باز به اتاق تنهاییم پناه بردم به قاب عکس داییم خیره شدم خیلی مظلوم بود خیلی ،زود مرد .
باصدای گوشیم چشم از قاب عکس داییم برداشتم طاهره بود
الو
سلام عزیزکم رویا گلم خوبی عشق دلم
-سلام عزیزم ممنون خوبم توخوبی
منم خوبم زنگ زدم حالتو بپرسم هنوزتنهایی؟؟
-اره
رویا یه چی بگم ناراحت نمیشی؟
-نه عزیزم بگو
این مدتی که داییت به رحمت خدارفت و زن داییتم بیخیالت شد چجوری خرجتو درمیاری ؟؟
- آقا آرش هرهفته برام خرید میکنه میاره
زن داییت میدونه؟
-نه اون نمیدونه اگربدونه پوست از سر آرش درمیاره
اره والا خواستم همینو بهت بگم
-تو چطوری آقا پسرت خوبه ؟
خوبه شکر خدا
- همسرت خوبه
اونم خوبه
- انشالا همیشه خوب باشین
مرسی عزیز دلم ،کاری نداری ؟
-سلامتی ،خوشحال شدم صداتو شنیدم
منم خوشحال شدم عزیزم ،مواظب خودت باش خداحافظ
-خداحافظ
گوشیو قطع کردم و خوابیدم ....
یک سال دیگه هم به سختی گذشت یک سال تنهایی ،پراز عذاب پراز ترس
تو این یه سال فقط سه بار زن دایی اومد اینجا چون کار داشت
یک سال خرج منو آقا آرش میداد ،نمیدونم چجوری ازش تشکر کنم
گوشامو تیز کردم صدای اذان میاد بلند شدم وضو گرفتم ونماز خوندم بعداز نمازم مل همیشه یه دونه سیب زمینی پوست گرفتم و سرخ کردم
داشتم غذا میخوردم که احساس کردم یکی وارد حیاط شد به خوردن غذا ادامه دادم چون میدونستم زن دایی اومده غذام که تموم شد به هال رفتم درست حدس زده بودم زن دایی اومده بود ولی اینبار اومدنش بوی موندن میداد چون با چمدون برگشته بود
سلام زن دایی
سلام خانم
-خوبین؟
ممنون
- با اجازه من برم بخوابم
بفرمایید
- به طرف اتاقم رفتم از تعجب نزدیکم بود شاخ در بیارم آخه سابقه نداشت اون این همه گرم به من سلام بده
فوری شماره آقا آرش رو گرفتم چند ماه پیش شمارشو بهم داد که هر وقت چیزی خواستم بهش زنگ بزنم
الو
-سلام آقا آرش خوبین ؟
سلام رویا خانم ممنون شما چطورین ؟
- منم خوبم ،راستش آقا آرش .....
چیزی شده رویا خانم ؟
- خواستم بدونم چیشده که زن دایی با چمدون برگشته خدایی نکرده دعوا که نکردین ؟
نه نه ،اصلا اینجوری نیست خودش یهو تصمیم گرفت بیاد اونجا
- آخه رفتارشم عوض شده باهام یکمی مهربون شده
چه بهتر انشالا بهترم میشه
- انشالا،ببخشید مزاحم شدم کاری ندارین؟
راستی رویا خانم چیزی نیاز نداری؟
- نه ممنون
پس خداحافظ
-خدانگهدارتون
...
رویا ،رویا ؟
- بله زن دایی
بیا دخترم
- به گوشام اعتقاد نداشتم اون لحظه چون گفت دخترم ،رفتم پیشش که گفت
رویا عزیزم خودتو آماده کن امشب برات خواستگار میاد
- خواستگاااااار
اره عزیزم
- کیه زن دایی؟
وقتی اومد میبینیش یه پسر خوبیسه نترس،الانم برو آماده شو داره دیر میشه
-چشم ، به طرف اتاقم رفتم درحالی که چراهای زیادی تو سرم بود چیزی نگذشت که وقت اذان شد وضو گرفتم ونماز خوندم بعداز نمازم املت درست کردم وخوردیم رفتم تا اماده بشم یه تونیک آبی با شلوار سیاه پوشیدم یه شال سیاهم پوشیدم یه سال پیش هیچی لباس نداشتم ولی به لطف اقا آرش کمدم پرشداز لباسهای رنگا رنگ
به آشپزخونه رفتم تا آب بخورم وقتی نگاه زن دایی به روم ابت شد برگشتم و نگاهش کردم که گفت
چه لباسهای قشنگی اینارو کی برات خرید؟
- چون میدونستم اگه بفهمه آرش برام خرید به دروغ گفتم ، اینارو طاهره برام آورد
آها مبارکه
-ممنون ، آب خوردم و به اتاقم رفتم گوشیوبرداشتم و شماره طاهره رو گرفتم
سلاممممممم
-سلام عزیزم خوبی خوشی
مرسی خوبم تو چطوری
- منم خوبم ، تو خجالت نمیکشی دختر ؟
چرا اونوقت ؟
- یه بارم بهم زنگ نمیزنی
ببخشید
- ببخشیدم شد حرف
خو ببخشید اگه نبخشید گریه میکنماااااا
- لوس خودتو مسخره کن
قربون خنده هات بشم رویا خوشگله
- مابیشتر ،راستی یه خبر دارم
چی چه خبری زود تند سریع بگو
- بابا ماشالا هزار ماشالا ، یکمم استراحت بده به اون زبون بدبختت
چشم من لال میشم ،بگو دیه
-خواستگار برام اومد
جدددددددددیییییی؟
- زهر مار آروم حرف بزن آره ولی خو نمیدونم چه کاسه ای زیر نیم کاسه س که زن دایی یهو مهربون شده و برامم خواستگار آورده
اااا پس اینجوریاس گولشو نخوریااااا
- نه حواسم هست
آفرین حالا کیه آقا پسره ؟
- نمیدونم گفت خودت میبینیش
که این طور
رویا رویا دارن در میزنن
-باصدای زن دایی از طاهره خداحافظی کردم و منتظر شدم ....
رویا ؟
-بله زن دایی
مهمونا تو پذیرایی نشستن منم میرم پیششون برو چایی بیار
-چشم
زن دایی که رفت به آشپزخونه رفتم وچای آماده کردم یه ده دقیقه ای طول کشید تا چای آماده شد چادرمو سر کرد سینیو گرفتم ،به پذیرایی رفتم
-سلام
سلا عروس گلم
- به پیرزن سلا کردم باور نمیشد این پسر خواستگارمه پس نگو این همه زن دایی دخترم دخترم میکرد برا چی بود
رویا چای تعارف کن دخترم به چی فکر میکنی
- ببخشید ،چای بهشون تعارف کردم و کنار زن دایی نشستم که سهراب همون خواستگارم گفت
رویا خانومی شما الان شغول درس خوندن هستین ؟
- نه فعلا درسو کنار گذاشتم
آها
نرگس جون اجازه بده تا عروس و داماد برن حرفاشونو بزنن
اره حتما، رویا دخترم با آقا سهراب برو اتاقت و باهم حرف بزنین
- به مریم خانم و زن دایی نگاهی انداخت و بعد به اتاق خودم رفتم سهراب ه پشت سرم وارد اتاق شد هردو نشستیم
نمیدونم از کجاشروع کنم شما که خوب منو میشناسید من سهراب قائمی 33 سال سن دارم
- اجازه بدین من بقیشو بگم ،شما سهراب قائمی بیکار بی پول تا جایی که یادمه توکوچه پایینی زندگی میکنین درسم که نخوندین خرجتونومامانت میده درضن آقای به اصطلاح محترم اینم میدونم معتادی تریاک یکشی باز بگم
اینا همش دروغه دختره پررو
- پررو منم یا تو ومادرت، کی گفته بیای خواستگاری من هااااان
برو بابا نخواستی توهم که حالت خوش نیست
- باهم به پذیرایی رفتیم
رویا باهم حرف زدین به توافق رسیدین ؟
-خواستم حرف بزنم که زن دایی گفت من برم عاقد خبر کنم
-تا اون لحظه خون خودمو میخوردم از عصبانیت سهراب با خنده داشت نگاهم میکرد این بیشتر عصبیم میکرد باورم نمیشد تا کمتر از یه ساعت دیه زن این پسره معتاد میشدم
باصدای گوشیم چشم از قاب عکس داییم برداشتم طاهره بود
الو
سلام عزیزکم رویا گلم خوبی عشق دلم
-سلام عزیزم ممنون خوبم توخوبی
منم خوبم زنگ زدم حالتو بپرسم هنوزتنهایی؟؟
-اره
رویا یه چی بگم ناراحت نمیشی؟
-نه عزیزم بگو
این مدتی که داییت به رحمت خدارفت و زن داییتم بیخیالت شد چجوری خرجتو درمیاری ؟؟
- آقا آرش هرهفته برام خرید میکنه میاره
زن داییت میدونه؟
-نه اون نمیدونه اگربدونه پوست از سر آرش درمیاره
اره والا خواستم همینو بهت بگم
-تو چطوری آقا پسرت خوبه ؟
خوبه شکر خدا
- همسرت خوبه
اونم خوبه
- انشالا همیشه خوب باشین
مرسی عزیز دلم ،کاری نداری ؟
-سلامتی ،خوشحال شدم صداتو شنیدم
منم خوشحال شدم عزیزم ،مواظب خودت باش خداحافظ
-خداحافظ
گوشیو قطع کردم و خوابیدم ....
یک سال دیگه هم به سختی گذشت یک سال تنهایی ،پراز عذاب پراز ترس
تو این یه سال فقط سه بار زن دایی اومد اینجا چون کار داشت
یک سال خرج منو آقا آرش میداد ،نمیدونم چجوری ازش تشکر کنم
گوشامو تیز کردم صدای اذان میاد بلند شدم وضو گرفتم ونماز خوندم بعداز نمازم مل همیشه یه دونه سیب زمینی پوست گرفتم و سرخ کردم
داشتم غذا میخوردم که احساس کردم یکی وارد حیاط شد به خوردن غذا ادامه دادم چون میدونستم زن دایی اومده غذام که تموم شد به هال رفتم درست حدس زده بودم زن دایی اومده بود ولی اینبار اومدنش بوی موندن میداد چون با چمدون برگشته بود
سلام زن دایی
سلام خانم
-خوبین؟
ممنون
- با اجازه من برم بخوابم
بفرمایید
- به طرف اتاقم رفتم از تعجب نزدیکم بود شاخ در بیارم آخه سابقه نداشت اون این همه گرم به من سلام بده
فوری شماره آقا آرش رو گرفتم چند ماه پیش شمارشو بهم داد که هر وقت چیزی خواستم بهش زنگ بزنم
الو
-سلام آقا آرش خوبین ؟
سلام رویا خانم ممنون شما چطورین ؟
- منم خوبم ،راستش آقا آرش .....
چیزی شده رویا خانم ؟
- خواستم بدونم چیشده که زن دایی با چمدون برگشته خدایی نکرده دعوا که نکردین ؟
نه نه ،اصلا اینجوری نیست خودش یهو تصمیم گرفت بیاد اونجا
- آخه رفتارشم عوض شده باهام یکمی مهربون شده
چه بهتر انشالا بهترم میشه
- انشالا،ببخشید مزاحم شدم کاری ندارین؟
راستی رویا خانم چیزی نیاز نداری؟
- نه ممنون
پس خداحافظ
-خدانگهدارتون
...
رویا ،رویا ؟
- بله زن دایی
بیا دخترم
- به گوشام اعتقاد نداشتم اون لحظه چون گفت دخترم ،رفتم پیشش که گفت
رویا عزیزم خودتو آماده کن امشب برات خواستگار میاد
- خواستگاااااار
اره عزیزم
- کیه زن دایی؟
وقتی اومد میبینیش یه پسر خوبیسه نترس،الانم برو آماده شو داره دیر میشه
-چشم ، به طرف اتاقم رفتم درحالی که چراهای زیادی تو سرم بود چیزی نگذشت که وقت اذان شد وضو گرفتم ونماز خوندم بعداز نمازم املت درست کردم وخوردیم رفتم تا اماده بشم یه تونیک آبی با شلوار سیاه پوشیدم یه شال سیاهم پوشیدم یه سال پیش هیچی لباس نداشتم ولی به لطف اقا آرش کمدم پرشداز لباسهای رنگا رنگ
به آشپزخونه رفتم تا آب بخورم وقتی نگاه زن دایی به روم ابت شد برگشتم و نگاهش کردم که گفت
چه لباسهای قشنگی اینارو کی برات خرید؟
- چون میدونستم اگه بفهمه آرش برام خرید به دروغ گفتم ، اینارو طاهره برام آورد
آها مبارکه
-ممنون ، آب خوردم و به اتاقم رفتم گوشیوبرداشتم و شماره طاهره رو گرفتم
سلاممممممم
-سلام عزیزم خوبی خوشی
مرسی خوبم تو چطوری
- منم خوبم ، تو خجالت نمیکشی دختر ؟
چرا اونوقت ؟
- یه بارم بهم زنگ نمیزنی
ببخشید
- ببخشیدم شد حرف
خو ببخشید اگه نبخشید گریه میکنماااااا
- لوس خودتو مسخره کن
قربون خنده هات بشم رویا خوشگله
- مابیشتر ،راستی یه خبر دارم
چی چه خبری زود تند سریع بگو
- بابا ماشالا هزار ماشالا ، یکمم استراحت بده به اون زبون بدبختت
چشم من لال میشم ،بگو دیه
-خواستگار برام اومد
جدددددددددیییییی؟
- زهر مار آروم حرف بزن آره ولی خو نمیدونم چه کاسه ای زیر نیم کاسه س که زن دایی یهو مهربون شده و برامم خواستگار آورده
اااا پس اینجوریاس گولشو نخوریااااا
- نه حواسم هست
آفرین حالا کیه آقا پسره ؟
- نمیدونم گفت خودت میبینیش
که این طور
رویا رویا دارن در میزنن
-باصدای زن دایی از طاهره خداحافظی کردم و منتظر شدم ....
رویا ؟
-بله زن دایی
مهمونا تو پذیرایی نشستن منم میرم پیششون برو چایی بیار
-چشم
زن دایی که رفت به آشپزخونه رفتم وچای آماده کردم یه ده دقیقه ای طول کشید تا چای آماده شد چادرمو سر کرد سینیو گرفتم ،به پذیرایی رفتم
-سلام
سلا عروس گلم
- به پیرزن سلا کردم باور نمیشد این پسر خواستگارمه پس نگو این همه زن دایی دخترم دخترم میکرد برا چی بود
رویا چای تعارف کن دخترم به چی فکر میکنی
- ببخشید ،چای بهشون تعارف کردم و کنار زن دایی نشستم که سهراب همون خواستگارم گفت
رویا خانومی شما الان شغول درس خوندن هستین ؟
- نه فعلا درسو کنار گذاشتم
آها
نرگس جون اجازه بده تا عروس و داماد برن حرفاشونو بزنن
اره حتما، رویا دخترم با آقا سهراب برو اتاقت و باهم حرف بزنین
- به مریم خانم و زن دایی نگاهی انداخت و بعد به اتاق خودم رفتم سهراب ه پشت سرم وارد اتاق شد هردو نشستیم
نمیدونم از کجاشروع کنم شما که خوب منو میشناسید من سهراب قائمی 33 سال سن دارم
- اجازه بدین من بقیشو بگم ،شما سهراب قائمی بیکار بی پول تا جایی که یادمه توکوچه پایینی زندگی میکنین درسم که نخوندین خرجتونومامانت میده درضن آقای به اصطلاح محترم اینم میدونم معتادی تریاک یکشی باز بگم
اینا همش دروغه دختره پررو
- پررو منم یا تو ومادرت، کی گفته بیای خواستگاری من هااااان
برو بابا نخواستی توهم که حالت خوش نیست
- باهم به پذیرایی رفتیم
رویا باهم حرف زدین به توافق رسیدین ؟
-خواستم حرف بزنم که زن دایی گفت من برم عاقد خبر کنم
-تا اون لحظه خون خودمو میخوردم از عصبانیت سهراب با خنده داشت نگاهم میکرد این بیشتر عصبیم میکرد باورم نمیشد تا کمتر از یه ساعت دیه زن این پسره معتاد میشدم
دانلود رمان های عاشقانه
آخرین ویرایش: