آرش با چشمان گرد و مشکی رنگی که دارد، ثانیههایی به همسر خود خیره میشود؛ سپس بحث را عوض میکند و با لحن بلندی میگوید:
_اون زهر داره داخل گردن تو پیشرفت میکنه، باید هرچی سریع تر پادزهر رو به دست بیاریم.
بدون این که منتظر جواب باشد، از روی زمین بلند میشود. طبق حرفهای مرد خوکی، از کمدی که داخل اتاق وجود دارد، دو برگه بیرون میآورد؛ سپس دستگاه دروغ سنج را از گوشه اتاق بر میدارد. درنهایت، به سمت ترازویی حرکت میکند که کنار دو صندلی و یک میز چوبی به چشم میخورد . در نهایت، به سمت دیواری قدم بر میدارد که سلاحهای سرد، به روی آن آویزان هستند. در حالی که موهای بدنش سیخ میشود، از روی اجبار یک سلاح سرد بر میدارد. چشمانش را میبندد و نفس عمیقی میکشد. زمانی که به سمت عقب بر میگردد، با چهره وحشت زده همسر خود مواجه میشود. روی صندلی نشسته است و عضلات بدنش را از ترس و استرس، منقبض کرده است. آرش با قدم های آهسته، به سمت میز و صندلی حرکت میکند. ساطور را به روی میز چوبی میگذارد و روی صندلی مینشیند. به چشمان همسر خود خیره میشود و با لحن قاطع میگوید:
_اول من امتحان میکنم.
از سوی همسر خود منتظر جواب نمیماند. دستگاه دروغ سنج را کنار ساطور میگذارد. بازو بندش را به دست چپ خود میبندد و سیمی که وجود دارد را به قفسه چپ سـ*ـینهاش متصل میکند. این دستگاه، با روش خاص خودش تشخیص میدهد که یک فرد، چه موقعی دارد دروغ میگوید. روی بدن فلرزی دستگاه، دو چراغ وجود دارد که با آنها، پیام خودش را ارسال میکند. اگر بدن شخصی پس از جواب دادن به سوال، در حالت عادی قرار داشته باشد، حرف او را با روشن کردن چراغ سبز تایید میکند. همچنین اگر کوچک ترین ترس و اضطرابی در بدن شخصی که جواب میدهد، وجود داشته باشد. گفتههای او دروغ تعبیر میشوند. این موضوع را آرش میداند. به همین خاطر، قبل از این که دستگاه را روشن کند، نفسهای عمیقی میکشد و تمرکز خود را زیاد میکند. همچنین، عضلات بدن و صورت خود را رها میکند و مرتب نفس میکشد. پس از آماده کردن روح و روانش، دستگاه را روشن میکند. مهسا کاغذ را در دست میگیرد و با صدای بلند، اولین سوال را میخواند.
«من همسرم رو دوست دارم.»
صدای مهسا ضبط میشود و پردازشگرهای دستگاه، منتظر جواب میمانند. آرش با صدای بلند و لحن قاطع، جواب میدهد:
«بله»
پس از پنج ثانیه، چراغ سبز روشن میشود. آرش سر خود را تکان میدهد. مهسا با صدایی که میلرزد، شروع به خواندن سوال بعدی میکند.
«در زندگیم، همسرم رو به هر چیز دیگهای ترجیح نمیدم.»
صدای مهسا ضبط میشود و پردازشگرهای دستگاه، منتظر جواب میمانند. آرش با دندانهایی که ناخودآگاه، از ترس و استرس روی همدگیر سابیده میشود، جواب میده:
«بله.»
بیست ثانیه میگذرد؛ اما هنوز چراغی روشن نشده است. هیجان و دلشوره، به اوج خودش نزدیک میشود. پس از گذشت سی ثانیه، باری دیگر چراغ سبز روشن میشود. خیال آرش برای لحظاتی راحت میشود و نفسی که حبس کرده بود را بیرون میدهد. مهسا نیز کاغذ را بالا میآورد و به سوال سوم نگاه میکند. هنوز هفت تا سوال دیگر وجود دار که آرش باید به آنها پاسخ دهد.
به نظر میرسد هرچه سوالها جلو تر میرود، پاسخ دادن سخت تر میشود. برای بار سوم، مهسا شروع به خواندن میکند.
«اگر زمان به عقب بر میگشت، باز هم با همین شخص ازدواج میکردم. همسر من ایده آل است.»
آرش قبل از این که جواب دهد، به صورت ناخواسته، آب دهان خود را فرو میدهد و تنش بدن خود را زیاد میکند؛ اما در نهایت، با همان بلند میگوید:
«بله»
_اون زهر داره داخل گردن تو پیشرفت میکنه، باید هرچی سریع تر پادزهر رو به دست بیاریم.
بدون این که منتظر جواب باشد، از روی زمین بلند میشود. طبق حرفهای مرد خوکی، از کمدی که داخل اتاق وجود دارد، دو برگه بیرون میآورد؛ سپس دستگاه دروغ سنج را از گوشه اتاق بر میدارد. درنهایت، به سمت ترازویی حرکت میکند که کنار دو صندلی و یک میز چوبی به چشم میخورد . در نهایت، به سمت دیواری قدم بر میدارد که سلاحهای سرد، به روی آن آویزان هستند. در حالی که موهای بدنش سیخ میشود، از روی اجبار یک سلاح سرد بر میدارد. چشمانش را میبندد و نفس عمیقی میکشد. زمانی که به سمت عقب بر میگردد، با چهره وحشت زده همسر خود مواجه میشود. روی صندلی نشسته است و عضلات بدنش را از ترس و استرس، منقبض کرده است. آرش با قدم های آهسته، به سمت میز و صندلی حرکت میکند. ساطور را به روی میز چوبی میگذارد و روی صندلی مینشیند. به چشمان همسر خود خیره میشود و با لحن قاطع میگوید:
_اول من امتحان میکنم.
از سوی همسر خود منتظر جواب نمیماند. دستگاه دروغ سنج را کنار ساطور میگذارد. بازو بندش را به دست چپ خود میبندد و سیمی که وجود دارد را به قفسه چپ سـ*ـینهاش متصل میکند. این دستگاه، با روش خاص خودش تشخیص میدهد که یک فرد، چه موقعی دارد دروغ میگوید. روی بدن فلرزی دستگاه، دو چراغ وجود دارد که با آنها، پیام خودش را ارسال میکند. اگر بدن شخصی پس از جواب دادن به سوال، در حالت عادی قرار داشته باشد، حرف او را با روشن کردن چراغ سبز تایید میکند. همچنین اگر کوچک ترین ترس و اضطرابی در بدن شخصی که جواب میدهد، وجود داشته باشد. گفتههای او دروغ تعبیر میشوند. این موضوع را آرش میداند. به همین خاطر، قبل از این که دستگاه را روشن کند، نفسهای عمیقی میکشد و تمرکز خود را زیاد میکند. همچنین، عضلات بدن و صورت خود را رها میکند و مرتب نفس میکشد. پس از آماده کردن روح و روانش، دستگاه را روشن میکند. مهسا کاغذ را در دست میگیرد و با صدای بلند، اولین سوال را میخواند.
«من همسرم رو دوست دارم.»
صدای مهسا ضبط میشود و پردازشگرهای دستگاه، منتظر جواب میمانند. آرش با صدای بلند و لحن قاطع، جواب میدهد:
«بله»
پس از پنج ثانیه، چراغ سبز روشن میشود. آرش سر خود را تکان میدهد. مهسا با صدایی که میلرزد، شروع به خواندن سوال بعدی میکند.
«در زندگیم، همسرم رو به هر چیز دیگهای ترجیح نمیدم.»
صدای مهسا ضبط میشود و پردازشگرهای دستگاه، منتظر جواب میمانند. آرش با دندانهایی که ناخودآگاه، از ترس و استرس روی همدگیر سابیده میشود، جواب میده:
«بله.»
بیست ثانیه میگذرد؛ اما هنوز چراغی روشن نشده است. هیجان و دلشوره، به اوج خودش نزدیک میشود. پس از گذشت سی ثانیه، باری دیگر چراغ سبز روشن میشود. خیال آرش برای لحظاتی راحت میشود و نفسی که حبس کرده بود را بیرون میدهد. مهسا نیز کاغذ را بالا میآورد و به سوال سوم نگاه میکند. هنوز هفت تا سوال دیگر وجود دار که آرش باید به آنها پاسخ دهد.
به نظر میرسد هرچه سوالها جلو تر میرود، پاسخ دادن سخت تر میشود. برای بار سوم، مهسا شروع به خواندن میکند.
«اگر زمان به عقب بر میگشت، باز هم با همین شخص ازدواج میکردم. همسر من ایده آل است.»
آرش قبل از این که جواب دهد، به صورت ناخواسته، آب دهان خود را فرو میدهد و تنش بدن خود را زیاد میکند؛ اما در نهایت، با همان بلند میگوید:
«بله»