمایید.
    پیروز و برقرار باشید.
    «گروه کتاب نگاه دانلود»
     

    Azar_farahmand

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2022/08/08
    ارسالی ها
    6
    امتیاز واکنش
    44
    امتیاز
    21
    سن
    18
    مقدمه:
    زمین به خاطر برف سفید یک‌دست شده. انگار می‌خواد من رو زیر خودش دفن کنه! من همراه اشتباه‌هام. اشتباه‌هایی که من رو به این‌جا رسوند، ولی من حتی نمی‌دونم از کی و چه‌طور اتفاق افتادن؟! شاید اشتباه‌م این بود که این شغل رو انتخاب کردم؛ یا شاید هم وقتی برگشتم به این کشور، یا وقتی که عاشق شدم. ولی اگر این‌ها اشتباه‌هام بودن پس چرا احساس پشیمونی نمی‌کنم!؟چرا با وجود همه بلاهایی که سرم اومد خوشحالم؟ چرا منتظر اومدن مسبب همه بدبختی‌هام هستم!؟
    پارت-۱

    پای چپم رو روی پای راستم انداختم و سعی کردم آرامشم رو حفظ کنم. تپش قلبم از مقدار عادی بالاتر رفته! دلیل این هیجان رو نمی‌فهمم. فکر نمی‌کنم بعد از چهارده سال برگشتن به کشوری که همه‌ی خاطرات بَد‌م اون‌جا اتفاق افتاده، اون‌قدر هیجان‌انگیز باشه که به خاطرش این‌طور قلبم بخواد از قفسه سـ*ـینه‌ام بزنه بیرون. آخرین باری که این‌قدر هیجان داشتم رو به یاد نمیارم.
    پاکت سیگار و فندکم رو از جیب کت چرمم در آوردم. یه نخ سیگار از توی پاکت در آوردم، روی لبم گذاشتم و با فندک طلایی رنگم روشنش کردم تا شاید به آروم شدنم کمک کنه. تازه پک اول رو زده بودم که متوجه‌ی صدای مردی که کنارم نشسته بود شدم که گفت:
    - عذرخواهی می‌کنم ولی سالن انتظار فرودگاه جای مناسبی برای سیگار کشیدن نیست اگر امکانش هست سیگارتون رو خاموش کنید یاهم به smoking room برید!
    همون‌طور که دود سیگارم رو می‌دادم بیرون یه نگاه سطحی بهش انداختم، یه مرد جوون احتمالا بیست و خورده‌ای ساله‌اس، چهره جذابی داره ولی موهاش که پیشونیش رو پوشونده بامزش کرده و این‌که سعی می‌کنه خودش‌ رو جدی نشون بده بامزه ترش کرده. لباسش شخصیه پس مامور فرودگاه نیست، ولی اسلحه‌اش که سعی داره زیر پالتو بلند و مشکی رنگش قایمش کنه این‌طور نمی‌گـه.
    سیگارم رو لای انگشتم گذاشتم، با یه لبخند بهش نگاه کردم و گفتم:
    -چه‌طور مگه؟ ماموری!؟
    با چهره‌ای حق به جانب گفت:
    -نه فقط دارم از حقوق شهروندی‌ام دفاع می‌کنم!
    سیگارم رو انداختم زمین با پام لهش کردم، سرم‌ رو به حالت تایید تکون دادم و گفتم:
    -اوه! انگار تو این چند سالی که کره نبودم قانون‌ها خیلی تغییر کرده؛ چون قبلا با اسلحه اینور و اون‌ور رفتن جزو حقوق شهروندی نبود!
    اولش تعجب کرد ولی بعد با یه حالت شوخ، دستشُ زد به پیشونی‌اش و به کنایه با یه حالت ناامید گفت:
    -ای وای! مچم رو گرفتی.
    همون‌طور که سیگارم‌ رو می‌ذاشتم توی جیبم گفتم:
    -اگه دستت رو اون‌طوری گذاشته بودی روی کمرت تا اسلحه‌ات پیدا نباشه بهت پیشنهاد می‌کنم به فکر یه شغل دیگه باش.
    دستش رو توی موهای مشکیش کرد، سرش رو خاروند و گفت:
    -آره خب توی جاساز کردن یکم خنگم.
    به کنایه گفتم:
    -آره فقط یکم!
    قیافه‌اش رو جدی کرد و گفت:
    -فکر نمی‌کنم صمیمی شدن با یه غریبه اونم یه غریبه مسلح کار درستی باشه، ممکنه یه قاتل زنجیره‌ای باشم.
    خودم رو به دسته فلزی صندلی چسبوندم تا فاصله‌ام رو باهاش کمتر کنم و گفتم:
    -ولی بیشتر شبیه کسی هستی که اومده تا یه قاتل زنجیره‌ای رو دستگیر کنه.
    فقط سکوت کرد و به روبه رو خیره شد. یعنی من رو این‌قدر سطح پایین فرض کردن که این بچه رو فرستادن تا دستگیرم کنه؟ واقعا مایه تاسفه.خودم رو مشتاق‌تر نشون دادم و گفتم:
    -این سکوت یعنی درست حدس زدم. مگه نه! وای من خیلی بد شانسم،‌ بعد این‌همه سال دقیقا روزی برگشتم کره که یه قاتل زنجیره‌ای هم می‌خواد برگرده و دقیقا توی همون فرودگاه.
    دوباره رو کرد بهم، چشماش رو ریز کرد و گفت:
    -فکر نمی‌کنم گفته باشم قراره برگرده یا از کشور خارج شه.
    انگار اون‌قدرها هم احمق نیست!

    -خب این هم حدس زدم.
     
    آخرین ویرایش:

    Azar_farahmand

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2022/08/08
    ارسالی ها
    6
    امتیاز واکنش
    44
    امتیاز
    21
    سن
    18
    پارت-۲
    با همون قیافه شکاک قبلیش گفت:
    -می‌تونم کارت شناسایتون رو ببینم؟
    به شوخی گفتم:
    -نکنه الان هم داری از حقوق شهروندی‌ات دفاع می‌کنی؟!
    با حالت تاکید و جدی‌تر از قبل گفت:
    - گفتم می‌خوام کارت شناسایی‌ات رو ببینم!
    من هم متقابلا با یه حالت جدی گفتم:
    -فکر نمی‌کنم مجبور باشم این کار رو بکنم!
    به محض تموم شدن حرفم از جاش بلند شد و اسلحه‌اش رو سمتم نشونه گرفت و گفت:
    -بلند شو و دست‌هات رو بگیر بالای سرت
    می‌تونم حسی که الان داره رو بفهمم؛ فکر می‌کنه تونسته کسی رو که CIA هم نتونسته هویتش رو فاش کنه به همین راحتی دستگیر کنه؛ ولی تا بُرد کیلومترها فاصله داره.
    تقریبا همه به ما خیره شده بودن. یه پوزخند زدم،‌ از روی صندلی آهنی بلند شدم و دستام رو بالا گرفتم. همون‌طور که سعی می‌کردم آرامشم رو حفظ کنم گفتم:
    -داری چه غلطی می‌کنی؟
    یک‌دفعه یه لگد محکم به پشت زانوم زد و مجبورم کرد روی زمین زانو بزنم. سرم پایین بود ولی می‌تونستم متوجه بیشتر شدن آدم‌های اطراف بشم. با شنیدن صدای یه شئ‌ فلزی حدس زدم می‌خواد بهم دست‌بند بزنه و با برخورد سطح خنکش به دستم مطمئن شدم.
    با عصبانیتی که سعی در کنترلش داشتم ولی نمی‌دونم چه‌قدر موفق بودم. گفتم:
    -بهت یه فرصت میدم؛ اگه همین الان، دستم رو باز کنی و ازم عذر خواهی کنی می‌بخشمت
    -ممنون احتیاجی به بخشش تو ندارم!
    خواستم جوابش رو بدم که یه صدای آشنا از پشت سرم شنیدم که گفت:
    -این‌جا چه‌خبره؟
    همین‌طور که گردنم رو چرخونده بودم تا بتونم چهره صاحب صدا رو ببینم با شوق گفتم:
    -اوپا خودتی؟ نمی‌دونی چه‌قدر خوشحالم از این‌که می‌بینمت! البته هنوز نمی‌تونم ببینمت.
    آقای کانگ یه مرد حدودا پنجاه ساله‌اس ولی به‌خاطر روحیه جوونش اوپا صداش می‌کنم؛ البته خودش زیاد خوشش نمیاد.
    آقای کانگ با صدایی که تعجب توش موج می‌زد گفت:
    -سویونگ؟ خودتی؟
    ادامه حرفش رو خطاب به اون پسر گفت:
    -داری چی‌کار می‌کنی؟ زود باش دستش رو باز کن.
    پسره بعد چند ثانیه با تردید گفت:
    - ولی اون...
    آقای کانگ که متوجه تعجب و سردرگمی اون شده بود گفت:
    -اون همون دوستمه که گفتم می‌تونه تو حل پرونده بهمون کمک کنه!
    با لحنی تمسخرآمیز گفتم:
    -زود باش دیگه. می‌خوام وقتی داری ازم عذرخواهی می‌کنی توی چشم‌هات نگاه کنم.
    بعد چند ثانیه مکث دستم رو باز کرد. می‌خواستم اولین کاری که می‌کنم کوبیدن یه مشت توی صورت اون پسره باشه؛ ولی وقتی برگشتم دیدم آقای کانگ روبه‌روم وایساده. با همون لبخند همیشگی روی لبش گفت:
    -واقعا متاسفم بابت اتفاقی که افتاده، همکارم هنوز تجربه زیادی نداره به خاطر همین دچار سوء تفاهم شده.
    -کاملا مشخصه! فکر کنم این اولین پرونده مهم زندگیشه.
    با لحنی حق به جانب جواب داد:
    -راستش سی‌امین پرونده‌ام تو این دو سالیه که ترفیع گرفتم!
    به نشونه تایید سرم رو تکون دادم و گفتم:
    -و سی و یکمی‌اش هم عذرخواهی از منه.
    با چهره‌ای متعجب بهم خیره شد. با یه لبخند گشاد و دست به سـ*ـینه ادامه دادم و گفتم:
    -هر چند وقتت تموم شده، ولی من آدم بخشنده‌ای‌ام.
     

    Azar_farahmand

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2022/08/08
    ارسالی ها
    6
    امتیاز واکنش
    44
    امتیاز
    21
    سن
    18
    پارت-۳
    پسر با چهره‌ای بهت‌زده به آقای کانگ نگاه کرد و اون هم با حرکت مردمک چشم مشکی رنگش بهش فهموند که سریع‌تر عذر خواهی کنه. اون هم از کلافگی نفسش‌ رو شبیه به فوت بیرون داد و انگشت‌های کشیده‌اش رو لای موهاش برد و بعد از کلنجار رفتن باخودش با چهره‌ای پوکر و صدایی که به سختی شنیده می‌شد گفت:
    -متاسفم
    سرم رو کج کردم، دست راستم‌رو بردم پشت گوش راستم و گفتم:
    -تو داری با من حرف می‌زنی؟ چون من چیزی به جز صدای پچ زدن نمی‌شنوم.
    با قیافه‌ای حرصی و صدایی نسبتا بلند‌تر گفت:
    -گفتم متاسفم
    دستم رو کمی توی سوراخ گوشم تکون دادم و گفتم:
    -آه فکر کنم گوشم یه مشکلی داره نمی‌تونم چیزی بشنوم.
    یک‌دفعه با عصبانیت داد زد:
    -گفتم که متاسفم! راستش همون‌طور که گفتم به بخشش تو احتیاجی ندارم، در ضمن می‌تونی برگردی همون‌جا که بودی؛ بدون تو هم می‌تونیم این پرونده رو حل کنیم.
    بعد از تموم کردن حرفش از ما فاصله گرفت. بدون این‌که از جام تکون بخورم برای این‌که صدام رو بشنوه داد زدم و گفتم:
    - مطمئنی!؟ خواهیم دید.
    بعد از تموم کردن حرفم رفتم سمت چمدون‌هام. آقای کانگ که فکر می‌کرد واقعا به حرف اون گوش می‌کنم و برمی‌گردم نیویورک دنبالم اومد و با لحنی التماسی گفت:
    -به حرف‌های اون گوش نکن! الان عصبانیه داره مزخرف میگه.
    با لبخند گفتم:
    -اوپا نگران نباش! می‌دونم چه پرونده سختیه، معلومه که تنهات نمی‌زارم و برگردم!
    با لحنی مهربون گفت:
    -ممنون؛ می‌دونم این وظیفه تو نیست و فقط برای کمک به من این‌جایی ولی...
    یکهو لحنش رو جدی کرد و ادامه داد:
    -ولی هنوز هم قرار نیست اجازه بدم هر چی دلت می‌خواد صدام بزنی! دیگه حق نداری بهم بگی اوپا!
    یه لبخند گشاد دندون‌نما زدم و گفتم:
    -باشه هیونگ!
    با عصبانیت جواب داد:
    -هیونگ هم صدام نزن!
    -فهمیدم اجوشی حالا می‌تونی من رو برسونی به هتلم؟
    *توی کره جنوبی دختر ها پسر بزرگ تر از خودشون رو اوپا صدا میزنن و پسر ها هم هیونگ صدا میزنن اما وقتی فاصله سنی بینشون زیاد باشه یا مرد مسن باشه اون رو اجوشی صدا میزنن*
    چون چیز دیگه‌ای برای گیر دادن نداشت سکوت کرد و از فرودگاه خارج شدیم.
    با خروج از فرودگاه و برخورد باد خنک به صورتم، ناخودآگاه چشمام رو بستم و یه دم عمیق کشیدم تا هوایی که چهارده سال از تنفسش محروم بودم رو به ریه‌هام برسونم. شاید یه روز اسمم رو فراموش کنم ولی اینکه بوی هوای سئول رو فراموش کنم غیر ممکنه. بعد از گذاشتن چمدون‌هام توی صندوق عقب ماشین هیوندای آبی که راننده‌اش همون پسره بود، سوار شدیم. آقای کانگ جلو نشست و من هم عقب؛ البته ظاهرأ عقب چون سرم رو از بین دوتا صندلی جلو آورده بودم. به محض حرکت کردن ماشین آقای کانگ شروع به حرف زدن کرد و خطاب به من گفت:
    -نگفته بودی امروز میای!
    -گفته بودم توی اولین فرصت میام؛ این هم اولین فرصت بود.
    -خب بزار بهت معرفی کنم.
    به اون پسره اشاره کرد و ادامه داد:

    - سونگ وو همکارمه که داره توی این پرونده کمکم می‌کنه؛ درسته یکم عجول و کم تجربه‌اس ولی خیلی باهوشه
     

    Azar_farahmand

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2022/08/08
    ارسالی ها
    6
    امتیاز واکنش
    44
    امتیاز
    21
    سن
    18
    پارت-۴
    - اره کاملا متوجه شدم.
    ادامه‌اش رو خطاب به سونگ وو و بدون رودروایسی گفتم:
    - متاسفم که نمی‌تونم بهت بگم از آشنایی باهات خوشبختم.
    یه لبخند مصنوعی زد و گفت:
    - حسمون متقابله.
    یه لبخند زدم و دست به سـ*ـینه به صندلی تکیه دادم. چند دقیقه‌ای سکوت توی ماشین حاکم بود. داشت حوصله‌ام سر می‌رفت که متوجه پوشه کاهی رنگی که کنارم بود شدم. از روی کنجکاوی پوشه رو برداشتم و بازش کردم و با خوندن اولین صفحه‌اش فهمیدم پرونده کیه.
    اسم :نامشخص، جنسیت: نامشخص، تاریخ تولد: نامشخص، گروه خونی: نامشخص، ملیت:نامشخص.
    - احیاناً این پرونده اون قاتلی نیست که گفتی برای کمک توی دستگیریش برگردم؟
    آقای کانگ با ناامیدی آهی کشید و جواب داد:
    - آره خودشه؛ باید بین شصت میلیون آدم دنبال کسی بگردیم که حتی جنسیتش رو نمی‌دونیم؛ عملا باید یه روح رو پیدا کنیم.

    سونگ وو که تا الان ساکت بود هم شروع به حرف زدن کرد و گفت:
    - البته جنسیتش رو که می‌دونیم؛مشخصه که مَرده!
    خیلی دلم می‌خواست بدونم چرا به این نتیجه رسیده برای همین پرسیدم:
    - چه‌طور؟ فکر می‌کردم هیچ شاهد زنده‌ای نیست که چهره‌اش رو دیده باشه.
    - اگه بقیه پرونده‌اش رو ببینی متوجه می‌شی!
    با کنجکاوی رفتم صفحه بعد. یه عکس از صحنه آخرین قتلم که توی ل*ـاس وگاس انجام دادم. چهار تا جنازه روی زمین با پیشونی‌های سوراخ شده و زمین پر از خون. راستش چون توی ‌پنت‌هاوس بودن می‌خواستم فقط از بالا پرتشون کنم پایین ولی نگران بودم وقتی بیافتن پایین به اموال عمومی آسیب بزنن، وگرنه من زیاد از اسلحه خوشم نمیاد.
    زدم صفحه بعدی. اون هم یه عکس دیگه از یکی از قتل‌هام بود، راستش اون تنها کسی بود که بعد از کشتنش دلم براش سوخت؛ خفه کردنش توی کاسه دستشویی یکم نامردی بود.
    بقیه صفحه‌ها هم همین‌طور عکس از صحنه‌های قتل‌هام بود؛ ولی من هنوز هم نفهمیدم چرا سونگ وو فکر می‌کنه این‌ها کارِ یه مَرده؟
    - ولی من بازم نفهمیدم چرا فکر می‌کنی این‌ها نمی‌تونه کار یه زن باشه.
    - یعنی واقعا فکر می‌کنی یه زن می‌تونه از پس همه این قتل‌ها بر بیاد.
    تازه متوجه منظورش شدم؛ خیلی دلم می‌خواد الان زبونش رو از اون دهن گشادش بکشم بیرون تا بفهمه یه زن از پس بیشتر از این هم برمیاد. ولی خب این‌جا جای استفاده از خشونت نیست؛پس مودبانه گفتم:
    - واقعا فکر می‌کنی زنی که دردی به اندازه شکستن هم‌زمان بیست تا استخونش رو برای به وجود آوردن یکی مثل تو تحمل کرده نمی‌تونه از پس این ها بر بیاد!؟
    همون‌طور که سعی می‌کرد هم از توی اینه به من نگاه کنه هم به جلوش نگاه کنه گفت:
    - نه منظورم این نبود. دارم راجع به احساسی بودن زن‌ها حرف می‌زنم.
    - شاید از نظر تو ضعیف بودن با احساسی بودن فرق کنه ولی در اصل هردو یکیه.
    آقای کانگ که فهمید آخر این بحث ممکنه به دعوا ختم بشه گفت:

    - فکر نمی‌کنید بهتر باشه ادامه بحثتون رو بزارید برای وقتی که اون بمب ساعتی رو خنثی کردیم؛ چون ممکنه هر لحظه یه جای این کشور منفجر بشه.
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا