《به نام خالق آرامش》
نام رمان: گلوله ای که در سرم بود مرا کشت!
نویسنده: _janan_ کاربر انجمن نگاه دانلود
ناظر: @میم پناه
ژانر: اجتماعی_ عاشقانه
سطح رمان= نیمه حرفه ای
خلاصه:
ماهتابان دختری به ظاهر معمولی است که با دغدغههای غیرمعمولی، روزگار میگذراند. او تنی زخمی از یادگاران گذشته دارد و درگیر بازکردنِ کلاف سردرگم زندگیاش با مردی متفاوت ملاقات میکند.
فرهاد و مهناز دو دلداهی جوانی هستند، که آغاز جنگ بر زندگیشان تاثیر میگذارد. فرهاد برای گذراندن خدمت سربازیاش به جنگ میرود. او در جنگ زخمهایی جسمی و روحی برمیدارد. زخمها با او قد میکشند.
زندگی ماهتابان و فرهاد بهم گره میخورد؛ چرا که گلولههای در تنشان نشسته، از یک اسلحه شلیک شدهاست.
نویسنده: _janan_ کاربر انجمن نگاه دانلود
ناظر: @میم پناه
ژانر: اجتماعی_ عاشقانه
سطح رمان= نیمه حرفه ای
خلاصه:
ماهتابان دختری به ظاهر معمولی است که با دغدغههای غیرمعمولی، روزگار میگذراند. او تنی زخمی از یادگاران گذشته دارد و درگیر بازکردنِ کلاف سردرگم زندگیاش با مردی متفاوت ملاقات میکند.
فرهاد و مهناز دو دلداهی جوانی هستند، که آغاز جنگ بر زندگیشان تاثیر میگذارد. فرهاد برای گذراندن خدمت سربازیاش به جنگ میرود. او در جنگ زخمهایی جسمی و روحی برمیدارد. زخمها با او قد میکشند.
زندگی ماهتابان و فرهاد بهم گره میخورد؛ چرا که گلولههای در تنشان نشسته، از یک اسلحه شلیک شدهاست.
با تشکر از طراح جلد @F@EZEH
حرف های خودمانی با خوانندگان:
هدف این نوشتار، بیان رنج هاست. رنج هایی که از آغاز تاریخ با دستهای از انسانها بوده. رنجهایی که در خیلی از موارد حتی علتش مشخص نیست.
در گذشتههای دور افرادی که مثل بقیه نبودن یا رفتار نامتعارف داشتن رو، با روشهای خودشون اصطلاحا درمان میکردن. یک نمونهش این بوده که استخوان جمجه رو با سنگ سوراخ میکردن یا تلاش میکردن که با دعا و اعمال مذهبی، جن یا روح خبیثی که فرد رو تسخیر کرده رو بیرون بکشن! بعدها بیمارستانهای روانی ساخته شد که دقیقا یک شکنجهگاه بود. هنوز هم این افراد در بیمارستانهای اعصاب، تحت شوک الکتریکی قرار میگیرن، یا به تخت بسته میشن. در باور عموم هرکسی که رفتار نامتعارف داره، "دیوانه" خطاب میشه و خطرناکه!
بیاید این قضاوتهارو کنار بزنیم و رنجهای اون فردی رو ببینیم که وسطِ گودِ این ماجراست. کسی که برای خودش، خطرناک ترینه.
زیر پوست این شهر، لابهلای جمعیت درهم تنیدهی درگیر زندگی، آدمهایی نفس میکشند، درس میخوانند، کار میکنند، ازدواج میکنند، توالیِ نسلها را تکرار میکنند و یک روز آرام میگیرند. آدمهایی که در عمق نورونهای عصبیشان، متفاوتند. دردهایشان برچسب ندارد. روی زخمهایشان را پانسمان نکردهاند تا قابل دیده شدن باشند. باید کمی مهربانتر بود، کمی نزدیکتر رفت و روی زخمهای روحشان مرهم گذاشت. هدف این نوشتار، بیان رنج هاست. رنج هایی که از آغاز تاریخ با دستهای از انسانها بوده. رنجهایی که در خیلی از موارد حتی علتش مشخص نیست.
در گذشتههای دور افرادی که مثل بقیه نبودن یا رفتار نامتعارف داشتن رو، با روشهای خودشون اصطلاحا درمان میکردن. یک نمونهش این بوده که استخوان جمجه رو با سنگ سوراخ میکردن یا تلاش میکردن که با دعا و اعمال مذهبی، جن یا روح خبیثی که فرد رو تسخیر کرده رو بیرون بکشن! بعدها بیمارستانهای روانی ساخته شد که دقیقا یک شکنجهگاه بود. هنوز هم این افراد در بیمارستانهای اعصاب، تحت شوک الکتریکی قرار میگیرن، یا به تخت بسته میشن. در باور عموم هرکسی که رفتار نامتعارف داره، "دیوانه" خطاب میشه و خطرناکه!
بیاید این قضاوتهارو کنار بزنیم و رنجهای اون فردی رو ببینیم که وسطِ گودِ این ماجراست. کسی که برای خودش، خطرناک ترینه.
آخرین ویرایش توسط مدیر: