- عضویت
- 2020/10/23
- ارسالی ها
- 13
- امتیاز واکنش
- 67
- امتیاز
- 91
و منتظر به من چشم دوخت. نفسی گرفتم و شمرده گفتم:
_ ما یه ذره عقب نشینی کردیم!
سهراب نیشخندی زد. به طرفش برگشتم و گفتم:
_ هان؟ این بهترین جمله ایه که میشه تو این موقعیت گفت. توقع داری چی بگم؟
او در صورتم براق شد:
_ باید بگی تقصیر خودت بود!
از کوره در رفتم:
_ نه نه نه! بی خود میکنی این قضیه رو گردن من بندازی!
او صدایش را بالا برد:
_ تو به خاطر اون یارو، رهام بهش گفتی که دوباره بیاد جلو و غیرقانونی کار کنه.
با تاکید گفتم:
_ من نگفتم بی احتیاطی کنه و سرش رو به باد بده!
وکیل داد زد:
_ بچه ها... بچه ها!
ساکت شدیم اما همچنان نگاه هایی تهدید آمیز به سمت هم پرتاب می کردیم.
وکیل ادامه داد:
_ چرا مثل زن و شوهرا به جون هم افتادید؟ من شبیه چیم؟ مشاور زوج درمانی؟ یکی از دلایلی که پرونده های طلاق رو قبول نمی کنم این جیغ جیغاشه.
خودکارش را روی میز گذاشت و گفت:
_ شما حرفه ای هستید! این شهر خلافکارهایی مثل شما رو تا به حال به خودش ندیده! در حد میزان جرمتون برخورد کنید نه در حد یه کیف قاپ زن که گوشی چهارتومنی رو از ترس پلیس، گوشه خیابون پونصد میفروشه.
رو به من کرد.
_ خب. عقب نشینی. ادامه بده.
به حرف آمدم:
_ یکی از افرادم دستگیر شده. همون محضر داره. چندسال قبل دفترش پلمپ شده بود و اجازه فعالیت نداشت. اما خب. ما بخاطر کارامون و اون موردایی که داشتیم به اون احتیاج داشتیم. از یه طرف هم پلیس یه ردی از من گرفته.
سرش را به نشانه تایید حرفم تکان داد. دست هایم را از هم باز کردم و ادامه دادم:
_ الان هم همه پشتم رو خالی کردن! اون یارو که تو ثبت احوال کار می کرد دیگه حاضر نیست با من همکاری کنه. اون محضردار رو هم از دست دادیم. من هم که گیر افتادم. اینجور که بوش میاد داریم از هم می پاشیم و به فنا میریم! هممون!
دستی به چانه اش کشید و گفت:
_ چقدر امکان داره که پلیس هویت اصلیت رو فهمیده باشه؟
سری به طرفین تکان دادم و گفتم:
_ صفر در صد. من اسم و فامیلم رو به موردا نمیگفتم و همیشه هویت مستعار داشتم.
لحنش تحسین آمیز بود:
_ این نشونه خوبیه!
رو به سهراب کرد. او پایش را عصبی تکان می داد و هر چند لحظه یکبار دستی به صورتش می کشید. در حالی که با دقت به او نگاه می کرد گفت:
_ تو چی؟ اوضاع سلامتیت چطوره؟
سهراب چش غره ای به وکیل رفت و پاسخ داد:
_ یه هفته ای میشه از کمپ فرار کردم.
دودی که از سیگارش بلند میشد دقیقا به سمت من می آمد. دستی تکان دادم تا دود را کنار بزنم. با عصبانیت گفتم:
_ اینو میبری کنار؟ اه!
از عمد دود سیگار را در صورتم خالی کرد. پاسخ من یک نگاه مرگبار بود. تکان های پایش شدت گرفت. وکیل با لحن سردی به او گفت:
_ برو یه شیره* بکش!
___________
* شیره تریاک
_ ما یه ذره عقب نشینی کردیم!
سهراب نیشخندی زد. به طرفش برگشتم و گفتم:
_ هان؟ این بهترین جمله ایه که میشه تو این موقعیت گفت. توقع داری چی بگم؟
او در صورتم براق شد:
_ باید بگی تقصیر خودت بود!
از کوره در رفتم:
_ نه نه نه! بی خود میکنی این قضیه رو گردن من بندازی!
او صدایش را بالا برد:
_ تو به خاطر اون یارو، رهام بهش گفتی که دوباره بیاد جلو و غیرقانونی کار کنه.
با تاکید گفتم:
_ من نگفتم بی احتیاطی کنه و سرش رو به باد بده!
وکیل داد زد:
_ بچه ها... بچه ها!
ساکت شدیم اما همچنان نگاه هایی تهدید آمیز به سمت هم پرتاب می کردیم.
وکیل ادامه داد:
_ چرا مثل زن و شوهرا به جون هم افتادید؟ من شبیه چیم؟ مشاور زوج درمانی؟ یکی از دلایلی که پرونده های طلاق رو قبول نمی کنم این جیغ جیغاشه.
خودکارش را روی میز گذاشت و گفت:
_ شما حرفه ای هستید! این شهر خلافکارهایی مثل شما رو تا به حال به خودش ندیده! در حد میزان جرمتون برخورد کنید نه در حد یه کیف قاپ زن که گوشی چهارتومنی رو از ترس پلیس، گوشه خیابون پونصد میفروشه.
رو به من کرد.
_ خب. عقب نشینی. ادامه بده.
به حرف آمدم:
_ یکی از افرادم دستگیر شده. همون محضر داره. چندسال قبل دفترش پلمپ شده بود و اجازه فعالیت نداشت. اما خب. ما بخاطر کارامون و اون موردایی که داشتیم به اون احتیاج داشتیم. از یه طرف هم پلیس یه ردی از من گرفته.
سرش را به نشانه تایید حرفم تکان داد. دست هایم را از هم باز کردم و ادامه دادم:
_ الان هم همه پشتم رو خالی کردن! اون یارو که تو ثبت احوال کار می کرد دیگه حاضر نیست با من همکاری کنه. اون محضردار رو هم از دست دادیم. من هم که گیر افتادم. اینجور که بوش میاد داریم از هم می پاشیم و به فنا میریم! هممون!
دستی به چانه اش کشید و گفت:
_ چقدر امکان داره که پلیس هویت اصلیت رو فهمیده باشه؟
سری به طرفین تکان دادم و گفتم:
_ صفر در صد. من اسم و فامیلم رو به موردا نمیگفتم و همیشه هویت مستعار داشتم.
لحنش تحسین آمیز بود:
_ این نشونه خوبیه!
رو به سهراب کرد. او پایش را عصبی تکان می داد و هر چند لحظه یکبار دستی به صورتش می کشید. در حالی که با دقت به او نگاه می کرد گفت:
_ تو چی؟ اوضاع سلامتیت چطوره؟
سهراب چش غره ای به وکیل رفت و پاسخ داد:
_ یه هفته ای میشه از کمپ فرار کردم.
دودی که از سیگارش بلند میشد دقیقا به سمت من می آمد. دستی تکان دادم تا دود را کنار بزنم. با عصبانیت گفتم:
_ اینو میبری کنار؟ اه!
از عمد دود سیگار را در صورتم خالی کرد. پاسخ من یک نگاه مرگبار بود. تکان های پایش شدت گرفت. وکیل با لحن سردی به او گفت:
_ برو یه شیره* بکش!
___________
* شیره تریاک
آخرین ویرایش: