رمان سونامی عشق | نیایش یوسفی نویسنده انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

نیایش یوسفی

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/26
ارسالی ها
381
امتیاز واکنش
10,647
امتیاز
784
متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • نیایش یوسفی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/26
    ارسالی ها
    381
    امتیاز واکنش
    10,647
    امتیاز
    784
    رو به عماد می کند:
    -این دو تا رو ببر ، پَرت کن تو انباری، بعدشم بیایید این نجاست ها رو از کف سالن پاک کنید.
    امشب باید کار رو یکسره کنم ،
    لگد محکم به کمرم می کوبد ،طوری که روی سر سیاوش خم می شوم
    - تکلیف این دختر زبون دراز و بیشعور را هم بعد مشخص می کنم
    صدایش پر از نفرت می شود:
    -بزار اون ابراهیم به اصطلاح حاجی هم بهمون اضافه بشه
    تقاص روزهای از دست رفته م رو چنان بگیرم که روزگار تا به حال واسه کسی نخواسته باشه.
    عماد زیر بازویم را محکم چنگ می زند و به زور مرا که در تقلای رهایی هستم، دنبال خود می کشاند.
    درد بدی در کمرم زبانه می کشد، پاشنه ی کفشش روی مهره ی کمرم نشسته بود و بی شک زخمش کرده بود . زور می زنم شاید بازویم را از دست قوی عماد رها سازم با اینکه می دانم زور او به من می چربد اما ناامید نمی شوم با انزجار فریاد می زنم:
    -ولم کن آشغال، آخ ، ولم کن کثافت
    تقلایم فقط به خاطر سیاوشی بود که حالش خوب نبود.
    لحظه ی بلند کردنم سر سیاوش که روی پایم بود، روی سرامیک افتاد و من هراسان این هستم که نکند وضعیتش بدتر از این شود. حق سیاوش این نبود ، حداقل اویی که هیچ خاطره بدی در ذهنم ازش نداشتم.خدا میداند چقدر دلنگرانش هستم.
    به بدترین شکل ممکن از پله ها پایین کشیده می شوم، زانوی چپم دردش شدت می گیرد وقتی در تقلا با عماد روی لبه ی پله کوبیده شد.
    شاید هیچ وقت در فکرم هم نمی گنجید با درد اُنس بگیرم، به شکلی که دیگر برایم معنا نشود ،
    کی و چگونه قدرت تحملم بالا رفته بود که این همه حجم از دردها را در خود حل می کردم ، نمی دانم.
    مقابل در کوچک و زنگ خورده ای می ایستد و با دست آن را هُل محکمی میدهد.
    دَر آهنی با صدای قیژی باز می شود.
    مرا به داخل اتاقک می برد .
    روشنایی بیرون به واسطه باز بودن دَر ، درون انباری را نیمه روشن کرده بود.
    شبیه انباری خانه مان بود ، کف سیمانی و دیواری نمورش بوی نا می داد.
    گوشه گوشه اش پر بود از وسیله های کهنه،
    فرش لول شده ای به صورت عمودی به دیوار تکیه داده بودن
    و گوشه ی دیگر زنجیری کلفت و زنگ زده ای که بیشتر از همه آنها مخوف به نظر می رسید،
    دست عماد از پشت روی کمرم می نشیند، مرا به جلو هُل می دهد و مرا از تفحص کردن انبارک باز می دارد:
    -خوب آخر آهوی گریز پای ما تو چنگال ببر افتاد
    به سمتش بر می گردم ،
    سبزی چشمانش برق می زند ، مانند چشمان گربه در تاریکی!
    یک قدم جلو می آید و من از ترس سر جایم میخکوب می شوم ، چه عادت بدی که مثل مجسمه خشکم می زند ؟!
    -می دونی من چقدر معطل تو شدم ؟ بماند که یه دفعه غیبت زد ،
    بماند که دم به دقیقه تو محله ی بی در و پیکرتون پرسه می زدم شاید روی ماه خانم نمایان بشه
    بدتر از همه اون جوجه حاجی بود که راپورتم رو به کلانتری داده بود
    حالا خودت فکر کن با چه مکافاتی محله رو تحت نظر گرفته بودم.
    آب دهانم را قورت می دهم ، از صدای آرامش می ترسم ، خدایا پس چرا آن یکی سیاوش را نیاورد؟
    چرخی به دورم می زند ، مثل جلادی که به آرامی سر می برد تا طعمه اش درد بکشد ، عماد نیز همان کار را با من می کند.
    -تو خیلی خوشگلی ، با اینکه نسبت به قبل لاغر شدی ، دور چشمات گود و لـبات ورم کرده اما...
    سرش را نزدیک صورتم می آورد ، به فاصله یک سانت
    طوری که نفسش به صورتم می خورد
    -هنوزم خیلی خوردنی هستی
    خانم قولت رو بهم داده، منتظرم فقط بهم اشاره کنه تا....
    دستش را در موهایم تاب می دهد
    فاصله یک سانتش به میلی متر می رسد ، از ترس لبانم لرزش می گیرد.
    وقتی لـب هایش با لـب هایم مماس می شود ، با لحن خمـاری ادامه می دهد:
    -اونوقت که بی معطلی یه لقمه ات می کنم
    بـوسـه ای کوتاه روی لـب هایم می نشاند.
    ترس را کنار می زنم ، اگر قرار بر وعده ی دادنم به عماد باشد، همان بهتر که زودتر بمیرم اما پاکی ام زیر سوال نرود ،با نفرت از او فاصله می گیرم ، اب دهانم را جمع می کنم و جلوی پایش تف می کنم.
    دستم را محکم روی لَـبم می کشم ، درد پارگی اش مهم نیست وقتی به واسطه ی لجن زار روبه رویم نجـ*ـس شده بود.
    لنگان به عقب می روم
    -اون روز رو تو خواب ببینی که دست کثیفت به دختر اسماعیل خورده، مطمئن باش هیچ وقت ، هیچ وقت این اتفاق نمیفته!
    بر خلاف آنکه فکر می کردم عصبانی می شود اما لبخند کریهی میزند و می گوید:
    -من بهت ثابت می کنم دختر اسماعیل، با دستهای خودت تختم رو واسم آماده کنی!
    و باز می خندد .
    از اعماق وجودم صدایی درونم اکو می شود ، خفه شو ، خنده ات به زشتی مردابی است که پر از لاشه ی بو گرفته ی جانوران است اما فقط
    با صورتی جمع شده به او خیره می شوم .
    از پشت سرش یزدان داخل انبار می شود،
    نگاهم به سوی سیاوش سوق پیدا می کند .
    چقدر برایم ،هیکل درشت سیاوش با چشمان بسته و صورت زخمی اش، روی دستان این پسر صحنه ی دلخراشی بود .
    بی توجه به نگاه خیره ی عماد ، لنگان به سویشان قدم بر می دارم.
    آرام نامش را زمزمه می کنم
    خدایا سیاوش به خاطر من به این وضع گرفتار شده است.
    او را روی زمین سیمانی و نمور می گذارد و بی خیال بیرون می رود
    از عصبانیت می لرزم ، کنترلی روی صدایم ندارم فریاد می زنم:
    -وحشی ها ، حداقل یه چیزی زیر پاش پهن می کردید ، با این وضعش که اینطوری اینجا دووم نمیاره
    و چه خوب می دانم فریاد زدن من چاره ای نمی شود بر این احوال درمانده ی سیاوش.
    خدایا این ها دیگر که هستند؟
    در این سرما، روی زمین خیس سیمانی ، مگر مغز خر خورده اند؟
    عماد خندان رو به رویم می ایستد:
    -ببخشید دیگه مادمازل ، امکاناتمون در همین حد بیشتر نیست ، حالا بعدا خودم سفارشی واست جبران می کنم.
    عقب عقب می رود و ادامه می دهد
    -قول میدم به جبران این لحظات سرد ، ثانیه به ثانیه فضای دل انگیز و داغی رو واست به ارمغان بیارم دختر اسماعیل!
    بلندتر می خندد و هیبت کثیفش را بیرون می برد ،لـب هایم را روی هم فشار میدهم تا دیگر هم کلام این پست فطرت نشوم.
    این حیوان جوابش فقط سکوت است.
    دَر را که می بندد تاریکی مهمان اتاق می شود،
    چشمم جایی را نمی بیند.
    فقط می دانم بالای سر سیاوش ایستاده ام .
    با درد می نشینم
    دستم را در هوا تکان میدهم تا صورتش را لمـس کنم.
     
    آخرین ویرایش:

    نیایش یوسفی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/26
    ارسالی ها
    381
    امتیاز واکنش
    10,647
    امتیاز
    784
    بچه ها هر کی نوشتنش خوبه بیاد خصوصی

    :aiwan_light_bdfglum:BoredsmileyBoredsmiley:NewNegah (10)::NewNegah (10):BoredsmileyBoredsmiley:aiwan_light_bdfglum:



    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا