- عضویت
- 2017/03/18
- ارسالی ها
- 1,624
- امتیاز واکنش
- 60,983
- امتیاز
- 1,039
- سن
- 22
آنجلین: برای من مهم نیست. نمیذارم آرتمیس خودش رو به خطر بندازه. آخرینبار خودش، خودش رو به خطر انداخت. دفعات قبل چی؟ خودش اون خطرات رو به جون خرید؟
باتلر: البته خانم فاول شما حضور من رو به فراموشی سپردید. من از اول از ایشون حفاظت میکردم و هنوز هم سر وظیفهم هستم.
صدای آه آنجلین فاول به گوش رسید. دقایقی سکوت حکمفرما شد. آرتمیس گفت:
- مادر یادتون باشه هیچکس، دقت کنید هیچکس نمیتونه آرتمیس فاول دوم رو شکست بده.
اصلاً دلش نمیخواست اینقدر از خود تعریف کند؛ ولی برای راضی کردن مادرش ناچار بود. مغرور بود؛ اما بیشتر دلش میخواست با اعمال و رفتارش هوش خود را اثبات کند، نه با سخنان توخالی. صدای محزون مادر بهگوش رسید. گویی تسلیم شده باشد:
- باشه آرتمیس؛ ولی ازت خواهش میکنم مراقب خودت باشی. اگه زنده برنگردی هیچوقت تو رو نمیبخشم.
مایلز و بکت صدای قدمهایی و متعاقباً صدای آرتمیس را شنیدند:
- نگران نباشید مادر.
ناگهان، در گشوده شد. مایلز و بکت لحظهای به جلو پرتاب شدند و با تکیه به چهارچوب، تعادل خود را حفظ کردند. آنان قادر به گفتن هیچ سخنی نبودند. گویی زبانشان برای گفتن هر سخنی قاصر بود. تنها مبهوت و گنگ به چهره بیحس آرتمیس مینگریستند. ژولیت به نردههای پله گرد تکیه داده بود و به سقف کاذب بالای سرش نگاه میکرد. توجهش به فضای مدرن خانه بود و گویی مشغول استراقسمع نبود. آرتمیس به سوی نردهها رفت و آرنجهایش را به آن تکیه داد. همزمان که به گلدانهای کنار درب خانه نگاه میکرد، گفت:
- خوب برادران عزیزم. وقتی من از شما خواستم از اتاق خارج شید، منظورم این بود که نمیخوام گفتوگوی ما بین من و مادر رو بشنوید. که خوب البته شما سرپیچی کردید. چهطور تنبیهی براتون درنظر بگیرم؟
چهره مایلز و بکت در عرض ثانیهای آویزان شد.
مایلز: خواهش میکنم برادر. نه!
بکت: معذرت میخوام آرتمیس. التماست میکنم نه.
میدانستند چه در انتظارشان است. تنبیههای آرتمیس عذابآورترین تنبیهها بودند. برای همین التماس میکردند. آرتمیس لبخند موزیانهای زد:
- یادتون باشه من اگه میخواستم حرفام رو نشنوین راههای دیگهای هم بلد بودم. متأسفم اما هر عملی، عکسالعملی هم داره. اینطور نیست مایلز؟
مایلز لبخند شرمگینی زد. سخنان آرتمیس درست بودند و صد افسوس که نمیتوانست رد کند!
- البته برادر.
- خوب پس تو بکت. تا فردا آخرین کتابی که مایلز مطالعه کرده رو میخونی و فردا یه خلاصه جامع و مفید تحویلم میدی. مایلز، تمرینات فردای تو دو برابر خواهد شد.
هر دو برادر با لبهای آویزان گفتند:
- بله برادر.
و از او فاصله گرفتند و از پلکان بالا رفتند. اوضاع جالبی برای هیچ کدامشان نبود؛ اما چارهای جز اطاعت نداشتند. مایلز بغ کرده لپش را باد کرده بود و همین، گردی صورتش را گردتر نشان میداد. برخلاف صورت مثلثی و چانه تیز آرتمیس، و البته پیشانی پهنش که از پدر به ارث بـرده بود؛ مایلز و بکت پُریِ اندام و گردی صورتشان را نیز از مادر به ارث گرفته بودند.
با دور شدن دوقلوها آرتمیس رو به ژولیت گفت:
- روی انجام وظایفشون نظارت دقیق داشته باش. بهاحتمال قوی فردا من نیستم. پس خلاصه بکت رو ضبط کن و برام از طریق اینترنت بفرست.
- البته. جناب آرتمیس.
باتلر: البته خانم فاول شما حضور من رو به فراموشی سپردید. من از اول از ایشون حفاظت میکردم و هنوز هم سر وظیفهم هستم.
صدای آه آنجلین فاول به گوش رسید. دقایقی سکوت حکمفرما شد. آرتمیس گفت:
- مادر یادتون باشه هیچکس، دقت کنید هیچکس نمیتونه آرتمیس فاول دوم رو شکست بده.
اصلاً دلش نمیخواست اینقدر از خود تعریف کند؛ ولی برای راضی کردن مادرش ناچار بود. مغرور بود؛ اما بیشتر دلش میخواست با اعمال و رفتارش هوش خود را اثبات کند، نه با سخنان توخالی. صدای محزون مادر بهگوش رسید. گویی تسلیم شده باشد:
- باشه آرتمیس؛ ولی ازت خواهش میکنم مراقب خودت باشی. اگه زنده برنگردی هیچوقت تو رو نمیبخشم.
مایلز و بکت صدای قدمهایی و متعاقباً صدای آرتمیس را شنیدند:
- نگران نباشید مادر.
ناگهان، در گشوده شد. مایلز و بکت لحظهای به جلو پرتاب شدند و با تکیه به چهارچوب، تعادل خود را حفظ کردند. آنان قادر به گفتن هیچ سخنی نبودند. گویی زبانشان برای گفتن هر سخنی قاصر بود. تنها مبهوت و گنگ به چهره بیحس آرتمیس مینگریستند. ژولیت به نردههای پله گرد تکیه داده بود و به سقف کاذب بالای سرش نگاه میکرد. توجهش به فضای مدرن خانه بود و گویی مشغول استراقسمع نبود. آرتمیس به سوی نردهها رفت و آرنجهایش را به آن تکیه داد. همزمان که به گلدانهای کنار درب خانه نگاه میکرد، گفت:
- خوب برادران عزیزم. وقتی من از شما خواستم از اتاق خارج شید، منظورم این بود که نمیخوام گفتوگوی ما بین من و مادر رو بشنوید. که خوب البته شما سرپیچی کردید. چهطور تنبیهی براتون درنظر بگیرم؟
چهره مایلز و بکت در عرض ثانیهای آویزان شد.
مایلز: خواهش میکنم برادر. نه!
بکت: معذرت میخوام آرتمیس. التماست میکنم نه.
میدانستند چه در انتظارشان است. تنبیههای آرتمیس عذابآورترین تنبیهها بودند. برای همین التماس میکردند. آرتمیس لبخند موزیانهای زد:
- یادتون باشه من اگه میخواستم حرفام رو نشنوین راههای دیگهای هم بلد بودم. متأسفم اما هر عملی، عکسالعملی هم داره. اینطور نیست مایلز؟
مایلز لبخند شرمگینی زد. سخنان آرتمیس درست بودند و صد افسوس که نمیتوانست رد کند!
- البته برادر.
- خوب پس تو بکت. تا فردا آخرین کتابی که مایلز مطالعه کرده رو میخونی و فردا یه خلاصه جامع و مفید تحویلم میدی. مایلز، تمرینات فردای تو دو برابر خواهد شد.
هر دو برادر با لبهای آویزان گفتند:
- بله برادر.
و از او فاصله گرفتند و از پلکان بالا رفتند. اوضاع جالبی برای هیچ کدامشان نبود؛ اما چارهای جز اطاعت نداشتند. مایلز بغ کرده لپش را باد کرده بود و همین، گردی صورتش را گردتر نشان میداد. برخلاف صورت مثلثی و چانه تیز آرتمیس، و البته پیشانی پهنش که از پدر به ارث بـرده بود؛ مایلز و بکت پُریِ اندام و گردی صورتشان را نیز از مادر به ارث گرفته بودند.
با دور شدن دوقلوها آرتمیس رو به ژولیت گفت:
- روی انجام وظایفشون نظارت دقیق داشته باش. بهاحتمال قوی فردا من نیستم. پس خلاصه بکت رو ضبط کن و برام از طریق اینترنت بفرست.
- البته. جناب آرتمیس.
آخرین ویرایش توسط مدیر: