رمان آرامش بعد از سختی | صوفیا جابری کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

صوفیا 73

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/31
ارسالی ها
227
امتیاز واکنش
3,934
امتیاز
536
محل سکونت
خوزستان
باز به اتاق تنهاییم پناه بردم به قاب عکس داییم خیره شدم خیلی مظلوم بود خیلی ،زود مرد .
باصدای گوشیم چشم از قاب عکس داییم برداشتم طاهره بود
الو
سلام عزیزکم رویا گلم خوبی عشق دلم
-سلام عزیزم ممنون خوبم توخوبی
منم خوبم زنگ زدم حالتو بپرسم هنوزتنهایی؟؟
-اره
رویا یه چی بگم ناراحت نمیشی؟
-نه عزیزم بگو
این مدتی که داییت به رحمت خدارفت و زن داییتم بیخیالت شد چجوری خرجتو درمیاری ؟؟
- آقا آرش هرهفته برام خرید میکنه میاره
زن داییت میدونه؟
-نه اون نمیدونه اگربدونه پوست از سر آرش درمیاره
اره والا خواستم همینو بهت بگم
-تو چطوری آقا پسرت خوبه ؟
خوبه شکر خدا
- همسرت خوبه
اونم خوبه
- انشالا همیشه خوب باشین
مرسی عزیز دلم ،کاری نداری ؟
-سلامتی ،خوشحال شدم صداتو شنیدم
منم خوشحال شدم عزیزم ،مواظب خودت باش خداحافظ
-خداحافظ
گوشیو قطع کردم و خوابیدم ....

یک سال دیگه هم به سختی گذشت یک سال تنهایی ،پراز عذاب پراز ترس
تو این یه سال فقط سه بار زن دایی اومد اینجا چون کار داشت
یک سال خرج منو آقا آرش میداد ،نمیدونم چجوری ازش تشکر کنم
گوشامو تیز کردم صدای اذان میاد بلند شدم وضو گرفتم ونماز خوندم بعداز نمازم مل همیشه یه دونه سیب زمینی پوست گرفتم و سرخ کردم
داشتم غذا میخوردم که احساس کردم یکی وارد حیاط شد به خوردن غذا ادامه دادم چون میدونستم زن دایی اومده غذام که تموم شد به هال رفتم درست حدس زده بودم زن دایی اومده بود ولی اینبار اومدنش بوی موندن میداد چون با چمدون برگشته بود
سلام زن دایی
سلام خانم
-خوبین؟
ممنون
- با اجازه من برم بخوابم
بفرمایید
- به طرف اتاقم رفتم از تعجب نزدیکم بود شاخ در بیارم آخه سابقه نداشت اون این همه گرم به من سلام بده
فوری شماره آقا آرش رو گرفتم چند ماه پیش شمارشو بهم داد که هر وقت چیزی خواستم بهش زنگ بزنم
الو
-سلام آقا آرش خوبین ؟
سلام رویا خانم ممنون شما چطورین ؟
- منم خوبم ،راستش آقا آرش .....
چیزی شده رویا خانم ؟
- خواستم بدونم چیشده که زن دایی با چمدون برگشته خدایی نکرده دعوا که نکردین ؟
نه نه ،اصلا اینجوری نیست خودش یهو تصمیم گرفت بیاد اونجا
- آخه رفتارشم عوض شده باهام یکمی مهربون شده
چه بهتر انشالا بهترم میشه
- انشالا،ببخشید مزاحم شدم کاری ندارین؟
راستی رویا خانم چیزی نیاز نداری؟
- نه ممنون
پس خداحافظ
-خدانگهدارتون
...

رویا ،رویا ؟
- بله زن دایی
بیا دخترم
- به گوشام اعتقاد نداشتم اون لحظه چون گفت دخترم ،رفتم پیشش که گفت
رویا عزیزم خودتو آماده کن امشب برات خواستگار میاد
- خواستگاااااار
اره عزیزم
- کیه زن دایی؟
وقتی اومد میبینیش یه پسر خوبیسه نترس،الانم برو آماده شو داره دیر میشه
-چشم ، به طرف اتاقم رفتم درحالی که چراهای زیادی تو سرم بود چیزی نگذشت که وقت اذان شد وضو گرفتم ونماز خوندم بعداز نمازم املت درست کردم وخوردیم رفتم تا اماده بشم یه تونیک آبی با شلوار سیاه پوشیدم یه شال سیاهم پوشیدم یه سال پیش هیچی لباس نداشتم ولی به لطف اقا آرش کمدم پرشداز لباسهای رنگا رنگ
به آشپزخونه رفتم تا آب بخورم وقتی نگاه زن دایی به روم ابت شد برگشتم و نگاهش کردم که گفت
چه لباسهای قشنگی اینارو کی برات خرید؟
- چون میدونستم اگه بفهمه آرش برام خرید به دروغ گفتم ، اینارو طاهره برام آورد
آها مبارکه
-ممنون ، آب خوردم و به اتاقم رفتم گوشیوبرداشتم و شماره طاهره رو گرفتم
سلاممممممم
-سلام عزیزم خوبی خوشی
مرسی خوبم تو چطوری
- منم خوبم ، تو خجالت نمیکشی دختر ؟
چرا اونوقت ؟
- یه بارم بهم زنگ نمیزنی
ببخشید
- ببخشیدم شد حرف
خو ببخشید اگه نبخشید گریه میکنماااااا
- لوس خودتو مسخره کن
قربون خنده هات بشم رویا خوشگله
- مابیشتر ،راستی یه خبر دارم
چی چه خبری زود تند سریع بگو
- بابا ماشالا هزار ماشالا ، یکمم استراحت بده به اون زبون بدبختت
چشم من لال میشم ،بگو دیه
-خواستگار برام اومد
جدددددددددیییییی؟
- زهر مار آروم حرف بزن آره ولی خو نمیدونم چه کاسه ای زیر نیم کاسه س که زن دایی یهو مهربون شده و برامم خواستگار آورده
اااا پس اینجوریاس گولشو نخوریااااا
- نه حواسم هست
آفرین حالا کیه آقا پسره ؟
- نمیدونم گفت خودت میبینیش
که این طور
رویا رویا دارن در میزنن
-باصدای زن دایی از طاهره خداحافظی کردم و منتظر شدم ....

رویا ؟
-بله زن دایی
مهمونا تو پذیرایی نشستن منم میرم پیششون برو چایی بیار
-چشم
زن دایی که رفت به آشپزخونه رفتم وچای آماده کردم یه ده دقیقه ای طول کشید تا چای آماده شد چادرمو سر کرد سینیو گرفتم ،به پذیرایی رفتم
-سلام
سلا عروس گلم
- به پیرزن سلا کردم باور نمیشد این پسر خواستگارمه پس نگو این همه زن دایی دخترم دخترم میکرد برا چی بود
رویا چای تعارف کن دخترم به چی فکر میکنی
- ببخشید ،چای بهشون تعارف کردم و کنار زن دایی نشستم که سهراب همون خواستگارم گفت
رویا خانومی شما الان شغول درس خوندن هستین ؟
- نه فعلا درسو کنار گذاشتم
آها
نرگس جون اجازه بده تا عروس و داماد برن حرفاشونو بزنن
اره حتما، رویا دخترم با آقا سهراب برو اتاقت و باهم حرف بزنین
- به مریم خانم و زن دایی نگاهی انداخت و بعد به اتاق خودم رفتم سهراب ه پشت سرم وارد اتاق شد هردو نشستیم
نمیدونم از کجاشروع کنم شما که خوب منو میشناسید من سهراب قائمی 33 سال سن دارم
- اجازه بدین من بقیشو بگم ،شما سهراب قائمی بیکار بی پول تا جایی که یادمه توکوچه پایینی زندگی میکنین درسم که نخوندین خرجتونومامانت میده درضن آقای به اصطلاح محترم اینم میدونم معتادی تریاک یکشی باز بگم
اینا همش دروغه دختره پررو
- پررو منم یا تو ومادرت، کی گفته بیای خواستگاری من هااااان
برو بابا نخواستی توهم که حالت خوش نیست
- باهم به پذیرایی رفتیم
رویا باهم حرف زدین به توافق رسیدین ؟
-خواستم حرف بزنم که زن دایی گفت من برم عاقد خبر کنم
-تا اون لحظه خون خودمو میخوردم از عصبانیت سهراب با خنده داشت نگاهم میکرد این بیشتر عصبیم میکرد باورم نمیشد تا کمتر از یه ساعت دیه زن این پسره معتاد میشدم
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • صوفیا 73

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    227
    امتیاز واکنش
    3,934
    امتیاز
    536
    محل سکونت
    خوزستان
    خب من به حاج آقا ریاحی زنگ زدگفت الان راه میوفته شماهم بفرمایین شیرینی میل کنین
    رویا عزیزم توهم یه چیزی بخور انشالا شیرین کام بشی
    - به زن دایی نگاه کردم واقعا از این زن متنفر بودم
    رویا عروس گلم به چی فکر میکنی یه چی بگو
    -ببخشید حاج خانوم با اجازتون من یه لحظه برم بیرون
    صبرکن باهم بریم عزیزم
    - باشه زن دایی ،به اتاقم رفتم زن دایی به دنبالم اومد درو بست وگفت
    چرا تو فکری از پسره خوشت نیومد
    - نه اتفاقا ازش خوشم اومد پسرخوبیه
    مبارکت باشه عزیزم
    -ممنون
    من میرم توهم زود بیا زشته شاید بدشون بیاد
    -چشم
    زن دایی رفت و منم به فکر فرو رفتم خیال میکرد من احقم و این پسره رو نمیشناسم انگار یادش رفته بود نزدیک به ده ساله من تو این محله زندگی میکنم ، یک لحظه فکری به سرم خورد بهترین راه حل فرار ، به آشپزخونه رفتم یه پلاستیک آشغالی با خودم بردم اتاقم هرچی وسیله داشتم ریختم توش خداخدا میکردم زن دایی سر نرسه چون پذیرایی جدااز آشپزخونه و اتاق خوابا بود آروم آروم به حیاط رفتم و وسایلو گذاشتم پشت در خواستم خودمم برم که باصدای زن دایی میخکوب شدم
    رویا داری چیکار میکنی؟
    - هیچی زن دایی آشغالا رو گذاشتم دم در
    زود بیا تو
    -چشم ، به داخل رفتم اصلا فکر نمیکردم بیاد
    رویا عزیزم عروس گلم توچرا اینقد گوشه گیری اصلا حرف نمیزنی
    - کلا اینجوریم یعنی شخصیتم اینجوریه
    مریم خانوم دختر من رویا از هر انگشتش هزار تا هنر میباره
    اره مشخصه ،هزار ماشالا
    -زن دایی یه لحظه برم بیرون
    تازه بیرون بودی عزیزم
    - زیرگوشش گفتمم دستشویی دارم اونم اجازه داد برم ،به حیاط رفتم موقعیت را مناسب دیدم آروم آروم به طرف در حیاط رفتم درو باز کردم آروم درو بستم پلاستیک هنوز سرجاش بود برداشتمش و دویدم اینقد دویدم که احساس کردم نفسم گرفت یه جا وایسادم تا یکم حالم بهتر بشه حالم که بهتر شد دوباره دویدم تا اینکه رفتم تو یه خیابون یه گوشه وایسادمو شماره طاهره رو گرفتم بعداز سه بوق جواب داد
    الو
    -الو طاهره کمکم کن
    چیشده ؟
    -با گریه گفتم ، فرار کردم
    چییییییی
    - هی نپرس چی و چیشده فقط زود بیا
    کجا بیام
    - آدرسو بهش دادم اونم گفت تا یه ساعت دیه پیشمه ..

    نگاه چه دختر خوشگلیه شکار امشبمون یه چیز دیگه س
    - به سه تا پسر روبه روم نگاه کردم از ترس داشتم میمردم نمیدونم چرا طاهره ایقد دیر کرده بود ، به پسرا گفتم
    توراخدا کاری به کارم نداشته باشین
    مگه میشه عزیزم تو خیلی خوشگلی نمیشه چشم ازت برداشت
    - عقب میرفتم اونا هر لحظه بهم نزدیک تر میشدن با ترمنز ماشینی سرمو به چپ چرخوندم به ماشین نگاه کردم طاهره و شوهرش بودن تو دل هزار مرتبه خدارو شکر کردم پسرا هم تا اونا رو دیدن پا به فرار گذاشتن ، خودمو به طاهره رسوندم باهم سوار ماشین شدیم خیلی ترسیده بودم هرکاری میکردن گریه م بند نمیومد بهشون گفتم
    واقعا نمیدونم چجوری ازتون تشکر کنم اگه شما نمیومدین معلوم نبود چی به سرم میومد
    رویا حالا گریه نکن بسه حالت بد میشه
    - یه ساعتی توراه بودیم تا رسیدم داخل رفتیم طاهره برام شام آورد نخوردم شوهرشم بخاطر اینکه ما راحت باشیم به بهانه خوابیدن رفت
    خب بهم بگو ببینم چیشده ؟چرا فرار کردی؟
    - بهت گفته بودم که زن دایی گفت برام خواستگار داره و خیلی مهربون شده بود
    اره خب
    - میدونی کی خواستگارم بوده
    نه بگو
    - سهراب پسر مریم خانوم
    کیییییی
    - بابا همون پسره معتاده که درسم نخونده با مامانش زندگی میکنه
    وقتی اسمشو گفتی یادم اومد ،چرا فرار کردی
    - بازم میگه چرا فرار کردی یه ساعته دارم چی میگم آخه
    خو جواب رد میدادی خنگ
    - چه جواب ردی من کی تو زندگیم تونستم خودم تصمیم بگیرم ،خانوم عاقد خبر کرده بود
    واقعااااا
    - اره
    من نمیزارم جایی بری
    - پس میخوای شاهد بدبختیم باشی
    نه خدانکنه
    - من فردا ساعت هفت صبح میرم ترمینال
    حالا کجا یخوای بری
    -میرم تهران
    دلم برات تنگ میشه
    - قربون دلت برم الانم پاشو یه چمدون برام بیار لباسامو بزارم توش اگه سیمکارت اضافه داری یکی برام بیار
    چشم

    طاهره با یه چمدون و یه سیمکارت اومد پیشم درحالی که داشت اشکاشو پاک میکرد بغلش کردم
    رویا خیلی دوست دارم
    - منم دوست دارم خواهری
    خیلی خستمه خوابم میاد صبح ساعت پنج ونیم باید بیدار شم
    باشه بیا بریم تو یکی از اتاقا بخواب
    - با طاهره به اتاق خواب مورد نظر رفتم وقتی گشیمو براساعت پنج ونیم گذاشتم و خوابیدم
    صبح با صدای گوشی از خواب بیدار شدم وضو گرفتم نمازمو خوندم بعد به آشپزخونه رفتم تا چای درست کنم و یه چیزی بخورم
    حدودای ساعت شش ونیم طاهره بیدار شد
    رویا میشه نری؟
    - چرا از میخوای بمونم و بدبخت بشم
    حالا که تصمیمتو گرفتی بزار یه چیزی بهت بگم من دیشب با رضا حرف زدم میدونی که رضا تهران درسشو تمام کرد ؟
    _آره بهم گفته بودی
    خب اونجا یه دوستی داره بهش گفتم که با دوستش هماهنگ کنه فردا که رسیدی اونجا یکیو بفرسته برمینال دنبالت یه ماهیم اونجا میمونی تا بتونی یه کاری چیزی برا خودت پیدا کنی
    - ولی طاهره اینجوری زشته
    چی زشته ؟اصلا زشت نیست ، زشت اینه که تو یه دختر تک وتنها بری شهر غریب هزار تا گرگ هست که اونجا بهت آسیب بزنن اینو میفهمی؟
    - تو درست میگی ،ممنون عزیزم واقعا ممنون
    قربونت برم الانم یه لحظه صبر کن
    - طاهره به اتاق خوابش رفت و بعداز ده دقیقه اومد
    رویا اینو بردار نیازت میشه
    - به پول تو دست طاهره نگاه کردم
    بگیر دیگه ،اونجا تو شهر غریب نیازت میشه
    -پولا رو گرفتم متوجه کاغذی بین پولا شدم ازش پرسیدم چی
    آدرس خونه دوست رضاس رسیدی ماشین بگیر برو اونجا بگو که دوست منی
    الانم صبر کن تا زنگ بزنم آژانس بیا
    موقع خداحافظی چشمای هردومون گریون بود ازش خداحافظی کردو سوار ماشین شدم بعداز نیم ساعت به ترمینال رسیدم از ماشین پیاده شدم و رفتم یه بلیط تهران تهیه کردم ،شماره آرش رو گرفتم
    الو رویا خودتی ؟
    -الو سلام آقا آرش خوبین
    خوبم تو بگو کجایی
    - نمیتونم بگم ،بسمه بسمه هرچی زجر کشیدم بسه مگه من چقد تحمل دارم چرا زن دایی میخواست منو بدبخت کنه چرا؟؟؟؟؟
    نترس من نمیزارم کسی اذیتت کنه
    - نترسم آخه شما کجا بودین وقتی اونشب زن دایی میخواست منو به عقد یه پسر معتد بیکار بدبخت دربیاره و بدبخترم کنه کجا بودی؟؟؟؟
    چیی
    - من حرفامو زدم بهتونم زنگ زدم که ازتون حلالیت بطلبم شما خیلی خوبین خیلی درحقم خیلی لطف کردی واقعا ازت ممنونم
    رویا توراخدا بگو کجایی ؟
    - قسمم نده آقا آرش میخوام برم پی زندگیم برم راهمو خودم انتخاب کنم خواهش میکنم جلومو نگیر دنبالم نگرد بزار راحت زندگی کنم ازت خواهش میکنم
    ولی
    - سخت بود برام صدای شکسته شدن غرور مردی که برام کم زحمت نکشید سخت بود صدای گریه مرد پشت تلفن
    ولی دلم برات تنگ میشه من چه گناهی کردم
    - شما عاطفه رو دارین شما پدر ومادرتونو دارین ولی من چی ،من باید بدبخت بشم
    برو موفق باشی فقط توراخدا واظب خودت باش توراخدا
    - ممنونم خداحافظ
    خداحافظ
    - سیمکارتو درآوردم و خورد کردم بعد سوار اتوبوس شدم ....
     

    صوفیا 73

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    227
    امتیاز واکنش
    3,934
    امتیاز
    536
    محل سکونت
    خوزستان
    وقتی اتوبوس حرکت کرد خوابیدم
    وقتی چشم باز کردم رسیده بودیم از اتوبوس پیاده شدم و یه ماشین گرفتم آدرسو به راننده دادم بداز یه ساعت رسیدیم تشکر کردم و پیاده شدم فوری شماره طاهره رو گرفتم
    الو
    -الو سلامم
    سلام خوبی رویا ؟ رسیدی ؟
    - خوبم عزیزم آره رسیدم الانم جلو در خونه دوست رضام
    خب خداروشکر
    - من برم زنگ درو بزنم خواستم خبرت کنم که رسیدم خداحافظ
    خداحافظ عزیزم
    -گوشیو قطع کردم و به ساختمون بزرگ روبه روم نگاه کردم دهنم اندازه غار باز شد نمای خونه از بیرون که حرف نداشت فوری زنگ درو زدم
    کیه؟؟؟
    - سلام خانم من دوست طاهره هستم
    سلام بفرمایید
    - در باز شد و رفتم داخل داشتم شاخ در میاوردم خیلی خونه بزرگی بود خیلی زیبا درختای بزرگ ،همینجور داشتم نگاه میکردم که یه خانوم اومدبهش سلام کردم
    سلام خوش اومدین بفرمایید از این طرف
    - ممنون ،فهمیدم خدمتکار خونشونه باهاش داخل رفتم یه خونه شیک وزیبا
    خانم تشریف ندارن بهم گفته بودن که شما میاین
    - بازم ممنون
    اگه گشنتون هست تا براتون غذا بیارم
    - نه ممنون میشه بگین سرویس بهداشتی کدوم طرفه
    دنبالم بیاین
    - دنبالش رفتم و وضو گرفتم سجادمو از کیفم درآوردم و قامت به اقامه نماز بستم

    یک ساعتی منتظرشدم تا صاحب خونه بیاد چون نیومد به اتاقی که از قبل برام آماده کرده بودن رفتم تا استراحت کنم ،اتاق خیلی زیبایی بوده یه اتاق دخترونه به رنگ صورتی پرده و روتختی صورتی ،کاملا مجهز بود سرویس بهداشتیم داشت از وضع خونشون مشخص بود خیلی پولدارن خودموپرت کردم روتخت هیچ وقت فکرشو نمیکردم همیچین اتاقی اتاقم بشه ، همین که چشمامو بستم خوابم برد
    با صدای د زدن کسی از خواب بیدار شدمو بفرماییدی گفتم
    ببخشید بیدارتون کردم خانوم گفتن برا شام بیاین پایین
    اشکال نداره ،مگه ساعت چنده؟
    ساعت نه
    - ساعت نه ؟؟؟؟با تعجب گفتم
    بله ساعت نه
    - چقد زیاد خوابیدم وااااای الان نگن بهشون بی احترامی کردم
    نه ،خانوم نذاشتن بیدارتون کنم گفتن تا استراحت کنین
    -ممنون الان میام پایین
    پس من برم پایین
    - بعدازرفتنش وضو گرفتمو نماز خوندم بعداز نمازم یه تونیک آبی با شلوار سیاه وشال آبی از چمدونم در آوردم و پوشیدم تو آینه نگاهی به خودم کردم بیست شده بودم ،واقعا از آرش ممنون بودم اگه اون برام لباس نمیخریدلباس درست و درمونی نداشتم بپوشم با وجود اینکه باهاش نمیرفتم خرید ونمیخواستم برام چیزی بخره ولی اون خودش برام لباس و کفش وکیف و هر چیزی که نیاز داشتم میخرید انگارم میدونست عاشق رنگ آبی آسمانیم همه لباسای که میخرید یا آبی بودن یا سبز
    از آینه دل کندم و به پایین رفتم ....

    خانم و آقای مسنی داشتن غذا میخوردن جلو رفتم و سلام کردم
    سلام دخترم خوش اومدی اینجا رو خونه خودت بدون
    - به مرد نگاهی انداختمو تشکر کردم
    بشین جانم
    - نشستم وشروع کردم به غذا خوردن بعداز غذا خواستم میزو جمع کنم که نذاشتن با هم به سالن پذیرایی رفتیم
    ملیحه
    بله خانوم
    بامون چای بیار
    چشم
    - به ملیحه نگاه میکردم با صدای خانوم به خودم اومدم
    نگفتی اسمت چیه ؟
    - رویا هستم خانوم
    منم مهتابم بهم نگو خانوم احساس پیری میکنم
    - چشم
    دیشب پسرم علی بهمون زنگ زد گفت که مهمون داریم از دیدنت خوشحالم
    -ممنونم ولی علی کیه؟
    مهتاب چرا گیجش میکنی قشنگ براش توضیح میدادی خو
    - به مرد نگاه کدم و منتظر شدم ادامه حرفشو بگه
    ببین دخترم من رسول پدر علی هستم علی دوست آقا رضاس دیشب علی به ما زنگ زدو گفت یکی از فامیلای رضا قراره یه چن وقت بیاد اینجا
    - اره ببخشید مزاحم شما شدم
    نه این چه حرفیه دخترم انشالا فردا علی و زنش میان اونوقت حوصلت سر نمیره
    -ممنونم ،اگه اجازه بدین من برم استراحت کنم
    برو راحت باش
    - به اتاق صورتی رفتم تصمیم گرفتم اسم اتاقو صورتی بزارم ،گوشیو برداشتمو شماره طاهره رو گرفتم
    بوق
    بوق
    بوق
    -سلام عزیزم
    سلام رویا خوشگله خوبی خوشی چه خبر چیکار میکنی راحتی عزیزم
    - هوووووووووووووووووووف چه خبرته دختر ماشالا هزار ماشالا ،چقد حرف میزنی
    زهرمار زود تند سریع بگو ببینم چه خبر
    - خندیدم که گفت
    ای قربون اون خنده هات بشم من
    - خدانکنه عزیزم ،همه چی خوب و خوشه آدمای خوبی هستن
    خب خداروشکر
    -من دیگه بخوابم زنگ زدم صداتو بشنوم
    چقد زود میخوابی هنوز ساعت ده ونیمه هاااا
    - خستمه چیکار کنم
    باشه بابا بخواب
    - پس خداحافظ
    بـ*ـوس بای ستاره بچینی فدات
    -باخنده گوشیو قطع کردم و خوابیدم..
     
    آخرین ویرایش:

    صوفیا 73

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    227
    امتیاز واکنش
    3,934
    امتیاز
    536
    محل سکونت
    خوزستان
    صبح ساعت هشت از خواب بیدارشدمو به پایین رفتم همه داشتن صبحونه میخوردن
    -صبح بخیر
    صبح بخیر دخترم
    نشستم و صبحونه خوردم بعداز صبحونه رو به آقا رسول کردم و گفتم
    آقا رسول من با اجازتون برم بیرون کار دارم تا قبل از ظهر برمیگردم
    باشه دخترم مواظب خودت باش
    -چشم ممنون
    بالا رفتمو لباس مناسبی پوشیدم و آماده رفتن شدم از ملیحه خداحافظی کردم ورفتم
    بعداز سه ساعت گذشتن هیچ کار مناسبی پیدا نکردم برگشتم خونه داشتم میرفتم اتاقم که صدای پچ پچ مردوزنی رو شنیدم اول نخواستم گوش بدم ولی نتونستم و بالاخره وایسادمو گوش دادم داشتن میگفتن
    علی تو نمیفهمی من از این خانواده متنفرم چرا با خودت آوردیشون
    مامان تورا خدا بس کن اونا خانواده زن من هستن
    توکه میدونی من چقدر زجر کشیدم تا تونستم یکم آرامش بگیرم چرا چرا آوردیشون
    مامان آخه این چه حرفیه که میزنی مامان وبای آنا همش یه هفته اینجا میمونن بعد میرن خونه خودشون فعلا تا دنبال خونه بگردن

    توخودت میدونی مشکل من مامان وبابای آنا نیس مشکل من اون داداش کثیفشه
    من برم پایین بح کردن باتو بی فایدس
    -فوری خودمو انداختم تواتاقم سوالای زیادی تو ذهنم به وجود اومده بود ،خودمو به بی خیالی زدمو لباس عوض کردم بعدم به پایین رفتم
     

    صوفیا 73

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    227
    امتیاز واکنش
    3,934
    امتیاز
    536
    محل سکونت
    خوزستان
    وقت ناهار پایین رفتم سلام کردم همه جواب دادن به غیراز دختر جوونی که بعدها فهمیدم زن علی هست
    شما باید رویا خانوم باشین؟
    - بله
    منم علی هستم دوست رضا
    -خوشبختم
    ممنون همچنین ،بزار معرفی کنم این خانومی که کنارمه همسرم آنا این آقا وخانوم هم مامان وبابای آنا هستن
    - از آشنایی با شما وخانوادتون خیلی خوشبختم
    ممنون رویا خانوم بفرمایید بشینید
    - نشستم و مشغول حرف زدن شدیم
    رویا خاونمی شما چه نسبتی با رضا داری؟
    - من دوست خانوم رضاهستم آنا جون
    چه جالبه دوست خانومشی واین همه سفارشتو میکرد
    - آره
    بعد اومدی تهران چیکار؟
    -میشه دلیل اومدنمو نگم آخه شخصیه
    آها
    آنا دخترم چیکار بنده خدا داری بهش گیر دادی
    بهش گیرندادم بابا
    - نگاهی به بابای آنا کردم مردی با موهای جوگندمی صورتی سفید دماغی قلمی ولبهای گوشتی ،با صدای مامان آنا به خودم اومدم
    دخترجون نگفتی ؟
    -چیو
    این که اومدی تهران برا چی
    - به دخترتون گفتم که شخصیه
    یعنی ما غریبه ایم
    آزیتا جون چرا بهش گیر میدین حتما اومده اینجا زندگی کنه چیکاش دارین
    هیچی مهتاب جون من فقط از سرکنجکاوی پرسیدم
    - با اجازتون من برم یکم استراحت کنم
    رویا خانوم کجا صبر کنین تا ناهار آماده بشه
    - نه آقا علی ممنون سیرم
    باشه هرجور راحتین
    - به سرعت بالا رفتم میدونستم روزای سختی در پیش دارم بغض کرده بودم وارد اتاقم شدم و دراز کشیدم تا تونستم گریه کردم خوب که سبک شدم بلند شدمو وضو گرفتم نماز خوندم بعداز نمازم خوابیدم....
    آ
     

    صوفیا 73

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    227
    امتیاز واکنش
    3,934
    امتیاز
    536
    محل سکونت
    خوزستان
    یک هفته از اومدنم به تهران میگذره آنا خیلی بهم گیر میده اذیتم میکنه ،نمیدونم چرا این کارارو میکنه امروز تصمیم گرفتم با آقا علی صحبت کنم شاید کاری برام پیدا کنه ،به حیاط رفتم و یه گوشه نشستم به درختای خشک شده نگاه میکردم که با صدای آنا چشم از درختا برداشتمو به آنا نگاه کردم
    سلام آنا خانم
    سلام
    -هوا خیلی سرده من که خیلی لـ*ـذت میبرم همیشه عاشق سرما بودم
    ولی من برعکس توام عاشق تابستون و هوای گرم
    - خب هرکسی یه جوریه
    ببینم تو میخوای تا کی اینجا باشی؟
    - از سوالش کاملا جا خوردم خودمو جمع وجور کردم وگفتم،والا نمیدونم
    نمیدونم که نشد حرف
    - یه هفته دیه صبر کنین میرم
    ببین دختر به جای یه هفته من ده روز بهت فرصت میدم بعداز ده روز دیگه اینجا نبینمت اوکی؟
    - آخه من چیکارتون کردم ؟
    جوابم این نشد اوکی؟
    - چشم
    خب من میرم بالا توهم به کسی این حرفا رو نمیزنی
    -هیچی نگفتم و به رفتنش نگاه کردم چشمام پر از اشک شدن باورم نمیشد ،همه باهم بد بودن اون از زن دایی ،عاطفه اینم از این
    تو تصمیم برا صحبت کردن با آقا علی مصمم تر شدم باید یه کاری برا خودم پیدا میکردم یه کاری که بتونستم یه خونه بگیرم
    بالا رفتم و منتظر شدم از تنهایی حوصلم سر رفته بود تصمیم گرفتم برم پیش ملیحه زن خیلی مهربونی به نظر میرسید ،تو حیاط یه خونه جمع وجور زندگی میکنه .
    وقتی رسیدم جلو درخونه ش در زدم وقتی درو باز کرد تعجب تو چشماش موج میزد با خوش رویی سلام کردم
    سلام دخترم خوش اومدی
    -ممنون ملیحه جونی
    بیا داخل عزیزم
    -یالا
    کسی نیست محمد رفت بیرون
    - پس با اجازه ،خونه خیلی تمیزی داشت دوتا اتاق و یه آشپزخونه کوچک
    بیا دخترم
    - باهم به یکی از اتاقا که پذیرایی بود رفتیم
    خب دخترم چیشد که اومدی اینجا
    - حوصلم سر رفته بود گفتم یه سر بهتون بزنم
    خوب کاری کردی ،تا برم برات چایی بیارم
    - نه چایی نمیخورم یعنی هیچی نمیخورم اومدم ببینمت ،تو یه خونه هستیماااا ولی از هم دوریم
    رسم زمونه اینجوریه عزیزم
     

    صوفیا 73

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    227
    امتیاز واکنش
    3,934
    امتیاز
    536
    محل سکونت
    خوزستان
    _نیم ساعتی پیش ملیحه نشستم و حرف زدیم
    ملیحه ،ملیحه ؟
    محمداومد
    کجایی خانوم
    اینجام آقا محمد
    ببین چی برات خریدم
    _وقتی اومد داخل تا چشمش به من خورد از تعجب نزدیک بود شاخ در بیاره بلند شدمو بهش سلام دادم
    _سلام آقا محمد
    سلام دخترم خوش اومدی
    -ممنونم ،من دیگه با اجازتون برم
    خیلی خوشحال شدم عزیزم هر وقت دوست داشتی بیا
    -چشم ملیحه جونی
    بی بلا عزیزم
    -خداحافظتون
    بسلامت عزیزم
    -خداحافظی کردمو به طرف ساختمون رفتم وقتی پشت در ورودی رسیدم صدای بحثی شنید
    دم که داشتن میگفتن
    ببین علی من دیگه نمیتونم این وضع رو تحمل کنم
    یعنی چی نمیتونی نحمل کنی آخه چه اتفاقی افتاده تو چرا اینجوری شدی آنا
    ببین من نمینونم ببینم تو به یه زن دیگه توجه میکنی
    بسه دیگه
    باشه بسه
    -صدای گریه آنا باند شده بود درو باز کردم رفتم تو آنا داشت گریه میکرد تا منو دید نگاهی پراز خشم بهم کرد و به سرعت لالا رفت
    خوبین رویا خانوم
    -ممنونم ،آقا علی برا آنا جون مشکلی پیش اومد
    نه یکم حساس شده ،درست میشه
    -انشاءالله،با اجازتون من برم یکم استراحت کنم
    بفرمایید
    -چند قدم رفتم که یادم اومد خواستم باهاش درمورد کار حرف بزنم بخاطر همین برگشتم و بهش گفتم
    میشه یکم باهاتون حرف بزنم
    به مبل اشاره کرد و گفت
    بفرمایید...
     
    آخرین ویرایش:

    صوفیا 73

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    227
    امتیاز واکنش
    3,934
    امتیاز
    536
    محل سکونت
    خوزستان
    نشستم اونم روبه روم نشست ،چون استرس داشتم با دستام بازی میکردم که گفت
    چرا ایقد پریشون به نظر میرسین مشکلی پیش اومده؟
    - نه مشکلی نیست ولی راستشو بخوابین ...
    حرفتونو بزنین راحت باشین
    - ببینین من دوست ندارم مزاحم شما بشم
    ولی شما مزاحم نیستین اینجارر خونه خودتون بدونین
    - ممنون شما لطف دارین ولی آخه من تا کی باید مزاحم شما بشم راستش میخوام اگه امکانش هست برام یه کاری پیدا کنین چند جا رفتم ولی بی فایده بود
    مدرک تحصیلیتون چیه؟
    - دیپلم
    واااای آخه چرا ادامه ندادین؟
    - نشد یعنی شرایط زندگیم طوری بود که نشد ادامه بدم
    سعی خودمو میکنم
    -ممنونم
    خواهش میکنم،اگه کاری ندارین من برم بیرون یه کاری دارم
    - نه بفرمایید ،بعداز رفتنش منم به طرف اتاق خوابم قدم برداشتم از پله ها بالا میرفتم که آنا رو دیدم درست جلو روم سبز شد
    ببین دختر فکر کار کردن تو شرکت شوهر منو از سرت بیرون کن
    - چیییی
    همین که گفتم اینم بدون تا من نخوام تو نمیتونی پا تو اون شرکت بزاری
    -کی همچین حرفی زده
    کسی قرار نیست همچین حرفی بزنه رفتارت اینو نشون میده تو یه بدبخت بیچاره ای که الان نزدیک به یک ماهه اینجا تو خونه یه ا دم غریبه داری زندگی میکنی معلوئم نیست پردت ومادرت کجان اصلا معلوم نیس خانواده داری یا نه
    - ببین حرف دهنتو بفهم
    اگه نفهمم چیکار میکنی دختره گدا
    -واقعا چشمام داشت از حدقه درمیومد فکر نمیکدم تا این حد ازم متنفر باشه که این حرفارو بهم بزنه ،بهش گفتم
    تو مشکلت با من چیه بگو تا باهم حلش کنیم
    مشکل من شوهرمه دوس ندارم به تو توجه کنه از تو رفتارات میترسم زود از این خونه گم میشی میری بیرون البته بعداز ده روز ،آخه یادم نمیره بهت فرصت دادم زیرقولمم نمیزنم
    - چی میگی برا خودت من چه رفتار بدی داشتم که تو همچین فکرای پیش خودت میکنی
    بروبابا
    -اینو گفت ورفت پایین منم به اتاقم پناه بردم کلی گریه کردم

    یک هفته دیگه هم گذشت و خبری از کار برام نشد ، سرم بشدت در میکرد پایین رفتم تا حالم بهتر بشه که مهتاب خانوم بهم گفت برم پیشش رفتم کنارش نشستم که گفت
    خوبی ؟
    -ممنون
    چرا رنگت پریده ؟
    - چیزی نیست یکم سرم درد میکنه
    ببخش که این مدت خوب ازت پذیرایی نکردم
    - یه لحظه ترسیدم از این ترسیدم که بیرونم کنه با صدای گرفته ای گفتم
    نه این چه حرفیه شماخیلی به من خوبی کردین
    چند روزی میشه که علی بهم گفت دنبال کار میگردی
    - اره بهشون گفتم اخه نمیشه که همش مزاحم شما بشم
    تو تا هر وقتی بخوای میتونی اینجا بمونی تو هم مل دخترمی
    - ممنونم
    راستش دخترم علی نتونست تو شرکت برات کار پیدا کنه
    - با بغض گفتم ،چرا حالا من چیکار کنم
    ناراحت نباش ،من یه کاری برات پیدا کردم ولی میترسم ناراحت بشی
    -نه اصلا ناراحت نمیشم
    یه خانومی هست خودش تنها زندگی میکنه دنبال یه خدمتکار تمام وقت میگرده حقوق خوبی هم میده تو خونه ش اتاقی هم بهت میده که همیشه پیشش باشی میتونی بری خدمتکار اون خانوم بشی
    -چند سالشه
    چیکار به سنش داری ولی بهت میگم پنجاه سالشه
    - اره میرم ممنون که به فکرم بودین
    خب من امشب باهاش هماهنگ میکنم که کی بری پیشش
    -باشه ،با اجازتون من برم تو حیاط
    برو
    - با خخوشحالی به طرف حیاط رفتم.

    وقت شام مهتاب خانوم بهم گفت
    رویا جان تو از فردا میتونی بری سرکاری که بهت گفتم
    -واقعا ؟
    اره
    -وااای باورم نمیشه خیلی خیلی ممنونم
    خواهش میکنم
    - از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم
    میشه منم بدونم اینجا چه خبره
    -تا من خواستم جواب آنا رو بدم مهتاب خانوم زودترگفت
    خبر خاصی نیست رویا از فردا میخواد بره سر کار
    اا بسلامتی پس رفتنی شدی
    - اره
    موفق باشی ولی میشه بدونم کارت چیه؟
    - خدمتکار یه خانومی قراره بشم ،تک خنده ای کرد که از چشم مهتاب خانوم دور نموند و بهش چشم غره ای رفت منم با اجازه ای گفتم و رفتم بالا تا وسایلمو جمع کنم به اتاق رفتم ویکی یکی وسایلمو جمع کردم با صدای در سر بلند کردم بفرماییدی گفتم که انا داخل شد وگفت
    عزیز دردونه اجازه هست
    - بفرمایید،اومد رولبه تخت نشست و گفت
    چیشد ما که از زندگی تو هیچی نمیدونیم برا خودت یه ماه تو یه خونه خیلی پولدار زندگی کردی که مطمئنم تو خوابتم نمیدیدی تو همچین اتاقی بخوابی ولی الان میخوای بری خدمتکار بشی واقعا مسخرس ،نه ؟
    - اومدی همینا و بگی منو ناراحت کنی بهتره بهت بگم من از این حرفا ناراحت نمیشم روزگار منو پوست کلفت بار آورده
    ببین من کاری به تو و روزگارت ندارم فقط اومدم بهت بگم دیگه هیچ وقت اینجا نبینمت فهمیدی؟
    - اینو مهتاب خانوم مشخص میکنه نه تو
    زبون درازی نکن
    - زبون درازی نمیکنم واقعیتو میگم الانم میخوام استراحت کنم لطفا برید بیرون
    برات دارم
    - اینو گفت و رفت اصلا به حرفاش فکر نکردم وخوابیدم
     

    صوفیا 73

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    227
    امتیاز واکنش
    3,934
    امتیاز
    536
    محل سکونت
    خوزستان
    -صبح شور واشتیاق خاصی برای رفتن داشتم بعداز خوردن صبحونه به اتاق برگشتم وسایلمو برداشتم و آماده رفتن شدم
    رویا بیا به راننده گفتم برسونت
    -از ملیحه و آنا خداحافظی کردم ولی آنا جوابمو نداد
    شماره تلفنمو بهت میدم هر وقت به چیزی احتیاج داشتی خبرم کن
    -ممنون
    صبر کن
    -رفت و بعداز دقایقی با یه کاغذ برگشت که شماره تلفن بود وقت خداحافظی بهش گفتم
    مهتاب خانوم میشه یه چیزی ازتون بخوام
    بگو
    -اگه امکانش هست ماهی یکی دو بار بیام بهتون سر بزنم
    چرا که نه حتما بیا تو نمیگفتی من ازت میخواستم که بیای
    -اول نگاهی به آنا کردم از عصبانیت سرخ شده بود بخاطر این درخواستم با عجله بالا رفت منم تشکری کردمو به طرف درخروجی قدم برداشتم
    سوار ماشین شدمو راه افتادیم یک ساعتی تو راه بودیم وقتی رسیدیم راننده خونه رو بهم نشون داد و رفت
    با استرس زیادی به خونه نزدیک شدم زنگ درو زدم بدون گفتن چیزی در باز شد داخل رفتم یه خونه بزرگ و زیبا حیاطی پراز گل و درخت ..

    -خیلی زیبا بود مثل بهشت پربوداز گلهای رنگا رنگ نمای خونه هم سفید بود ،داخل رفتم کسی نبود یه راه رو کوچک بعد واد نشیمن شدم بسیار بزرگ بود یه دست مبل کرم رنگ گذاشته بودن سمت راست آشپزخونه بزرگی قرار داشت
    دید زدنت تموم شد ؟
    - به پشت سرم نگاه کردم خانمی حدودا پنجاه ساله رو پله ها وایساده بود چون پاسخی نداشتم خودمو جمع وجور کردم و سلام دادم
    علیک سلام چطور بود پسندیدی؟
    -من چرا باید بپسندم مبارک صاحبش
    خب بفرما بشین تا باهم حرف بزنیم
    - رو یکی از مبل ها نشستم اونم مقابلم نشست و گفت
    اول از همه اسمت چیه؟
    - رویا
    رویا رک حرفمو بزنم من از آدمای فضول اصلا خوشم نمیاد اینم بگم اصلا از سو صدا خوشم نمیاد
    - هرچی شما بگین خانم
    آفرین دختر خوب پس از امروز شما اینجا مشغول کار میشین
    -میشه بدونم کارای که باید انجام بدم چیه ؟
    غذا درست میکنی ،ببینم میتونی غذا درست کنی؟
    -بله خانوم
    خوبه ،نظافت خونه کارای شخصی من کلا هر کاری که مربوط به من وخونه باشه ،اگه میتونی ؟
    - آره خانوم میتونم
    خب برو بالا اتاق اولی سمت راست مال توئه وسایلتو بزاروبیا غذا درست کن
    -چشم ممنون
     

    صوفیا 73

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    227
    امتیاز واکنش
    3,934
    امتیاز
    536
    محل سکونت
    خوزستان
    از پله ها بالا رفتم یه سالن کوچک بود و پنج تا اتاق خواب نمای خونه خیلی زیبا بود اتاقی که برام در نظر داشت درست روبه روم قرار داشت رفتم داخل اتاق یه اتاق نسبتا بزگ با یه تخت یه نفری ،یه اتاق ساده
    فوری لباسامو عوض کردم رفتم تا غذا درست کنم وقتی از پله ها رفتم پایین با صدا خانوم میخکوب شدم
    خیلی دیر کردی ؟بار آخرت باشه
    - ببخشید خانوم
    تکرار نشه ،من بهت گفتم برو لباساتو بزارو بیا نگفتم بری یه ساعت خونه رو دید بزنی
    - چشم خانوم تکرار نمیشه
    الانم بروناهار درست کن
    - باشه ،چی درست کنم
    این خودت اینم آشپزخونه هرچی دوست داری درست کن
    - به آشپزخونه رفتم از فریزر یه بسته گوشت درآوردم قرمه سبزی درست کردم حدودای ساعت دوازده کارم تموم شده بودوضو گرفتم نماز خوندم بعداز نمازم رفتم پایین به خانوم گفتم
    خانوم میزو آماده کنم
    آره
    - خانوم میشه یهچیزی بگم
    بگو
    -میشه بدونم اسمتون چیه؟
    آرام
    - چه اسم زیبایی
    ممنون
    - پس من برم میزو آماده کنم
    برو
    - به آشپزخونه رفتم میزو آماده کردم فتم پیش آرام خانوم و گفتم
    خانوم غذا آمادس بفرمایید به آشپزخونه رفتیم نشست منم گفتم
    - اگه اجازه بدین من برم بالا
    بری بالا چیکار ؟
    برم تا شما غذاتونو بخورین بعد میام میزو جمع میکنم
    من اگه گفتم یه دختر جوون بیارم خدمتکارم باشه اگه بهت تو این خونه اتاق خواب دادم همش یه دلیل داشته
    اونم این بوده که دوست ندارم تنها باشم الانم برو بشقاب و لیوان بیار بزار رو میز خودتم بشین باهام غذا بخور
    - از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم زود بشقاب و لیوان آوردم و نشستم غذا بخورم
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا