لیلا داشت میوه میخورد که گفت
رویا بیا یه امروزنریم دانشگاه
-نریم که چی بشه ،یه هفته هم که نرفتیم
بیا امروز بریم خرید
-من همه چی دارم حوصله خردیم ندارم بزار برا بعد
توراخدا بیا امروز بریم هم خرید کنیم هم گشتی بزنیم
-خنده ای کردم و گفتم ....حالا چرا التماس میکنی
این یعنی بریم
-جلو رفتم گونه اش رو بوسیدم وگفتم ...باشه ساعت چهار میریم
وااای عاشقتم رویا
-خب پاشو بریم پایین ناهار بخوریم
بریم
-باهم پایین رفتیم گوهر خانم داشت میز ناهارو آماده میکرد بالیلا کمکش کردیم و بعدم شروع کردیم به خوردن
ساعت چند کلاس دارین ؟
-لیلا زودتراز من جواب امیر علی رو داد و گفت
کلاس پر
-امیر علی با گیجی نگاهش کرد چون من به طرز حرف زدن لیلا آشنا بودم خندیدم و گفتم
-کلاس پر یعنی امروز کلاس نمیریم میخوایم بریم خرید
پس خودم میبرمتون و یک ساعتی هم پیشتون میمونم
-خواستم اعتراض کنم که لیلا دستاشو به هم کوبید و گفت
وااای عالی میشه
-خاله فقط نگاهمون میکرد و گـه گاهی هم لبخندی میزد ...بعداز ناهار با لیلا به اتاقم رفتم نیم ساعتی باهم حرف زدیم و بعدم آماده رفتن شدیم
تو نشیمن منتظر امیر علی بودیم بعداز ده دقیقه ای اومد تیپ فوقع العاده ای زده بود تیشرت سفید با شلوار لی مشکی از امیر علی چشم برداشتم ونگاهی به لیلا کردم محو تماشای امیر علی بود داشت با چشماش قورتش میداد سقلمه ای بهش زدم که شاید به خودش بیاد ولی عین خیالش نبود میدونستم از رو شوخی اینجوری نگاش میکنه امیر بهمون نزدیک شد لیلا همچنان نگاهش میکرد امیر علی بهش گفت
نخوریم یه وقت
-لیلا خنده ای کرد وگفت
نه نترس آخه داشتم نگات میکردم و به این نتیجه رسیدم خوشگل نیستی البته اگه اون چشمای آبی و دماغ کوچولو و لبای خوشگل ترو هیکل ورزشی و پوست سفیدتو نادیده بگیریم زیاد مالی نیستی
-امیر علی بلند بلند خندید سرشو تکون داد وگفت
اینقد زبون داری که من حریفت نمیشم خدا به داد شوهر آینده ات برسه الانم بیاین تا بریم وقت زیادی ندارم
-دست لیلا رو گرفتم و پشت سر امیررفتیم
رویا بیا یه امروزنریم دانشگاه
-نریم که چی بشه ،یه هفته هم که نرفتیم
بیا امروز بریم خرید
-من همه چی دارم حوصله خردیم ندارم بزار برا بعد
توراخدا بیا امروز بریم هم خرید کنیم هم گشتی بزنیم
-خنده ای کردم و گفتم ....حالا چرا التماس میکنی
این یعنی بریم
-جلو رفتم گونه اش رو بوسیدم وگفتم ...باشه ساعت چهار میریم
وااای عاشقتم رویا
-خب پاشو بریم پایین ناهار بخوریم
بریم
-باهم پایین رفتیم گوهر خانم داشت میز ناهارو آماده میکرد بالیلا کمکش کردیم و بعدم شروع کردیم به خوردن
ساعت چند کلاس دارین ؟
-لیلا زودتراز من جواب امیر علی رو داد و گفت
کلاس پر
-امیر علی با گیجی نگاهش کرد چون من به طرز حرف زدن لیلا آشنا بودم خندیدم و گفتم
-کلاس پر یعنی امروز کلاس نمیریم میخوایم بریم خرید
پس خودم میبرمتون و یک ساعتی هم پیشتون میمونم
-خواستم اعتراض کنم که لیلا دستاشو به هم کوبید و گفت
وااای عالی میشه
-خاله فقط نگاهمون میکرد و گـه گاهی هم لبخندی میزد ...بعداز ناهار با لیلا به اتاقم رفتم نیم ساعتی باهم حرف زدیم و بعدم آماده رفتن شدیم
تو نشیمن منتظر امیر علی بودیم بعداز ده دقیقه ای اومد تیپ فوقع العاده ای زده بود تیشرت سفید با شلوار لی مشکی از امیر علی چشم برداشتم ونگاهی به لیلا کردم محو تماشای امیر علی بود داشت با چشماش قورتش میداد سقلمه ای بهش زدم که شاید به خودش بیاد ولی عین خیالش نبود میدونستم از رو شوخی اینجوری نگاش میکنه امیر بهمون نزدیک شد لیلا همچنان نگاهش میکرد امیر علی بهش گفت
نخوریم یه وقت
-لیلا خنده ای کرد وگفت
نه نترس آخه داشتم نگات میکردم و به این نتیجه رسیدم خوشگل نیستی البته اگه اون چشمای آبی و دماغ کوچولو و لبای خوشگل ترو هیکل ورزشی و پوست سفیدتو نادیده بگیریم زیاد مالی نیستی
-امیر علی بلند بلند خندید سرشو تکون داد وگفت
اینقد زبون داری که من حریفت نمیشم خدا به داد شوهر آینده ات برسه الانم بیاین تا بریم وقت زیادی ندارم
-دست لیلا رو گرفتم و پشت سر امیررفتیم