همه چیز از ادبیات ایران

  • شروع کننده موضوع MILAD_A
  • بازدیدها 20,973
  • پاسخ ها 431
  • تاریخ شروع

MILAD_A

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
27,940
امتیاز واکنش
17,247
امتیاز
995
محل سکونت
تجریش
[h=2]درست نویسی در فارسی[/h]
در آثار نویسندگان امروز ، چه در روزنامه ها و چه در کتاب ها، بارها به جملات و عباراتی بر می خوریم که با اصول نگارشی و دستوری زبان فارسی همساز نیست و با درستی و فصاحت آن فاصله دارد.
ما در این بخش به مهم ترین ایرادات رایج در نوشته های این دسته از نویسندگان اشاره كرده ، و قواعد درست دستوری مربوط به آن ها،را توضیح داده ایم :
١ - درباره ی فعل بایستن :
در نوشته های بسیاری از نویسندگان معلوم نیست که صیغه های گوناگون فعل بایستن چه فرقی یا هم دارد و یا به چه زمانی اشاره می کند.
فعل بایستن به معنی لازم بودن، ضرورت داشتن و مورد نیاز بودن است و در۲ مورد به کار رفته است :
● هنگامی که لازم بودن چیزی را برای کسی بیان کند. مانند : مرا کلاه باید، یعنی من کلاه لازم دارم. این مورد از فعل بایستن البته امروزه دیگر کاربردی ندارد.
● هنگامی که لزوم انجام دادن فعل دومی از آن بر می آید. مانند : باید رفت، می باید رفت، باید بروید، بایست رفت، می بایست رفت. می بایستی می رفتی.
که فعل دوم را در این کاربرد، فعل تابع می نامند. و هر کدام از صورت های گوناگون فعل تابع نیز، در معنی ِ جمله، تغییر ایجاد می کند.
اکنون به صورت های رایج فعل بایستن و فعل تابع آن، در زبان فارسی امروز نگاهی می اندازیم :

١ - زمان حال :
باید : که لزوم انجام دادن فعل تابع را در زمان حال بیان می کند و با دو صورت از این فعل به کار می رود :
الف ) فعل تابع به شخص خاصی اشاره ندارد و به صورت مصدر مرخم ( یعنی با حذف نون از فعل تابع ) است. مانند :
باید رفت یعنی رفتن لازم است.
برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که انجام اش معمولن لازم است، می توان همین صورت را با "می" به کار برد. مانند: می باید رفت یعنی ( امروزه ) رفتن لازم است.
ب ) فعل تابع به شخصی اشاره دارد و به صورت مضارع التزامی است ( یعنی با افزودن ب به فعل تابع صرف می شود) که در این صورت می تواند با حرف ربط " که " نیز نوشته شود. مانند :
باید بروم ( یا باید که بروم ) یعنی رفتن برای من لازم است. ( لازم است بروم )
در این جا نیز برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که انجام اش معمولن برای شخصی لازم است می توان همین صورت را با "می" به کار برد. مانند :
می باید بروم ( یا می باید که بروم ) یعنی ( امروزه ) رفتن برای من لازم است.

۲- زمان گذشته :
١- ۲ بایست : که لزوم انجام دادن فعل تابع را در زمان گذشته بیان می کند ( چه انجام شده باشد و چه نشده باشد ) و با دو صورت از فعل تابع به کار می رود :
الف) فعل تابع به شخص خاصی اشاره ندارد و به صورت مصدر مرخم ( یعنی با حذف نون از فعل تابع ) می باشد. مانند :
بایست رفت یعنی رفتن لازم بود ( چه رفتن انجام شده باشد و چه نشده باشد )
در این جا نیز برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که انجام اش معمولن لازم بوده است، می توان همین صورت را با "می" به کار برد. مانند :
می بایست رفت یعنی ( در آن دوره ) رفتن لازم بود.
ب ) فعل تابع به شخصی اشاره دارد و به صورت مضارع التزامی است ( یعنی با افزودن ب به فعل تابع صرف می شود ) که در این صورت می تواند با حرف ربط " که " نیز نوشته شود. مانند :
بایست بروم ( یا یایست که بروم ) یعنی : رفتن برای من لازم بود ( لازم بود بروم )
در این جا نیز برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که برای شخصی انجام اش معمولن لازم بوده است، می توان همین صورت را با "می" به کار برد. مانند :
می بایست بروم ( یا می بایست که بروم ) یعنی ( در آن دوره ) رفتن برای من لازم بود.
۲ – ۲ بایستی : این صورت از فعل بایستن برای نشان دادن کاری است که انجام اش در گذشته لازم بوده است اما انجام نگرفته است و دو مورد کاربرد دارد:
الف ) فعل تابع به شخص خاصی اشاره ندارد و به صورت مصدر مرخم ( یعنی با حذف نون از فعل تابع ) می باشد. مانند :
بایستی رفت . یعنی رفتن لازم بود ( اما انجام نشد )
در این جا نیز برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که انجام اش معمولن لازم بوده است اما انجام نمی شده است، می توان همین صورت را با "می" به کار برد. مانند :
می بایستی رفت. یعنی ( در آن دوره ) رفتن لازم بود، اما کسی نمی رفت.
ب ) فعل تابع به شخصی اشاره دارد و به صورت مضارع التزامی است ( یعنی با افزودن ب به فعل تابع صرف می شود ) که در این صورت می تواند با حرف ربط " که " نیز نوشته شود. مانند :
بایستی بروم ( یا بایستی که بروم ) یعنی رفتن من لازم بود ( لازم بود بروم ) اما نرفتم.
در این جا نیز برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که انجام اش برای شخصی معمولن لازم بوده است، اما انجام نمی داده است، می توان همین صورت را با "می" به کار برد. مانند :
می بایستی بروم ( یا می بایستی که بروم ) یعنی ( در آن دوره ) رفتن من لازم بود، اما نمی رفتم.

صورت های دیگری از فعل بایستن یا فعل تابع آن نیز در گذشته وجود داشته است ( مانند : بباید، همی باید، ببایست، ببایستی، می ببایست، بایدم، بایدم رفتن، بایستم رفتن، باید آمدن و از این دست، ) که امروزه دیگر متروک شده و به کار بـرده نمی شود.

۲- درباره ی است و هست
میان دو واژه ی است و هست در ریشه و معنی اصلی هیچ تفاوتی نیست. این دو لفظ دو صورت یک کلمه و به یک معنی است و اختلافی که در کاربرد آن ها وجود دارد بیش تر از جنبه ی معنی و بیان است تا از جنبه ی لغت و دستور.
نکته تنها در این جا است که در کلمه ی هست در مقایسه با است تاکیدی هم وجود دارد، اما در کاربرد کلمه ی است تاکیدی در کار نیست و تنها رابـ ـطه ی میان نهاد و گزاره بیان می شود.
به این دو جمله توجه کنید:
آیا هوا روشن است ؟
آیا هوا روشن هست ؟
در مورد نخست مراد بیان رابـ ـطه ی میان هوا و روشن است و در مورد دوم تاکید بر روشن است. به این دلیل است که مثلن در مقام انکار، در مورد نخست رابط را و در مورد دوم مورد تاکید ( روشن ) را باید انکار کرد :
آیا هوا روشن است ؟. نه هوا تاریک است
آیا هوا روشن هست ؟ نه، هوا روشن نیست
یعنی در برابر هست همیشه نیست و در برابر است بیشتر همان است تکرار می شود و وصف برعکس به کار می رود. ( روشن، تاریک )
اکنون به دو نمونه ی دیگر توجه کنید:
آیا او هنوز زنده است ؟ نه او دیگر مرده است.
آیا او هنوز زنده هست ؟ نه او دیگر زنده نیست.

آقای ابوالحسـن نجفی نیز در کتاب " غلط ننویسـیم " در ارتباط با این دو کلمه چون این می نویسـد:
« بعضی از فضلا میان این دوکلمه تفاوت قایل اند: هـسـت را به معـنای " وجود دارد " یا نشـانه ی تأکید و اسـت را فقط رابـ ـطه ( یا فعل اسـنادی) می دانند و بنابراین جمله های زیر از نظر آنان غلط یا لا اقل غیر فصیح است: « او هـنوز جوان هـسـت » به جای« او هنوز جوان اسـت ». یا « درختی در خانه ی ماسـت » به جای « درختی در خانه ی ما هـسـت ». این حکم تا اندازه ای درســت اسـت، زیرا در آثار ادبی فارسی نیز غالبن هـسـت به معـنای" وجود دارد" به کار رفـته اسـت:
انگار که هست هرچه در عالم نیست
پندار که نیسـت هرچه در عالم هـسـت ( خیام )
مرا خود با تو چیزی در میان هـسـت
وگرنه روی زیبا در جهان هـسـت ( سـعدی)
واگر هم هـسـت ، به جای اسـت به کار رفته باشـد به منظور تأکید معـنای جمله اسـت. مثلن در دوجمله ی زیر: احمد عاقل است و احمد عاقل هـسـت. جمله ی نخست عاقـل بودن احمد را خبرمی دهـد و حال آن که جمله ی دوم این خبر را به تاکید بیان می کند و گویی به مخاطب اطمینان می دهد که در عاقل بودن احمد نباید تردید کرد. با این همه این تمایز معنایی در همه جا و با این دقت مراعات نشده اسـت و در ادبیات فارسی مواردی را می توان یافـت که در آن ها هـسـت و اسـت به جای یکدیگر به کار رفته اند. در نتیجه می توان گفت که کاربرد کلمه ی هـسـت به جای اسـت و بر عکس غلط نیسـت، اما اگر هر کدام از آن ها، برطبق آن چه گفته شد، به جای خود به کار رود البته به تر اسـت».

٣- درباره ی گفتی و گویی
گفتی صیغه ی ماضی و گویی صیغه ی مضارع از فعل گفتن می باشد و هر دو برای بیان شباهت به کار بـرده می شود.
● گفتی برای فرض انجام شدن فعلی ( فعل تابع ) در زمان گذشته می باشد.
که فعل تابع می تواند هم به صورت مضارع باشد، مانند : تو گفتی آسمان دریاست ( آسمان شیبه به دریا بود )
و هم به صورت ماضی، مانند : تو گفتی آن جا بهشت بود ( آن جا شبیه به بهشت بود )
● گویی برای فرض انجام شدن فعلی ( فعل تابع ) می باشد که :
- اگر فعل تابع آن به صیغه ی مضارع باشد، این فرض برای زمان حال یا آینده است، مانند:
گویی شب است ( انگار شب است )
گویی به سفر رود ( انگار به سفر خواهد رفت )
- اگر فعل تابع به صیغه ی ماضی باشد، فرض انجام آن در گذشته است. مانند :
گویی خواب بود ( انگار خواب بود )
گویی دیوانه شده است ( انگار دیوانه شده است )
یعنی گفتی همیشه برای فرضی در گذشته می باشد و گویی برای فرضی است که می تواند هم برای حال و آینده و هم برای گذشته باشد.

۴ – درباره ی صفت ساده و صفت مفعولی
در جمله ی دیوار بلند است، واژه ی بلند صفت ساده است.
در جمله ی او رویی گشاده دارد، واژه ی گشاده صفت ساده است.
در جمله ی او سر و وضعی آراسته دارد. واژه ی آراسته صفت ساده است.
در جمله ی او روی صندلی نشسته است، واژه ی نشسته صفت مفعولی از فعل لازم نشستن با صیغه ی ماضی نقلی است.
اما:
از جمله ی " در گشاده است " دو معنی برداشت می شود :
الف) اگر گشاده را صفت ساده بدانیم، یعنی : " در باز است ".
ب) اگر " گشاده است " را روی هم صیغه ی ماضی نقلی از فعل متعدی گشادن بدانیم، گشاده، صفت مفعولی و جمله یعنی : " در را باز کرده است ".
و یا از جمله ی " پنجره آراسته بود " دو معنی برداشت می شود :
الف ) اگر آراسته را صفت ساده بدانیم ، یعنی پنجره مزبن و مرتب بود.
ب) اگر " آراسته بود " را روی هم صیغه ی ماضی بعید از فعل متعدی آراستن بدانیم، آراسته ، صفت مفعولی و جمله یعنی : پنجره را تزیین کرده بود.
امروزه برای پرهیز از برداشت نادرست از معنی جمله، معمول شده است که در آن جا که مراد صفت مفعولی در یکی از
صیغه های ماضی نقلی یا ماضی بعید باشد، کلمه ی" شده " را به دنبال آن می آورند. یعنی می نویسند :
در گشاده شده است.
یا : پنجره آراسته شده بود.
که این کاربرد در ادبیات فارسی وجود ندارد و همیشه از متن جمله در می یافته اند که مراد کدام وجه است. یعنی فصیح تر آن است که از افزودن شده پرهیز شود.
در این زمینه به چند مثال توجه کنید :
سعدی می گوید :
جهان بر آب نهاده است و آدمی بر باد
غلام همت آنم که دل برو ننهاد
(یعنی نهاده شده است)
حافظ می گوید :
رسم عاشق کشی و شیوه ی شهرآشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
(یعنی دوخته شده بود)
خواجوی کرمانی می گوید :
ای که گفتی سر ِ ببریده سخن کی گوید
بنگر این کلک سخنگو که سرش ببریده است
(یعنی بریده شده است).

۵ – درباره ی دراز نویسی
در همه ی زبان های دنیا کلام فصیح کلامی است که با کم ترین الفاظ، صریح ترین و روشن ترین معانی را بیان کند. بسیاری از نویسندگان ما خلاف این روش را در پیش گرفته و به جای مثلن افعال بسیط عبارات دراز و پر طمطراق به کار می برند. در این جا به نمونه هایی از این افعال دقت کنید :
به جای کردن یا دست کم انجام دادن می نویسند : به مورد اجرا گذاشتن یا اقدام مقتضی به عمل آوردن
به جای دریافتن می نویسند : اطلاع حاصل کردن
به جای خریدن می نویسند : خریداری کردن
به جای دنبال کردن می نویسند : مورد تعقیب قرار دادن
به جای حاضر شدن یا دیدار کردن می نویسند : حضور به هم رسانیدن
به جای یافتن می نویسند : پیدا کردن
به جای خروج می نویسند : خارج شدن
به جای نوشتن می نویسند بر کاغذ آوردن
به جای مردن می نویسند از قید حیات رها شدن
و نمونه های بی شمار دیگر.

۶- درباره ی " بر علیه "
علیه در زبان عربی به معنی بر او می باشد و بسیاری از نویسندگان بدون دانستن این معنی، مثلن می نویسند : بر علیه . . . . مبارزه کنید ! یعنی بر بر او . . . . . مبارزه کنید.
نخست آن که در ادبیات فارسی همیشه به ضد و به خلاف گفته اند که امروز نیز می توان گفت.
دوم آن که در فارسی نه بر علیه چیزی یا کسی مبارزه می کنند و نه به ضد آن. بلکه با چیزی یا کسی می جنگند و پیکار می کنند.



۷ - درباره ی نشانه های نگارشی
مهم ترین نشانههای نگارشی که برای پیوند یا جدایی واژه ها و عبارات به کار بـرده می شود عبارت است از:
نقطه (.)، نشانه ی پرسش (؟)، نشانه ی تعجب (!)، ویرگول (،)، نقطه ویرگول (؛)، دو نقطه (:)، نشانه ی تعلیق (...)، نشانه ی نقل قول (« ») و خط تیره (-).
افزون بر این نشانههای اصلی، نشانه های دیگری نیز در نوشتهها به کار میرود که دارای معانی معینی است. از جمله: پرانتز ( ) و قلاب [ ]. (و چند تای دیگر که در فرصت دیگری به آن ها می پردازیم.)
ما در آغاز، با کارکرد و موارد کاربرد این نشانه ها و سپس با چه گونگی به کارگیری و نوشتن درست آن ها آشنا می شویم.
نقطه (.)
نقطه در موارد زیر به کار میرود:
● در پایان جمله ی خبری. مانند: کار امروز را به فردا میفکن.
● در کوتاه نویسی نام ها و عناوین، مانند: ع. اقبال آشتیانی (عباس اقبال آشتیانی)
توجه : در موارد زیر به افزودن نقطه نیازی نیست:
- پس از ص (صفحه)، قس (قیاس کنید)، نگ (نگاه کنید)، رک (رجوع کنید)؛
- پس از پانوشتهایی که به صورت جمله نیست.
نشانه ی پرسشی (؟)
نشانه ی پرسشی در موارد زیر به کار می رود:
● پس از جمله ی پرسشی. مانند: از معده ی خالی چه قوت آید و از دست تهی چه مروت؟
توجه: در نقل قول مستقیم، نشانه ی پرسش نوشته می شود.
گفت: « ای برادران، چه توان کرد؟ مرا روزی نبود و ماهی را هم چنان روزی مانده بود».
اما، در نقل قول غیر مستقیم، در پایان جمله ی پرسشی به جای نشانه ی پرسش، نقطه گذاشته میشود.
ریشی درون جامه داشتم و شیخ هر روز بپرسیدی که چون است و نپرسیدی کجاست.
● برای نشان دادن گمان و تردید (درون پرانتز)
تلفات این زلزله ٣۵۰۰ نفر (؟) گزارش شده است.
نشانه ی تعجب (!)
نشانه ی تعجب در موارد زیر به کار میرود:
● پس از اصوات. مانند: حاشا! ، آفرین! ، زهی! .
● در پایان جمله ی تعجبی. همچنین برای نشان دادن تحسین، تحقیر، استهزا و عواطفی نظیر آنها. مانند:
بهبه از آفتاب عالم تاب! ، چه هوای خوشی! .
● برای برحذرداشتن یا تاکید، مانند: به هوش باش! ، زود باش! .
ویرگول یا کوما (،)
برای کاربرد ویرگول قواعد بسیاری نهاده شده است، لیکن در یک قاعده ی کلی می توان گفت که هر آن جا که گوینده یا نویسنده در گفتار یا نوشتار خود (با هر نیتی که دارد) مکث می کند و بدین سان جزئی از اجزای جمله را از اجزای دیگر آن جدا می سازد، ویرگول نهاده می شود.
پس از این قاعده ی کلی می توان گفت که ویرگول در موارد زیر به کار میرود:
● پس از منادا، مانند: گفت: « ای پسر، خیال محال از سر به در کن».
● برای جدا کردن و در عین حال ایجاد ارتباط میان اجزای همپایه در یک جمله، مانند:
اجزای اسمی: سرداران، برادران، خواهران، به شهر ما خوش آمدید.
اجزای وصفی: مردی آزموده، جهان دیده، تلخ و شیرین ِ روزگار چشیده.
اجزای قیدی: شب و روز، تنها یا در جمع، آشکارا و نهانی، یاد خدا میکرد.
● پس از قید (در آغاز جمله) و پیش و پس از آن (در میان جمله).
پس از وقوع زلزله، سازمانهای امدادی دست به کار شدند.
● برای جدا کردن بدل و جملات معترضه. مانند:
سعدی، شاعر شیرین سخن شیراز، در نظامیه ی بغداد درس خواند.
● برای جدا کردن عبارت توضیحی. مانند:
در این ناحیه، انواع غلات، به ویژه گندم، کشت میشود.
معلمی، که شغلی شریف است.
دکتر هوشمند، که همسایه ی ماست، دیروز به عیادت من آمد.

● به جای حرف عطف، میان جملههای هم پایه. مانند:
میآیند، میروند، حوایجی دارند، با ما کاری ندارند.
بد مکن که بد افتی، چَه مَکَن که خود افتی.
● برای جدا کردن اجزای جملات شرطی :
هرکه سخن ناصحان، اگر چه درشت و بیمحابا گویند، استماع ننماید، عواقب کارهای او از پشیمانی خالی نماند.
اگر شبها همه قدر بودی، شب قدر بیقدر بودی.
اگر از مهرویان به سلامت بماند، از بدگویان نماند.
● به جانشینیِ بخش های حذف شده در جمله. مانند:
سرداران بهرام چوبین رفتند تا کار دشمن بسازند، سرداران خسرو، تا به باده گساری پردازند.
(ویرگول به جای «رفتند» در جمله ی دوم نشسته است)
● برای جدا کردن اجزای تاریخ یا نشانی. مانند:
پنجشنبه، ١۴ مهر. نشانی: شماره ی ١۵، خیابان انقلاب، تهران (ایران)
نقطه ویرگول (؛)
نقط ویرگول در موارد زیر به کار می رود:
● برای جداکردن و در عین حال ایجاد ارتباط میان جملههای همپایهای که در درون خودِ آن ها نشانههای دیگری (مثلن ویرگول) به کار رفته است. مانند:
تا بیمار را صحتی کامل پدید نیاید، از خوردنی مزه نیابد؛ و حمال، تا بارگران ننهاد، نیاساید؛ و مردم هزار سال، تا از دشمن مستولی ایمن نگردید، گرمی سـ*ـینه ی او نیارامد.
● در پایان جمله ی نخست به جای نقطه، پیش از جمله ی هم پایه ی دومی که با واو عطف آغاز شده و یا این واو عطف به قرینه حذف شده باشد. مانند:
سوز فراق، اگر آتش در قعر دریا زند، خاک از او برآورد؛ و اگر دود به آسمان رساند، رخسار سپیدِ روز سیاه گردد.
تهران قدیم شهری بود آبادان؛ قناتهای متعدد داشت.
● در پایان هر شاهد از یک مجموعه ی شواهد، اگر به صورت جمله نیامده باشد.
چارکس از چارکس به رنجاند: حرمای از سلطان؛ دزد از پاسبان؛ فاسق از غماز؛ روسپی از محتسب.
دو نقطه (:)
دو نقطه در موارد زیر به کار میرود:
● پیش از مجموعهای از شواهد، مثالها، اقسام و اجزا. مانند:
و این نوشید*نی انواع دارد: نوشید*نی محبت، نوشید*نی عشق، نوشید*نی وصال، نوشید*نی جمال.
● پیش از عبارت توضیحی در بیان یا تایید مطلبی. مانند:
نتیجه ی این حادثه دور از انتظار بود: دولت استعفا داد.
پیش از نقل قول مستقیم، اگر با حرف ربط «که» آغاز نشده باشد. مانند:
گفت: « نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید».
● برای جدا کردن اجزای ساعت. مانند: ٣۵:١ بعد از ظهر.
نشانه ی تعلیق (...)
نشانه ی تعلیق برای نشان دادن ناتمام ماندن یا حذف پارهای از سخن به کار میرود.
حسنک، با عزمی راسخ و خاطری آزاد، زن و فرزند و جاه و مقام و ... را بدرود گفت.
نشانه ی نقل قول( « » )
نشانه ی نقل قول در موارد زیر به کار میرود:
● برای نقل قول مستقیم.
غزالی گوید: «بدان که هرچه در دست سلطانیان روزگار است، که از خراج مسلمانان ستدهاند یا از مصادره یا از رشوت، همه حرام است».
توجه: در نوشته ی بسیاری از نویسندگان به جای نشانه ی فارسی ِ (« ») نشانه ی انگلیسی " - " به کار بـرده می شود که البته به دلیل بهره گرفتن از خطوط کامپیوتری غیر فارسی می باشد. لیکن در آن جا که امکان نوشتن نشانه های فارسی وجود دارد، به کارگیری آن ها را سفارش می کنم.
● برای جای دادن مواد زیر در درون آن:
١) اصطلاحات علمی و فنی، عناوین، واژه ها و تعبیرات مهجور و نا آشنا. مانند:
علم تحول واژه ها را « سمانتیک» می نامند.
۲) کلمه یا عبارتی که لفظ آن مراد باشد نه معنی و مفهوم آن. مانند:
«اقبال» مصدر باب افعال است، «انوشیروان» پنج هجا دارد.
٣) واژه یا عبارتی که کاربرد آن از خود نویسنده یا نظر او نیست. مانند:
در قرار داد ١۹۰۷، ایران به «مناطق نفوذ» روسیه و انگلستان تقسیم شد.
دوستان او را «رشید السلطان» لقب داده بودند.
توجه - هرگاه عبارتِ درون نشانه ی نقل قول، در پایان جمله ی اصلی باشد، نقطه ی پایان جمله بیرون از نشانه ی نقل قول قرار میگیرد.
در تعریف اصطلاح عرفانیِ هیبت آوردهاند: «اثر، مشاهده ی جلال حق است در قلب؛ و آن درجه ی عارفان است».

خط تیره ( - )
خط (-) در موارد زیر به کار میرود:
● برای جدا کردن عبارات معترضه (یعنی عبارتی خارج از موضوع که آن را میان کلام می آورند)؛
یک روز تمام - اگر حاجت باشد، دو روز- برای انجام دادن این کار فرصت دارید.
● برای جدا کردن کلمه و عبارت توضیحی یا تاکیدی
شهر و هرچه در آن بود – ساکنان و چهارپایان و بناها- در آتش سوخت.
● به جای تا و به در بیان فاصله های زمانی و مکانی و مقداری
قطار تهران- مشهد، (١٣۸۶ – ١٣٣۵)، ۲۰ – ١۵ کیلو
● برای نوشتن فهرست انواع، اگر شماره گذاری آن ها لازم نباشد
● برای نشان دادن تغییر سخنگو، به ویژه در نمایشنامه یا بخش های مکالمهایِ داستان.
پرانتز ( ) (دو کمانک)
پرانتز ( ) در موارد زیر به کار میرود:
● برای در بر گرفتن عبارتی توضیحی، تکمیلی، معترضه و عمومن فرعی که حذف آن به اصل مطلب صدمهای نمی زند. مانند:
اسیوط بزرگترین شهر مصر (مصر علیا) بود بر ساحل غربی رود نیل.
● برای در بر گرفتن موارد زیر:
١) معرفی ماخذ. مانند: (لغت نامه ی دهخدا)
۲) سال های ولادت و وفات. مانند: (١٣۸۶ – ١٣٣۵)
٣) معنی واژه. مانند: ورد (گُل)

قلاب [ ]
قلاب برای در بر گرفتن موارد زیر به کار میرود:
● اضافات، تصحیحات و توضیحات نویسنده بر نقل قول های دیگران.
ابوعلی رودباری گوید: «مردان چهار [تن] بودند [در روزگار خویش]. یکی از ایشان [آن بود که] نه از سلطان ستدی نه از رعیت [و آن] یوسف بن اسباط بود».
● دستورهای اجرایی در نمایش نامه
بورکمن [با صدایی آرامتر] خب، البته در این چیزها خبره نیستم.
فولدال [سرش را تکان میدهد] من دروغ نگفتهام، جان گابریل.
● مطلبی در حاشیه ی اصل سخن
ناطق گفت: «با تصویب این لایحه، همه ی کارها اصلاح خواهد شد». [خنده ی حضار]
░░░░
اکنون پس از آشنایی با کارکرد و موارد کاربرد نشانه های نگارشی، به چه گونگی به کارگیری و نوشتن درست آن ها می پردازیم.
نشانه های نگارشی را می نوان به دو گروه بخش نمود:
١- تکی مانند نقطه (.) یا ویرگول (،)
۲- دوتایی مانند نشانه ی نقل قول « » یا پرانتز ( )
به کارگیری و نوشتن درست نشانه های تکی
الف ) نشانه ی تکی بدون فاصله با آخرین حرف کلمه ی پیش از خود نوشته می شود.
ب) میان نشانه ی تکی با نخستین حرف کلمه ی پس از آن یک فاصله وجود دارد.
نادرست:
دارا انار دارد.سارا انار ندارد.
دارا انار دارد .سارا انار ندارد.
دارا انار دارد . سارا انار ندارد.
درست:
دارا انار دارد، سارا انار ندارد.
به کارگیری و نوشتن درست نشانه های دوتایی
جزء نخست نشانه ی دوتایی را باز و جزء دوم آن را بسته می نامند.
الف) جزء باز با یک فاصله از آخرین حرف کلمه ی پیش از خود نوشته می شود و نخستین حرف کلمه ی پس از آن بدون فاصله می باشد.
ب) جزء بسته بدون فاصله با آخرین حرف کلمه ی پیش از خود نوشته می شود و نخستین حرف کلمه ی پس از آن یک فاصله دارد.
نادرست:
«دارا(برادر سارا) انار دارد.»
«دارا ( برادر سارا) انار دارد.»
«دارا (برادر سارا)انار دارد.»
«دارا (برادر سارا )انار دارد.»
«دارا ( برادر سارا ) انار دارد.»
« دارا (برادر سارا) انار دارد.»
و موارد ممکن دیگر
درست:
«دارا (برادر سارا) انار دارد.»

۸- درباره ی گرایش به حذف حروف اضافه
یکی از شیوه هایی که در دوران نزدیک گذشته در نگارش فارسی معمول شد، آن بود که به دنبال بسیاری از حروف اضافه و برای تقویت آن، کلمه دیگری را نیز که خود دارای استقلال معنایی است، آوردند. مثلن نوشتند: به وسیله ی، بر طبق، در ظرف، به اتفاق، به انضمام، به واسطه ی ، به مانند به همراه، و به مانند این ها.
پس از آن مرحله ی دیگری آغاز گردید و کلمه ای که برای تقویت حرف اضافه آمده بود و خود معنی مستقلی داشت، در آن مورد معنی مستقل خود را از دست داد و اندک اندک جای حرف اضافه راگرفت و بدین ترتیب حرف اضافه ظاهرن زائد و اضافی به نظر رسید و امروزه چون این شده است که در گفتار و نوشتار فارسی ،تمایلی به حذف حرف اضافه دیده می شود و تا آن جا که در معنی جمله تغییری پدید نیاید، از گفتن حرف اضافه خودداری می شود. مثلن می گویند :
کسی خونه نیست. ( یعنی کسی در خانه نیست)
رفتم تهران. ( یعنی رفتم به تهران)
طبق دستور عمل کنید. ( یعنی بر طبق دستور عمل کنید)
ظرف یک هفته اطلاع دهید. ( یعنی در ظرف یک هفته اطلاع دهید)
لیکن ما در نوشته ای که به درستی و فصاحت آن علاقه داریم باید از به کارگیری این گونه جملات ، یعنی از حذف حرف اضافه خودداری کنیم.

۹- درباره ی اضافه کردن «ی» در حالت اضافه
درحالت اضافه، هر حرفی باید حرکت کسره بگیرد.
در کلماتی که حرف پایانی آن ها دارای حرکتی نیست و در اصطلاح "سیرشده" و بی صدا نامیده می شود، گذاشتن حرف « ی» در جلو آن ها لازم است. این واژه ها بیش تر به الف، واو و های خوانده نشده پایان می یابد، مانند:
گلوی، سبوی، ابروی، جای ِ، پای ِ، کوچه ی، خانه ی
لیکن در واژه هایی که حرف پایانی آن ها "سیرنشده " و صدادار است، مانند جلو، پرتو، پلو، نو و مانند این ها، افزودن «ی» نادرست است و هیچ پیشینه ای در زبان فارسی ندارد. یعنی نوشتن ِ :
جلوی من، کفش نوی برادرم و پلوی چرب نادرست است
و باید جلو من، کفش نو برادرم و پلو چرب نوشته شود.

١۰- درباره ی گذاشتن و گزاردن:
یکی از غلط های بسـیار رایج املایی، در کار برد درسـت و به جای این دو واژه قرار دارد. به ویژه در نوشـتن ترکیبات آن ها، مانند: قانون گذار، بنیادگذار، نماز گزار، خدمت گزار و غیره . نخست باید دانست که نوشتن این دو فعل به صورت گزاشـتن و گذاردن نادرست اسـت و درسـت آن ها همان گذاشـتن و گزاردن اسـت.
گذاشـتن به معنی قرار دادن چیزی به طور عینی و مشـهود در جایی اسـت. مثلن " او کتاب را در قـفـسـه گذاشـت ." و مجازاً نیز به معنی پی انداختن، وضع کردن و بنیاد نهادن چیزی است، مانند قانون گذار که کسی اسـت کـــه قانون را وضع می کند یا بنیاد گذار که چیزی را تاسیس می کند، یا نام گذاری که وضع کردن نام برای چیزی است.
گزاردن را نیز می توان در دو معنی کلی به شـرح زیر خلاصه کرد:
١- به معنای " به جا آوردن " ، " ادا کردن" ، " انجام دادن" . مثلاً نماز گزاردن یعنی " ادا کردن نماز" ، یا وام گزاردن یعنی " ادا کردن وام "، بنا برین وام گزاردرسـت اسـت نه وام گذار. به همین ترتیب باید نوشـت: حج گزار، خراج گزار، سپاس گزار، شکرگزار، خدمت گزار، حق گزار، پاسخ گزار، مدح گزار، پیغام گزار، گله گزاری، خبرگزاری، کارگزار( اجرا کننده وانجام دهـنده ی کار )، پیغام گزار( کسی که پیغام را باز گو می کند یا پیغام را می آورد) و...
۲- به معنای " برگرداندن از زبانی به زبان دیگر یا از بیانی به بیان دیگر، یا از نظامی به نظام دیگر اسـت" بنا براین برابر اسـت با ترجمه کردن و گزارنده وگزارش به معنای مترجم و ترجمه.می باشد. خواب گزاری نیز یعنی " تعبیر خواب" و خواب گزار یعـنی تعبیرکننده خواب ( معّبر) و اصطلاحات دیگری همچون گزارشـگر


برگرفته از: وبلاگ آریا ادیب
 
  • پیشنهادات
  • MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]منشاو سیر تطور خط[/h]
    نباید پنداشت كه خط یكباره در گوشه ای از جهان از طرف یك یا چند تن به طور كاملی اختراع شده و از آن جا به سایر جاها به ارمغان رفته است و یا هر قومی برای خود خطی كامل و زیبا ساخته آن را به دیگران آموخته اند- بلكه باید دانست كه اصل خط ها عالم، از نقش كردن پندار و تصوّر بشری با صورتی ساده و عاری از صنعت و كودكانه برخاسته است.
    انسان از وقتی كه به خود آمد و ارتباطی بین افراد صورت گرفت سعی داشت كه اندیشه ها، مرادها و بویه های خود را به صورتی و شكلی به طرف بفهماند و ساده ترین طرزی را كه برای به جا آوردن این مقصود پیشنهاد خاطر ساخت آن بود كه آن خیال ها را بر روی صفحه ی سنگ یا پارچه ی تخته یا بر دیوار مغازه و اِشگفت مطابق صورت خارجی كه در نظر است مجسم سازد، پس قدیم ترین خط های عالم قدیم ترین نقش هایی است كه مردم برای مجسم كردن اندیشه های خود نگاشته اند و خط بدین طریق رفته رفته به وجود آمده است و خط هایی كه بعدها نوشته شده و دنباله ی آن ها تا امروز پیوستگی یافته خلاصه ی آن نقش ها و كامل شده ی زحمت هایی است كه با نهایت سعی، آزمون، تكرار و اصلاحات پی در پی از طرف مردم و در ازای زمان دست به دست به ما رسیده است.
    مطالعه در تاریخ خط و دانستن تاریخ خط های دنیا بسیار مهم است و در این باب كتاب ها نوشته شده است و دانستن این علم انسان را به طرز معیشت، طرز فكر و طرز زندگانی قوم های مختلف جهان آشنا می سازد.
    در كاوش های استادان طبقات الارض و كنجكاوی مغارهای قدیم كه محل اقامت مردم وحشی بوده است، نقش ها و تصویرهایی از حیوانات و نباتات به دست آمده است كه مظهر خیال های مردم بوده و بعضی از آن نقش ها را توانسته اند با اصل خیال نقاش مطابق ساخته بخوانند، و ازین رو خط ها وحشیانه ی دیگر را نیز خوانده و به خواندن خط ها كامل تر موفق شده اند.
    اینك ما مراحل تكمیل و تطوّر خط ها را در چهار مرحله وانمود می كنیم:
    مرحله ی اول: خطّ ِنگاری یا نقشی- یعنی كسی خیال و اندیشه ی خود را به صورت نقش و نگار تجسم داده و آن را وسیله ی فهم دیگری قرار دهد و این خط دارای زبان خاصی نیست و خطی است كه می توان آن را خط بین المللی دانست، خط هیْریوغلف مصر قدیم اصلاح شده ی این خط بوده است.
    مرحله ی دوم: خطّ ِنموداری یا علامتی- یعنی خطی كه برای هر اسم خواه اسم ذات یا اسم معنی نشانه و علامت خاصی قرار دهند، در چنین خطی باید به شماره ی مفاهیم لغت ها یا كلمه های معمول در آن زبان علامت هایی معین به كار برد و الفبا در این خط موردی ندارد، این گونه خط ها دارای شكل ها و علامت های بسیاری است كه گاهی از هزار هم می گذرد مثل خط ها مصری متأخرتر، بابلی و آشوری قدیم.
    مرحله ی سوم: خطّ ِآهنگی یا صوتی- یعنی خطی كه هر حرف یا شكل نشانه ی یكی از صوت هاست در زبان صاحبان این خط ها نیز غالباً واژگان با اصوات و مقطعات جدا جدا ساخته شده است و هر صوتی در مقصود گوینده تأثیری خاص داشته، یعنی اصوات حاكی مراد و قصد گوینده است و یك صوت با تغییر آهنگ تغییر معنی می دهد مثل لفظ "بَهْ" كه در زبان فارسی به سبب تفاوت آهنگ گوینده اش، ممكن است چند مقصود مختلف را بفهماند و با تكرار آن باز چند مقصود دیگر را حالی كند و با نوشتن آن (به واسطه ی این كه خط ما خط صوتی نیست ) نمی توان این مقاصد را به طرف فهمانید. خط چینی امروز مخط های از خط علامتی و خط صوتی است.
    مرحله ی چهارم: خطّ ِالفبائی- و آن چنان است كه هر حرف نماینده ی یك مخرج است، و آن مخارج گاهی حروف مصوّته و گاهی حروف غیرمصوّته را ادا می كنند و از تركیب مجموع حروف لغات و كلمات ساخته می شود و چون لغات و كلمات ساخته شده از چند مخرج مختصر بیش نیست با همان چند حرف كه از سی چهل عدد تجـ*ـاوز نمی كند می توان تمام لغت ها، معنی ها و مقاصد را وانمود ساخت- مانند خط ها اسلامی، لاتینی، هندی و سامی كه همه از خط ها الفبائی محسوب اند.

    2- اصل خط ها دنیا از كجا است؟
    تا اوایل قرن نوزدهم اهل تحقیق را گمان چنان بود كه اصل و ریشه ی خط ها از سه خط برخاسته است و آن سه: خط چینی، خط هندی و خط سامی است و معتقد بودند كه خط قدیم مصری (هیریو غلف) و خط میخی از اصلی دیگر است كه از زبان های قدیم محفوظ مانده است. ولی بعدها به این عقیده گرویدند كه تمام خط ها از روی خط فنیقی (كنعانیان) گرفته و ساخته شده و تنها خط مصری و چینی باقیمانده ی خط های نگاری قدیم است.
    عقیده ی دیگر نیز پیدا شد كه گفتند خط فنیقی از خط مصری كه به تدریج از صورت نگاری و نقشی خارج شده بود استخراج و صورت الفبائی بدان داده شد- به این شكل كه بیست و دو علامت از خط مصری كه هر یك مخرج حرفی بود گرفته الفبایی كه بعد تنه ی سایر خط ها گردید از آن ترتیب دادند.
    عقیده ی دیگری نیز هست كه گویند خط فنیقی و خط عبری از خطی دیگر كه نمونه ی آن در جزیره ی "كریت" پیدا شده است، گرفته شد.
    عقیده ی دیگر می گوید كه خط فیقی مأخوذ از خط میخی است كه آن را اصلاح كرده و به صورت الفبائی درآوردند و هر كس در عقیده ی خود متوّسل به قرائن و شباهت حروف و مرّجحات دیگر می شود و آن چه مسلم است آن است كه خط فنیقی قدیم ترین و سهل ترین خط ها الفبایی دنیای قدیم بوده، خط عبری، سرُیانی، نَبَطی، عَرَبی، مُسنَدْ، آرامی، پهلوی، یونانی، لاتین، سنسكریت، سغدی، ایغوری، حبشی و سایر خط ها موجود دنیا غیر از چینی از آن خط عاریت و تقلید شده است و این كه آن خط از چه خطی گرفته شده و آیا اصل آن از خط میخی یا خط مصری است، تردید است.
    3- ایرانیان خط را از كجا آموختند؟
    مردم ایرانی، كه به فرموده ی زرتشت از سرزمین "اَیْرانَ وَ یِْچَ" بیرون رانده و برای پیدا كردن چراگاه و خورش به سوی خوارزم و ایران رهسپار شدند غالباً مردمی بیابانی، چوپان و برزیگر بیش نبودند و از خود خط، ادبیات، فرهنگ و آداب شهرنشینی نداشتند. این معنی از حالت آریایی های سكائی، تخاری، سَرْمَتْ و الَاّن، كه بعدها از مشرق آسیا وارد ایران شده و برای به دست كردن چراگاه و خورش با برادران ایرانی خود كه پیش تر از آنان وارد ایران یا هند شده بودند بزد و خوردهای خونین پرداختند، معلوم می شود و می بینیم كه آن قوم نه خطی داشتند و نه دارای كتابی و شریعتی بودند و به جز پرسش قوای طبیعی و ستارگان كیشی نداشتند و از این رو دارای تربیت شهرنشینی كه خط سرآمد آن است نبودند.
    دیگر می بینیم كه خط ها پذیرفته شده ی این اقوام نیز خط ها ملل سامی است یعنی همان خطی كه سایر برادران آریایی ما چون هند، یونان، روم، فرنگ، روس، ژرمان و سایر شاخه های نژاد سفید آن را تقلید كردند.
    در اسطوره ها و نامه های باستانی ایران نیز این معنی ثبت است كه خط از طرف دیوان به پادشان باستان ایران مانند طهمورث زیناوند آموخته شد و این سخن در شاهنامه یاد شده است آنجا كه گوید:
    چون طهمورث آگه شد از كارشان برآشفـت و بشكسـت بازارشـان
    كشیدندشان خسته و بسته خوار به جان خواستند آن زمان زینهار
    كـــه مــا را مكش تا یكـی نوهنـــر بـیاموزی از مـا كـت آیـــد به بــر
    نــبشتــن بــه خســرو بــیاموختنـد دلـش را به دانـش بــرافروختنـــد
    نبشـتن یكــی نه كه نزدیــك سـی چه رومی چه تازی و چه پارسی
    چه سغدی چه چینی و چه پهلوی نگـــاریــدن آن كــجــا بشــــتنوی
    از این روایت فردوسی كه از روی روایات باستانی ایران گرفته شده است نیز به خوبی برمی آید كه آریاهای آن روز كه در ایران استقرار یافته اند، خود دارای تمدّن و خطّ نبوده و این مبادی و اصول را از رعیت ها و زیردستان مغلوب خود آموخته اند و آن زیردستان مردم قدیم ایران بوده اند كه بعدها از آنان به "دیو" تعبیر شده است و یا اسیران جنگی از نژادهای همسایه و یا اتباع ملل مجاور كه مغلوب ایرانیان می شدند.
    بالجمله آن چه از منابع صحیح و قراین روشن، ثابت و شواهد حسّی به دست می آید آن است كه در آغاز این گفتار بدان اشارت رفت- و می دانیم كه ایرانیان (مادی ها) در طول مدتی كه یوغ بندگی و رعیتی ملل مقتدر سامی (آشور) را به گردن داشتند، به خط آشوری كه خط میخی است آشنا شدند و سپس كه گردن از قید ذلّت و بندگی آنان برتافتند و دولتی مستقل از خود برقرار ساختند خط میخی را تكمیل كردند و از این رو می بینیم كه در بدو تشكیل دولت هخامنشی این خط مانند خطّ ملّی مورد استعمال پادشاهان بزرگ چون كورش، داریوش، خشیارشا، اَرْتَخشْتَرْهَ و غیره است و در سنگ ها، مهرها، فلز ها، گل پارها، دیگر كتیبه ها و نوشته ها آن را به كار بـرده اند. و سپس نیز خبر داریم كه خط دیگری كه آن هم از خط ها مردم سامی است، مورد استعمال ایرانیان قرار گرفته به خط پهلوی مشهور گردید.
    اینك می خواهیم طرز و كیفیت خط ها میخی، پهلوی و اوستائی را یكان یكان روشن سازیم بنابراین نخست اندكی در بنیاد سازمان خط بیان كرده پس آن گاه وارد موضوع می شویم.

    4- خط ها ایران پیش از اسلام
    الف- خط میخی
    سومریان مردمی بودند كه پیش از (3000) سال قبل از میلاد مسیح در قسمت جنوبی عراق سكونت داشته و دارای تمدنی بوده اند و خطی نیز داشتند كه آن را از چپ به راست می نوشتند و این خط میخی است.
    در حدود سنه ی (3000) قبل از میلاد طوایفی سامی نژاد كه آن ها را فنیقی یا كنعانی می نامند از جزیره العرب یا سواحل خلیج فارس به سرزمین عراق تاخته و در جنب سومریان دولت و مدنیّتی كه آن را از سومریان آموخته بودند ایجاد كردند- ولی تمدّن و دولت مذكور دوام نكرد و بار دیگر مقهور سومریان شد و آن مردم به سوریه و فلسطین شتافتند و در سواحل بحر ابیض سكنی گزیدند ولی طوایف سامی دیگری بعد از آن ها در بابل و آشور قدرت پیدا كرده دولت های عظیمی به نام دولت (كاسانیان)، (آشوریان) و (كلدانیان) از اواسط قرن 18 ق. م به بعد به وجودآوردند و بابل و نینوا پایتخت كلده و آشور شهرت جهانی یافت.
    در همین ایام طوایفی كه به (عیلام) یا ملوك (اَنزان) موسوم بودند در خوزستان و سواحل خلیج فارس، لرستان، قسمت غربی و جنوبی ایران برخاسته و رقیب بزرگی برای آشوریان شدند و شوش پایتخت آنان مشهور جهان شد.
    خط میخی از چهار تا پنج هزار سال پیش از میلاد در نزد سومریان ساكن جنوبی بین النهرین معروف بود و از شكل بدوی (نقشی) ترقی كرده مرحله ی دوم وسوم را می پیمود، طوایف آشور و عیلام نیز همان خط را از سومریان گرفته و به كار بردند- این خط در حوالی (1700 ق. م) در مرحله ی دوم و سوم بود كه ایرانیان مادی هم آن را گرفته و به كار بردند.
    درست روشن نیست كه از چه تاریخ این خط به دست مادها افتاده است، اما معلوم است كه این خط در دست ایرانیان رو به ترقی و اصلاح نهاده و در اواسط قرن (6ق. م) از مرحله ی "نموداری" یعنی علامتی و "آهنگی" یعنی صوتی به صورت الفبایی درآمده است، و وقتی كه كورش كبیر دولت هخامنشی را سر و صورت داد و بابل را در (538 ق. م) فتح كرد، خط میخی كه هنوز در كلده، آشور و عیلام به صورت نموداری و آهنگی بود در ایران صورت الفبائی یافته بود- كتیبه ها، نوشته های سنگی و سفالین پادشاهان هخامنشی كه به سه زبان كلدانی، عیلامی و فارسی است این معنی را گواهی صادق است از این رو می توانیم بدانیم كه ایرانیان مادی از دیرباز با این خط انس داشته اند و آن را دیری ورزیده و به كار انداخته و قریحه و ذوق خود را در اصلاح آن برگماشته و آن را به این صورت درآورده اند ورنه چگونه در مدت چند سال هخامنشایان می توانستند آن را از صورت اصلی به این صورت درآورند؟
    خط میخی كلدانی دارای حرف ها و شكل هایی بسیار بود كه بعضی از آن ها نمودار یك ذات با یك معنی- و بعض دیگر نماینده ی صوت و هجائی خاص بود. كه با یك یا چند صوت از آن ها یك معنی ساخته می شد.
    مجموع مقاطع حروف بی صدای خط میخی كلدانی از 18 حرف تجـ*ـاوز نمی كرده است به قرار ذیل: ا، ج، د، ز، ح، ط، ل، م، ن، س، پ، ص، ق، ر، ش، ت.
    و با آن كه آشوری ها و بابلی ها از نژاد سامی بوده اند معذلك حروف سطبر و فخیم عربی مانند ظاء و ضاد و حروف حلق مانند غین، عین و ها و حرف شین و خا درآن نیست و از این رو حدس می زنند كه این خط را سومریان از مردمی غیر سامی آموختهاند یا خود سومریان غیر سامی بودهاند.
    میخی مادی
    اما حروف الفبای میخی مادی 42 حرف بوده است و 36 حرف آن را از روی حروف میخی آشوری ساختهاند كه پنج حرف آن از حروف صدادار بوده است و شش حرف دیگر از جنس "نمودار" بر آن افزودهاند و آن شش علامات: بَغا- اوهرمزد- دَهْیو- شاه- بومی و علامت ختم جمله می باشد – توضیح آن كه نمودارها در الفبای آشوری از هشتصد حرف هم تجـ*ـاوز میكند ولی در الفبای مادی یا هخامنشی چنانكه می بینیم از شش حرف زیاد نیست و این است صورت آن ها:
    اصلاح مهمی كه در ایران راجع به خط میخی شده است، زیرا چنانكه گمان كردهاند و علی القاعده نیز همین طور به نظر میرسد ایرانیان این خط را از مردم همسایه "آشوری" یا "عیلام" یا هر دو گرفتهاند و اگر فرض كنیم كه در آغاز تمدن و استقلال دولت مادی این وام گرفته شده است باز تا ابتدای دولت هخامنشی از نظر مدّت چندان دور نبوده است كه بتوان گفت كه بالطبع و از لحاظ تطوّر چنین اصلاحی در خط میخی صورت گرفته است – یعنی اولاً آن را از حالت علامتی و صوتی (هجائی) به حالت الفبائی در آورند و ثانیاً اعراب را جز حروف قرار دهند و ثالثاً برای حروف مختص به زبان آریا كه در خط آشوری نبود صورتهائی اختراع نمایند، بنابراین شكّی نیست كه این اصلاحات تدریجی و به طریق تكامل و تطوّر طبیعی صورت نگرفته بلكه، بر حسب هوش و قریحه ی ملی به امر و فرمان بزرگان یا شهنشاهان یا مغان وجود یافته است و ناگهانی، به طور انقلاب و نو در آمد موجود شده است.
    ممكن است گفته شود كه به راهنمائی دبیران فنیقی یا آرامی یا یهود كه در زیر دست بزرگان ایران خدمت می كردند و حروف الفبایی داشتهاند و از پیش با آن آشنا بودهاند این اصطلاح پیدا شده است. این تصور دور نیست لیكن اشكالی دارد و آن این كه خود یهود یا آرامیان یا فنیقیان هم حروف مصوّته و اعراب را داخل خط نكرده اند، چنان كه از آثار قدیم فنیقی، یهود و آرامی معلوم میشود كه نه تنها اعراب جزء كلماتشان نیست بلكه الف، واو و یا هم در كتیبهها و نوشتههای قدیم آن مردم پیدا نمیشده است و در اواخر الف، واو و یا را برای نشان دادن حركات گاهی به كار میبردهاند، پس از انقراض یهود و پراكنده شدن در آفاق چون دیدند این سه حرف كافی برای ادای مقصود نیست و لغات آنان دستخوش فنا خواهد شد قاعدهای برای حركات وضع كردند كه امروز به طور ناقص در خط مربع (خط عبری) دیده می شود در این صورت معنی ندارد كه اصلاح خط میخی از ناحیه ی مردم سامی صورت گرفته باشد و شكّی باقی نمیماند كه این اصلاح مربوط به غـ*ـریـ*ــزه ی ذاتی و طبیعی آریائی است چنان كه ملل گِرِك، لاتین و هند نیز بعد از قبول حروف فنیقی همین كار را كردند و اگر بخواهیم سامیان را در عمل كتابت ایرانیان مؤثر بشناسیم باید به عكس تصور فوق ضایع شدن خط ایران و از میان رفتن اعراب از در خط پهلوی و خط ها اسلامی مربوط به تأثیر وجود آن قوم بدانیم چنانكه در جای خود به این معنی اشارت خواهیم نمود. چیزی كه خط میخی را از بین برد (چنانكه معروف است) حمله ی اسكندر و قدرت سرداران او نبود- بلكه دشواری این خط سبب از یاد رفتن آن گردید، چه خط میخی با قلمی نوك تیز چون یا فلزی بر روی پارههای گِل سخت شده كنده كاری گردیده و یا با همان قلم بر الواح سنگی و معدنی حكاكی میشده است، بر خلاف خط مصری و فنیقی كه روی چوب و یا پاپیروس و پوست حیوانات با هر نوع قلمی كنده شده یا با رنگ نوشته میشده است. اما درخط میخی چنین نبود بلكه بیش تر پارچه ی گلی را برداشته با چنین قلمی بر روی آن خط های كنده و پارچه را خشكانیده و سپس پهلوی هم قرارمیدادند و آن پارچههای گِل را به زبان "كلدانی" "آجُرْ" و آن خط ها را "دُپی" می نامیدند و از آن آجرها دو كتابخانه یكی در شوش و دیگری در تخت جمشید اخیراً كشف گردیده است.
    همچنین بر روی فلزات یا سنگ ها حروف میخی با دقت بایستی كنده شود و به درد پاپیروس و غیره نمی خورده است – به همین سبب عامه ی مردم ایران در آن عصر برای تحریرات عادی بر روی پوست یا پاپیروس خط آرامی به كار می بردهاند.
    این شكل كتابت و خشونت شكل حروف و جای زیاد گرفتن سطور سبب شد كه از همان زمان دولت هخامنشی خط آرامی (كه از مدت های دور از كنعانیان به سرزمین كلده و آشور رسیده بود) به همراه كاتبان و دُپیوَران سامی به ایران آمده وسیله ی مبادله ی افكار و رفع حاجت بزرگان، تجار و سایر مردم قرار گیرد- این است كه در دوره ی اشكانیان خط میخی روی به تراجع می گذارد و تا مدتی خط یونانی مورد استعمال واقع شده و به تدریح از نیمه ی قرن دوم پیش از میلاد خط آرامی متداول می گردد، لیكن نباید تصور كرد كه خط میخی در عهد اشكانیان به كلی منسوخ شده بود چه در بابل لوحههائی یافتهاند كه متعلق به دوره ی اشكانی است و به خط میخی نوشته شده است، در این لوح ها مطالب قانونی، نجومی و سرودهای مذهبی مندرج است.

    ب- خط پهلوی
    خط پهلوی چنان كه پیش تر اشاره كردیم از خط آرامی گرفته شده است و خط آرامی در اصل منتهی میشود به دو خط قدیم كه یكی فنیقی و دیگری عبری است.
    فینیقیان كه آنان را كنعانیان هم مینامند در حوالی سه هزار سال پیش از مسیح از سواحل خلیج فارس یا از داخله ی جزیرهالعرب وارد سواحل فرات شده و چنانكه قبلاً گفتیم در آنجا رحل توّطن افكندند و سپس از آن جا به طرف سوریه و فلسطین رفتند و درسواحل بحرابیض دولتی تجارتی بوجود آوردند.
    عبریان كه بدون شك از ملل سامی نژاد می باشند از شبه جزیره ی طورسینا و به قول استاد "مرگلیوس" از یمن و به قول دانشمندی دیگر از حجاز كه از زادگاه اصلی آن قوم بوده است برخاسته و به عادت صحراگردی و بادیه نشینی هجرت كردند و عاقبت درحوالی قرن سیزده قبل از میلاد در حدود فلسطین و ارض كنعان با كنعانیان همسایه شدند و بعد از جنگ های خونینی وارد فلسطین گردیدند و بعدها شهر اورشلیم را عمارت كرده در آنجا خانه كردند، نام "عبری" از مادّه ی "عَبَرْ" و به معنی عبور و حركت و اشاره به صحرانوردی آن طایفه است، نو به مناسبت "اسرائیل" كه لقب "یعقوب" بوده به بنی اسرائیل موسوم شدند.
    در اخبار یهود آمده است كه "عبری" نام "ابراهیم" جدّ بزرگ بنی اسرائیل است كه از شهر "اور" كِلدهَ گریخته و از نهر عبور كرده است – و معلوم نیست كه این نهر اُرْدُنْ است یا نهر فرات، و بعضی گویند "عبری" نام یكی از اجداد ابرهیم بوده است و علمای معاصر ترجیح میدهند كه عبری را از مادّه عبور گرفته و آن را شامل بنی اسرائیل كه از صحاری عبور می كرده و در حال بَدَوی می زیستهاند بشمارند- چنان كه عرب را هم از همین ریشه ی و مادّه و به همین معنی می دانند و ثلاثی مجرد یعنی اصل و ریشه فصل "عَبَرْ" و "عَرَبْ" را یكی دانند كه به قاعده ی قلب لغات اختلاف یافته است.
    باید دانست كه اقوام عبری اختصاص به فرزندان "ابراهیم" داشتهاند چه طوایفِ دیگری نیز به این نام خوانده شدهاند كه بعدها با اعراب به هم آمیخته و از یهود جدا شدهاند.
    قدیمی ترین نمونهای كه از خط فنیقی یافتهاند، كتیبه ی (ستون مه زا) است كه تاریخ آن به (895 ق.م) میرسد- دیگر جامی است سه قطعه كه در جزیره ی "قبرس" یافتهاند كه تاریخ آن را با عهد "سلیمان" پادشاه یهود (971-931 ق.م) به حدس و تخمین برابر كردهاند و چون این دو كتیبه به هم شباهت ندارد، تصور كردهاند كه خط فنیقی از خط عبری گرفته شده است، ولی به دلایلی دیگر كه محلّ ذكر آن اینجا نیست، این عقیده مُرجّح شده است كه موجد خط الفبائی آرامی فنیقیاناند كه یا از خط مصر و یا از خط میخی سومری آن را تقلید و در آن اصلاحاتی به كار بردهاند و از حالت نقشی به مرحله ی الفبائی در آوردهاند.
    این خط كه بعدها خط آرامی، نَبَطی، مُسْنَدْ، حَبَشی و قِبْطی از آن تقلید شد، در ایران به خط پهلوی تبدیل یافت، یعنی آن خط با بندگان و جیره خواران سامی وارد ایران شده و در زمان هخامنشی و بعد از آن در عهد اشكانیان مورد استفاده واقع گردید و رفته رفته در آن تغییرهائی راه یافته خط پهلوی اشكانی را بوجود آورد.
    خط پهلوی چنان كه گذشت از خط آرامی گرفته شده است و پادشاهان هخامنشی این خط را یعنی آرامی را ترویج كردهاند.
    خط میخی برای نقر و نقش كتیبه به كار میرفته است و از برای نامهها و دیگر نیازمندی های عمومی مناسب نبوده است از این رو خطّ ساده و الفبائی "آرامی" كه از عهد كلدانیان در آسیای صغیر معروف بود به تدریج اهمیّت پیدا كرد. ابتدا به مناسبت سهولت هر جا به خطّ میخی چیزی نوشته می شد نام صاحب خطّ- یا اگر آن چیز ظرف سفالی یا جنس دیگری بود نام خریدار یا فروشنده را- در كنار آن به خطّ آرامی می نوشتند، ولی بعدها وسعتِ استعمال این خط به جایی رسید كه در تمام قلمرو ایران، عراق، آسیای صغیر و مصر عمومیّت یافت و مكاتیب حكام، پادشاهان، روابط ملل، روزنامه های دولتی، فرمان ها و نوشتههای عادی همه با خطّ آرامی انجام میگرفت. ترقی روز افزون این خط با حمایت و تقویت شهنشاهان هخامنشی حاصل آمد كه در شاهنشاهی فاضل و عالی خود متعرّض آئین، رسم ها،خطّ و زبان ملل تابعه نمیشدند. مخصوصاً خطّ آرامی را به خاطر آسانی آن رواج دادند و به كار بردن آن را در ممالك مفتوحه انتشار فرمودند.
    زبان آرامی به دو لهجه منشعب گردید: لهجه ی عراقی كه آن را لهجه ی آرامی شرقی نامند و لهجه ی سوریه، فلسطین و طورسینا كه آن را آرامی غربی نامند- خط آرامی هم به چند شیوه و رسم آن خط در آمد و آن چه در ایران مادَرِ خطّ پهلوی قرار گرفت شیوه و قلم آرامی عراق بود.
    اصل خط آرامی كه از كجا شاخه گرفته است درست محقق نیست، برخی تصّور كرده اند كه خطّ مذكور از روی خطّ هیریوغلف مصر تقلید شده است زیرا هر چند خطّ نامبرده خطّ الفبائی است معذلك حروفی در آن خطّ هست كه حاكی از صورتی است كه خود آن حرف هم به معنی همان صورت است مانند الف "عَلفّیا" به معنی "گاو" كه در اصل به شكل سر گاو بوده و بعد كه از حال نگاری به حال صوتی افتاده صدای "آو" یافته و بعد حرف الف و صدای "اَ اِ اُ" پیدا كرده است. دیگر "ب" كه نام او "بیت" است و در اصل به صورت خانه ی مسقف بوده است همچنین "جیم" كه نامش "گمیل" است و در اصل صورت جَمل = شتر بوده و "طِطْ" كه نام و صورت افعی است و عین كه به شكل چشم است و "لامد" كه به شكل عصا است و "هی" كه به صورت شبكه است و غیره ... و گروهی گویند كه خطّ آرامی از مخترعات یكی از ملل سامی است و جمعی آن ماْخوذ از خطّ فنیقی دانند چنان كه گذشت و جماعتی گویند خطّ فنیقی از خطّ آرامی اخذ شده است زیرا خطّ آرامی از دو هزار سال قبل از میلاد وجود داشته است.
    داریوش سوم به غدر و خــ ـیانـت بعض ایرانیان به قتل رسید و كشور ایران مفتأمفت به چنگال "اسكندر گجستك" افتاد و تمام شهریاران ایران را كشت و ایران را با بیداد و غَدْر به مشت آورد و خود هم به زودی به مرد و سلوكیدیان بر ایران غلبه یافتند و این فتنه ی پرآوازه به سود یونانیانِ آوازهگر تمام گردید، خط یونانی و آداب آن كشور كه او نیز چون ایران مسخر گردنكشان مقدونی شده بود، در ایران شیوع یافت، سكههای آن زمان و سكههای اوایل عهد اشكانیان با آن خط زده شد – حتی قبالههای املاك هم تا 150 سال ق.م به خط یونانی نوشته میشد و كتیبههایی از "گودرز اشكانی" و غیره به این خط بر صخره كنده شده است و در "لرستان"، "بختیاری" و "بیستون" موجود است.
    دیری نگذشت كه خط پهلوی جای خط یونانی را گرفت و چنان كه "كریستن سن" مورّخ معاصر می نویسد یونای مآبی اشكانیان كه از خراسان برخاسته سرداران یونانی را مغلوب و از خاك ایران بیرون كرده بودند، تقلیدی صوری و از لحاظ (مُدْ) بود و چیزی طول نكشید كه زبان و آداب یونانی منسوخ و آداب آریایی ایران به صورت طبیعی خود بازگشت كرد و سكهها و نوشتههای ملی با خط پهلوی شروع شد- و خط میخی به عللی كه در فصل پیشین ذكر آن گذشت دیگر موقعی برای اعاده به دست نیاورد.

    قدیم ترین آثار به خط آرامی در ایران
    بعد از كتیبه ی نقش رستم كه ذكرش گذشت قدیمی ترین آثاری كه به خط آرامی از طرف ایرانیان در دست است سكههای پادشاهان "پرته دار" میباشد.
    از زمان سلطنت هخامنشی، فارس در مملكت ایران دارای اهمیت فوق العاده بود – شاهنشاهان ایران آن جا را محل اقامت تابستانی خود قرار داده در ایام زمستان اوقات خود را در شوش یا بابل به سر میبردند- و به همین جهت "شَتْرپُوانهای پرسپلیس" كه قطعاً از خاندان سلطنتی بودند در میان سایرین وضع ممتازی داشتند – و چنان كه از روی مسكوكاتی كه بعدها ضرب كردند فهمیده می شود این شاهزادگان هم نماینده ی قدرت سلطنت و هم نماینده ی قدرت مذهبی بودند – به علاوه "استرابو" در كتاب خود (كتاب 15 فصل 3 بند 3 و 24) می نویسد: اقتدار شتربوان های مزبور در زمان هخامنشی ها و سلاطین مقدونی زیاد بود ولی زمان اشكانی ها به تدریج كاسته شد- بعد مؤلف مزبور اضافه می كند: "امروز (قرن 2) ایرانی های فارس استقلال خود را حفظ كرده و دارای سلاطینی هستند كه ابتدا مطیع مقدونی ها و بعد مطیع پارت ها بوده اند".
    در سال (323 قبل از میلاد) پادشاهان فارس و تحت تبعیت اسكندر كبیر كه قطعاً در حفظ قدرت آن ها برای استفاده از نفوذی كه آن ها بر مزدیسنهای(پیروان مذهب ایرانی های قدیم) مركز و جنوب ایران داشتند – می كوشید درآمدند.
    قدیم ترین سكه ی كه از شاهزادگان به دست آمده متعلق به قرن 3 قبل از میلاد است و به نام "بَغْه دات" (Baga dat) پسر بَغَ كِرْت می باشد- و بعد از آن سكه های "وَهوبُرز" و دیگران است.
    سكه های این پادشاهان دارای علامت آتشكده و صورت بیرقی چهار گوشه كه ظاهراً همان علم كاویانی بوده است می باشد و علائمی دیگر از آثار اوستائی در آن ها موجود است – هغداد و وَهُربُرز جنبه ی دینی داشته اند و پنام بر روی دارند و تاریخ ریاست آنان به عقیده ی "كریستن سن" 280 قبل از مسیح است.
    سكهْ بَغْ دات بغَكِرت
    عبارت سكه: بَغَ دات پرتَ ر كه زی بَغی بَغَ كِرْتَ
    این سكه ها نمونه ی خوبی از تطّور خط آرامی، چه این سلسله كه سكه زده اند تاریخ آنان سال بعد، تا عهد "پاپك" و پسرش ( ارتخشیر پاپكان)، امتداد پیدا می كند، از گرده ی سكه های مذكور می توان دانست كه در این مدّت چگونه خط معمولی ایران تغییراتی پیدا كرده و به خط ساسانی منتهی گردیده است.

    حروف پهلوی:
    خط پهلوی دارای 25 حرف با صدا و بی صداست. (ا، ب، گ، ج، د، ه، و، ز، ی، ك، ل، م، ن، س، ف، پ، چ، ژ، ش، ت، ث،خ، ذ، غ،) ولی برای حروف (ح، ط، ع، ص، ق) كه در الفبای آرامی هست نیز حروفی دارد یعنی (ه) گاهی صدای(ح) می دهد و (ت) گاهی صدای (ط) و الف و گاهی واو صدای عین و چ صدای (ص) و كاف و میم صدای (ق) در دارا می شده و اگر چه برای "ث" و ذال هم حروف خاصی ندارد، اما حرف "ت" گاهی به جای "ث" و گاهی به جای ذال می نشسته است و حرف "پ" كه صدای چ، ف و ژ نیز میداده، گاهی صدای واو داشته و ظاهراً واو مذكور واوی بوده است بین پ، واو و ف، كه آن را بعدها "فاء عجمی" نام نهادند مانند حروف دوم كلمه ی "اوام – افام" و "دویر – دپیر" و حرف آخر "آپ –آو" و واو "گوی" و گفت و غیره.
    خط پهلوی و لهجه ی پهلوی به دو دسته تقسیم شده است، یكی خط و لهجه ی اشكانی كه آن را پهلوی شمالی می نامند و سابق پهلوی كلدانی می گفتند – دیگر خط و لهجه ی ساسانی كه آن را پهلوی جنوب و جنوبی غربی می نامند و شرح آن ها داده شد. سوای این دو قسم خط كه با حروف مقطع نوشته می شده و گویا مختص كتیبه ها بوده است. خط دیگری هم داشته اند كه از برای تحریرات معمولی به كار بـرده می شد و این خط با حروف متصل نوشته شده از حیث شكل با خط دیگر تفاوت داشته است.
    به موجب نقل ابن الندیم، در ایران چند قسم خط معمول بوده است، وی از قول ابن المقفع گوید:- ایرانیان هفت نوع خط داشته اند:
    1) خط دینی بود كه آن را "دین دفیریه" گویند و اوستا را بدان نویسند.
    2) ویش دبیریه و آن سیصد و شصت و پنج حرف است كه كتب فراست (قیافه شناسی) و زَجْر (تفأل وتطیّر- مُروا و مُرغوا) و خریِر- آب و طنین گوش و اشارات چشم و ایماء و اشاره و چشمك و آنچه بدین ماند بدان خط نویسند.
    3) خط دیگری كه آن را "كستج- ظ: گستك" گویند و آن بیست و هشت حرف است كه بدان عهدها،میثاق ها و اقطاعات می نوشتند و نقش مُهرهای شاهنشاهان پارس و طراز جامه و فرش و سكه ی دینار و درهم بدین خط بود.
    4) خط دیگر كه آن را "نیم كستج- نیم گستك ظ" می گفتند و آن نیز بیست و هشت حرف است كه نامه های پزشكی "طب" و فلسفه را بدان می نوشتند.
    5) خط دیگری موسوم به "شاه دبیریه" بود كه پادشاهان عجم میان خویش بدان سخن می گفتند (كذا؟) دور از مردم عامه، و سایر طبقه های كشور را هم از آموختن آن نهی می كردند زیرا پرهیز داشتند كه دیگری جز پادشاهان و ملوك بدان واقف شده از آن راه بر اسرارشان وقوف یابد و ما آن خط را ندیدهایم.
    6) كتاب رسایل و نامه ها- خطی بود كه همه ی طبقات می نوشتند جز پادشاهان، و نام آن "نامه دبیریه" و "هام دبیریه" بود و همانطور كه به زبان می گذشت نوشته می شد و نقطه نداشت و بعضی از كتابت های رسایل به لغت سریانی قدیم- یعنی لغات مردم بابل- نوشته شده به فارسی خوانده میشد و عدد حروف آن سی و سه حرف بود.
    7) خط دیگر كه نام آن "راز سهریه" (؟) بوده و پادشاهان رازها و اسرار خود را در روابط با ملل خارج بدان خط می نوشتند- و عدد حروف و اصوات آن چهل بود و هر صوت یا حرفی را صورت و شكلی خاص بود و از لغات نبطی چیزی در آن خط نبود.
    خط دیگری بود كه آن را "راس سهریه" (؟) می گفتند و علم منطق و فلسفه را بدان می نوشتند و آن بیست و چهار حرف است و این خط دارای نقطه بوده و ما آن را ندیده ایم.
    دیگر قسمتی از الفبا بود كه آن را جدا از هم یا پیوسته می نوشتند و "زوارشن" می نامیدند این زوارشن ها قریب هزار كلمه بود و آن ها را برای جدا كردن لغت های متشابه از یكدیگر اختیار كرده بودند، مثلاً كسی كه می خواست بنویسد "گوشت" می نوشت "بُسْرا" و می خواند گوشت و اگر می خواست بنویسد «نان» می نوشت «لَحْما» و می خواند نان و هر چه می خواستند بدین طریق می نوشتند، مگر لغت هایی كه محتاج به بدل كردن آن نبودند كه آن را عیناً به لفظ فارسی كتابت می نمودند."
    چنان كه ملاحظه شد، در آغاز خط ها پهلوی را هفت دانسته و در شرح آن هشت آورده و اگر (زوارشن) را هم خطی جداگانه فرض كنیم عدد به نه بالا می رود و هرگاه نامه دبیری وهام دبیری را هم دو قسم خط فرض كنیم مثال ها بده می رسد. ولی حق آن است كه این دو را یكی دانسته و نیز زوارشن را با كتابت رسایل یكی بشماریم و كتسج و نیم كتسج را هم كه عدد حروف آن دویست و هشت است یكی بدانیم. یا "راز سهریه" و "راس سهریه" را كه نام هر دو به هم شبیه است یكی فرض كنیم. آنگاه هفت قلم درست می شود.
    اما آن چه از خارج اطلاع داریم و از كتیبه ها و سكه ی پول ها و نقش مهرها و سایر خط های كه در روی ظرف ها دیده شده به دست می آید خط ها ذیل است:
    1) خط اشكانی قدیم كه با خط ها قدیم آرامی پُر تفاوتی ندارد، مانند سكه ی بغ دات كه متعلق به قرن سوم قبل از میلاد است و او چنانكه گذشت یكی از پادشاهان (پرته دار) فارس پسر بغ كرت پرته دار است.
    2) خط اشكانی جدید، كه همان خط است با تفاوت مختصری چنانكه در جدول بدان اشاره شده است.
    3) خط كتیبه ی ساسانی است كه در جدول دیده می شود و با خط كتیبه ی اشكانی تفاوت دارد.
    4) خط تحریری ساسانی است كه گویا كتاب ها و نامه ها را بدان خط می نوشته اند و بر ظروف و پاره های سفال و نیز در كتابهای ادبی و علمی پهلوی نمونه هایی از آن دیده می شود كه گویا با همان خط رسایل و خط هزوارش منقول از ابن المقفع باشد.
    5) محتمل است خط ها مرموز دیگری هم برای اسرار پادشاهان یا یادداشت های ریاضیون و فلاسفه یا فال گیران و ستاره شناسان موجود بوده است كه از بین رفته و چیزی به ما نرسیده است.
    6) خط اوستا یا دین دپیوریه كه بیاید.
    7) خط ها غیر هُزوارش دار كه به فارسی خالص می نوشتند وجود داشته است اما گویا از حیث حروف هجا با سایر خط ها تفاوت نداشته و در خراسان و ماوراءالنهر بدان طرز كتابت می كرده اند و از آوردن هزوارش خودداری داشته اند.
    بالجمله خط كتیبه ی ساسانی به تدریج مانند پدر خود كه خط كتیبه ی اشكانی باشد از بین رفت و خط پهلوی تحریری تا قرن چهاردهم میلادی یا هفتم هجری در ایران باقی ماند ولی عاقبت در مقابل رقیب پر زورتری كه عبارت از خط معرب و منقوط نسخ و ثلث باشد از میان رفت. اما در هندوستان قرائت آن خط به طریق تدریس تا درجه ای دوام آورد. اما پیداست كه این قرائت تا چه پایه ناقص و ناتمام بود، خاصه در خواندن هزوارش ها كه هنوز هم مؤبدان و علمای مزدیسنان آن كلمات را غلط میخوانند و نمونه ی غلط خوانی مزبور در برهان قاطع و "دستور پهلوی" به خوبی هویداست، و اصلاح این اغلاط را باید حقاً مرهون خاورشناسان و پشت كار عدیم النظیر ایشان بود خاصه "دكتر اندریاس آلمانی" و بهترین دانش آموزان او آقای پروفسور "هرتسفلد" آلمانی كه در چند سال اقامت خود در ایران منت استادی بر جمعی از طلاب ایرانی دارند.
    ج- خط اوستائی یا دین دپیری
    خط اوستائی یا (زند) كه آن را "دین دپیری" نامند به اغلب احتمال ها در زمان ساسانیان اختراع شده است، چه تا آن عهد متن های اوستا سـ*ـینه به سـ*ـینه می رسیده است و یا با خط ها مختلف هر عصری یادداشت می شده است، عاقبت به سبب تطوری كه رفته رفته در زبان ایرانیان پیدا شده بود بیم آن بود كه تجوید و قرائت كتاب بزرگ زردشت دستخوش گردش روزگار شود و اصل و حقیقت آن سخنان از میان برود، از این روی و بدین اندیشه بهتر دانستند كه خط درست و كاملی اختراع كنند تا بتوانند همه ی اصوات و حروف زبان قدیم را چنانكه هست بر صفحه ثبت نمایند و از خط پهلوی ناقص یا خطّ سُریانی كه یكی از خط ها خوب آن زمان شمرده می شد لیكن از حروف و مقاطع صوت زبان قدیم اوستا بی بهره بود این هنر انتظار نمی رفت كه تمام لغات و اصوات و قرائت صحیح اوستا را در كنف خود صیانت نماید.
    این بودكه خط اوستا (دین دپیری) از طرف مؤبدان و فضلای ایرانی در اواخر عهد ساسانیان اختراع شد، چنین كه صورت یك دسته از حروف مصوته كه شكل نداشت و حال زیر و زبر فعلی خط ما را داشت و چند حرف بی صدا كه در اوستا بود و در خط پهلوی نبود مانند: (ث) ثاءِ مثلثه (ذ) ذال معجمه (ت) نوعی تاءِ مُثتاه فوقانی (ن) نُون غُنّه (خو) خا و واو- معدوله (ش) شین مخصوص- اختراع گردید و آن حروف را بر حروف موجود پهلوی (حروف تحریری ساسانی نه كتابتی) الحاق كردند و اوستا را بدان خط نوشتند، از بركت این خط كه به ضرس قاطع می توان آن را از بهترین و كامل ترین خط های دنیا نامید تجوید و قرائت كتاب آسمانی ساسانیان از فساد و انحراف مصون ماند.
    مانی در عصر شاپور اول و هرمز به صدد اصلاح خط افتاده بود و پی بـرده بود كه اگر خط ملی ایران خوانا و درست نباشد علوم و ادبیات دستخوش فساد و ضیاع است و خاصه در كار دین خلل وارد می شود و هر كس كتاب آسمانی را به میل و اراده ی خود تبدیل و تغییر می دهد این بود كه در صدد علاج این امر برآمد و عاقبت خط سُریانی را كه در آن تصرفاتی كرده بود برای كتب خود اختیار كرد واز این روی معلوم می شود كه خط اوستائی در آغاز كار ساسانیان وجود نداشته است، زیرا اگر این خط با این كمال، تمامی و زیبائی در آن روزگار موجود می بود شاید مانی كه حاضر شده بود خط سریانیان و نسطوریان را اختیار كند بی شك خط مؤبدان ایرانی را بر آن ها ترجیح می داد.
    دلایل دیگر نیز در دست داریم كه می رساند كه خط اوستایی در عهد ساسانیان به وجود آمده است اما كی و چه زمان این كار صورت گرفته است، سند قطعی و مسلمی در دست نیست بعض محققان برآنند كه در اواخر عهد خسروان ساسانی- یعنی در قرن ششم این اصلاح به عمل آمده است. باید اعتراف كرد كه این كار یكی از بزرگ ترین كارهای پرفایده ای بود كه علمای ایران به انجام دادنش دست زدند و هر آینه اگر این كار نشده بود شك نیست كه زبان اوستائی و خود آن كتاب كه امروز یكی از مفاخر ایران و بزرگ ترین یادگار عصور باستان است بعد از حمله ی عرب و این همه فترت های تاریخی بالمره از میان رفته بود و شاید در نتیجه ی محو آن آثار، آثار اساطیری و داستان های باستانی ایران كه در شاهنامه ها می بینیم و مأخذ همه اوستا بوده است نیز در میان نبود.
    خط اوستا دارای 44 حرف با صدا و بی صداست و هم امروز كامل ترین خطی است كه در دنیا موجود میباشد، در ظرف چند ساعت با چند درس می توان حروف مذكور را فراگرفت و كلمات ایزدی دین قدیم را بدون غلط با همان لهجه و تجوید اصلی قرائت كرد.
    5- خط های ایران بعد از اسلام
    خط پهلوی بعد از اسلام، به سبب دشواری كه در خواندن و نوشتن داشت، نتوانست مانند سایر آداب و فرهنگ های ملی ساسانی مقاومت كند و در ملت غالب اثر بخشد. چندی نگذشت كه خط مذكور منحصر به مؤبدان زردشتی شد و به سرعتی عجیب رو به فنا و زوال نهاد.
    خطی كه عربان می دانستند خطی بود كه در سال های نزدیك به ظهور پیامبر اسلام به قولی از حیره پایتخت پادشاهان آل نصر (مناذره) به مكه رفته بود و ما روایات مختلف را بعد خواهیم آورد اینك خلاصه ای از خط ها ملل مجاور عربستان ذكر كرده پس از آن می گوییم كه چگونه اعراب دارای خطّ شده اند.
    خط ها ملل سامی كه از هر طرف با اعراب مربوط بودند به قرار ذیل است:
    عبریان- آرامیان نبطیان- سریانیان- كلدانیان- حمیریان یمن- اقوام ثمود و بنی لحیان – صفویان.
    خط های كه این ملل بدان چیز می نوشتند به قرار ذیل است:
    الف: خط عبری كه از اصل خط فینیقی گرفته شده بود و آن را "قلم عبری" می نامیدند و بعد از درآمیختگی با آرامیان و واقعه ی اسارت بابل خط مذكور را تغییر دادند و از گرده ی خط آرامی خطی اختیار كردند و بعد از تكمیل آن را خط آشوری یا خط مربع نام نهادند.
    ب: خط نبطی كه آن هم از خط آرامی گرفته شده و اصلش به خط فینیقی می رسد، با تصرفاتی كه در آن به عمل آمد اصل و ریشه ی خط كوفی را به وجود آورد.
    ج: خط سُریانی كه اصلاح شده ی خط آرامی است و در تمام دوره ی ساسانیان و دیری بعد از اسلام یگانه خط علمی و مشهور مشرق شناخته می شد و در مراكز علمی مهمی مانند شهر "اُدسْ" در الجزیره، شهر "جُندی شاپور" در اهواز و سایر بلاد عراق این خط نوشته می شده است و این خط بعد از غلبه ی مغول بر بلاد اسلامی از میان رفت.
    د: خط كلدانی كه باقی مانده ی خط آرامی و با خط نبطی نزدیك بوده است.
    ه: خط سبا یا "سَبَئی" كه اصلاح شده ی خط "مُسنَدْ" بود و اصل فینیقی گرفته شده و در یمن متداول بوده است.
    و: خط ها ثمودی و لحیانی كه در غرب و شمالی حجاز نوشته می شده و شعبه ای از خط "سبا" بوده است.
    ز: خط ها "صفوی" منسوب به سرزمین "صفاه" كه در سوریه نزدیك كوه لبنان قسمت های بسیاری از آن كشف شده است و به خط نبطی قدیم شباهت داشته است.
    ح: خط نسطوری این خط در میان نسطوریان- مسیحیان پیرو كلیسای مشرقی معروف به "نسطوری" رایج بوده و نوعی از خط سطر نجیلی و سُریانی محسوب می شده است و ما در جدول زیرین از لحاظ اهمیت این خط و خط سریانی را نشان داده ایم.
    از خطوط نامبرده خط ثمودی، لحیانی، صفوی و همچنین نبطی را می توان از امهات خط های عربی شمرد، ولی هیچکدام مربوط به خود عرب نیست و از خود عرب و در سرزمین حجاز و یثرب تا امروز آثار خطی که منسوب به عرب و مربوط به ایام و تاریخ های معروف آن جماعت باشد به خط صفوی، آرامی، نبطی و ثمودی پیدا می شود لیکن از ایام و تواریخ عرب اشاره و ذکری در آن ها نیست و معروف تر از همه "کتیبه ی نماره" است از "امرء القیس بن عمرو ملک حیره" که بر سنگ گور او و نقش است دیگر "کتیبه ی ام الجمال" است که قدیمی ترین این کتیبه ها که از امرءالقیس باشد تاریخ آن سنه ی 328 بعد از میلاد مسیح است.


    قرائت این كتیبه
    دانشمند خاورشناس "لیتمان" این کتیبه خوانده است و از اول سطر كه از راست به چپ است دو حرف افتاده دارد:
    {بنصر}الاله شرحو برامت منفو و ظبی بر مرالقیس
    وشرحو بر سعدو و سترو و سریحو (بتمیمی)
    و این كلمه ی آخر به قلم سریانی است و باقی به قلم عربی مركب و مفاد این كتیبه اسم كسانی است كه در بنای كنیسه سعی كرده اند.
    ترجمه ی این كتیبه به فارسی:
    به یاری خدا شرحو پسر امت منفو و ظبی پسر امرء القیس وشرحو پسر سعد و وسترو و شریحو به تمیمی.

    كتیبه ی "حران"
    قرائت این كتیبه توسط (لیتمان)
    اَنَا شُرَحیل بن ظَلُموبنَیتُ ذَاْلَمَرطُول سنه 463 بعد مَفْسِد خَیْبر بَعْم.
    یعنی: من شرحیل بن ظالم بنا كردم این مرطول را سنه ی 463 بعد از واقعه ی فساد "خیبر" به یكسال و این كتیبه هم به خط عربی و مركب است.
    از این رو اهل علم گمان می كنند كه طوایف عرب دارای خط مخصوص نبوده اند. بعضی گمان دارند كه عرب قبل از اسلام به هیچوجه صاحب خط و فرهنگی خاص به خود نبوده است اكنون ما عقاید قدیم و جدید را علی الولی ذكر می كنیم.

    الف- عقیده قدیم
    مورّخان اسلامی می گویند كه عرب در زمان بسیار نزدیك به اسلام خط را از مردم حیره و نبطیان آموخت و خط از "حیره" به "حجاز" رفت، این روایات را به "عبدالله بن عباس" و بعضی به "ابن اسحق" صاحب "السیره النبویه" منسوب می دارند. "واقدی"، "مسعودی"، "حمزه بن الحسن" و دیگران در این باب یكسان روایت كرده اند و خلاصه ی روایات چنین است.
    ابن عباس گوید: نخستین كسانی كه خط عربی را بنیاد نهادند سه كس بودند، از قبیله ی طی كه ساكن شهر "انبار" بودند و مردم را خط می آموختند و نام آن سه "مُراِمربن مره"، "اَسلَمْ بن سدرَه" و "عامربن جِدره" بود كه اولی حروف را اختراع كرد و دومین حروف را به فصل و وصل افكند و سه دیگر نقطه گذاری نمود و آن را خط "جزم" نام نهادند و گفتند خط مزبور از خط حِمْیری جدا شده است!
    و باز روایت دیگر از ابن عباس آورده اند كه مردم انبار خط را از مردم حیره آموختند. مسعودی گوید فرزندان "مُحَصن بن جندل بن یعصب بن مدین" خط عربی را به وجود آوردند! باز روایت است كه اول واضع خط اسماعیل علیه السلام است... ابن هشام گوید: واضع خط حمیربن سبا است.. باز عبدالرحمن بن زیاد بن انعم از پدرش روایت می كند كه از ابن عباس پرسیدم كه شما قریشیان این خط را از كجا آوردید؟... گفت ما از "حرب بن امیه" فرا گرفتیم. پرسیدم او از كجا گرفت؟... گفت: از عبدالله بن جدعان. پرسیدم عبدالله از كجا گرفت؟ گفت ازمردم انبار. پرسیدم آن مردم از كجا آوردند؟... پاسخ داد از مردم حیره. پرسیدم حیره از كجا آورد؟... گفت: مردی از یمن از بنی كنده به آنان آموخت، گفتم این مرد از كجا آموخته بود؟... گفت: از خفلجان كاتب وحی هُود پیامبر وروایات دیگر از این قبیل.

    ب- عقیده ی علمای امروز
    دانشمندان امروزی از خاورشناسان و علمای محقق مشرق برآنند كه خط اسلامی از خط نبطی تازه گرفته شده است كه در شبه جزیره ی طورسینا منتشر بوده است.
    قدیم ترین سندی كه به دست آمده است كتیبه ی معروف به "نقش نماره" است كه تاریخ آن (328 بعد از میلاد) است، دومین سند كتیبه ی معروف به "نقش زبد" است متعلق به (511 بعد از میلاد) و سند سوم كتیبه ی "نقش حران" است كه تاریخش (568 بعد از مسیح) می باشد.
    لذا محققان بر این عقیده اند كه خط اسلامی در سال های میانه ی دو سنه ی اولی یعنی بین 328 و 511 به وجود آمده و آن قرن 4 یا 5 بعد از میلاد است.
    بالجمله گویند كه خط اسلامی از شبه جزیره ی طورسینا نشأت كرده و در بادی امر فرقی بین آن خط و خط نبطی نبوده است در صحرای سوریه در منطقه ی دولت "بنی غسان" بین تجار متبادل گردیده و تغییرات یافته و به وسیله ی تجار به مراكز تجاری و فكری حجاز منتقل شده و منتشر گردیده است. بعید هم نیست كه در این تغییرات مردم حیره و اتباع دولت "آل منذر" كه با مكه و مدینه روابط تجارتی داشتهاند نیز سهیم باشند.
    بعضی معتقدند كه اعراب خط نبطی را از "حوران" در اثناء مسافرات خود به شام و به وسیله ی تجار آموخته اند. عقیده ای هم دیده شد كه گوید عربان و نبطیان هر دو خط را از یمن اخذ كرده اند و این عقیده هنوز پیروی نیافته است و عقیده ی نخستین صحیح است كه خط عربی از خط نبطی و خط نبطی از خط آرامی مأخوذ است و یمنی ها هم مستقیماً خط مُسند را از آرامیان گرفته اند.
    خطی كه در قدیم ترین اسناد عربی دیده می شود مانند نقش زبد، نقش حران و سنگ قبر "عبدالرحمن بن جبر" مورخه ی (31 هـ.) كه در مصر كشف شده است مبداء دو خط اسلامی كوفی و نسخ است، از طرف دیگر هم به خلاف عقیده ی معروف كه گویند خط ثلث و نسخ را "ابن مقله" از خط كوفی استخراج كرده است. اطلاع داریم كه خط نسخ از خط ها قدیم اسلامی است و این خط و خط كوفی هر دو در یك عرض قرار دارند.
    چنین به نظر می رسد كه ابتدا خطی بین نسخ و كوفی چنانكه در كتیبه های نامبرده دیدیم از خط نبطی اخذ شده است، سپس این دو خط به علل مختلف و به سبب معاشرت با مردم كوفه كه به جای حیره ساخته شد و غیر هم از آن خط قدیمی جدا گردید و در هر كدام از طرف خوشنویسان و كتّاب تفنن هایی به كار رفت و اصلاحاتی شد تا بدین صورت درآمد و چنان كه بیاید به این دو خط نیز بسنده نكردند بلكه اقلام و شیوه های دیگری هم پیدا شد.
    چیزی كه از آثار اسلامی به دست می آید آن است كه خط كوفی زودتر مشق شده و اصلاح گردیده و در آن استادانی پیدا شده اند- و این خط به واسطه این كه حروفش بهتر از حروف نسخ (كه آن روزها تا دیری هر دو بی نقطه و اعراب نوشته می شدند) بود یعنی حروف متشابهه كمتر داشت، خاص نوشتن قرآن، كتیبه ها و كتب علمی قرار گرفت، همچنان كه نسطوریان و سریانیان خط سریانی و سطرنجیلی را و عبریان خط مُرَبّع را مخصوص كتب مقدس دینی و كتاب های علمی قرار داده بودند- و خط نسخ برای مكاتبات خصوصی و رفع حوایج عادی به كار می رفته است.
    در این سال های اخیر نامه ای از طرف حضرت رسول صلی الله علیه گراور شد به خط نسخ قدیم و غیر زیبا كه بعض حروف كوفی هم در آن است و به خط اصلی اسلامی شبیه است و مُهر مدور (محمد رسول الله) پای آن خورده است.
    باز ابن الندیم گوید: در خزانه ی مأمون نامه ای بود از "عبدالمطلب بن هاشم" كه بر پوست نوشته شده بود و گوید خط مذكور مانند خط زنان بود، یعنی بد تحریر شده بود و نامه ی حضرت رسول كه ما بالاتر بدان اشاره كردیم نیز از این قبیل بوده است و سنگ قبر "عبدالرحمن بن جبر" هم كه در مصر است همچنین بد، كج مج، كودكانه و ابتدائی است.

    ج- قلم های اسلامی
    روایات در اقسام قلم های اسلامی قدری متشتت است، آنچه از مجموعه ی روایت ها به دست می آید آن است كه قلم اسلامی از آغاز همان قلم "نبطی" بوده است كه آن را "النسخی" و "الدارج" می نامیده اند، و عرب مستقیماً از نبطی متأخر گرفته بود و بعد از معاشرت اعراب با مردم حیره و بنای كوفه در جنب حیره خطی كه آن هم تقلیدی از خط "نبطی" بود شایع شد كه او را "حیری" یا "جزم" می خواندند.
    ابن الندیم گوید: در آغاز دولت اسلام چهار خط معمول گردیده بود به این اسم:
    خط مكی، خط مدنی، خط بصری، خط كوفی، و در خط مكی و مدنی الف ها به سوی راست كج بود و در شكل او كمی خوابیدگی به سمت بالای انگشتان پدیدار بود، این چهار خط را "قُطْبَه" نامی در عهد بنی امیه كامل كرد و بعدها از این چهار خط اقلام دیگری استخراج گردید و در اوایل دولت بنی عباس دوازده قلم در نزد خوشنویسان متداول گردیده بود كه مشهورترین آن ها به قرار ذیل است:
    قلم الطومارالكبیر- قلم الثلثین- قلم الثلاثین- قلم الزّنبُور- قلم المفتح- قلم الحَرَمْ- (ظ. الجزَمْ)قلم الموامرات- قلم العهود- قلم القصص- قلم الخرفاج
    از این اقلام باز اقلام و خط ها دیگری به وجود آمد و به بیست و پنچ قلم رسید و در عهد مأمون عباسی خوشنویسی رنگ و آبی به خود گرفت و در آن عهد قلم المرصّع، قلم النسّاخ، قلم الرّیاسی (منسوب به مخترع خودفضل ذوالریاستین)،قلم الرّقاع، قلم غبارالحلیه، قلم الثلث، قلم المحقق، قلم المنشور، قلم الوشی، قلم المكاتبات، قلم النرجس و قلم البیاض نیز به وجود آمد- بیست خط از این خط ها از خط كوفی بیرون آمده بود كه هر كدام خاص نوعی از نوشته های مهم بود چون قرآن، مجلات، طومارها، نامه های درباری و بعض دیگر مثل خط نسخ، خط محقق، خط مشق، ثلث، مدوّر، ریاسی، رقاع خاص، كتاب ها، احدیث ها، شعرها و مراسلات معمولی بود و از عهد مأمون به بعد این خط ها ترقی كرد و قلم ریاسی متداول گردید، تا ابن مقله خط نسخ را موزون و زیبا ساخت و آن را لایق آن قرار داد كه قرآن را بدان خط بنویسند.
    خلاصه: خط ها اصلی عرب دو خط كوفی و نسخ بوده است و از آن دو خط قلم های گوناگون به وجود آمد كه بعضی از آن ذكر شد و در قرن هفتم و هشتم هجری به تدریج خط كوفی رو به زوال نهاد و خط هایی كه در آن زمان ها یعنی بعد از قرن هفتم معمول بوده است به قرار ذیل است: نسخ- ثلث- تعلیق- ریحانی- محقق- رقاع. و از این شش خط نیز بعدها خط ها دیگر اختراع شد كه باید اختراع آن را به ایرانیان منسوب بداریم و خلاصه ی آن به قرار ذیل است:
    قلم مقرمط- این خط را در كتب ادبی و تاریخ نام بـرده اند، شاید مبداء خطی باشد كه بعدها خط "باریك"- یعنی خطی كه شبیه به شكسته یا شكسته ی نستعلیق بوده است- بدان نام دادند.
    قلم باریك- این نام در تواریخ فارسی دیده شده است و شاید مختصر نویسی از خط رقاع یا مقرمط بوده است كه حروف را كوچك و كوتاه كرده به كار تحریرات سردستی می زده اند.
    قلم نستعلیق- این قلم در قرن دهم هجری شهرت كرد، در ابتدا همان خط نسخ بود كه آن را كوچك كرده و حروف آن را كوتاه تر می نوشتند و نسخ هایی از این خط از قرون هفت الی نه هجری به بعد در دست ما هست و تمام آن كتاب ها به زبان فارسی است، شاید قبل از این تاریخ هم از این نوع خط دیده شود ولی آن همان است كه ما در ضمن خط باریك از آن نام بـرده ایم، در قرن نهم و دهم خط نستعلیق روی به اصلاح نهاد و اول كسی كه آن را خوب نوشت "میرعلی تبریزی" است، كه معاصر تیموریه بود و بعد از او "میرعلی هروی" و "ملاجعفر تبریزی" است كه در عصر "بایسنقر" و "سلطان حسین بایقرا" (قرن دهم) می زیستند و اصلاحاتی در این خط به كار بـرده اند- دیگر "سلطان محمد" و "سلطان علی مشهدی" است كه در عصر بایغرا می زیسته اند، آخرین كسی كه این خط را به كمال آورد، "میرعماد قزوینی" است و پس از او "ملاعلی رضای تبریزی" كتابدار "شاه عباس" كه به "علی رضای عباسی" معروف است و خط ثلث و نستعلیق رادر كمال خوبی می نوشته است و بعد از میرعماد خوشنویسان زیادی در خط نستعلیق پیدا شدند كه مشهورتر از همه در عصر اخیر "میرزا سنگلاخ بجنوردی" مؤلف "تذكره الخطاطین" و دیگر "میرزا فتح علی شیرازی" متخلص به "حجاب" و "میرزا غلامرضای كلهر" است، كه معاصر "محمدشاه" و "ناصرالدین شاه" بوده اند و در اواخر "عمادالكتاب" بود كه چند سال پیش وفات یافت و امروز هم خوشنویسان بسیار خوب داریم خط مزبور خطی است كه در هند، ایران و افغانستان متداول و در مصر هم مورد توجه است اما متداول نیست.
    خط شكسته- خط شكسته همان خط باریك قدیم است كه "عبدالمجید درویش" دراواخر صفویه آن را اصلاح كرد و داخل خط ها رسمی نمود و كتاب های نفیس با آن نوشته، و امروز رو به زوال است و شاید صدسال دیگر به هیچ وجه قابل استفاده نباشد، زیرا خیلی مشكل است و مانند خط تعلیق، رقاع و ریحانی از حد طبیعی مشكل تر و پیچیده تر است.
    خط ثلث، تعلیق و نسخ هم به وسیله ی "یاقوت مستعصمی"، "میرزا بایسنقر"، "شمس الدین هروی" و "خواجه اختیار" اصلاح شد و نسخ توسط "میرزا احمد نیریزی" جرح و تعدیل هایی شده و معمول است.



    سندتازه
    كتاب التنبیه علی حروف التصحیف لحمزه بن الحسن
    نسخه ای از این كتاب در كتابخانه ی مدرسه ی مروی- كه امروز جزء كتابخانه ی دانشكده ی حقوق است- دیده شد كه خالی از اغلاط و تحریفات نیست، اما نسخه ای است قدیمی و تاكنون سوای این نسخه از این كتاب نسخه ی دیگری به دست نیامده است.
    در این كتاب شرحی از خط ها، اقلام و صناعات كتابت پارسیان عهد ساسانی وارد شده است- كه چون با روایت ابن الندیم منقول از ابن المقفع تفاوت داشت به نقل و ترجمه ی آن روایات مبادرت ورزیدیم:
    "اما "اقلام" پارسی گوناگون است و دارای هفت فن است و این معنی را "محمدالمؤید" معروف به "ابی جعفر المتوكلی" روایت كرده و چنین گوید كه پارسایان در ایام دولت خویش از انواع ارادهای خود به هفت نوع كتابت تعبیر می نمودند و اسامی آن كتابت ها بدین قرار بود:
    1- رم دفیره،
    2- گَشته دفیره،
    3- نیم گَشْته دفیره،
    4- فرْورده دفیره،
    5- راز دفیره،
    6- دَیْن دفیره،
    7- وَسف دفیره،
    اما معنی "رم دفیره" كتابت همگانی و عامه است، معنی "گشته دفیره" كتابت تغییر یافته است، معنای نیم گشته دفیره كتابتی است كه نیمی از آن تغییر یافته باشد، معنای "فَرَورده دفیره" كتابت رسایل است، (در زبان پهلوی فَرْوَرتك به معنی منشور و رسایل پادشاهی است. رك: رساله ی درخت اسوریك- م)، معنای راز دفیره كتابت اسرار و ترجمه ها است، (ابن الندیم گوید كتابتی داشتند كه راس سهریه می گفتند و بدان كتابت منطق و فلسفه را می نوشتند و 24 حرف داشته است- م)، معنایِ دین دفیره كتابت دین است و كتب قرائت و شرایع دین را بدان می نوشتند، معنای وَسف دفیره جامع كتابت ها است- و آن كتابتی بود مشتمل بر لغات امم از روم، قبط، بربر، هند، چین، ترك، نبط و عرب.
    كتابت عامه، از این میانه به بیست و هشت قلم نوشته می شده است، هر قلمی از این اقلام اسمی علیحده داشته چنان كه در خط عربی، خط تجاوید، خط تحریر و خط تعلیق این معنی مشهود است.
    و صناعه كتابت. نزد ایرانیان دارای اسماء مختلفه بوده و هر نامی لازم ملزوم فنی از طبقات اعمال، و بسیاری از اسماءِ مذكور فراموش شده،آن چه از آن ها به یاد مانده چنین است:
    داذ دفیره، شهر هَمار دفیره، كذه همار دفیره، كنج همار دفیره، آهُوْ هَمار دفیره، آتشان همار دفیره، روانكان همار دفیره.
    اما داذ دفیره- كتابت احكام و اقضیه بوده، سهر همار دفیره، كتابت بیت الخراج، حذه (ظ: كذه) همار دفیره، كتابت حسابداری درباره پادشاه، گنج همار دفیره، كتابت خزاین، آهُو همار دفیره، كتابت اصطبلات، آتشان همار دفیره كتابت حسابداری آتشكده ها، رواندار (بالاتر: روانكان) همار دفیره كتابت وقوف،(ظ: اوقات) بوده است.
    جز این كه گفته شد كتابت هایی دیگر هم داشته اند كه نام آن ها از میان رفته است و باقی نمانده است. پارسیان این هفت قلم را كه نام بردیم در كتابت به كار می بردند همچنان كه در منطق و گفتگو پنج قسم لهجه رابه كار می بردند كه پهلوی، دَری، فارسی، خوزی و سُریانی باشد، الی آخر.

    برگرفته از: بهار، محمدتقی. (1381). سبک شناسی. تهران:زوار.​
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    اریخ زبان فارسی

    زبان ایرانی : دانشمندان زبان شناس برآنند كه زبان های امروزی دنیا بر سه بخش است:
    نخست- بخش یك هجائی (یك سیلابی) و این قسم زبان ها را زبان های ریشگی نامند، زیرا لغات این زبان ها تنها یك ریشه است كه به اوّل یا آخر آن هجاهایی نیفزوده اند. زبان چینی، آنامی و سیامی را از این دسته می دانند، در زبان های ریشگی شماره ی لغت ها محدود است، چنانكه گویند چینیان برای بیان فكر خود ناگریزند لغات را پس و پیش كنند یا مراد خود را با تغییر لحن و آهنگ كلمه بفهمانند.
    دوم- بخش زبان های ملتصق این زبان ها یك هجائی نیست چه در لغات این زبان به هنگام اشتقاق هجاهائی بر ریشه ی اصلی افزوده می شود ولی ریشه ی اصلی از افزودن هجاها هیچگاه تغییر نمیكند و دست نمیخورد و هر چه بر او افزایند به آخر او الحاق می شود. مردمی كه زبانشان را ملتصق خوانند اینانند:
    1- مردم اورال و آلتائی كه شاخه ی از نژاد زردپوست می باشند مانند مغولان و تاتاران و تركان و مردم دونغوز و فین و ساموئید و بیشتر ساكنان سیبریا و دشت قبچاق 2- مردم ژاپن و اهالی كره 3- دراوید، و باسك از مردم هند 4- بومیان آمریكا، 5- مردم نوبی (جنوب مصر در آفریقا) مردم هُوتْ تِنْ تُتْ مردم كافرْ و سیاه پوستان آفریقا 6- مردم استرالیا.
    سوم- بخش زبانهای پیوندی، در این زبان ها بر ریشه و ماده ی لغات هجاهائی افزوده می شود ولی نه تنها به آخر ریشه، بلكه به آخر و اوّل ریشه هم- دیگر اینكه ریشه ی لغت بر اثر افزایش تغییر میكند، گوئی كه ریشه با آنچه بر وی افزوده شده است جوش خورده و پیوند یافته است- به خلاف زبان ملتصق كه چون ریشه تغییر نمیكند هجاهائی كه بر ریشه افزوده است مثل آن است كه به ریشه چسبانده باشند نه با او پیوسته باشد.
    زبان های پیوندی اینهاست:
    الف- زبانهای سامی مانند عبری، عربی و آرامی كه بعد سُریانی نامیده شد، و در عهد قدیم زبان های فنیقی و بابلی و آشوری و زبان مردم "قرطاجنه" كه شعبه بوده اند از فنیقیان و زبان حیمری.
    ب-زبان های مردم هند و اروپایی به معنی اعم:آریائیان هند- آریائیان ایران؛ یونانیان- ایتالیائیان- مردا سِلْت(بومیان اروپائی غربی) ژرمنی (آلمان و آنگلوساكسون و مردم اسكاندیناوی)- لِتْ و لیتوانی و سلاو (كه روس و سلاوهای شرقی اروپا و مردم بلغار و صرب و سایر سلاوهای بالكان باشند)
    علمای زبان شناسی برآنند كه زبان های بخش سوّم از مراحل زبان های بخش اوّل و دوّم در گذشته و ترّقی كرده تا بدین درجه رسیده است- یعنی این زبان ها مستقلاً در سیر تطوّر كمال یافته و به مرحله ای رسیده است كه اكنون مشاهده می كنیم و ما در این پاره به تفصیل گفتگو خواهیم كرد.
    زبان پارسی
    فارسی زبانی است كه امروز بیشتر مردم ایران، افغانستان، تاجیكستان و قسمتی از هند، تركستان، قفقاز و بین النهرین بدان زبان سخن می گویند، نامه می نویسند و شعر میسرایند.
    تاریخ زبان ایران تا هفتصد سال پیش از مسیح روشن و در دست است و از آن پیش نیز از روی آگاهی های علمی دیگر می دانیم كه در سرزمین پهناور ایران- سرزمینی كه از سوی خراسان (مشرق) به مرز تبّت و ریگزار تركستان چین و از جنوب شرقی به كشور پنجاب و از نیمروز (جنوب) به سند و خلیج پارس و بحر عمان و از شمال به كشور سكاها و سارمات ها (جنوبی روسیّه امروز) تا دانوب و یونان و از مغرب به كشور سوریّه و دشت حجاز و یمن می پیوست مردم به زبانی كه ریشه و اصل زبان امروز ماست سخن میگفتهاند.
    زرتشت پیمبر ایرانی می گوید كه ایرانیان از سرزمینی كه "اَیْرانَ وَیجَ" نام داشت و ویژه ی ایرانیان بود، به سبب سرمای سخت و پیدا آمدن ارواح اهریمنی كوچ كردند و به سرزمین ایران درآمدند. دانشمندان دیگر نیز دریافته اند كه طایفه ی "اَیْریا" از سرزمینی كه زادگاه اصلی آنان بود برخاسته گروهی به ایران،گروهی به پنجاب و برخی به اروپا شتافته اند و در این كشورها به كار كشاورزی و چوپانی پرداخته اند و زبان مردم ایران، هند و اروپا همه شاخه هایی هستند كه از آن بیخ رسته و باز هر شاخ شاخه ی دیگر زده و هر شاخه ی برگ و باری دیگرگون برآورده است.
    در علم نژادشناسی مردم اروپائی را به هشت شعبه بخش كرده اند و زبان آنان را نیز از یك اصل دانسته اند به طریقی كه گذشت.
    ما را اینجا به سایر زبان ها كاری نیست، چه آن علم خود به دانستنی های دیگر كه آن را زبان شناسی و فقه اللّغه گویند باز بسته است. ما باید بدانیم كه تاریخ زبان مادری ما از روزی كه نیاكان ما بدین سرزمین درآمده اند تا به امروز چه بوده است و چه شده است و چه تطورّها و گردش هایی در آن یافته است، از این رو به قدیم ترین زبان های ایران باز می گردیم.
    زبان مادی
    قدیم ترین یادگاری كه از زندگی نیاكان باستانی ما باقی است "نُسك های اَوسْتا" است كه شامل سروده های دینی، احكام مذهبی و محتوی تواریخی است كه شاهنامه ی فردوسی نمودار آن است و مطالب تاریخی آن كتاب از "كیومرث" تا زمان "گشتاسب شاه" می پیوندد، و پادشاهی اَپَرداتَه(پیشدادیان)،كَوی ان(كیان) و زمانه ی هفت خدائی را با هجوم بیگانگان، مانند: اژیدهاك (ضحاك) و فراسیاك تور(افراسیاب) ترك تا پیدا آمدن زردتشت سپیتمان شرح می دهد.
    در این روایات همه جا می رساند كه رشته ی ارتباط سیـاس*ـی، اجتماعی و ادبی ایران هیچ وقت نگسسته و زبان این كشور نیز به قدیم ترین زبان های تاریخی یا قبل از تاریخ می پیوندد و "گاثه ی زردشت" نمونه ی كهن ترین آن زبان هاست.
    امّا آنچه از تواریخ ایران، روم، نوشته های سمگ و تواریخ دیگر مردم همسایه بر می آید، دوران تاریخی ایران از مردم "ماد" كه یونانیان آن را مدی و به زبان دری "مای" و "ماه" گویند برنمیگذرد، و پیداست كه زبان مردم ماد یا ماه زبانی بوده است كه با زبان دوره ی بعد از خود كه زبان پادشاهان هخامنشی باشد تفاوتی نداشته، زیرا هرگاه زبان مردم ماد كه بخش بزرگ ایرانیان و مهم ترین شهرنشینان آریائی آن زمان بوده اند با زبان فارسی هخامنشی تفاوتی میداشت. هر آینه "كورش"، "داریوش" و غیره در كتیبه های خود كه به سه زبان فارسی، آشوری و عیلامی است، زبان مادی را هم می افزودند تا بخشی بزرگ از مردم كشور خود را از فهم آن نبشته ها ناكام نگذارند، از این رو مسلّم است كه زبان مادی خود، زبان فارسی باستانی یا نزدیك بدان و لهجه ی از آن زبان بوده است و از نام پادشاهان ماد مانند "فراَ اوَرْت"، "خشِثَرْیت"، "فْروَرَتْیش"، "هُووَخشَثْرَهْ"، "آستیاك – اژی دهاك"، "اَرتی سس- اَرته یس- اَرته كاس آ" به لفظ "اَرْتَ" آغاز می شود و "اِسْپادا" كه سپاد و سپاه باشد نیز یكی این دو زبان معلوم می گردد.
    "هرودوت" در جایی كه از دایه ی كورش اول یاد می كند می گوید، نام وی "سْپاكُو" بوده، سپس آورده است كه "سپاكو" به زبان مادی، سگ ماده را گویند و معلوم است كه نام سگ "سپاك" بوده است و (واو) آخر این كلمه حرف تأنیث است كه هنوز هم این حرف در واژه ی بانو و در پسرو، دادو، دخترو و كاكو به عنوان تصغیر یا از روی عطوفت و رأفت باقی است، یكی از رجال آن زمان نیز (سپاكا) نام داشته است كه واژه ی نرینه ی سپاكو باشد.
    بعضی از دانشمندان را عقیده چنان است كه گاثه ی زردشت به زبان مادی است و نیز برخی برآنند كه زبان كردی كه یكی از شاخه های زبان ایرانی است از باقیمانده های زبان ماد است بالجمله چون تا امروز هنوز كتیبه ی سنگی یا سفالی از مردم ماد به دست نیامده است نمی توان زیاده بر این درباره ی آن زبان چیزی گفت مگر از این پس چیزی كشف گردد و آگاهی بیشتری از این زبان بر معلومات بشر چهره گشاید.
    اوستا و زند
    زبان دیگر زبان "اَوِسْتا" است.
    اوستا در اصل "اَوْپِسْتاكْ" است به معنی بنیان جا افتاده و محكم، كنایه است از آیات محكمات و شریعت پابرجای و به صیغه ی صفت مشبهه است، در "تاریخ طبری" و دیگر متقدمان از مورّخان عرب "ابستاق" و "افستاق" ضبط شده است و در زبان دری "اُوسْتا- اُسْتا- وُسْت- اُسْت" به اختلاف دیده می شود و همه جا با لفظ "زند" ردیف آمده است-كاف آخر "اوپستاك" كه از قبیل كاف "داناك" و "تواناك" است در زبان دری حذف می شود و تلّفظ صحیح این كلمه بایستی "اوْپِستا" باشد ولی به تقلید شعرائی كه بضرورت این كلمه را مخفّف ساخته اند ما آن لفظ را "اوْسِتْا" خوانیم.
    اما لفظ زند از آزنتی "Azanti" و به معنی گزارش و ترجمه است و مراد از زند كتب پهلوی است كه نخستین بار كتاب اوستا بدان زبان ترجمه شده است و پازند مخفف "پات زند" می باشد كه با پیشاوند "پات" تركیب یافته و به معنی دوباره گزارش یا ترجمه و برگردانیدن زند است به زبان خالص دری.
    پازند عبارت است از نُسك هایی كه زند را به خطّ اوستائی و به زبان فارسی دری ترجمه كرده باشند و از این رو متأخران خطّ اوستائی را خطّ پازند نامند و ما باز از آن صحبت خواهیم كرد.
    قسمتی از اوستا عبارت بوده است از قصیده هایی (سرودهائی) به شعر هجائی در ستایش اورمزد و سایر خدایان اَرْیائی (امشاسپنتان) كه سمت زیردستی یا مظهریت نسبت به اورمزد و خدای بزرگ یگانه داشته اند و اشاراتی داشته در بیان بنیان خلقت و وجود كیومرث و گاو نخستین "ایوداذ" و كشته شدن گاو و كیومرث به دست اهرمن و پیدا شدن نطفه ی كیومرث در زیر خاك به شكل دو گیاه كه نام آن دو (مهری و مهریانی- مردی و مردانه- ملهی و ملهیانه- میشی و میشانه- به اختلاف روایات) بوده است و مورّخان آن را از جنس "ریواس" دانند و ظاهراً مرادشان همان "مهر گیاه" معروف باشد. و نیز مطالبی داشته در پادشاهی هوشنگ (هوشهنگ)، طهمورث، جمشید، ضحاك (اژدهاك)، فریدون، سلم، تور، ایرج، منوچهر، كیقباد، كاوس، سیاوخش، كیخسرو، افراسیاب، لهراسب، گشتاسب، زرتشت، خانواده ی زرتشت، جمعی دیگر از وزرا و خاندان های تورانی و ایرانی و نیز اوراد، دعاها، نمازها،احكام دینی، دستورالعمل های پراكنده در آداب و اصطلاحات مذهبی و امثال این ها و پیداست كه این كتاب از اثر فكر یك نفر نیست و یا قسمت هایی از اوستا بعدها نوشته شده است و چنین گویند كه "گاثه" قدیم ترین قسمت اوستا است و سایر قسمت ها به آن كهنگی نیست.
    اینك شرحی كه راجع به جمع آوری اوستا از روایات مختلف و از اسناد پهلوی در دست است یادآوری می نماییم:
    گویند اوستای قدیم دارای 815 فصل بوده است منقسم به 21 نسك یا كتاب و در عهد ساسانیان پس از گردآوری اوستا از آن جمله 348 فصل به دست آمد كه آن جمله را نیز به 21 نسك تقسیم كردند و دانشمندان محقق 21 نسك ساسانی را به 345700 كلمه برآورد كرده اند و از این جمله امروز 83000 كلمه در اوستای فعلی موجود و باقی به تاراج حادثات رفته است.
    در كتب سنّت از جمله در "دینكرت" روایتی آورده اند و در نامه ی "تنسر" به شاه مازنداران نیز بدان اشاره شده و مسعودی مورخ عرب و جمعی دیگر از مورخان اسلامی هم نقل كرده اند كه "اسكندر" بعد از فتح "اصطخر" اوستا را كه بر دوازده هزار پوست گاو نوشته بودند برداشت و مطالب علمی آن را از طب، نجوم و فلسفه به یونانی ترجمه كرد و به یونان فرستاد و خود آن كتاب را بسوزانید.
    و نیز دینكرت كه یكی از كتب قدیم پهلوی است گوید:
    "دارای دارایان هَماك اَپستاك و زندچی گون زرتوهشت هَچ اَوْهر مزد پَتْ گرپت ونپشتك دوپچین یَوكْ پَتْ گنچی شپیكان (شسپیكان- ن.ل) یِوك پَتْ دِچْوی نَپَشْت داشتن پرمود"
    در كتاب "شتروهای ایران" گوید:
    "اَنیك زرتشت دین آورد از فرمان و شتاسپ شه هزار و دوست فَرْكَرْت پَتْ دین دیپوریه پت تختكیهاء زرین كرت و نپشت و پت گنچ هان اتهش نیهاذ و انیك كجستك سكندر سوهت و اندر او دریاپ فكند دینكرتی هپت خذایان".
    یعنی: دیگر دارای پسر دارا همگی اوستا و زند را چنان كه زردشت از هر مزد پذیرفت و نبشت در دو نسخه یكی به گنج شایگان و یكی به دژنپشت فرمود نگاه دارند، (روایت دیگر) هزار و دویست فر كرد (فصل) بدین دبیری به تخته های زرّین تعبیه نمود و نبشت و به گنج آن آتش نهاد، پس سكندر ملعون دینكرت هفت خدایان را سوزانیده در دریا افكند.
    گویند نخستین كسی كه بعد از اسكندر ملعون از نو "اوستا" را گرد آورد و آئین دیرین مزدیسنا را نو كرد "وُلَخْش" اشكانی بود (51-78 ب م) ولخش همان است كه ما او را "بلاش" خوانیم. در میان اشكانیان پنج شهنشاه به این نام شناخته اند، دار مستتر گوید، كسی كه اوستا را گرد كرده است باید ولخش نخستین باشد، زیرا او مردی دیندار بوده است. و بعضی گمان كرده اند كه این شهنشاه ولخش سوم است كه از (148 تا 191 ب م) پادشاهی كرده است.
    پس از ولخش اشكانی اردشیر پاپكان مؤسس دولت ساسانیان بنای سیاست و پادشاهی ایران را بر مذهب نهاد و دین و دولت را به یكدیگر تركیب داد و آئین زرتشت را كه غالباً ظنّ قوی بر آن است كه اشكانیان هم دارای همان آئین بوده اند- آئین رسمی كشور ایران قرارداد، و این كار او به سایر عاقلانه بود، زیرا آن دوره به سبب قوت گرفتن دین مسیحی در انحاء كشور ایران و روم، دوره ی قوّت دین و آغاز نفوذ دینداری محسوب می شد، چنانكه بعد هم دیده شده كه از سوئی مانی پدید آمد و بعد مزدك ظهور كرد و چندی نگذشت كه حضرت محمّد (ص) بیرون آمد.
    یك علّت دیگر تعصّب دینی اردشیر آن بود كه پدران و نیاكان او به قولی امیران و رییسان دین زرتشتی بوده اند، "پاپك" كه به قولی پدر و به قولی پدر مادر اردشیر بوده است از امرای محلّی پارس و از آن بزرگانی بود كه بازمانده ی امرا و شاهان "پَرَتَه دار" فارس بودند پادشاهان پرته دار فارس كه نخستین آنان "بَغَ كْرِتَ" و سپس (بَغَ دَاتَ) و آخر آنان "پاپك" است همه در فارس و قسمتی از هندوستان ریاست و بزرگی داشته اند، و سكّه زده اند و روی سكه ی آنها نقش آستانه ی آتشكده و درفش (علم چهارگوشه) كه شاید همان درفش كاویان باشد دیده شده است و پادشاه با "پنام" كه سرپوش ویژه ی عبادت است در پیشگاه آتشكده به حال خشوع ایستاده است.
    این پادشاهان دست نشانده ی اشكانیان بوده اند و از عهد اسكندر و خلفای اسكندر به ریاست مذهبی و كمكم به پادشاهی گماشته می شدند و اردشیر چنان كه گذشت یا پسر پاپك آخرین شاهان مذكور و یا پسر دختر او بوده است و چون پدران و نیاكان اردشیر جنبه ی مذهبی داشته اند، از سكه های آنها این جنبه به خوبی دیده می شود. خود او هم در استواری بنیان دین كوشید و دین و دولت را با هم كرد و به وزیر خود (تنسر) هیرپدان هیرپد امر كرد كه اوستای پراكنده را گرد آورد و خود را در سكه ها خداپرست و خدائی نژاد خواند.
    در عهد "شاهپور" پسر اردشیر و جانشینان وی نیز در گردآوری اوستا و تهیه ی فقه و سایر احكام و عبادات زرتشتی توجه و اعتنای كامل به عمل آمد و در حمایت از آئین مزبور كار به تعصّب كشید از آن جمله مانی پیر فدیك سخن گوی و مصلح بزرگ ایرانی به اعتماد آزادی مذهبی كه پیش از ساسانیان در ایران موجود و برقرار بوده است در عصر شاپور اول ظاهر شد و شاهپور را دعوت كرد. شاپور با او به عادت قدیم رفتار نمود و مانی كتابی از كتاب های خود را به نام شاپور نوشت و نام آن را "شاهپو هرگان" نهاد، لیكن در زمان بهرام پسر هرمز وی را برخلاف وصیت زرتشت و برخلاف اصول دینی كه در ایران مرسوم بود كشتند.
    خلاصه، قسمتی از اوستا در زمان شاپور اول به دست آمد و در عصر شاپور دوم "آذر پاذمار سپندان" - كه مؤبدی بزرگ و سخنگوئی گرانمایه بود و بعض مورّخان عرب او را زرتشت ثانی نامیده اند و واقعه ی ریختن مس گداخته بر سـ*ـینه ی زردشت منسوب به اوست خرده اوستا را آورد و چنان به نظر می رسد كه تمام اوستا را به دست آوردند و یا مدعی شدند كه اوستا به تمامی به چنگ آمده است و دانشمندی دیگر مرسوم به "ارتای ویراف" نیز در عالم خواب، سیری در بهشت و دوزخ كرد و احكامی دیگر پیدا آورد كه در كتاب "ارتای ویراف نامك" مندرج است، و نیز تفسیرهای اوستا از این به بعد به زبان پهلوی رایج گشت.
    در قرن نهم میلادی و دوم هجری مؤلف دینكرت: كه تفسیری از اوستا و مهم ترین كتب فقه، عبادت و احكام مزدیسنی است گوید: اوستا دارای 21 نسك است و اسامی آنها را ذكر می كند و مجموع 21 نسك را به اصطلاح زبان پهلوی به سه قسمت منقسم می نماید به قرار ذیل:
    الف- گاسانیك
    ب- هاتَكْ مانْسَریك
    ج- داتیك
    گاسانیك یعنی بخش "گاثه" كه سرودهای دینی و منسوب است به خود زرتشت و محتویات آن ستایش اهورامزده و مراتب ادعیه و مناجات ها می باشد.
    هاتك مانسریك- مخلوطی از مطالب اخلاقی و قوانین و احكام دینی است.
    داتیك- فقه و احكام و آداب و معاملات است.
    اما بعد از این تاریخ (یعنی بعد از قرن سوم هجری) معلوم نیست چه وقت بار دیگر اوستا دست خورده و قسمتی از آن از میان رفته است. باری آنچه امروز از این كتاب در دست ما باقی است پنچ جزو یا پنج بخش است و به این نام معروف:
    1- یَسْنا كه گاثه جزء آن است، و معنی آن ستایش می باشد.
    2- ویسپَرَذْ- كه آن هم از ملحقات یسنا و در عبادات است و معنی آن "همه ی ردان و پیشوایان" است.
    3- وَنْدایداذ- كه در اصل وندیودات بوده است، یعنی ادعیه و اوراد بر ضد دیوان و اهریمنان.
    4- یَشْت- كه قسمت تاریخی اوستا از آن مستفاد می شود آن هم از ماده ی یسنا و به معنی عبادت و ستایش است.
    5- خرده اَوِستا- یعنی اوستای مختصر یا مسائل مختصر و خرد اوستا، و آن عبارت است از عبادات روزانه، ماهیانه، سالیانه، اعیاد، جشن ها، طریقه ی زردشتی گری، كُشتی بستن، آداب زناشوئی، عروسی، سوگواری و غیره.
    زبان اوستائی هم یكی از اصول و پایه های زبان ایران است. این زبان خاصه قسمت های قدیم آن "گاثه" بسیار كهنه به نظر می رسد و مانند زبان سنسكریت و عربی دارای اعراب است، یعنی اواخر كلمات از روی تغییر عوامل تغییر می كرده است و حركات گوناگون به خود می گرفته است، همچنین دارای علایم جنـ*ـسی و تثنیه بوده است.
    زمان زردشت:
    اگر گاثه را از زرتشت معاصر "ویشتاسپ شاه" بدانیم زمان نزول آن سخنان را باید بین سنه (630 قبل از میلاد)- یعنی سی سال بعد از زمان تولد زردشت و چند سال قبل از سنه 583 ق م كه زمان شهادت زردشت باشد- دانست، چه برحسب روایات پهلوی زردشت در سی سالگی مبعوث شده است.
    فارسی باستان
    دیگر زبان فارسی باستان است كه آن را "فرس قدیم" نامیده اند این همان زبانی است كه بر سنگ های "بیستون"، "اَلَوَنْد"، صد ستون "تخت جمشید"، دخمه های هخامنشی، لوح های زرین و سیمین بُنلاد تخت جمشید و جاهای دیگر كنده شده است و مهم تر از همه نبشته ی بیستون است كه داریوش شاهنشاه هخامنشی تاریخ بیرون آمدن و به شهنشاهی رسیدن و كارنامه های خود را در آن جا گزارش داده است و خطی كه آثار نام بـرده بدان نوشته شده است خط میخی است.
    این زبان نیز یكی دیگر از زبان های قدیم ایران است و با اوستائی فرق اندك دارد و آن نیز چون اوستائی دارای اعراب و تذكیر و تأنیث می باشد- خط میخی برخلاف اوستائی و پهلوی از چپ به راست نوشته میشده است.
    پهلوی
    دیگر زبان پهلوی است، این زبان را فارسی میانه نام نهاده اند و منسوب است به "پرثوه" نام قبیله ی بزرگی یا سرزمین وسیعی كه مسكن قبیله ی پرثوه بوده و آن سرزمین خراسان امروزی است كه از مشرق به صحرای اتابك (دشت خاوران قدیم) و از شمال به خوارزم و گرگان و از مغرب به قومس (دامغان حالیه) و از نیمروز به سند و زابل می پیوسته، مردم آن سرزمین از ایرانیان (سَكَه)بوده اند كه پس از مرگ اسكندر یونانیان را از ایران رانده دولتی بزرگ و پهناور تشكیل كردند و ما آنان را اشكانیان گوئیم و كلمه ی پهلوی و پهلوان كه به معنی شجاع است از این قوم دلیر كه غالب داستان های افسانه ی قدیم شاهنامه ظاهراً از كارنامه های ایشان باشد باقی مانده است.
    زبان آنان را زبان "پرثوی" گفتند و كلمه ی پرثوی به قاعده ی تبدیل و تقلیب حروف "پهلوی" گردید و در زمان شهنشاهی آنان خط و زبان پهلوی در ایران رواج یافت و نوشته هایی از آنان به دست آمده است كه قدیم ترین همه دو قباله ی ملك و باغ است كه به خط پهلوی اشكانی بر روی ورق پوست آهو نوشته شده و از "اورامان كردستان" به دست آمده است و تاریخ آن به (120 پیش از میلاد مسیح) می كشد.
    زبان پهلوی زبانی است كه دوره ای از تطوّر را پیموده و با زبان فارسی دیرین و اوستایی تفاوت هایی دارد خاصه آثاری كه از زمان ساسانیان و اوایل اسلام در دست است به زبان دری و فارسی بعد از اسلام نزدیك تر است تا به فارسی قدیم و اوستائی چنان كه بعد از این در جای خود بدان اشاره خواهد شد.
    زبان پهلوی از عهد اشكانیان زبان علمی و ادبی ایران بود و یونان مآبی اشكانیان به قول محققان، صوری و بسیار سطحی بوده است و از این رو دیده می شود كه از اوایل قرن اول میلادی به بعد این رویه تغییر كرده سكه ها، كتیبه ها، كتاب های علمی و ادبی به این زبان نوشته شده است و زبان یونانی متروك گردیده است و قدیم ترین نوشته ی سنگی به این خط كتیبه ی اردشیر اول در نقش رستم و شاپور اوّل است كه در شهر شاپور اخیراً بر روی ستون سنگی بدو زبان پهلوی اشكانی و پهلوی ساسانی كشف گردیده است.
    زبان پهلوی و خط پهلوی به دو قسمت تقسیم شده است: 1- زبان و خط پهلوی شمالی و شرقی كه خاص مردم آذربایجان و خراسان حالیه (نیشابور- مشهد- سرخس- گرگان- دهستان- استوا- هرات- مرو) بوده و آن را پهلوی اشكانی یا پارتی و بعضی پهلوی كلدانی می گویند و اصحّ اصطلاحات (پهلوی شمالی) است.
    2- پهلوی جنوب و جنوب غربی است كه هم از حیث لهجه و هم از حیث خط با پهلوی شمالی تفاوت داشته و كتیبه های ساسانی وكتاب های پهلوی كه باقی مانده به این لهجه است و به جز كتاب "درخت اسوریك" كه لغاتی از پهلوی شمالی در آن موجود است دیگر سندی از پهلوی شمالی در دست نیست مگر كتیبه ها و اوراقی مختصر كه گذشت معذلك لهجه ی شمالی از بین نرفت و در لهجه ی جنوب لغت های و فعل های زیادی از آن موجود ماند كه به جای خود صحبت خواهیم كرد.
    در وجه تسمیه ی پهلوی اشاره كردیم كه این كلمه همان كلمه ی "پرثوی" می باشد كه به قاعده و چم تبدیل حروف به یكدیگر حرف (ر)به (لام) و حرف (ث) به (ه) بدل گردیده و "پهلوی" شده است، پس به قاعده ی قلب لغت های كه در تمام زبان ها جاری است چنان كه گویند قفل و قلف و نرخ و نخر و چشم و چمش، این كلمه هم مقلوب گردیده "پهلوی" شد. این لفظ در آغاز نام قومی بوده است دلیر كه در (250 ق م) از خراسان بیرون تاخته یونانیان را از ایران راندند و در (226 ب م) منقرض شدند- و آنان را پهلوان به الف و نون جمع و پهلو و پهلوی خواندند، و مركز حكومت آنان را ری، اصفهان، همدان، ماه نهاوند، زنجان و به قولی آذربایجان بود بعد از اسلام مملكت پهلوی نامیدند- در عصر اسلامی زبان فصیح فارسی را پهلوانی زبان و پهلوی زبان خواندند و پهلوی را برابر تازی گرفتند نه برابر زبان دری و آهنگی را كه در ترانه های "فهلویات" می خواندند نیز پهلوی و پهلوانی می گفتند پهلوانی سماع و لحن پهلوی و گلبانگ پهلوی اشاره به فهلویات می باشد.
    مسعود سعد گوید:
    بشنو و نیكو شنو نغمه ی خنیاگران به پهلوانی سماع به خسروانی طریق
    خواجه گوید:
    بلبل به شـاخ سرو به گلبانگ پهلوی می خواند دوش درس مقامـات معنوی
    شاعری گوید:
    لحــن او را مــن و بیـــت پــــهلـــوی زخــمــه ی رود و ســرود خســـروی
    زبان سغدی
    دیگر زبان سُغدی است، سُغْد نام ناحیه ای است خرم، آباد و پر درخت كه "سمرقند" مركز اوست و در قدیم تمام ناحیه ی تمام ناحیه ی بین "بخارا"، "سمرقند" و حوالی آن ایالت را سُغد می خوانده اند- این نواحی در اوایل اسلام به سبب خوبی آب و هوا و نعمت فراوان مشهور شده یكی از چهار بهشت دنیا به شمار می آمده است.
    این نام در كتیبه ی بزرگ داریوش به نام (سوگدیانا) ذكر شده است و از شهرستان های مهم ایران شمرده می شد و زبان مردم آن نیز لهجه یا شاخه ای از زبان ایرانی و به سغدی معروف بوده است، این زبان در طول خطی متداول بوده است كه از دیوار چین تا سمرقند و آسیای مرکزی امتداد داشته و مدت چند قرن این زبان در آسیای مركزی زبان بین المللی به شمار می رفته است.
    هنوز یادگار این زبان در آن سوی جیحون و دره ی زرافشان و نواحی سمرقند، بخارا، بلخ و بدخشان باقی است و یادگار دیگری نیز از آن در ناحیه ی "پامیر" متداول است و قدیم ترین نمونه ای كه از این زبان به دست ما رسیده اوراقی است كه از كتاب های مذهبی مانی پسر فدیك، پیمبر مانویان به خط آرامی و این ورقه در سال های نزدیك به دست كاوش كنندگان آثار قدیم كه در تركستان چین به كاوش و پژوهش پرداخته بودند از زیر انقاص شهر ویران "تورفان" و سایر قسمت های تركستان چین پیدا آمده است و چون آن را خواندند دانستند كه سرودهای دینی مانی و شعرهایی است كه در كیش مانوی گفته شده و از آیات كتاب ها مذكور است و نیز برخی اسناد از كیش بودائی و فصلی از عهد جدید ترسایان و مطالبی كه هنوز حل نشده است در میان آن ها است.
    هر چند این آیه ها و شعر ها پاره پاره، جدا جدا و شیرازه فرو گسسته است و گویا باز ماند و مره ریگی است از كتاب های پارسی مانی "شاپور گان" و كتابی دیگر كه نام آن "مهرك نامه" بوده است. امّا با وجود این به تاریخ تطّور زبان پارسی یاری بزرگی كرده بسیاری از لغت های فارسی را كه با لغات اوستا، فارسی باستانی و پهلوی از یك جنس ولی به دیگر لهجه است به ما وانمود می سازد و بنیاد قدیم زبان سغدی و بلكه ریشه و پایه ی زبان شیرین "دری" را كه زبان فردوسی و سعدی است معلوم می دارد؛ و نیز از كشفیات به زبان های آریائی دیگری كه زبان "تخاری" و زبان "سكائی" باشد می توان پی برد و اكنون مشغول حلّ لغات و تدارك صرف و نحو آن زبان ها می باشند.

    زبان دری
    در معنی حقیقی این كلمه اختلاف است و در فرهنگ ها وجوه مختلف نگاشته اند و از آن جمله آن است كه: "گویند لغت ساكنان چند شهر بوده است كه آن بلخ، بخارا، بدخشان و مرو است و طایفه ی بر آن اند كه مردمان درگاه كیان بدان متكلم می شده اند و گروهی گویند كه در زمان "بهمن اسفندیار" چون مردم از اطراف عالم به درگاه او می آمدند و زبان یكدیگر را نمی فهمیدند بهمن فرمود تا دانشمندان زبان فارسی را وضع كردند و آن را دری نام نهادند یعنی زبانی كه به درگاه پادشاهان تكلّم كنند و حكم كرد تا در ممالك به این زبان سخن گویند- و منسوب به درّه را نیز گویند همچو كبك دری و این به اعتبار خوشخوانی هم می توان بوده باشد زیرا كه بهترین لغات فارسی زبان دری است."
    از این تقریرها و توجیه های دیگر چیزی كه بتوان پذیرفت دو چیز است:
    یكی آن كه در دربار و میان بزرگان در خانه و رجال مداین (تیسفون پایتخت ساسانی) به این زبان سخن می گفته باشند.
    دیگر آنكه این زبان، زبان مردم خراسان، مشرق ایران، بلخ، بخارا و مرو بوده باشد- و جمع بین این دو وجه نیز خالی از اشكال است و مسائلی كه این دو وجه را تأیید می كند.


    قدیم ترین آثار زبان ایران
    مورّخان اسلامی نوشته اند نخستین كسی كه به زبان پارسی سخن گفت "كیومرث" بود و معلوم است كه این سخن افسانه ی بیش نیست. اما آن چه تا امروز از روی آثار صحیح و تاریخی به دست آمده است قدیم ترین كلامی از زبان ایرانی كه در دست ما می باشد همان سخنان اشو زرتشت سپیتمان است كه در سرودهای دینی "گائه" مندرج است و بعد از آن قسمت های قدیم اوستا كه غالب آن ها نیز نظم است نه نثر – گائه به زبانی است كه آریائی های هند نزدیك بدان زبان كتاب های دینی و ادبی قدیم خود را تألیف و نظم نموده اند، نام كتاب زردشت چنان كه گذشت "اوپستاك" بود و گاهی از آن كتاب به عبارت "دَین" تعبیر میشده است. مخصوصاًً در كتاب پهلوی "بندهش" به جای اوستا همه جا "دین" آمده است و خط اوستائی را هم بدین مناسبت "دَینْ دِپیوَریه" گویند، یعنی خطّ دین و در "دینكرت" و سایر كتاب های هر جا كه گوید "زردشت دین آورد" مرادش اوستا است.
    دیگر كتیبه هایی است كه از هخامنشیان باقی مانده است كه مهم ترین آن ها كتیبه ی بهستان = بیستون می باشد و ما اینك اشاراتی به مجموع كتیبه های سنگی و سفالی می نمائیم:
    1- در شهر پازارگاد یا پاساركاد عبارتی بوده است به خط میخی كه: من "كورش پادشاه هخامنشی ام" و نیز مجسمه ی از زیر خاك در 1307 به اهتمام پروفسور هرتسفلد بیرون آمده و بر آن این سطور نبشته است:"من كورش شاه بزرگم".


    2- كتیبه ی بیستون
    این نوشته بر تخته سنگی بزرگ در درّه ی كوچكی از كوه معروف به بیستون "بغستان" از طرف "داریوش" كنده شده است، و در زیر نبشته ها صورت داریوش است كه پای خود را بر زبر مردمی كه بر زمین به پشت در افتاده است نهاده و كمان در دست دارد و پیشروی او نه نفر از طاغیان بریسمان بسته با جامه های گوناگون دیده می شوند و بر بالای صفه پیكر "فَرَوَهَرْ" نمودار است و پشت سر داریوش دو تن از بزرگان ایستاده اند.
    داریوش در این جا دو كتیبه دارد: یكی كتیبه ی بزرگ به خطّ میخی و به زبان فارسی قدیم، عیلامی و بابلی در دو هزار كلمه دیگر كتیبه ی كوچك به زبان فارسی و عیلامی در صد و پنجاه كلمه، خلاصه ی این نوشته ها شرح فتوحات داریوش و فرو نشاندن فتنه ی بردیای دورغین "گئوتامای مغ" و داستان نه تن از طاغیان میباشد- این كتیبه مهم ترین كتیبه های هخامنشی است و از روی این نوشته ها قسمت بزرگی از تاریخ هخامنشی روشن می گردد.

    3- كتیبه ی تخت جمشید:
    در وادی مرودشت كه رود "كور" از میانش جاری است، در دامنه ی كوه رحمت پشت به مشرق و روی مغرب بر كمر كوه چند كاخ و عمارت بزرگ بوده است، و شهری هم- كه به اغلب احتمالات "پارس" نام داشته و پیش از شهر "سْتَخْرْ" و بعد از شهر "پارسَ كْرتَ" پایتخت "فارس" بوده است و یونانیان آن را "پرس پولیس" خوانده اند – در پیرامون این عمارات وجود داشته است.
    این عمارات بر طبق كتیبه هایی كه از داریوش و خشایارشا باقیمانده است هر كدام نامی خاص داشته، آن چه پیشاپیش پلّه و دروازه ی ورود به مغرب قرار دارد. بارگاه شاهنشاهی و بر طبق كتیبه ی درب بزرگ به صفت "وَسْ دَهْیو" یعنی "همه كشور" یا "همه كشورها" خوانده می شده است و جایگاه پذیرائی فرستادگان و بار دادن همه ی رعایای شاهنشاهی هخامنشی بوده- دیگر "اَپَدانَهْ" نام داشت ظاهراً از همان ماده ی "آبادان" و بیرونی شمرده می شد قصر دیگر در دست چپ "اَپَدانَه" واقع است نام "صد بیستون" داشته است و این نام در كتیبه ی پهلوی "شاپور سكانشاه" كه روزی در این عمارت فرود آمده است دیده می شود و به جای خود از آن كتیبه گفتگو خواهد شد. دیگر كاخ "هَدِشْ" یا "هَدیشْ" به یاء مجهول بر وزن "مَنشْ" نام داشت و در سوی جنوبی اپدانه واقع بود، چنین پنداشته اند كه این كاخ اندرونی شاهنشاهی و حرم سرای بوده است و این حدس به دلایلی درست می نماید چه شاید واژه ی "هَدیش" اصل و ریشه ی "خدیش" باشد، كه به زبان دری كدبانو، خاتون بزرگ و رسمی را گویند و چنانكه خواهیم دید حرف "خ" و "ه" در زبان فارسی به یكدیگر به دل می شود، عمارت دیگر "تَجَر" است و آن كاخ كوچك تری بوده است در ضلع شمالی صفه ی تخت جمشید كه آن را قصر زمستانی یا "آفتابكده" پنداشته اند، در فرهنگ ها "تجر" بر وزن شررخانه ی زمستانی را گویند و بعضی مخزن و صندوق خانه نیز هست، و این بنا رو به آفتاب ساخته شده است و امروز این كاخ را آینه خانه گویند و دو كتیبه از سكانشاه به پهلوی و یك كتیبه از عضدالدّوله فنا خسره ی دیلمی به خط كوفی و چند كتیبه ی دیگر از آل مظفر و تیموریان در آن جا هست. سوای این چند كاخ بزرگ آثاری از معبد، خلوت ها و ابنیه ی خرد و ریز دیگر نیز در آن صفه باقی است.
    این بنا به دست داریوش در بسته 520 ق م آغاز گردید و سپس داریوش ولیعهد خود خشارشا را در حیات خود به تخت نشانید و امام ابنیه ی نامبرده را به اهتمام وی باز گذاشت در این ابنیه نیز جای به جای كتیبههایی از داریوش، خشایار شا و اَرْتَخَشَتْرَ سوم باقی است به سه زبان پارسی، عیلامی، آشوری و اخیراً قریب سی هزار خشت مكتوب به خط میخی كه نظیرش در شوش نیز به دست آمد در تخت جمشید پیدا شد و برای پختن و خواندن به فیلادلفی به امریكا ارسال گردید و نیز لوحه های زرین و سیمین كه در زیر پایه های عمارت به عنوان "بُنلاد" یعنی سنگ یادگارِ بنا به خط میخی از داریوش به دست افتاده درموزه ی ایران باستان در تهران موجود می باشد این كاخ ها را اسكندر ملعون پس از ورود به "پارسا" عمداً آتش زد و علامت آتش سوزی هنوز در آن پیداست و نگارنده خود زغال های قدیم را دیده است....
    در تُنده ی كوه بیرون ازین عمارت نیز دو دخمه است و دخمه ی سوّمین كه گویا از آن داریوش سوم بوده ناتمام مانده است، بر آن دو نیز نقوش و نام هایی كنده شده است.
    4- كتیبه ای در تنگه ی سوئز یافته اند از داریوش اول دارای هشتاد كلمه كه بعضی از آنها محو شده است، مضمون كتیبه ی مذكور چنین است- بعد از عناوین و القابی كه در همه ی كتیبه ها معمول است گوید:"داریوش شاه می گوید من پارسیم و به دستیاری پارسیان مصر را گشودم و فرمودم از آب روانی كه نیل نام دارد و در مصر جاری است به سوی دریائی كه از پارس به آنجا می روند این كال را بكنند و این كال كنده شد چنانكه من فرمان دادم و كشتی ها روانه شدند از مصر از درون این كال به پارس چنانكه اراده ی من بود".
    5- كتیبه ی نقش رستم:
    در سه میلی تخت جمشید دخمه هایی بر بدنه ی كوه كنده و تراشیده اند، این ها سه دخمه است كه یكی روی دیگری به شكل چلیپا كنده شده است و 24متر و نیم از زمین بلندتر است در قسمت بالای این آثار حجّاری های زیبا، صورت داریوش و "گاس"، سریری كه روی گاس نهاده شده، داریوش بر آن ایستاده است نقش گردیده و كتیبه ی هم به امر داریوش در آن جا كنده شده است.

    6- آثار داریوش:
    "شوش" در خاك خوزستان و پایتخت زمستانی شاهان هخامنشی بوده است – در شوش ارگ، قلعه و كاخ بزرگ و زیبائی داشته اند كه ستون های سنگی شبیه به ستون های تخت جمشید و كاشی كاری های بسیار ممتاز در آن عمارت به كار بـرده شده بود و غالب این یادگارها در موزه ی "لُوْر پاریس" موجود است. در این ارگ مانند تخت جمشید خشت هائی پیدا شد از گِل رُسْ كه روی آن ها به خط میخی كتیبه هائی نوشته اند به زبان معهود و نسخه ی بابلی (اسوری) از همه سالم تر مانده بود، آن را مأخذ ترجمه قرار دادند و پس از سالیان رنج و بررسی عاقبت در (1928 مسیحی) بعد از سی سال تمام این نبشته ها خوانده شد و منتشر گردید.این نبشته از داریوش بزرگ است كه نخست وی این كاخ و ارگ را آباد كرده است – این كتیبه بعد از كتیبه ی بیستون مهم ترین نوشته ای است كه از هخامنشیان به دست آمده است، و اگر نبشته های خشتی تخت جمشید نیز خوانده شود سومین قسمت مهّم این آثار شمرده خواهد شد.
    همچنین در شوش كتیبه های كوتاه دیگری بر پاسنگهای ستون، آجرها، كاشی ها، مجسمه ها و لوحه های سنگی و میزهای مرمر و اشیاء متفرق از داریوش پیدا شده است كه این شاهنشاه را معرفی مینماید- این یادگارها نیز همه به سه زبان پارسی، عیلامی و آسوری می باشد.
    در شوش از خشایارشا، اردشیر دوم و اردشیر سوم نیز كتیبه هایی یافت شده است كه خود را معرفی میكنند و نام اَپَدانه، خَدیش، دَسَرْ (تچر)، پَرَدیس (فردوس= باغچه) و سَرَوُمْ (ظ:تچر) پستو یا خانه ی پسین در ضمن ذكر ابنیه و كاخ ها بـرده می شود و معلوم می دارد كه عمارات شوش باری آتش گرفته و ویران گردیده است و جانشینان داریوش از نو آن را عمارت كرده اند.
    7- در كرمان:
    در كرمان هرم كوچكی از سنگ پیدا شده كه در پهلوهای آن سنگ به سه زبان كتیبه ی از داریوش نقش گردیده است و او را و پدرش را نام می برد.
    8- درالوند:
    در الوند دو كتیبه اوّل از داریوش بر كوه نزدیك روستای عبّاس آباد به قرب همدان به سه زبان موجودست كه دارای دو بند می باشد، یكی در ستایش اهورامزدا، دیگر در معرفی خود و پدرش، كتیبه ی دوم از خشایارشا در دو بند درست مانند كتیبه ی پدرش.
    9- كتیبه های همدان:
    1- در همدان دو لوحه ی سنگ بنا (بُن لاد) از زر و سیم پیدا شد و دولت ایران آن را خریداری كرد، در آن جا داریوش حدود كشور خویش را مشخص می نماید.
    2- در همدان كتیبه ای از طرف اردشیر دوم بر پایه ی ستونی كه در موزه ی بریتانی است به سه زبان نوشته شده است كه خود و پدر و خانواده ی خویش را معرفی كرده است و اهورمزد و اناهیتا و مبثره (مهر) را ستوده و از بنای اَپَدانه ای در همدان خبر می دهد كه وی بنا گذارده است.
    10- كتیبه ی وان:
    خشایارشا بر سنگی كه به زمین عمودست و در ارگ شهر واقع بوده است و آن را "اُرتُوقاپُو" گویند، كتیبه ی دارد كه بسیار استادانه صقیل یافته، كنده گری شده و خوب هم مانده است. خشایارشا درین نبشته پس از ستایش هورمزد و معرفی خویش گوید كه، داریوش كارهای زیبای بسیار انجام داد از جمله این سنگ را بفرمود تا صقال دادند اما چیزی بر آن نبشته نكرد، پس از او من این نبشته را فرمودم براین سنگ بكندند، الی آخر.
    11- مُهری است چهار گوشه از داریوش استوانه ی شكل كه پادشاه برگردونه ای سوار است و به شكار شیر مشغول می باشد و روی آن نبشته اند:" من داریوش شاهام".
    12- وزنه ایست از مرمر سیاه كه دو كَرْشَهْ وزن داشته است و بر سر قبر شاه نعمت الله در كرمان بوده و از آن جا به موزه ی بریتانی نقل كردهاند روی این سنگ به پارسی، عیلامی و آسور كندهاند: "دو كَرْشه – منم داریوش شاه بزرگ پسر ویشتاسپ هخامنشی".
    13- بر گلدان های متعددّی از مرمر سفید به سه زبان نوشته اند "خشایارشا شاه بزرگ" و این گلدان ها در موزه های لندن و پاریس و فیلادلفی باشد.
    14- بر گلدان های دیگری كه در موزه ی فیلادلفی، برلن و دنیس می باشد به سه زبان كنده شده است: "اردشیر شاه بزرگ" و چند مهر از مردم دیگر به دست آمده است بدین نام ها: "اَرْشَك پسر آثیابَئوُشنْه" دیگر "هَدَ خِی یَ.... ثَدَثْ" سه دیگر "دَشْداسَك" چهارم "وَهِیَ ویش داپایَ" پنجم "من خرشادَ شی یا" كه گویا نام های خاصی است.
    غیر از این نبشته ها نبشته های دیگری هم از شاهنشاهان هخامنشی به زبان های دیگر غیر از پارسی در دست است مانند: بیانیه ی كوروش بزرگ در بابل كه به زبان و خط بابلی انتشار یافته بود – این كتیبه بر استوانه ی از گل رُس نبشته شده است دارای 45 سطر كه قسمتی بزرگی از آن محو شده است.
    كتیبه ی داریوش اول بر سنگ یادگار كانال كه در نزدیكی كانال سوئز به دست آمد و شرحش گذشت، این كتیبه در پهلوی كتیبه ای است كه به سه زبان پارسی، عیلامی و آسوری نوشته شده است و به زبان مصری و با خط هیریوغلف می باشد و داریوش را "آن تریوش" نامیده اند و القاب و عناوین فرعونان مصر را بدو داده اند و طرز نوشته با طرز نوشته های پارسی به كلّی متفاوت است.
    كتیبه دیگر به زبان شوشی جدید در بیستون كه هنوز خوانده نشده است و تكرار مختصری است از سه سطر كتیبه ی بزرگ داریوش و كتیبه ی به زبان آرامی از او در نقش رستم و باز سطوری در بیستون به زبان بابلی و شوشی از داریوش هست. هنوز مضامین این سه كتیبه ی آخری خوانده نشده و یا انتشار نیافته است.
    كتیبه ای از اردشیر اول در تخت جمشید به زبان بابلی در 13 سطر كه قسمت چپ آن ها باقی و باقی محو شده است، و نیز از اردشیر دوم كتیبه ی در تخت جمشید به زبان و خط بابلی است كه چند كلمه از آن برجای است.
    سوای این آثار باز هم از كنار و گوشه یادگارهایی و اشیایی كه دارای كتیبه است به دست آمده و میآید، چنانكه گیره ی دری از لاجورد بزرگ تر از كف دست كه متعلق به یكی از درهای عمارت اَپَدانه تخت جمشید بوده است پیدا شده و بر لبه ی گیره ی مذكور روی لاجورد به خط سفید میناكاری كتیبه ی نوشته اند، به خط میخی به نام خشایارشا نیز مهرها و پارچه های دیگر.
    زبان فارسی باستان بعد از انقراض دولت هخامنشی از میان رفت- یعنی زبان رسمی كشور تغییر یافت- و در عهد اشكانیان كه بار دیگر كارها به دست ایرانیان افتاد رفته رفته زبان پهلوی شمالی و شرقی كه زبان اقوام "پرثوی" بود رواج گرفت و پس از ترك یونان مأبی سكه ها و سایر اسناد ایران با زبان ایرانی و به خط آرامی نمودار گردید.

    قدیمی ترین آثار پهلوی اشكانی
    قدیم ترین آثاری كه از خط و زبان پهلوی در دست است دو قباله ی ملكی است كه در ایالت اورامان كردستان چند سال پیش به خط پهلوی اشكانی و به زبان پهلوی بر روی كاغذ پوست به دست آمد و تاریخ آن مربوط به صد و بیست سال پیش از میلاد مسیح است و قبلاً بدان اشاره شد. در یكی از آن قباله های خواندم كه از طرف دولت قید گردیده و خریدار پذیرفته است كه اگر باغی را خریداری می كند آباد نگاه ندارد و آن را ویران سازد مبلغ معینی جریمه بپردازد، و از این قباله اندازه ی اعتنا و توجّه پادشاهان ایران را به آبادانی كشور می توان قیاس كرد.
    اسناد قدیمی دیگری كه در دست است، باقی مانده ی كتب و آئین مانی و سایر مطالب از قبیل فصول از عهد جدید و مطالبی از كیش بودائی است كه در آغاز قرن حاضر از طرف خاورشناسان از خرابههای شهر "تورفان" پیدا شد و به دست دانشمندان خوانده شد و قسمتی از آن ها انتشار یافت هر چند كه دانشمندان تردید دارند كه آیا بهتر است این خط و زبان را منسوب به "سُغُدی" بدارند یا منسوب به پهلوی شمالی؟
    این اوراق غالباً روی پوست آهو یا بر پارچه نوشته شده است. خطوط آن نوعی از خط پهلوی است و نوعی دیگر كه از خط پهلوی گرفته شده و از بالا به پایین نوشته شده است و بعدها خطّ "اویغُوری" كه خط اویغُوره و مغول ها باشد از این خط گرفته شده است.
    مطالب آن ها دینی و اخلاقی است و لغات دری كه در پهلوی جنوبی دیده نمی شود در این اوراق دیده نمیشود در این اوراق دیده می شود و با پهلوی جنوبی بسیار تفاوت دارد – آن اوراق به زبانی است كه بلاشك پایه ی زبان مردم سمرقند، بخارا و بنیان زبان قدیم مردم خراسان شرقی محسوب می شود و پایه و اصل زبان دری را نیز بایستی در این زبان جستجو كرد. چنان كه قبلاً بدان اشاره شد،و باز هم در جای خود ما از این اوراق، لغات و بعضی مختصات آن گفتگو خواهیم كرد.
    در خصوص اسناد دوره ی اشكانیان بدبختانه به جایی دسترسی نداریم. از این روی اطلاع زیادی از پهلوی زیادی از پهلوی شرقی و شمالی و تفاوت آن با پهلوی جنوبی در دست نیست و در لهجه های مختلف خراسان غربی، طبرستان، آذربایجان و طوالش نیز كه بدون شك مخلوطی از پهلوی شمالی و شرقی (اشكانی) و پهلوی جنوبی و دری است كنجكاوی و بررسی كامل نشده است ورنه آگاهی های زیادتری به دست خواهد آمد، خاصه هرگاه از اوراق تورفان و از زبان ارمنی نیز استفاده شود.

    كتب عهد اشكانی هفتاد كتاب بوده است كه نام چهار كتاب از آن باقی است چنان كه در مجملالتواریخ و القصص گوید: "و از آن كتاب ها كه در روزگار اشكانیان ساختند هفتاد كتاب بود از جمله كتاب مروك (مردك؟) كتاب سندباد، كتاب یوسیفاس كتاب سیماس" و رساله ای است به پهلوی در مناظره ی نخل و بز به شعر دوازده هجائی مخلوط به نثر كه گویا در آغاز منظوم بوده است و بعد ابیات آن كتاب مغشوش و دست كاری شده است و فعلاً نثر و نظمی است مختلط – و این كتاب هم بر چسب عقیده ی "هرتسفلد" به لهجه ی پهلوی شمالی است و نامش "درخت آسوریك" است.

    آثار پهلوی جنوبی:
    بعد از كشته شدن "اَرْدَوَانِ پنجم كه وی را "اَفْدُمْ" یعنی آخرین نیز می نامیده اند، خاندان نجیب و بزرگ "پرثوی" برچیده شد و دولت اشكانی منقرض گردیده و شهنشاهی از خانواده ی مشرقی به خانواده ی جنوبی (فارسی) كه به دست "اَرْتَخشَتْرَ = اردشیر" "پسر" "پاپك" تأسیس شده بود انتقال یافت، آن دولتی كه بعدها خود را وارث بهمن اسفندیار و جانشین كیان شمرد.
    در این دوره خط و زبان رسمی خط و زبان پهلوی است كه آن را برای تفكیك از پهلوی قدیم "پهلوی جنوبی" می نامند خط پهلوی جنوبی نیز از الفبای آرامی گرفته شده است و با خط شمالی تفاوت هایی داشته است كه بعد گفته خواهد شد – اما زبان پهلوی جنوبی یكی از شاخه های فارس قدیم محسوب میشود و به واسطه ی دخالت اصطلاحات مذهبی و لغات شكسته بسته ی اوستایی و اختلافات دیگری كه از حیث بعض لغات، صرف و نحو با پهلوی شمالی داشته است لهجه ای از لهجه های پهلوی به شمار میآید.
    امتیاز آشكاری كه بین خط پهلوی و خط و زبان های شرقی ایران بوده در مسئله "هُزْوارشْ" است، كه به دست كاتبان وارد رسم الخط پهلوی شد چنین كه لغاتی را به زبان آرامی نوشته و به پارسی میخواندهاند، و ما از این مقوله در فصل خطوط به تفضیل گفتگو خواهیم كرد – این رسم در نوشتههای "تورفان و آثار مانی دیده نمی شود لكن در دو قباله ی ملك اورامان و كتیبه های اشكانی و "درخت آسوریك" موجود است و معلوم می شود كه در پهلوی اشكانی نیز موجود بوده است.
    كهنه ترین سندی كه از پهلوی جنوبی در دست است سكه های شاهان پَرَته دار فارس است. بعد سكههای اردشیرپاپكان، دیگر كتیبه ی اردشیر پاپكان در نقش رستم به دو لهجه اشكانی و ساسانی و به یونانی – دیگر كتیبه ی شاپور اول كه اخیراً در كاوش های شهر "شاپور" به دو لهجه ی شمالی و جنوبی و بدو خط اشكانی و ساسانی به دست آمده و غیره.
    اما كتاب هایی كه به خط و زبان پهلوی موجود است، هر چند یقین نیست كه در زمان خود ساسانیان تألیف شده باشد. و بعض آن ها علی التحقیق متعلق به دوره ی اسلامی است مانند "دَینْ كِرْتْ" تألیف مؤبد آذر فرنبغ معاصر مامون عباسی و غیره معذلك ممكن است ترجمه هایی از اوستا از قبیل قسمت هایی از یشت ها و قسمت هایی دیگر اوستا كه به زبان پهلوی است و فصولی از بند هش كه از كتاب های معتبر سنّت مَزْدیَسنُی است و "درخت آسوریك"، "خسرو كواتان وریذكی" "ایاتكار زریران" و غیره در عهد شاهنشاهان تألیف یافته باشد و نیز قسمت عمده از داستان های ملی مانند "كارنامك اردشیر"، "خوتاینامك" و "آیین نامك" محتمل است كه به دوره ی ساسانیان به پیوندد. چنانكه گویند خوتاینامك به امر یزدگرد شهریار تدوین گردید. بالجمله هر چند زمان تألیف كتاب ها و رساله های پهلوی غالباً در قرون اسلامی است اما مواد آن ها قدیمی است.
    اینك ما یادگارهایی كه از پهلوی جنوبی- ساسانی باقی است به ترتیب ذكر می كنیم:

    1- كتیبه های ساسانی
    مهم ترین كتیبه های پهلوی ساسانی به قرار ذیل است:
    كتیبه ی اردشیر اول در نقش رستم- كه به سه زبان (پهلوی ساسانی و پهلوی اشكانی و یونانی) نوشته شده است.
    كتیبه ی شاپور اوّل در نقش رجب كه به سه زبان مذكور نوشته شده است.
    كتیبه ی شاپور اوّل در حاجی آباد كه به دو زبان پهلوی ساسانی و اشكانی نوشته شده است.
    كتیبه ی شاپور اوّل كه بر روی ستون جلوخان عمارت شهر شاپور فارس به دو زبان ساسانی و اشكانی كنده شده و اخیراً كشف شده است.
    كتیبه ی ساسانی از موبد «كاردیر هرمزد» در نقش رجب و كتیبه ی دیگر از همو در بالای نقش برجسته ی شاپور در نقش رستم كه این كتیبه بسیار ضایع شده است.
    كتیبه ی نرسی در پایكولی (شمال قصر شیرین) كه به دو زبان ساسانی و اشكانی نوشته شده است و استاد هرتسفلد آلمانی در (1913-14) آن را خوانده و كتابی به دو جلد در آن باب نوشته است.
    كتیبه ی پهلوی ساسانی در روی نقش وهرام اوّل در شاپور فارس كه از طرف نرسی كنده شده است.
    كتیبه ی كوچك پهلوی ساسانی از شاپور دوّم در طاق كوچك طاق وُسْتان كنده شده است.
    كتیبه ی پهلوی ساسانی از شاپور سوم كه در سمت چپ كتیبه ی شاپور دوّم در طاق كوچك طاق وُستْان كنده شده است.
    كتیبه های پهلوی ساسانی تخت جمشید یكی از طرف شاپور پسر هرمز برادر شاپور دوّم كه مأمور پادشاهی سكستان بوده كنده شده است و دو كتیبه ی دیگر در همان جا به امر دو تن از بزرگان كشور به نام شاپور دوّم ساخته شده.
    كتیبه های كوچك دیگر كه در دربند به فرمان امیران آن جا نقر شده و تاریخ آن ها اواخر عهد ساسانیان است.
    كتیبه ی پهلوی كه در قاعده ی كعبه ی زردشت در نقش رستم به وسیله ی هیأت حفاری دكتر اشمیت به سال (1315 هـ.) حفاری و پیدا شده است، ولی متأسفانه دوبار روی آن را گچ مالیده و پوشانیده اند و هنوز قرائت نشده است.
    كتیبه های متفرقه متعلق به بعد از اسلام نیز به دست آمده است كه مهم نیست.

    2- كتاب ها و رساله ها پهلوی
    كتاب ها، نامه ها و مقاله هایی است كه بعضی از چند صد صحیفه نیز تجـ*ـاوز می كند چون "دین كرت"، "بند هش" و بعضی به صد صحیفه نمی رسد چون "ایاتكار زریران" و بعضی از چند سطر نمی گذرد – مجموع این یادگارها با مواظبت ضبط شده است و بعضی مانند «كاروند» و «آیین نامك» معلوم نیست به چه سبب از میان رفته است و بعضی چون "هزار داستان"، "خوتای نامك" و "كلیلك و دمنك" و غیره ترجمه اش باقی و اصل فانی شده است. ما اكنون از آن چه هنوز باقی است صورتی به اختصار نقل می كنیم.

    آنچه از اوستا به زبان پهلوی ترجمه شده است:

    مجموعاً 141000 كلمه
    1- وندیداد «پهلوی» تقریباً 4800 كلمه
    2- یسنا- «پهلوی» تقریباً 39000 كلمه
    3-نیرنگستان «پهلوی» تقریباً 3200 كلمه اوستایی و 600 پهلوی
    ترجمه ی آن و 22000 كلمه ی پهلوی شرح و توضیح و 1800 كلمه اوستایی
    4- ویشتاسب یشت پهلوی تقریباً 5200 كلمه پهلوی
    5- وِیسْپَ رَذْ تقریباً 3300 كلمه پهلوی
    6- فرهنگ اُیم اِیوَكْ تقریباً 2250 كلمه پهلوی و1000 اوستایی
    7- اوهر مزد یَشْت تقریباً 20000 كلمه پهلوی
    8- بهرام یشت تقریباً 2000 (ظ) كلمه پهلوی
    9- هادُخت نسك تقریباً 1530 كلمه پهلوی
    10- ائو گمادَ ائچا تقریباً این كتاب مخلوطی است از 29 فقره اوستایی در 280 كلمه و 1450 كلمه پازند.
    11- چیتك اوپستاك گاسان تقریباً 1100 كلمه ی پهلوی و 400 اوستایی
    12- اتهش نیایشن تقریباً 1000 كلمه ی پهلوی و 400 اوستایی
    13- وُچِرْ كرت دینیك: این كتاب مخلوطی است از تفسیر پهلوی و متن دینی، متن دینی دارای 17500 كلمه ی پهلوی است و 260 كلمه ی اوستایی و ترجمه اش دارای 630 كلمه ی اوستایی است كه این كلمات به 900 كلمه ی پهلوی ترجمه و تفسیر شده است و در "وُچركرت" است یكی "دینیك و جركرتْ" دیگر "وچركرتِ دینیك".
    14- آفرینكان گاهنباز تقریباً 490 كلمه ی پهلوی
    15- هپتان یشت ً 700 ً ً
    16- سروش یشت ها دُخت ً 700 ً ً
    17- سی رو چك بزرگ ً 650 ً ً
    18- سی رو چك كوچك ً 530 ً ً
    19- خورشید نیا یشن ً 500 ً ً
    20- آبان نیایشن ً 450 ً ً
    21- آفرینكان دَهْمان ً 400 ًً ً
    22- آفرینكان گائه ً 300 ً ً
    23- خورشید یشت ً 400 ً ً
    24- ماه یشت ً 400 ً ً
    25- فطعه ی ازیشت (22) ً 350 كلمه ی پهلوی و 60 كلمه ی اوستایی
    26- آرینكان فروردكان ً نام دیگری است از برای آفرینكان دهمان.
    27- ماه نیایش (؟)

    كتب دینی و اخلاقی و ادبی قریب 446000 كلمه
    28- دینِ كرت تقریباً 169000 كلمه ی پهلوی
    29- بُن دِهِش ً 13000 ً ً
    30- دادستان دینیك ً 28600 ً ً
    31- تفسیر بروندیداد پهلوی ً 27000 ً ً

    32-روایات پهلوی تقریباً 26000 كلمه ی پهلوی
    33- روایات همت اشوهشتان ً 22000 ً ً
    34- دینیك وُچِرْكِرت (رجوع كنید بشماره ی 13)-
    35- منتخبات اززاتسپرم ً 19000 ً ً
    36- شكند گمانیك وچار ً 16700 ً ً
    37-شایست نی شایست ً 13700 ً ً
    38- داتستان مینوك خرت ً 11000 ً ً
    39- نامه های منوچهر ً 9000 ً ً
    40- ارتای وراژنامك ً 8800 ً ً
    41- ستایش سی روزه ی كوچك ً 5260 ً ً
    42- جاماسب نامك ً 5000 ً ً
    43- بهمن بست ً 4200 ً ً
    44- ماتیكان پوشت فریان ً 3000 ً ً
    45- پرسشهائی كه با
    آیات آوستا پاسخ ً 3000 ً ً
    داده شده است.
    46- اندرچ اتورپات مار سپندان (چهار یك این رساله از میان رفته است به نظر «وست» نسخه ی كامل آن اگر در دست بود شامل تقریباً 3000 كلمه می شد، وست كتاب خاصیّت روزها را كه با این رساله همراه است نیز در ذیل همین عنوان یاد كرده است و گوید مجموع آن شامل 300 كلمه است اندرز مذكور و سی روزه ی ضمیمه ی آن در متون پلوی انگلسار یا صفحه 58 تا 71 طبع شده و نگارنده آن را به نثر ترجمه كرده و به بحر متقارب بنظم آورده است و در سال دوم مجله ی مهر به طبع رسیده است).
    47- پتیت ایرانیك تقریباً 2200 كلمه ی پهلوی
    48- پند نامك وژرك كیتر بوختكان ً 1760 ً ً
    49- پتیت اتورپارت مارسپندان ً 1490 ً ً
    50- پند نامك زرتشت ً 1430 ً ً
    51- اندرچ ائو شنَرِ داناك ً 1400 ً ً
    52- آفرین شش گاهنبار ً 1370 ً ً
    53- واچكی ایچنداتورپات مارسپندان ً 1270 ً ً
    54- ماتیكان كجستك ابالش ً 1200 ً ً
    55- ماتیكان سی روچ ً 1150 ً ً
    56- پتیت و تُرتَكان ً 1100 ً ً
    57- پتیت خوت ً 1000 ً ً
    58- ماتیكان هپت اُمهر سپنت ً 1000 ً ً
    59- اندرزهایی به مزدیسنان ً 980 ً ً
    ظاهراً این رساله همان است كه "بنام اندرژداناگان به مزدیسنان" جزو متون پهلوی انگلسار یا از صفحه 51 تا 54 طبع شده و دارای چند واژه اوستایی است.
    60- اندرز دستوران بر بهدینان ً 800 ً ً
    61- خصایص یك مرد شادمان (عدد كلمات این رساله را "وست" معنی نكرده است و به نظر می رسد كه این رساله همان باشد كه جزو متون انگلساریا بنام "اپرخیم و خرت فرّخ مرت" یعنی "در خوی و خرد مرد فرخ" از صفحه 162 تا 167 به طبع رسده و عدد كلمات آن 920 است به تقریب).
    62- ماتیكان ماه فروتین روچ خوردت ً 760 ً ً
    63- آفرین هفت امهر سپنتان(امشاسپنتان)
    یا آفرین دهمان ً 700 ً ً
    64- پدری پسر خود را تعلیم می دهد ً 600 ً ً
    65- ستایش درون (نان معروف) ً 560 ً ً
    66- آفرین ار تافَرَوَشی ً 530 ً ً
    67- اندر ژداناك مرت ً 530 ً ً
    68- اشیرواد ً 350تا 560 ً ً
    69- آفرین مِیَزْد ً 450 ً ً
    70- انرچ خسروی كواتان ً 380 ً ً
    71- چم درون (نان مقدس) ً 380 ً ً
    72- نماز او هر مزد ً 340 ً ً
    73- سخنان اتور فرنبغ و بوخت آفریذ- دو رساله است و مجموعاً شامل، 320 كلمه است.
    74- نیرنك بوی داتن ً 630 تا 260 ً ً
    75- نام ستایشینه ً 260 ً ً
    76-پنجدستور از مؤبدان و ده پند برای بهدینان ً 250 ً ً
    77- آفرین وژرگان ً 200 ً ً
    78- آفرین گاهنبار چَشْنیه ً 300 ً ً
    79- اَوَرْمَتَنِ شه وهرام ورچاوند ً 190 ً ً
    80- داروك خرسندیه ً 120 ً ً
    81- پاسخ های سه مرد دانشمند به شاه ً 90 ً ً
    82- ماتیكان سی یَزَتان ً 90 ً ً
    متون غیر دینی پهلوی قریب 41000 كلمه
    83- قانون مدنی پارسیان در عهد ساسانی 42000 ً ً
    84- كارنامك ارتخشتر پاپكان ً 5600 ً ً
    85- ادی واتكارزریران ً 3000 ً ً
    86- خسرو كواتان وریذكی ً 1770 ً ً
    87- فرهنگ پهلویك ً 1300 ً ً
    88- ابرادوین نامك نپشتن ً 990 ً ً
    89- شتروهای ایران ً 880 ً ً
    90- وچارشن چترنك (ماتیكانی چترنگ) ً 820 ً ً
    91- درخت آسوریك ً 800 ً ً
    92- ابرستاییینی تاریه سور آفرین ً 400 ً ً
    93- افدیه وسهیكیه سكستان ً 290 ً ً
    سوای این گردآوردها باز هم قسمت هائی هست كه یادآوری نشده از قبیل "اندرچ پیشینكان" در 4 فقره و 280 كلمه كه جزو متون پهلوی انكلساریا صفحه 39 به طبع رسیده است و "چیتاك اندرچ فریودكیشان" كه از صفحه ی 41 تا 50 متون مزبور به طبع رسیده و مجموع آن 1820 كلمه است و "اندرچ ویه زات فرّخ پیروژ" در صفحه ی 73همان كتاب تقریباً 466 كلمه، و "اَپَرْپنج خیم هُوسْروان" در همان كتاب از صفحه ی 129 الی 131 در 260 كلمه، دیگر "اَوَرْپتمانی كتك خوتائیه" از صفحه 141-143 همان كتاب در 459 كلمه ی دیگر "واچكی چند هچ وژرك متر" صفحه ی 85 و "افسون گزندگان" و قسمت های بی سروته دیگر كه باز در همان كتاب طبع شده است و مهم تر از همه "ماتیكان هزارداتستان" یعنی گزارش هزار فتوای قضائی است.
    كتاب هایی نیز بوده است كه در عهد اسلامی از آن ها استفاده می شده و بعدها از میان رفته است مانند "آیین نامك" كه محتوی مجموعه ای بوده است از اخلاق، فرهنگ، رسوم ، آداب، بازی ها، ورزش ها، سخنان بزرگان و آیین رزم، عزا، سور، زناشوئی و غیره. ابن قتیبه و دیگر ادیان عرب بسیار از فصول این كتاب را نقل كرده اند. در خاتمه ی مادیكان چترنگ كه به زبان پهلوی باقی است گوید: "اصل بازیدن شترنج این است كه نگرش (ملاحظه) و توخشش (سعی) در نگاه داشتن و مواظبت ابزار خود بیشتر كنی تا در بردن و زدن ابزار طرف بازی، و به امید و طمع زدن ابزار حریفدست بد بازی نكنی و شمار ابزار خود را بداری چنانكه یكی را بكار اندازی و دیگری را بپرهیز و احتیاط گذاری و نیز همواره به اصل بازی توجه كنی و پایان را در نظر داشته باشی، چنانكه در "آئین نامه" نپشته است."
    از این قبیل است "خوتای نامه" و "كاروند" كه جاحظ در البیان و التبیین از قول شعوبیه از آن دو كتاب و فصاحت و بلاغت هر یك تعریف می كند و می گوید: وَ مَنْ اَحَبَّ اَن یَبْلغَ فی صَناعَهِ البَلاغَهِ وَ یَعْرفَ الغَریبَ وَ یَتَبَحَّرَ فی اللُّغَه فَلْیَقْراء "كتاب كاروند" وَ مَنْ اَحْتاج اَلی العَقْل وَ الْأدَب وَ الْعلْمِ بالْمَراتبِ واَلْعَبْر و اَلْمَثلاتِ و اَلْألْفاظِ الْكَریمه وَ الْمعانی الشَّریفه فَلْیَنْظُرْ الی "سِیراَلْملُوْكَ".
    دیگر كتاب "دستوران" یكی از كتب قضایی عهد ساسانی كه در آغاز به زبان پهلوی بوده است و اكثر منابع آن با "ماتیكان هزار داتستان" یكی است و فعلاً ترجمه ی این كتاب به زبان سریانی موجود است- این نسخه در قرن هشتم میلادی به وسیله ی رئیس نصارای ایران "عیشو بُخْت" تألیف یا ترجمه شده است اما مترجم عیسوی مزبور قواعد حقوقی ایران را تغییر داده است تا با اوضاع و احوال همكیشان او مناسب تر باشد.
    دیگر كتبی مانند ویس و رامین و كتابی در منطق كه ترجمه ی عربی آن باقی است و كتاب "السكیین" كه "مسعودی" نقل می كند و اصل پهلوی "شكند گمانیك وچار" و آن چه بعدها در جای خود اشاره خواهد شد.
    آثار دیگر سوای سكه ها كه از حیث لغت ها مخصوص و رمز شهرهایی كه سكه در آن ها زده می شده است و شكل تاج ها كه هر یك علامت مخصوص و دارای ویژگی های تاریخی و اشاره های مخصوص است- مهره ها است كه از آن عهد به دست آمده و می آید و بر این مهره ها كلماتی غیر از نام های خاص به عنوان شگون و میمنت نقش می شده و صورت حیوان یا علامتی دیگر نیز بر آن منقوش می گردیده است- در ضمن این مهرها نام چند مؤبد و چندین لقب نیز دیده شده است.

    3- اسامی چند تن از علمای زردشتی
    1- تَنْ سَرْ: این مرد از مؤبدان عهد اردشیر اول است و "هیرپدان هیرپد" بوده است كه مقامی است چون مؤبدان مؤبد و سمت مستشاری و وزارت اردشیر داشته و او است كه "نامه ی تنسر" را به "جشنسف" شاه طبرستان نوشته و او را به موافقت و دولت خواهی اردشیر اندرز می دهد- متن پهلوی این نامه از میان رفته و فارسی آن در "تاریخ ابن اسفندیار" مضبوط است و در تهران به اهتمام فاضل معاصر "مجتبی مینوی" طبع شده است بعد از او نام "زروان داد" پسر مهرنرسی را می شناسیم كه هر دو هیربدان هیربد و مأمور امور قضائی بوده اند.
    2- بهنك- از مؤبدان اوایل ساسانیان است و "آذرپاد مارسپندان" جانشین وی بوده است.
    3- آذرپاد مارسپندان- ظاهراً از اعقاب زردشت بوده است- و یكی از بزرگان این عهد است و در زمان شاپور دوم قسمت مهمی از اوستا و مخصوصاً خرده اوستا را گردآوری كرد و اندرزنامه ی او مشهور است. و ما قبلاً از او یاد كرده ایم.
    4- مهروراژ- مهراگاوید و مهر شاپور كه در عهد بهرام پنجم بوده اند، دیگر آزاد شاه كه در زمان خسرو اول مقام مؤبدی داشته است.
    5- اردای ویراف- كه در عصر شاپور اول می زیسته است و او است كه برای تكمیل احكام اخلاقی مزدیسنا جامی چند نوشید*نی نوشید و در كنف نگاهبانی شاه و رجال دربار در قصری محفوظ به خواب رفت و پس از چند روز برخاست و معراج خود را كه سیر در چینوَتْ پُوْهل، دوزخ و مینوان بود فرو گزارد و دبیران نوشتند و نام آن كتاب "اردای ویرافنامك" است.
    6- بزرگمهر- این نام گویا مصحف "بُرْزْمهر" یا "داد بُرْزْمهر" بوده است كه او را "زرمهر" هم نوشته اند، ظاهراً نام صحیح او "دات بُرژمِتر" است و از وزیران، مستشاران و درباریان عمده ی انوشیروان بوده است و در مقدمه ی "اندرز بزرگمهر" مقام و القاب خود را چنین شرح می دهد: "وَزرُكِ متربوختكان- وینان پَتْ شپستان شتر- واوستیكان خسرو و دَرین پَتْ" یعنی بزرگمهر پسر بوختك رئیس "رایزنان خاص دربار كشور" ملقب به "اوستیكان خسرو" یعنی پلیس و پاسبان شخصی پادشاه و "رئیس دربار" و چنین به نظر می رسد كه بزرگمهر بختگان همین "دادبُرژمهر" بوده است كه به تخفیف او را "زر مهر" خوانده اند و گویند از وزیران بزرگ خسروكواتان بود و به دست هرمز كشته شد.

    رگرفته از:
    بهار، محمدتقی.(1381).سبک شناسی. تهران:زوار.ج 1.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    غلط املایی
    غیر از مردم لاابالی و بی ‏مبالات، هیچكس نیست كه پیش از خروج از خانه و قدم نهادن در كوچه لااقل روزی یك بار، خود را در آیینه نبیند و وضع سر و لباس و كفش و كلاه خود را تحت مراقبت نیاورد، و نواقص و معایب و بی‏نظمی‏ها و آشفتگیهای هیئت ظاهر خویش را به شكلی ترمیم و اصلاح ننماید.
    چرا؟
    برای آنكه انسان، ذاتاً خودخواه است و خود را از هیچكس كمتر و پست‏ تر نمی‏ شمارد، و بر او بسی ناگوار است كه باهیئت و اندامی ناساز و شكل و ریختی منكر در مقابل دیگران جلوه كند و دیگران در ظاهر او عیب و نقصی قابل سرزنش و خرده‏ گیری ببینند و بر او بخندند.
    این توجه و دقت در فع عیوب ظاهری به هر نظر كه تعبیر شود به شرط آنكه به حدّ خود آرایی و ظاهرسازی نرسد، ممدوح است چه برای مرد دردی بدتر از ان نیست كه مرودعیب جویی هر كس و ناكس قرار گیرد، و به علت عیبی كه رفع آن بسیار آسان بوده، انگشت نمای این و آن واقع شود.
    اما تعجب در اینجاست كه غالب همین مردم كه برای رفع عیبجویی دیگران، درحفظ ظاهر گاهی از حد اعتدال نیز قدم فراتر می ‏گذارند، هر روز در گفته و نوشته خود، مرتكب هزار غلط انشائی و املائی می ‏شوند و متوجه نیستند كه به علت تقریر و تحریر نادرست و بی ‏اندام، تا چه حد مورد طعنه و مضحكه خاص و عامند و چون تأثر و تألّمی هم از این بابت ندارند بهیچوجه در صدد رفع این عیب بزرگ نیز بر نمی‏ آیند.
    ممكن است كه انشاء كسی سست و نارسا و مبهم و دور از قواعد فصاحت و بلاغت باشد اگر چه رفع این عیوب نیز تا حدی به مدد تتبع آثار بزرگان ادب و ممارست درخواندن و به حفظ سپردن گفته‏های فصیح و بلیغ فراهم می‏ آید. لیكن چون نویسندگی هم مانند شعر تا حدی موقوف به استعداد ذاتی و طبع خدادادی است، باز می‏ توان صاحب چنین نوشته ‏ای را معذور داشت و از او چیزی را كه خدا به او نداده است، و تدارك آن به اكتساب مقدور نبوده، نخواست. اما غلط املائی چنین نیست، اصلاح ان بكلی به دست خود انسان است و در مرحله چیز نویسی، اتقاقاً از هر كار دیگر آسانتر است.
    ذوق، تنها آن نیست كه انسان فریفته و دلداده هر منظره زیبا و هر هیئت موزون و هر آهنگ دلنواز شود، بلكه یك درجه از ذوق سلیم هم است كه انسان طبعاً از هر منظره زشت و هر هیئت ناموزون و هر آهنگ ناساز، تنفر و اشمئزاز حاصل كند و آنها را با اكراه و ناخوشی تلقی نماید، تا طبعش به پستی و زشتی نگراید و همیشه جویای زیبایی و رسایی و درستی باشد.
    كسانی كه در نوشته‏ های خود، استمراراً مرتكب اغلاط املائی می‏شوند و به این عیب بزرگ كه به دست ایشان پرداخته می‏شود، پی نمی ‏برند، علاوه برآنكه از آن درجه از ذوق كه مانع انسان از مرافقت با زشتی و نادرستی است محرومند، از درك ننگ و عار نیز بی ‏نصیبند و آن همت را ندارند كه زشتی و نادرستی را كه در وجود ایشان هست و مسبب آن نیز خود آنانند و بخوبی
    می‏ توانند آن را رفع كنند، از میان بردارند و صحیح و سالم چیز بنویسند.
    درممالك متمدنه دنیا، هر روزنامه‏ای را كه بخرید، اگر چه ممكن است كه مطالب آن سخیف و مهوع و خلاف حقیقت و بر ذوق ناگوار باشد، اما كمتر اتفاق می ‏افتد كه یك غلط املائی در آن دیده شود، و بقدری غلط املائی برای هر كس كه قلم به دست می‏ گیرد در این ممالك ننگ است كه اغلاط املائی را كه ما در نوشته خواص اعضای ادارات و پاره‏ ای از رجال عالی مرتبه خود هر روز می‏ بینیم، ایشان ‹‹ غلط‏ های زنان رختشوی ›› می ‏گویند، زیرا كه زنان رختشویند كه به علت
    بی ‏سوادی تمام به این شغل نسبه ً پست سر فرود آورده و در موقع برداشتن صورت جامه‏هایی كه برای شستن می‏گیرند، مرتكب این قبیل اغلاط می‏شوند.
    روزی به یكی از همین آقایان كه در نوشتن املای كلمات بسیار بی‏ مبالات است و اتقاقاً مایه و استعدادی طبیعی نیز برای نویسندگی دارد گفتم كه: املای فلان كلمه و فلان كلمه غلط است. درجواب گفت كه: من مخصوصاً آنها را به این اشكال نوشته ام و چون یقین دارم كه دنیا زیر و زیر نخواهدشد، در این كار تعمّد كرده ‏ام.
    من دیگر به او چیزی نگفتم چه مسلم می دانستم كه اگر كسی املای درست كلمه ای را كه همه در ضبط آن اتفاق كرده و اهل لغت آن را به همان وضع قرار داده‏ اند، بداند محال است كه هیئت صحیح و متفق علیه را كه همه می‏شناسند و معنی آن را می‏فهمند، و اگر هم نفهمند به مدد كتب لغت به معنی آن پی خواهند بود، رها كند و بجای آن از خود هیئتی جدید كه معروف و مفهوم هیچكس نیست، به كار برد و با این حركت خود خواهانه، مفهوم مقاصدی را هم كه كلمات قراردادی برای بیان آنها وضع شده، بر دیگران مشكل یا محال كند.
    این قبیل بی‏مزگیها، اگر هم به گفته آن رفیق، واقعاً عمد شمرده شود و ناشی از نادانی و عجز و بی‏همتی در راه رفع عیب نباشد، اگر چه دنیا را زیر و زبر نمی‏ كند، ولی باز زشت و مضحك است و اگر كسی در تعقیب آن لجاج و اصرار بخرج دهد، هیچ چیز دیگر از آن جز خفت عقل و سبك مغزی فاعل آن برنخواهد آمد.
    قرار تمام مردم عادی و عاقل بر این است كه كلاه را بر سر بگذارند و كفش را در پا كنند. اگر كسی پیدا شود كه به عقیده نادرست و گمان سست خود بخواهد خرق اجماع كند و برخلاف قرار عام برود و كلاه را در پا و كفش را برسر قرار دهد البته دنیا زیر و زبر نمی‏ شود، لیكن او با این حركت، خود را مضحكه و مسخره عموم می‏سازد، و همه بر سبكی عقل و اختلال حواس او اتفاق می‏ كنند.
    از این گذشته اگر بنا شود كه هر كس به هوای نفس و تفنن شخصی در املای لغات تصرف كند، چون هوای نفس و تفنن هر كس به شكل خاصی است، دیگر میزانی برای تشخیص صحیح و سقیم برای كسی باقی نمی‏ماند و هرج و مرج غریبی پیش می آید كه هیچكس معنی نوشته دیگری را نمی‏ فهمد، و غرض اصلی از وضع خط و توقیفی قراردادن لغات كه تفهیم و تقاهم باشد، یكباره از دست می‏ رود.
    اگر چه غلط املائی برای هركس عیب است لیكن، هر قدر اهمیت مقام شخص بیشتر و رتبه او درمقامات دنیایی بالاتر باشد، این عیب نمایان‏تر و ننگ و رسوایی صاحب آن واضحتر می‏شود. البته غلط املائی یك رختشوی را مردم معذورتر می شمارند تا غلط املایی یك امیر یا وزیر را.
    بسا شده است كه بر اثر مشاهده یك چنین غلطی، تمام هیبت و شوكت وزیر یا امیری برباد رفته است.
    وقتی در مجلس شمس ‏الدین در گزینی وزیر سلطان مسعود بن محمد بن ملكشاه سلجوقی، موقعی كه كمال‏الدین زنجانی (كه بعدها وزیر طغرل سوم شد) از بغداد به اصفهان رسیده بود شمس‏ الدین در گزینی او را مخاطب ساخته گفت: با وجود ناامنی راهها، چگونه بوده است كه به سلامت ماندی مگر از ‹‹جعده›› نیامدی؟
    كمال الدین گفت: ایها الوزیر جاده است نه ‹‹ جعده ››.
    گفت: راست گفتی، ‹‹جعده›› آنست كه تیركمان، در آن می‏گذارند و مقصود او ‹‹ جعبه ›› بود كه این معنی اخیر را دارد.
    تمام حضارمجلس برشمس‏ الدین وزیر خندیدند و وزیر چون دریافت كه نه املای صحیح ‹‹جاده ›› را می‏داند نه هیئت درست ‹‹ جعبه›› را، خجلت بسیار برد و تا مدتی جسارت آنكه در روی حضار نگاه كند نداشت.
    یكی از مغلطه بازی این قبیل آقایان، وقتی كه ایشان را در غلط نوشتن املاها ملامت كنید این است كه املاهای فارسی، آمیخته به عربی مشكل است و به آسانی نمی‏توان آن را آموخت فرض كنید كه این گفته بی ‏اساس درست باشد. چون زبان فارسی امروزی با همین املاء و انشاء زبان ما و وسیله امتیاز ما از سایر ملل و با ثروت گرانبهایی از نظم و نثر كه دارد مایه سرافرازی ما در جهان است، باید آن را با هر اشكالی كه دارد همان طور كه قدمای ما آن را درست و راست فرا
    می‏ گرفته و تا حد توانایی در تكمیل و تحسین آن می‏ كوشیدند فرا بگیریم و اگر نمی توانیم چیزی بر كمال و جمال آن بیفزاییم، لااقل تیشه ستم بر پیكر زیبای آن نزنیم و هیئت موزون و عارض جمیل آن را به ناخن نادانی و خودخواهی نخراشیم.
    اگر قدری تامل كنیم و انصاف به خرج دهیم می‏ بینیم كه این عذر بدتر از گـ ـناه این معترضین نیز مقبول نیست، زیرا كه تمام لغات مشكله‏ ای كه املای آنها محتاج به آموختن و ضبط است و در نوشته‏ این قبیل آقایان می ‏آید، شاید از هزار تجـ*ـاوز نكند. آیا ضبط صحیح هزار كلمه و به خاطر سپردن آنها چنان كار دشواری است كه از عهده یك شخص عادی برنیاید و اگر اشكال و زحمتی دارد تا آن اندازه باشد كه از تحمل ننگ بی سوادی و مضحكه شدن در پیش هر كس و ناكس سخت‏تر و ناگوارتر به شمار آید؟
    ( مجله یادگار، سال اول، شماره چهارم، نوشته عباس اقبال آشتیانی، ص 1- 5 )


    سبك شناسی
    عباس اقبال آشتیانی به عنوان مورخ، شهرت دراد نه نویسنده ، اما این مورخ بلند پایه از جمله استادانی است كه در نثر فارسی، نوشته های او می‏ تواند سرمشق نویسندگی قرار گیرد.
    عباس اقبال ، محققی نام‏آور در تاریخ و ادب فارسی است، می ‏توان گفت همانگونه كه در تحقیق و تالیف كتب تاریخ از بزرگترین محققان عصر حاضر است در تحقیقات ادبی نیز همانند پژوهندگان بزرگ ادب فارسی و نیز صاحبان قلم، آثار متعددی از خود به یادگاری گذاشته است.
    مجله یادگار كه از نخستین مجلات ادبی است كه در كشور ما انتشار یافت، او تاسیس شد و پنج دوره منتشر گشت كه حاوی بسیاری مقالات ارزشمند محققان و استادان ادب فارسی و مقالات خود اوست نثر عباس اقبال نثری پخته و سنجیده است كه با آنكه از لغات دشوار ادبی متقدمان پیراسته است اما استحكام و جزالت را از یك سو و رسایی و سادگی را از دیگر سو بهم پیوسته است.
    نویسندگان نسل پیش، در دهه‏های گذشته گویی با دشواری خاصی در نوشتن روبرو بودند، بعضی از بزرگانی از نسل پیشین كه اكنون همه آنها در بستر خاك خفته ‏اند از یك سو در ادب عربی پرورش یافته بودند و استعمال لغات سنگین عربی را در میان نثر ساده فارسی درحكم استخوانی در كالبد بدن می‏ پنداشتند یا ستونی در وسط گل و خاك و گچ، خود را ملزم به استعمال لغات عربی دشوار می‏كردند تا از صلابت پیكر و استحكام سخن آنان كاسته نشود، و از سویی دیگر مایل بودند كه كلام شیرین فارسی را بر پای خود وادارند و آن را متكی به عصای الفاظ بیگانه نسازند. این دو اندیشه متقابل، یعنی یكی ادامه گرایش به استعمال فراوان لغات عربی و دیگری سره نویسی موجب شد كه نویسندگان دهه‏های اخیر بعضی چون علامه قزوینی روش قدما را بپسندند و بعضی چون سعید نفیسی پرچمدار ‹‹ سره‏ نویسی›› شوند.
    اما دسته سومی هم از این بزرگان راه میانه را در پیش گرفتند كه از جمله ایشان محمد علی فروغی وعباس اقبال‏ اند. عباس اقبال، سادگی نثر را ( البته نه درحد زبان محاوره ‏ای ) رجحان می‏ نهد، از استعمال آن دسته لغات عربی كه در فارسی جا افتاده است و بعضی از آن لغات به قدری فارسی شده است كه تشخیص غیر فارسی بودن آنها برای كسانیكه متبحر در ادب فارسی و عربی نیستند مشكل است امتناع نمی كند و در مقابل اصراری ندارد كه لغاتی را كه مردم متوسط نمی فهمند در نوشته خود به كاربرد و به اصطلاح فضل فروشی كند.
    اقبال و دیگر نویسندگان چون او این نكته را دریافته اند كه با مردم باید به زبان مردم سخن گفت و تكلف از هر سو كه باشد تكلف است چه عربی مآبی و چه سره‏ نویسی و سخن متكلّف سخن دل نیست و سخنی كه از دل برنیاید، بردل نخواهد نشست.

    غلط املایی / عباس اقبال آشتیانی
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    نخستین كتابی كه از نثر قدیم به جای مانده


    علامت دوستی خداوند ـ عزوجل ـ و دلیل صدق آن در فرمانها1 خدای ـ عزوجل ـ تقصیر ناكردن است و سنت2 رسول او را ـ صلی الله علیه و سلم 3 ـ متابع بودن است و به همه حكمهاء خداوند ـعزوجل ـ راضی باشیدن 4 است مهربانی و شفقت كردن است.
    ابراهیم خواص ـ قدس الله روحه ـ گوید در بادیه می شدم 5 گرسنگی و تشنگی بر من غالب شد و راه گم كردم، ناگاه مردی پدید آمد و با من گفت: «چشم فراز كن6 »فراز كردم خود را به راه دیدم7 پرسیدم: «تو كیستی؟» گفت: « من خضرم 8 » گفتم: «این صحبت 9 با تو از چه یافتم؟» گفت: «به نیكوی كردن با ما در خویش.»
    در خبر است كه عیسی ـ علیه السلام ـ مناجات كرد و گفت : «یا رب دوستی از دوستان خود به من نمای»
    حق تعالی ـ فرمود: به فلان موضع رو، آنجا رفت، مردی دید در ویرانی افتاده گلیم بر پشت، آفتاب بر وی عمل كرده و سیاه شده، و از دنیا با وی چیزی نی ـ باز مناجات كرد: یا رب دوستی دیگر با من نمای»
    خطاب رسید« به فلان موضع دیگر رو.» آنجا رفت، كوشكی دید بلند ودرگاهی عظیم. خادمان و حاجبان بر آن در ایستاده، به رسم ملوك او را در كوشك درآوردند با اعزاز و اكرام، و خوانی به رسم ملوك پیش او بنهادند و انواع طعامها.
    دست باز كشید، خطاب رسید: «بخور كه او دوست ماست»
    گفت: «یا رب یك دوست بدان درویشی و یك دوست بدین توانگری؟» فرمان آمد كه «یا عیسی، صلاح آن دوست و درویشی است؛ اگر توانگرش داریم، حال دل او به فساد آید، و صلاح این دوست در توانگری است، اگر او را درویش داریم، حال و دل او به فساد آید. من به احوال دلها، بندگان داناترم.»
    (برگزیده نثر فارسی دوره های سامانیان و آل بویه فراهم آورده دكتر محمد معین، صص 4-2)
    -----------------------------------
    پانوشت:
    1- در كلمه «فرمانها» حرف «ی» بدل از كسره به صورت مختصر «ء» نوشته شده است كه در متون كهن نظایر فراوان دارد چنانكه امروزه هم دركلماتی چون «نامه»، «خامه» به همین صورت نوشته می شود. واضح است كه واژه هایی چون: صحراء، بیضاء، حمراء، لغاتی عربی است و حرف آخر آنها همزه است.
    2- سنت راه و روش و عادت و به اصطلاح فقه آنچه پیغمبر و صحابه بر آن عمل كرده باشند(غیاث)
    3- صلی الله.. این جمله كه جمله دعایی و معترضه است بعد از جمله اصلی آورده شده است. در تداول امروز اینگونه جمله ها در وسط جمله اصلی می آید.
    4- باشیدن. بجای «بودن» مستعمل بوده ر.ك: تذكرةالاولیاء چاپ لیدن، ج 1 ص 94، س 22،نسخه (از مآخذ طبع تذكرةالاولیاء) در مورد عبارت ج، ص 115، س 7، و س 11، (همان كتاب)، و ر.ك: ترجمه تاریخ بخارا چاپ مدرس ص94،و ص 102(حاشیه دكتر معین)
    5- شدن: رفتن (همان)
    6- فراز كردن: بستن(همان).
    7- یعنی در راه (هدایت) دیدم.
    8- یكی از خصوصیات حضرت پیامبر، راهبری و راهنمایی گمشتگان است در رسیدن به سر منزل مقصود(آب حیات) حافظ فرموده:
    گذار بر ظلمات است خضر راهی كو؟
    مبادا كآتش محرومی، آب ما را ببرد
    (حافظ خانلری، چاپ اول، ص 250)
    تو دستگیر شو ای خضر بی خجسته كه من
    پیاده می روم و همرهان سوارانند
    (همان، ص 380)
    9- صحبت: همنشینی
    ------------------------------
    سبك شناسی

    1- در این كتاب با توجه به موضوع آن، فقهی و دینی است لغات عربی نسبتةً زیاد است بیست و پنج درصد.
    2- استعمال همزه(ء) بجای (ی): فرمانهاء، حكماء، دلهاء.
    3- استعمال مصدر از بن مضارع مانند باشیدن.
    4- تأخیر قید: گلیم بر پشت. با اعزاز و اكرام.
    5- ایجاز: خوانی...پیش او بنهادند و انواع طعامها (در سفره بود).
    6- تكرار واژه ها: دوست، دوست، داریم، داریم، حال دل، حال دل.


    نخستین كتاب نثر قدیم / محمد سمرقندی
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    شاعر نامداری كه شعر كوچه او، خاطره ی قریب به سه نسل را رقم زد؛ فریدون مشیری كه یكی از مهربانان روزگار ما بود و بی آزار، روشن و بی ادعا زیست و مردم او را دوست می دارند هنوز. بی غوغا زیستن، زیباترین شعر حیات او بود.
    به یادگار ... دست خط آن گرامی نزد ما محفوظ مانده است. در این یادداشت ها در واقع به چهار پرسش، پاسخ داده است: زندگی و شعر؛ یادی از نیما و دوستی های آن دو پیر راه و زبان و كلام خود او و این چرایی كه مشیری شاعر اعتراض بود یا شاعری اهل مدارا...؟

    1: از خود گفتن و تقدیر كلمه
    در مورد این كه آیا "تا سر منزل اكنون" از خودم و زندگی و شعرم راضی هستم یا نه، باید بگویم از قسمتی از كارهای خودم راضی نیستم و آن مربوط می شود به گردن نهادن به حكم تقدیر! ممكن است بعضی بگویند تقدیر چیست؟ یا اعتقاد به تقدیر نداشته باشند، من خود از این گروهم؛ اما وقتی به زندگی خانوادگی، كارمند دولت بودن پدر فكر می كنم، می گویم من چرا باید در 18 سالگی، با آن كه بارها گفته بودم "اگر كلاهم در وزارت پست و تلگراف (كه پدر و پدر بزرگم در آن خدمت كرده بودند) بیفتد، برای برداشتنش آن جا نخواهم رفت"، مشكلات زندگی، بیماری مادر، كمك به پدر، همه و همه موجب شد من در همان وزارت پست و تلگراف و تلفن (سال 1324) استخدام شوم و 33 سال از عمرم را در آن جا بگذرانم. گـه گاه فكر می كنم من چرا تسلیم تقدیر شدم؟ البته این فكری است كه الان می كنم و گرنه در آن زمان تنها چاره رهایی از مشكلات، آویختن به دامن دولت بود و بس.
    از زندگیم با همه محرومیت ها، ناراضی نیستم. همواره سربلند و شرافتمند زیسته ام؛ دو فرزند شایسته با تحصیلات عالی به وطنم تقدیم كرده ام و
    در فروبسته ترین دشواری
    درگران بارترین نومیدی
    بارها بر سر خود بانگ زدم:
    هیچ از نیست مخور خون جگر، دست كه هست
    بیستون را یادآر
    دست هایت را بسپار به كار
    كوه را چون پركاه از سر راهت بردار!
    اما از شعرم، همزاد و همراهم، پناهگاهم، چرا راضی نباشم؟ به او افتخار می كنم. او قادر شده است دل های بسیاری را در سراسر جهان تسخیر كند. او در قلب بسیاری از هم وطنانم چنان نفوذ كرده كه من با هیچ نیرویی نتوانسته ام سپاس خود را از مهر و محبت آنان بیان كنم درباره این همراه گفته ام:
    این كیست گشوده خوش تر از صبح
    پیشانی بی كرانه در من
    وین چیست كه می زند پر و بال
    همراه غم شبانه در من
    از شوق كدام گل شكفته است
    این باغ پر از جوانه در من؟
    و زشور كدام باده افتد
    این گریه بی بهانه در من؟
    جادوی كدام نغمه ساز است
    افروخته این ترانه در من؟
    فریاد هزار بلبل مـسـ*ـت
    پیوسته كشد زبانه در من
    ای همره جاودانه بیدار
    چون جوش نوشید*نی خانه در من
    تنها تو بخواه تا بماند
    این آتش جاودانه با من


    2: یادی از نیما یوشیج
    هرگاه به او و سرگذشت و سرنوشت او فكر می كنم، بغض گلویم را می فشارد. این مرد كه به قول خودش وقتی به انجمن ادبی می رفت، برای دفاع از خود و شعر خود خنجر می بست (كتاب نخستین كنگره نویسندگان ایران، سخنرانی نیما) چون در انجمن های ادبی آن زمان گاه اختلاف سلیقه ها به كتك كاری می كشید، نیما در پایان عمر با اندوهی عمیق به سرنوشت شعر می اندیشید.
    وصیت نامه اش نمودار روشن این اندوه است؛ می نویسد:
    "امشب فكر می كردم با این گذران كثیف كه من داشته ام (بزرگی كه حقیر و ذلیل می شود، حقیقتاً جای تحسر است) فكر كردم برای دكتر حسین مفتاح چیزی بگویم كه وصیت نامه ایمن باشد، به این نحو كه:
    بعد از من هیچ كس حق دست زدن به آثار مرا ندارد، بجز دكتر محمد معین، اگرچه او مخالف ذوق من باشد؛ دكتر ابوالقاسم جنتی عطایی و آل احمد هم باشند، ولی هیچ یك از كسانی كه به پیروی از من شعر صادر فرموده اند، نباشند!
    دكتر محمد معین كه مَثَلِ صحیح علم و دانش است، كاغذهای مرا باز كند – دكتر محمد معین كه هنوز او را ندیده ام، مثل كسی است كه او را دیده ام. اگر شرعاً می توانم قیم داشته باشم، دكتر محمد معین قیم من، است ولو این كه او شعر مرا دوست نداشته باشد ... چقدر بیچاره است انسان ..."
    نیما مشتی مجله كه هر روز برایش می رسید، بر روی هم انباشته، در دیدارهایی كه داشتیم، غالباً یكی را بر می داشت، صفحه شعرش را باز می كرد، می خواند و با افسوس می گفت: "همان طور كه چند سال پیش گفتم؛ مایه ی اصلی شعر من رنج من است. گوینده ی واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای رنج خود و دیگران شعر می گویم. این ها كه در این مجله ها به شیوه ی من شعر می گویند، اشتباه می كنند. كوتاه و بلند شدن مصرع ها در شعر من بنابر هـ*ـوس و فانتزی نیست. من برای بی نظمی هم به نظمی اعتقادم دارم. هر كلمه ی من از روی قاعده ی دقیق به كلمه ی دیگر می چسبد. شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر آن است".
    این دو بیتی نیز در بردارنده ی احساس پشیمانی اوست كه از آبشخور طبیعی خود دورمانده است:
    از پس پنجاهی و اندی زعمر
    نعره بر می آیدم از هر رگی
    كاش بودم باز دور از هر كسی
    چادری و گوسفندی و سگی!
    در مجموعه ی شعر 900 صفحه ای نیما، حتی یك شعر بدون وزن عروضی نمی بیند. آن وقت گروه كثیری كه بدون وزن جملاتی چند زیر هم می نویسند، معتقدند كه شعر نیمایی می گویند!
    فرم و قالب نیمایی داریم، ولی اوزان نیمایی نداریم. این اواخر نیما بزرگ ترین غمی كه داشت این بود كه می دید مردمِ آشفته، باز شعر نو و به هم ریختن اساس شعر را از او می دانند و به عبارت دیگر او را مسؤول این آشفتگی می شمارند.

    3: راه و زبانِ من
    من راهی را كه از آغاز پسندیدم و انتخاب كردم، بیش تر قالب های نیمایی یا مصرع های كوتاه و بلند و بهره برداری خوب از این آزادی در شعر، رعایت كامل وزن، بهره مندی از قافیه در جای مناسب و نگاهی دیگر به زندگی و مسایل آن و شاید بسیاری موضوع ها كه دیگران به آن نپرداخته بودند. مثلاً من شعر برای مادر دارم. موضوعش این است كه اگر همه ی نعمت های این عالم را به من بدهند، تاج از فرق فلك بردارم و تا ابد آن تاج را بر سر داشته باشم و همه چیز و همه چیز و همه ی نعمت های عالم را به من بدهند، من می گویم: بر تو ارزانی كه ما را خوش تر است لـ*ـذت یك لحظه مادر داشتن!
    در شب شعری كه سال گذشته در آمریكا داشتم، برنامه ای برای كمك به معلولان كهریزك برگزار كردم كه طی آن دوازده هزار دلار تقدیم خانم بهادر زاده، مدیر و سرپرست بنیاد كهریزك در تهران شد. در آن شب كه بعضی چیزها به نفع معلولان به حراج گذاشته می شد، خانمی از میان جمعیت فریاد كشید: اگر شعر مادر، اثر آقای مشیری را با خط خودشان به من بدهید، هزار دلار تقدیم می كنم. من همان جا روی كاغذ ساده ای شعر "مادر داشتن" را نوشتم و ایشان هم هزار دلار به مسؤول گردآوری اعانه پرداخت. بعد از او خانمی دیگر گفت: من پول كافی ندارم. حاضرم هفتصد دلار، شعر مادر نوشته ی ایشان را بخرم. نوشتم و پرداخت. حالا در این شعر مادر یا در شعرهایی مثل فردوسی، امیركبیر، مصدق، فتح خرمشهر، "دست هامان نرسیده است به هم" دوستی، دوست بدارید [و] كوچه [...] چه راز و رمزی نهفته است كه مردم این همه استقبال می كنند، نمی دانم. اما آیا جز این است كه بسیاری از خوانندگان و شنوندگان این شعر یك زبان می گویند؛ صداقت در گفتار و روانی و قابل درك بودن اشعار و انتخاب نكته های ارزش مند مورد علاقه همه شاید باعث این توفیق شده است؟

    4: معترض یا مصلح!؟
    گمان می كنم در این مورد داوری درست نشده باشد. من هرجا لازم بوده، اعتراض كرده ام. در مقدمه ی شعر "با تمام اشك هایم" می گویم: بس كنید! بس كنید، ای خداوندان قدرت بس كنید!
    بس كنید از این ظلم و قساوت بس كنید ...
    ای جهان را لطف تان تا فقر دوزخ رهنمون!
    سرب داغ است این كه می بارید بر دل های مردم، سراب داغ!
    موج خون است آن چه می رانید بر آن كشتی خودكامگی را، موج خون!
    یا در شعر "فریاد" گفته ام:
    من دچار خفقانم، خفقان،
    بگذارید هواری بزنم، آی ...
    با شما هستم! این درها را باز كنید
    من به دنبال فضا می گردم،
    لب بامی، سركوهی، دل صحرایی
    كه در آن جا نفسی تازه كنم.
    آه، می خواهم فریاد بلندی بكشم ...
    اما چون در مجموع بشر را به انسان بودن، به محبت، به دوست داشتن، به خدمت [و] به مهربانی تشویق كرده ام، شاعری مصلح به نظر آمده ام و این خود بسیار زیباست.


    شماره 37- نیمه اردیبهشت 84

    نثر جدید فارسی / نامه شماره 37 / فریدون مشیری
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    یونانیها دستور زبان فارسی میآموزند
    «دستور زبان فارسی به یونانی» تالیف اوانگلوس ونتیس، با بازخوانی سید محمدرضا دربندی و امیر ایزدی برای نخستینبار از سوی انتشارات الهدی منتشر شد.
    به گزارش خبرگزاری كتاب ایران(ایبنا)، گرایش به آموزش زبان فارسی روز به روز در جهان گسترش بیشتری مییابد.
    دربندی در مقدمه این كتاب آوردهاست: در یونان نیز كه كشوری غربی با روحیه شرقی به حساب میآید، علاقهمندی به یادگیری زبان و ادبیات فارسی چشمگیر است و گرچه گاهی كتابهایی برای تدریس این زبان به خارجیها تألیف میشود، لكن از مدتها پیش، نیاز به خودآموزی با عنوان دستور زبان فارسی به یونانی احساس میشد.
    رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در آتن، برخی از علل گرایش دیگر كشورها به زبان فارسی را چنین میداند.
    - از آنجا كه زبان فارسی، زبان دوم جهان اسلام به شمار میرود، اسلامشناسان و پژوهشگران ادیان الهی نیازمند آشنایی با زبان فارسی هستند.
    - مطالعه درباره فرهنگ و تمدن، بخش بزرگی از مشرقزمین، مستلزم داشتن زبان فارسی است.
    - با توجه به جاذبه فرهنگ كهن ایرانیان، بسیاری از علاقهمندان به این فرهنگ، به آموختن زبان فارسی میپردازند تا بتوانند از سینما، موسیقی، شعر و هنر ایران بدون واسطه لـ*ـذت ببرند.
    انتشارات الهدی، كتاب «دستور زبان فارسی به یونانی» را در 184 صفحه، شمارگان 1500 نسخه و قطع رحلی برای نخستینبار به چاپ رساندهاست.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    ترجمه های بحث برانگیز


    ترجمههای احمد شاملو از بحثبرانگیزترین فعالیتهای ادبی او به شمار میروند. این آثار در کنار ستایشگران منتقدانی نیز دارد. عدهای معتقدند شاملو به هیچ زبان خارجی تسلط کافی نداشته و ترجمههایش اغلب بازنویسی کار دیگران است.
    احمد شاملو در سالهای پایانی جنگ دوم جهانی، نوجوانی شانزده هفده ساله بود و به دلیل آنچه از سوی برخی منتقدان «گرایشهای شدید ناسیونالیستی» و از سوی آیدا سرکیسیان «فعالیتهای ضد متفقین» خوانده شده با گروهی که به فاشیستهای آلمان تمایل داشت همکاری میکرد. او سال ۱۳۲۱ به جرم این "فعالیتها" در تهران بازداشت، و اسفندماه به بازداشتگاه شوروی در رشت منتقل میشود. دوران بازداشت شاملو که تا پاییز ۱۳۲۳ ادامه یافت، باعث شد ادامهی تحصیل را رها کند و مشغول کار در یک کتابفروشی شود. شاملو هنگام دستگیری تازه کلاس سوم دبیرستان را پشت سر گذاشته بود. آشنایی احمد شاملو با زبانهای خارجی به همین دوران بازمیگردد، اما شاعر جوان چنان پرکار و غرق در فعالیتهای روزنامهنگاری شد که هرگز فرصت نیافت فراگیری زبان را به شکل آکادمیک و در موسسههای آموزشی دنبال کند.
    ناکامی در آموزش آلمانی و خودآموزی زبان فرانسه
    در دههی بیست خورشیدی فرانسوی زبان بینالمللی، به ویژه زبان اصلی شعر و ادبیات جهان به شمار میرفت. شاملو، آنچنان که سومین همسرش آیدا روایت میکند، از اوایل این دهه آموختن زبان فرانسه را در خانه شروع کرده است. او ۱۳۱۹ نیز به دلیل علاقهای که به آلمان و زبان آلمانی داشت کلاس سوم دبیرستان را رها میکند تا تحصیل را در هنرستان صنعتی ایران و آلمان ادامه دهد؛ اما انتقال پدرش به گرگان مانع این کار میشود.
    احمد شاملو در گفتگو با ناصر حریری («هنر و ادبیات امروز» گفت و شنودی با احمد شاملو، به کوشش ناصر حریری، چاپ نخست ۱۳۶۵، چاپهای بعدی با افزودن بخشهایی از ۱۳۷۱ به بعد.) میگوید در این دوران تازه با کار نیما آشنا شده بود و بعد «برحسب اتفاق به ترجمه فرانسوى شعرى از لوركا برخوردم كه كنجكاوى مرا به شدت برانگیخت. اما دستم به جائى نمى‏رسید. خرید كتاب پول لازم داشت. تا این‏كه فریدون رهنما پس از سال‏ها اقامت در پاریس به تهران برگشت ... آشنائى با او كه شعر معاصر جهان را بسیار خوب مى‏شناخت دست یافتن به گنجى بى‏انتها بود. كتاب‏هاى او بود كه دروازه رنگین‏كمان را به روى من باز كرد. الوآر و لوركا، دسنوس و نرودا، هیوز و سنگور، پره‏ور و میشو، خیمه‏نس و ماچادو و دیگران و دیگران. این‏ها بودند كه بینش شاعرانه مرا كه از نیما آموخته بودم گسترش دادند.»
    «بازسازی» به جای ترجمه
    شاملو مجموعهای از ترجمههای خود از شعر جهان را در کتاب «همچون کوچهای بیانتها» گردآورده و برخی از آنها را با صدای خودش خوانده و منتشر کرده است. در این مجموعه شعرهایی وجود دارد که اصل آنها به زبانهای انگلیسی، فرانسه، آلمانی، اسپانیایی، یونانی، ترکی و روسی است.
    شاملو در مقدمهی این کتاب مینویسد «چون ترجمهی بسیاری از این اشعار از متنی جز زبان اصلی به فارسی درآمده و حدود اصالت آنها مشخص نبوده ناگزیز به بازسازی آنها شدهام. اصولاً مقایسهی برگردان اشعار با متن اصلی کاری بیمورد است. غالبا ترجمهی شعر جز از طریق بازسازی شدن در زبان میزبان او بیحاصلی است...»
    ظاهرا این «بازسازی» فقط در مورد شعرها انجام نشده؛ شاملو متنهای بسیاری نیز از نویسندگان کشورهای مختلف ترجمه یا بازنویسی کرده که در آنها نیز رد این بازسازی به خوبی آشکار است. این نویسندگان در روایت شاملو همه با لحن و آهنگ نثرهای او، و با استفاده از اصطلاحات کوچه و بازار مینویسند.
    کمتوجهی به متن مکتوب، استقبال از روایت شفاهی
    در مورد اختلاف روایت شاملو با متنهای اصلی در شعرهایی که به عنوان ترجمه منتشر کرده نقدهای فراوانی نوشته شده. اغلب منتقدان معتقدند حاصل کار شباهتهای فراوانی به سبک و لحن شعرهای خود شاعر دارد و برای دوستداران شعر او تقریبا همارج سرودههای شاملو محسوب میشوند. با این همه جاذبهی صدای شاملو در استقبال مخاطبان از این شعرها تعیین کننده بوده است.
    کتاب «همچون کوچهای بیانتها» نخستین بار در سال ۱۳۵۲ منتشر شد. اما توجه عموم به این شعرها هفت سال بعد و هنگامی جلب میشود که شاملو شعرهای لورکا را با صدای خود میخواند و همراه کتابچهای از متن شعرها منتشر میکند. با استقبال از این اثر روایت صوتی شعرهای چند شاعر دیگر نیز در سالهای بعدی به بازار میاید. این روایتهای صوتی در مدت کوتاهی در چند برابر تیراژ متن چاپی منتشر شد و به فروش رسید.
    حذف نام مترجم اصلی
    شعرهایی را که به عنوان ترجمهی شاملو منتشر شدهاند میتوان به دو گروه اصلی تقسیم کرد. بخشی که ظاهرا از زبان فرانسه به فارسی برگردانده شدهاند و بخشی که کسانی از زبانهای دیگر ترجمه کردهاند و شاملو آنها را ویراسته یا بازنویسی کرده است. در کارنامهی احمد شاملو که به وسیلهی همسرش آیدا تدوین شده همهجا از مترجمان شعرهای بخش دوم به عنوان «همکار» یاد شده است.
    در این کارنامه گاهی نیز نام مترجمان اصلی به کلی حذف شده است. دومین مجموعه از نوشتههای مارگوت بیکل که زیر عنوان «چیدن سپیده دم» منتشر شد از این نمونههاست. مترجم این کتاب و مجموعهی «سکوت سرشار از ناگفتههاست» محمد زرینبال است که نامش فقط در مجموعه اول آمده. آیدا از دو کتاب اخیر اولی را «به ترجمه و با همکاری محمد زرینبال» و دومی را «به ترجمه احمد شاملو» معرفی کرده است.
    زبان مکتوب، زبان شفاهی
    احمد شاملو از سال ۱۳۵۶ به بعد چند سالی را در انگلیس و امریکا زندگی کرده اما ظاهرا به زبان انگلیسی تسلط پیدا نکرد. ترجمههای او از این زبان «با همکاری» دیگران انجام شده است؛ از آن جملهاند ترجمهی هایکوهای ژاپنی که ع. پاشایی از انگلیسی به فارسی برگردانده و شعرهای لنکستون هیوز که حسن فیاد ترجمه کرده است.
    به نظر میرسد آشنایی شاملو با زبان فرانسوی به دلیل عدم اقامت طولانی او در یک کشور فرانسوی زبان در حد درک نوشتههای مکتوب بوده است. احمد شاملو در هیچ یک از نشستهایی که در کشورهای خارجی برگزار کرد به زبانی جز فارسی سخن نگفت. در دومین کنگرهی بینالمللی ادبیات در آلمان که سال ۱۳۶۷ به مدت یک هفته در شهر ارلانگن بر پاشد احمد شاملو نیز یکی از میهمانان بود که در چند برنامهی ان به شعرخوانی و گفتگو با حاضران پرداخت.
    برنامههای اصلی این کنگره همزمان به چهار زبان انگلیسی، فرانسه، اسپانیایی و آلمانی ترجمه میشد که شرکتکننده با انتخاب یکی از این زبانها از طریق "هدفون" در جریان صحبتها قرار میگرفتند. تنها شرکتکنندهای که یک مترجم زبان مادریاش او را همراهی میکرد احمد شاملو بود. او در دیدارهای خصوصی از زبانهای انگلیسی و فرانسوی استفاده میکرد اما ظاهرا آشنایی خود با این زبانها را برای نشستها و گفتگوهای رسمی کافی نمیدانست.
    «شاعر» بحثبرانگیز
    در میان ترجمههای شاملو آثاری از زبانهایی وجود دارد که او هیچگونه آشنایی با آنها نداشته است. این دسته از اثار نیز در کارنامهی او به عنوان «ترجمه با همکاری» دیگران ضبط شده است؛ رمان «مفتخورها» (از زبان مجاری "با همکاری" آنگلا بارانی) آثاری از زبان ارمنی با همکاری آیدا، رمان «پابرهنهها» با همکاری عطا بقایی و دو کتاب از مارکوت بیکل از زبان آلمانی از این دسته آثار هستند.
    در میان اینگونه آثار نوشتههای مارگوت بیکل از بحثبرانگیرترینها هستند. شاملو پس از استقبالی که خوانندگان و شنوندگان از نخستین کتاب و نوار بیکل به فارسی، «سکوت سرشار از ناگفتههاست» کردند دومین مجموعه از نوشتههای او را نیز به دوستدارانش عرضه کرد. مارگوت بیکل را در آلمان به عنوان شاعر و نویسنده نمیشناسند. از او دو سه مجموعه وجود دارد که شامل متنهای احساساتی هستند که در مورد تعدادی عکس نوشته شدهاند.
    این متنها که برگردان آزاد آنها به عنوان دو مجموعه شعر به خوانندگان فارسی عرضه شده، در اصل آلمانی به صورت کتابهای مصور و چشمنوازی در قطع رحلی منتشر شدهاند که اصطلاحا کتابهایی برای هدیه دادن خوانده میشوند. متنی که در فارسی با عبارت «پنجه در افكندهایم با دستهایمان - بهجای رها شدن» ترجمه و در کتاب «سکون...» منتشر شده زیر عکسی از دو دست نوشته شده است. یا متنی که با عبارت «جویای راه خویش باش، از این سان كه منم!» آغاز میشود زیر عکسی نوشته شده که راه باریکی در جنگل را نشان میدهد.
    دردسرهای بازنویسی «گیلگمش»
    بحثبرانگیزتر از برگردان آثاری که در زبان اصلی از اهمیت چندانی برخوردار نیستند، «بازنویسی"های شاملو از اثاریاست که دیگران ترجمه کردهاند. یکی از این آثار رمان «قدرت و افتخار» گراهام گرین است که نخستین بار، ۱۳۴۲، با ترجمهی عبدالله آزادیان توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شد. شاملو روایت خود از این اثر را ۱۳۶۴ زیر عنوان «عیسای دیگر، یهودای دیگر» منتشر کرد. آیدا سرکیسیان این روایت را «به ترجمه و بازنویسی» شاملو معرفی کرده اما به منبع اصلی اشارهای نمیکند. منتقدان معتقدند گراهام گرین در انتخاب عنوان آثارش وسواس زیادی داشت و آنها را به عنوان جزیی از متن در نظر میگرفت.
    در میان آثار "بازنویسی" شدهی شاملو «گیلگمش» و «دن آرام» پر سر و صداتر از بقیه بودهاند. گیلگمش را نخستین بار داوود منشیزاده ترجمه و در سال ۱۳۳۳ منتشر کرده بود. انتشار بازنویسی شاملو از این متن در شماره ۱۶ کتاب هفته ۱۳۴۰، که بدون اجازه منشیزاده انجام شده بود اعتراض شدید او را در پی داشت. گردانندگان این هفتهنامه که شاملو سردبیری آن را بر عهده داشت مجبور شدند ترجمهی اصلی را نیز ضمیمهی همان شمارهای کنند که روایت شاملو در آن منتشر میشد.
    مسئلهای به نام «دن آرام»
    رمان دن آرام را نخستین بار محمود اعتمادزاده (م.ا. به اذین) ترجمه و منتشر کرده بود. شاملو، به روایتی، دههی پایانی عمر خود را صرف ترجمهی مجدد و بازنویسی این رمان کرده است. ابراهیم گلستان در گفتگویی که دیماه ۱۳۸۶ در مجلهی شهروند امروز منتشر شد میگوید: «من اصلا با شاملو آشنایی نداشتم و اگر هم اختلاف نظر دارم به خاطر حرکتها و حرفهایی بود که میکرد و میزد.. ...مثلا آقای اعتمادزاده "دن آرام" را برداشته بود ترجمه کرده بود بعد آقای شاملو بر میدارد و این را بازنویسی میکند ،آخر تو که نه انگلیسی میدانستی نه فرانسه و نه روسی میدانستی برداشتهای ترجمه این آدم را جلوی خودت گذاشتهای و بازنویسی میکنی شاید اقای اعتمادزاده غلط ترجمه کرده باشد اگر این طور باشد تو چه چیزی داری بگویی...»
    روی جلد «دن آرام» به ترجمهی احمد شاملودر روایت شاملو از دن آرام که سال ۸۲ توسط انتشارت مازیار منتشر شد این اثر ترجمهای بر اساس برگردان فرانسوی آنتوان ویتز معرفی شده است. اما ظاهرا این کتاب بازنویسی ترجمهی ایرج کابلی از متن اصلی است. احمد شاملو در گفتگو با ناصر حریری میگوید: «اصل كتاب در هشت جلد است. دو جلدش را از روى ترجمه فرانسویش تمام كرده بودم كه آقاى ایرج كابلى از راه رسید. مردى چند زبانه و عاشق این كتاب عظیم. متن روسى و ترجمه انگلیسى آن را هم با خود آورده بود و به من نشان داد كه هر دو ترجمه فرانسوى و انگلیسى كتاب از همان جمله اول غلط است. درست از همان جمله پنج شش كلمه‏ئى اول! - او خود به ترجمه كتاب از متن روسى اقدام كرده بود و قرار گذاشتیم كار را به اتفاق پیش ببریم.»
    الگویی برای نویسندگان؟
    احمد شاملو در یادداشتی بر دن آرام با اشاره به این که قصد برگردان لغت به لغت اثر شولوخوف را نداشته مینویسد «من دنآرام را وسیلهیی رام یافته بودم برای پیشنهاد زبانی روایی به نویسندهگان فارسیزبان. به دلیل آن كهفضلا بی این كه معلوم باشد مشروعبت فتواشان را از كجا آوردهاند زبانیبهكار میبرند كه ربطی به زبان زنده و پویای مردم ندارد.»
    گذشته از بحثهای حاشیهای، بسیاری از صاحبنظران روایت شاملو از دن آرام را منبعی کم نظیر از اصلاحات و عبارتهای زبان کوچه میدانند. محمود دولتآبادی در نشست نقد و بررسی این ترجمه که اردیبهشت ۱۳۸۳ در خانه هنرمندان تهران برگزار شد روایت شاملو را «مهر كمال زبان كوچه» و آموزنده خوانده است. او با اشاره به این که این اثر ترجمه به آذین را منتفی نمیکند میافزاید که به خود شاملو هم گفته است «به هر حال دن آرام یك اثر حماسی است و در این اثر حماسی زبان كوچه و بازار درست است كه به خیلی از قابلیتها میافزاید، اما ممكن است جاهایی نیز لطمه هم بزند.»
    «وسیلهای رام» برای پیشنهادهای زبانی
    برخی از صاحبنظران معتقدند در دن آرام به روایت شاملو تفاوتی میان زبان آدمهای داستان و راوی نیست و به عبارتی جنبهی ادبی این رمان فدای پیشنهادهای زبانی شاملو شده است. شاید با توجه به توضیحی که شاملو در مورد هدف اصلی خود داده چنین انتقادی چندان موجه نباشد. او میگوید این اثر تنها به عنوان «وسیلهای رام» مورد استفاده قرار گرفته شده. شاملو حتا در یادداشتی که بر روایت خود نوشته تاکید میکند «در متناصلیمتأسفانهلاقیدیهای در حد شلختهگیفراواناست.» او سپس دهها نمونه از این "شلختگی"ها را مثال میزند و میافزاید آنها را در روایت خود تصحیح کرده است.
    اغلب نقدهای ستایش آمیز از دن آرام شاملو نیز بیشتر بر اهمیت آن در زبانی که پیشنهاد کرده تاکید دارند. محمد بهارلو در نشست یاد شده در خانه هنرمندان میگوید: «برای این ترجمه از حیث كاربرد اصطلاحات، مثلها، شبه جملهها نمیتوان نمونهای یافت كه حتا با آثار قبلی خود شاملو نیز قابل مقایسه نیست.»
    تغییر عنوان در چاپهای جدید
    ظاهرا احمد شاملو در انتخاب بسیاری از آثاری که ترجمه کرده نیز به «وسیلهای رام» بودن آنها بیش از ارزش ادبیشان توجه داشته است. بسیاری از اثار داستانی که با ترجمه شاملو منتشر شدهاند از شاخصترین اثار ادبی قرن بیستم به شمار نمیروند. نخستین ترجمهای که از شاملو منتشر شده داستان دیوار سنگی از نویسنده برزیلی ژرژ آمادو بود که سال ۱۳۳۲ در مجله شیوه منتشر شد.
    شاملو در پنج دههای که از انتشار نخستین ترجمهاش گذشت بسیاری از آنها را با تصحیحها و گاهی با نامهای تازهای منتشر کرده است. رمانی از هربر لوپورریه یکی از اینهاست که نخستین بار ۱۳۳۴ با نام «زنگار» انتشار یافت و سال ۴۲ با نام «خزه». روایت شاملو از کتابی از آنتوان دو سنت اگزوپهری نیز که قبلا با ترجمه ابوالحسن نجفی منتشر شده بود اولین بار ۱۳۵۸ زیر عنوان «شاهزاده کوچولو» انتشار یافت و در چاپهای بعدی زیر عنوانهای «مسافر کوچولو»، «شهریار کوچولو» و «شازده کوچولو».
    مرز ناروشن ترجمه و اصل
    به گفتهی آیدا سرکیسیان شاملو در سال ۱۳۷۲ مشغول بازنگری در «غزل غزلهای سلیمان» و ترجمهی گیلگمش از متن فرانسوی شده است. غزل غزلهای سلیمان بازنویسی بخشی از تورات است که پیشتر در سال ۱۳۴۷ منتشر شده بود. این دو اثر پس از مرگ شاعر در سالهای ۸۱ و ۸۲ منتشر شدند. ترجمهی شاملو از گیلگمش همراه با بازنویسی او از ترجمهی منشی زاده در یک کتاب گردآورده شده.
    شاملو گفته است شعر شاعران خارجی بینش شاعرانهی او را گسترش دادهاند و ترجمه بسیاری از آنها را برای درک بهتر کار شاعران مطرح جهان انجام داده است. این ترجمهها گاهی چنان به زبان و لحن شاعر درآمدهاند که تشخیص ترجمه یا اصل بودن آنها برای خود شاملو هم کار دشواری است. او در یادداشتهایی که بر چاپ مجموعه آثارش نوشته در مورد شعر «سمفونی تاریک» از مجموعهی «هوای تازه» مینویسد: «شک دارم که این قطعه از من است یا ترجمهی آزادی از یک شاعر غربی.» شاملو اغلب سراغ شعرهایی رفته که نه تنها به لحاظ زبانی «رام» او میشدند، که به لحاظ مضمون نیز به جهان شاعرانهی او نزدیکی فراوان دارند. به همین دلیل تفکیک شعرها از ترجمههای شاملو گاهی دشوار است.
    به رغم انتقادها و ابهامهایی که در مورد اصالت برخی از ترجمهها و بازنویسیهای شاملو ابراز شده تسلط کمنظیر به زبان کوچه، و توانایی و شم قوی زبانی او باعث شده، بسیاری از صاحبنظران این بخش از اثارش را در ردیف بهترین و تاثیرگذارترین نمونههای نثر فارسی معاصر قرار دهند.
    بهزاد کشمیریپور
    تحریریه: فرید وحیدی
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    واژگان فارسی توسط زبان های واسط وارد انگلیسی شده اند، مانند Paradise که به دوران پیوند تاریخی ایرانیان با یونانیان و رومیان بازمی گردد.
    فارسی دومین زبان مهم در جهان اسلام است و برتری زیادی بر دیگر زبان ها ی اسلامی دارد و واژگان آن در زبان های دنیای اسلام راه پیدا کرده.
    از سده ی 16 میلادی انگلیسی ها بنادر شرقی دریای مدیترانه در خاک عثمانی را در دست گرفتند و از این راه واژگانی از ترکی با ریشه ی فارسی به انگلیسی وارد شد؛ همچنین برخی از این واژگان از هندی و در زمان حکومت انگلستان بر هند به این زبان وارد شد.زیرا فارسی پیش از حکومت انگلیسی ها در هند زبان رسمی بود. برخی نیز توسط رابـ ـطه عرب ها با اروپاییان، بخصوص اسپانیایی ها در انگلیسی به وام گرفته شد.ریشه تمام این لغات در لغت نامه بزرگ دهخدا نوشته شده است .
    A
    Abbasi
    سکه و واحد وزن ایرانی و افغانی. ریشه شناسی: عباس + ی (پسوند فارسی) . مربوط به شاه عباس اول (مرگ 1007).
    Abkar
    سازنده یا فروشنده ی نوشیدنی. ریشه شناسی:آب(فارسی باستان pi-) +کار (از فارسی میانه)
    Abkari
    ریشه شناسی: "Abkari" ساختن یا فروختن مشروبات سکر آور.
    Absinthe
    ریشه شناسی: شاید از "اسپند" فارسی.نوشید*نی الکلی از مخلوط نوشید*نی با افسنطین.
    Ace
    ریشه شناسی: فارسی. کارت بازی ایرانی مانند پوکر و با همان استدلال.
    Achaemenid
    ریشه شناسی: یونانی شده ی نام فارسی باستان "هخامنشی".
    Achar
    ریشه شناسی: فارسی "آچار".در هند قسمتی از غذا که ترشی یا چاشنی است.
    Afreet
    ریشه شناسی: عربی"عفریت"، شاید از فارسی"afraid" ساخته شده باشد. در اساطیر عرب هیولایی قوی و اهریمنی بود.
    Afghanistan
    واژه ی افغان با پسوند فارسی –ستان. درکل به معنای"جایگاه افغان ها".
    Ahriman
    فارسی "اهریمن"، روح پلید در آیین زرتشتی.
    Ahu
    ریشه شناسی: فارسی"آهو"، از فارسی میانه "ahuk". بزکوهی و غزال.
    ahung
    واژه شناسی:چینی"a-hong"، از فارسی "آخوند" (الهی شناس و واعظ) .
    Ahura Mazda
    فارسی باستان "Ahura mazdā "، در آیین زرتشتی خدا را گویند و به معنای"خدای خرد".
    Akhundzada
    ریشه شناسی: هندی"akhundzada"، از فارسی"آخوندزاده".در هندی لقبی برای بزرگ زادگان.
    Algorithm
    از نام"خوارزمی"، دانشمند ایرانی.
    Alkenkengi
    از عربی"الکاکنج" (: گیاه عروسک پشت پرده)، از فارسی"کاکنج"(kakunaj).
    Amani
    ریشه شناسی:هندی و فارسی"امان"، از عربی"امانة" با پسوند فارسی"-ی".
    Angra Mainyu
    صورت کهن اهریمن.
    Angaria
    ریشه شناسی: لاتین متاخر، از یونانی "angareia"، از فارسی ""angaros (پیک شاهی). در قانون مدنی رومی: خدمات اجباری حکومت، فرمانروا، یا کلیسا.
    Angel
    ریشه شناسی: انگلیسی میانهangel، از فرانسوی باستان angele، از لاتین متاخرangelus، از یونانی angelos (در ترجمه ی واژه ی عبری mal'kh"فرشته")، احتمالاً با ریشه ی ایرانی؛ angaros یونانی از پیک شاهی ایرانی (هخامنشی)؛ شاید همریشه با سنسکریت angirasبه معنای نخستین گروه پرتو های آفریده ی ایزدی. روان های ماوراءالطبیعه در الهیات ایرانی، یهودی، مسیحی و اسلامی که عموماً با بال مجسم می شوند و فرستادگان خدا، واسطه های ایزدی و نگهبانان مخصوص فرد یا ملت هستند.
    Apadana
    ریشه شناسی: فارسی باستان"apadana"، به معنای کاخ. از apa پیوسته +dana محوطه.
    Armenia
    الزاما نباید ریشه ی فارسی داشته باشد اگرچه نخستین بار در کتیبه های هخامنشی نام "Armina" ثبت شده.
    arsenic
    از "زرنیگ"(zarnig).
    Arya
    ازفارسی باستان "Arya"، سرزمین و مردم آریا= ایران.
    Aryan
    ازفارسی باستان "Aryanam"، سرزمین و مردم آریا = ایران.
    Asafetida
    ریشه شناسی: فارسیaza (مصطکی) + لاتین foetida. صمغ خوردنی مانند آدامس از گیاه ایرانی و هند شرقی از خانواده ی آنقوزه.با بو و مزه ی قوی، و در گیاهپزشکی در داروی ضد تشنج به کار می رود.
    Asmodeus
    روح شیطانی، شاهزاده ی دیوان، از لاتین Asmodaeus، از یونانی Asmodaios، از عبری تلمودی Ashmeday، از اوستایی Aesh-ma-daeva به معنای "Aeshma ی فریبنده".
    Assassin
    این واژه از "حشاشین"(پیروان حسن صباح) آمده.
    aubergine
    از فارسی "بادنجان" که خود این واژه نیز ممکن است از سنسکریت آمده باشد.
    Aumildar
    ریشه شناسی: عربی "عمل" + دار (پسوند فارسی). تحصیلدار در هند.
    Avesta
    به زیر بنگرید.
    Avestan
    ریشه شناسی: اوستا، کتاب مقدس زرتشتیان(فارسی میانه Avastik) + an انگلیسی.
    Azadirachta
    ریشه شناسی: لاتین نو، از فارسی "آزاد درخت"، درخت آزاده و اصیل.
    Azedarach
    ریشه شناسی: فرانسوی azédarac، از فارسی "آزاد درخت"، درخت آزاده و اصیل.
    Azha
    از فارسی"آشیانه".
    Azure (color)
    از لاتین میانه azura، از فارسی "لاجورد".
    B
    Babouche
    ریشه شناسی: از فارسی "پاپوش".
    Babul
    ریشه شناسی: فارسی گیاه "بابُل"، همریشه با سنسکریت babbula، babbla( درخت صمغ عربی). این درخت احتمالاً بومی سودان است اما از شمال آفریقا تا آسیا و هند گسترده شده.
    Badian
    ریشه شناسی: فرانسوی badiane، از فارسی گیاه "بادیان".
    Baghdad
    از فارسی میانه "بغداد"Bhagadad به معنای "هدیه ی خدا".
    Bakhtiar
    ریشه شناسی: فارسی "بختیار" Bakhtyr، شاید از "بخت یار" به معنای "خوشبخت". عضوی از مردم بختیاری.
    Baksheesh
    از فارسی "بخشش" از فعل "بخشیدن".در انگلیسی به معنای انعام.
    Balaghat
    ریشه شناسی: شاید از هندی، از فارسی "بالا"(از فارسی میانه) + هندی gaht "گذشتن". فلات برفراز کوه ها.
    Baluchi
    ریشه شناسی: فارسی "بلوچ"،"بلوچی". از اقوام هندوایرانی که در ناحیه ی بلوچستان زندگی می کنند.
    Baluchistan
    ریشه شناسی: ناحیه ای در آسیای غربی، از فارسی "بلوچستان".قالیچه ای با رنگ های تیره که توسط چادرنشینان بلوچی و سیستانی بافته می شود.
    Ban (title)
    فرماندار کرواسی، از صربو-کرواتی."اربـاب، فرماندار، حکمران"، از فارسی "بان".

    Barbican
    ممکن است ازفارسی"خانه" یا "برج و بارو" باشد.
    Barsom
    ریشه شناسی: فارسی"بَرسم"، از فارسی میانه bursam، از اوستایی barsman.چوبی مقدس در آیین زرتشتی.
    Bas
    ریشه شناسی: هندی bas، از فارسی "بس" به معنای "کافی و اندازه".
    Bazaar
    از فارسی "بازار"، از فارسی میانه bahâ-zâr به معنای "جای قیمت".
    Bazigar
    ریشه شناسی: هندی bazigar، از فارسی"بازیگر". برای نامیدن چادرنشینان دوره گرد مسلمان در هند به کار می رود.
    Bedeguar
    ریشه شناسی: فرانسوی میانه bedegard، از فارسی "باداورد".نوعی گیاه.
    Begar
    ریشه شناسی: هندی begaar، از فارسی "بیکار".
    Begari
    بنگرید به بالا.
    Beige
    ریشه شناسی: فرانسوی، شاید از ایتالیایی پنبه bambagia، از لاتین میانه bambac-,bambax، از یونانی میانه bambak-,bambax، احتمالاً از واژه ای ترکی که اکنون پنبه pamuk می خوانند و احتمالاً با منشا فارسی "پنبه". پارچه ساخته شده با پنبه با رنگ قهوه ای مایل به زرد خاکستری. این واژه شاید هم از cam byses گرفته شده باشد ( یونانی byssos لباس فاخر، bysses یا byses به نخ درجه یک می گفتند که لباس شاهزادگان پارسی بود.) فارسی "کمبوجیه"، بابلی kam buzi، نام شاه ایران که به لباسش تعمیم داده شده.
    Belleric
    ریشه شناسی: فرانسوی، از عربی "بَلیلَج"، از فارسی گیاه "بلیله". میوه ای از خانواده ی بادام هندی.
    Bellum
    ریشه شناسی: از فارسی "بَلَم"،قایق هشت نفره.
    Benami
    ریشه شناسی: هندی benaam، از فارسی "به نام"+ "-ی".
    Bezoar
    از "پادزهز".که بیشتر در پزشکی و رنگسازی شرقی کاربرد دارد.
    Bheesty
    ریشه شناسی: از فارسی"بهشتی".در هند: حمل کننده ی مخصوص آب برای خانه یا هنگ.
    Bhumidar
    ریشه شناسی: هندی bhumidar، از "بوم" زمین(از سنسکریت و ایرانی Bumi و فارسی باستان Bum) +"دار"(پسوند فارسی). در هند: زمیندار بزرگ.
    Bibi ریشه شناسی: هندی bibi، از فارسی.
    Bildar
    ریشه شناسی: هندی beldar، از فارسی "بیل دار".در کاربرد حفار و حفرکننده.
    Biryani
    ریشه شناسی: هندی و اردو biryaan، از فارسی "بِریان". غذایی هندی مخلوطی از:گوشت یا ماهی، سبزیجات، برنج همراه با زعفران و زردچوبه.
    Bobachee
    ریشه شناسی: هندی babarchi، از فارسی "باورچی" آشپز مرد.
    Bombast
    ریشه شناسی:از فرانسوی میانه bombace، از لاتین میانه bombac-، از لاتین bombyc-،ابریشم و کرم ابریشم، از یونانی bombyk-، ابریشم و جامه ی ابریشمین؛ احتمالاً از ریشه ی فارسی "پنبه".
    Borax
    ریشه شناسی: از فارسی "بوره".sodium borate.
    Bostanji
    ترکی bostanci،به معنای باغبان.از bostan از فارسی "بوستان":"بو" عطر +"ستان" جایگاه. شغلی درباری در باغ های سلطنتی عثمانی.
    Bronze
    ریشه شناسی: شاید از فارسی فلز"برنج".
    Brinjal
    ریشه شناسی: از فارسی "بادنجان"، احتمالاً از سنسکریت vaatingana .
    Buckshee
    ریشه شناسی: هندی bakhsis، از فارسی "بخشش".
    Budmash
    ریشه شناسی: فارسی "بد معاش"،"بد"(از فارسی میانه vat) + معاش(عربی).در هند به شخص بد سیرت و هـ*ـر*زه گویند.
    Bukshi
    ریشه شناسی: فارسی "بخشی"(بخشنده).در هند: مامور پرداخت .
    Bulbul
    ریشه شناسی: از ریشه ی ایرانی و گرفته شده از عربی. فارسی "بلبل".
    Bund
    ریشه شناسی: هندی band، از فارسی "بند". درهند: سدی برای جلوگیری از نفوذ آب.
    Bunder Boat
    ریشه شناسی: هندی bandar، از فارسی "بندر". قایق ساحلی در خاور دور.
    Bundobust
    ریشه شناسی: هندی band-o-bast،از فارسی "بند و بست". در هند: مرتب یا تصویه کردن جزییات.
    Burka
    ریشه شناسی: روسی، احتمالاً از buryi "قهوه ای تیره"(اسب). احتمالاً از ریشه ی ترکی burقرمز روباهی؛ این واژه احتمالاً از فارسی گرفته شده "بور" (قهوه ای مایل به سرخ).
    Burkundaz
    ریشه شناسی: هندی barqandz،از فارسی "برق انداز". "برق" (عربی) + "انداز". نیروهای مسلح یا پلیس هند در سده 18 و 19 میلادی.
    Buzkashi
    از فارسی "بز کشی".
    C
    Caftan
    ریشه شناسی: روسی kaftan، از ترکی، از فارسی "خفتان".ردایی نظامی ،تا قوزک پا و آستین های بسیار بلند و پرشده از پنبه یا ابریشم و یراق کمربندی رایج در سده های میانی اسلام.
    Calabash
    احتمالاً از فارسی "خربزه".
    Calean
    ریشه شناسی: از فارسی "قلیان".
    Calender
    ریشه شناسی: فارسی "قلندر"، از عربی، از فارسی kalandar(کلندر؟) انسان ژولیده، یکی از فرقه های صوفیه که درویشانه زندگی می کردند.
    Camaca
    ریشه شناسی: انگلیسی میانه، از فرانسوی میانه camocas یا لاتین میانه camoca،از عربی "کمخا"، از فارسی "کَمخا" پارچه ای منقش از ابریشم یا موی شتر .
    Cambodia
    فارسی باستان Kabujia. فارسی "کمبوجیه".نام کشور کامبوج بنگرید به Kamboh.
    Candy
    از عربی "قندی"، از فارسی "قند".
    Carafe
    از عربی"قرافه"، "پاشیدن"، از فارسی "قرابه".
    Caravan
    ریشه شناسی: ایتالیایی caravana، carovana، از فارسی"کاروان".
    Caravansary
    ریشه شناسی: فارسی "کاروانسرا".
    Carcass
    ریشه شناسی: فرانسوی میانهcarcasse ، از فرانسوی باستان carcois، شاید از carquois، carquais به معنای ترکش، از تغییر tarquais، از لاتین میانه tarcasius،از عربی "ترکَش"، از فارسی "ترکش".از تیر (از فارسی باستان tigra "نوک تیز") + -کش(از "کشیدن"، از اوستایی karsh-).
    Carcoon
    ریشه شناسی: هندی kaarkun، از فارسی "کارکُن".در هند: دفتر دار،منشی.
    Cash
    ریشه شناسی: از سنسکریت karsa، واحدی در وزن طلا و نقره، همریشه با فارسی باستان karsha-، واحد پولی ایران هخامنشی.
    Cassock
    ریشه شناسی: فرانسوی میانه casaque، از فارسی "کژاکند"(قزاگند). "کژ"(کج) ابریشم کم بها + "آگند"(از آکندن: پر کردن).لباسی که درون آنرا با ابریشم و پنبه پر می کردند.
    Caviar
    از فرانسوی caviar، از ایتالیایی یا ترکی وارد انگلیسی شده، از فارسی "خاویار"= "خایه"(بیضوی) + "دار" (دارنده)
    Ceterach
    لاتین میانه ceterah، از "شیطرگ",فارسی "شاه تره".گیاهی از خانواده ی سرخس.
    Chador
    هندی caddar، از فارسی "چادر". پوشش رایج میان بانوان مسلمان و هندو، به ویژه در ایران و هند.
    Chakar
    هندی chakor، از فارسی "چاکِر". در هند: خادم و نوکر خانه و دفتر.
    Chakari
    "چاکری". در هند: خادم خانگی و عمومی.
    Chakdar
    از پنجابی chakdar، از chak("حق تصدی" از سنسکریت cakra) + "دار".در هند: مالک دارای زمین های اجاره ای و برزگران.
    Chalaza
    اسلاوی باستان zledica "باران منجمد"،فارسی "ژاله"(در معنای تگرگ).
    Chappow
    فارسی "چپاو" یا "چپاول". Charka
    هندی carkha، از فارسی "چرخه".چرخ (از فارسی میانه chark، اوستایی chaxra-، سنسکریت cakra). دستگاهی که در هند برای ریسیدن پنبه استفاده می کنند.
    Charpoy
    از فارسی "چارپای".رختخواب طنابی در هند.
    Chawbuck
    هندی cabuk، از فارسی "چابک".در هند: تازیانه ی بزرگ.
    Cheque
    از فارسی "چِک".ایرانیان برای نخستین بار چک را اختراع کردند.بانک ها در امپراتوری ساسانی در سده نخست پ.م اوراق بهاداری را به کار می بردند به نام "چک".که پایه ی چک های امروزی است.
    Check
    از فرانسوی باستان eschequier "جلوگیری کردن"(در شطرنج)، از eschec، از لاتین میانه scaccus، از فارسی"شاه"(در شطرنج).در سده ی هفده این کلمه معنای عمومی "ممانعت کردن از دزدی" را گرفت و سرانجام در 1798 نام نخستین چک های بانکی را به خود گرفت.
    Checkmate
    از فرانسوی میانه eschec mat، از فارسی "شاه مات"( شاه نمی تواند بگریزد), شطرنج.
    Chess
    از روسی shach، از فارسی "شاه"، مختصر "شاه مات", شطرنج.
    Cheyney
    ریشه شناسی: احتمالاً از فارسی "چینی".پارچه ای پشمی در سده های 17 و 18.
    Chick
    هندیciq، از فارسی chiq. پرده و محافظی برای ورودی ساختمان در هند و آسیای شرقی.
    Chillum
    ریشه شناسی:هندیcilam، از فارسی "چَلَم".
    Chilamchi
    ریشه شناسی:هندیcilamci ، از فارسی "چَلَمچی".در هند:ظرف فلزی شستشو.
    China
    از فارسی "(ظرف)چینی"، از چینی.
    Chinar
    هندی chinar، از فارسی "چنار". گونه ای درخت آسیایی.
    Chobdar
    هندی cobdar، از فارسی "چوبدار". "چوب" (از فارسی میانه chup) + "دار".
    Cinnabar
    احتمالاً از عربی "زنجَفر"، از فارسی "شنگرف".
    Coomb
    انگلیسی میانه combe، از انگلیسی باستان cumb،واحد اندازه گیری مایعات؛ وابسته با آلمانی میانه ی جنوبی kump قدح ،کاسه و آلمانی میانه ی شمالی kumpf، فارسی "گنبد".
    Culgee
    ریشه شناسی: هندیkalg، از فارسی "کلگی" پر تزیینی. پری که هندیان بر دستار سرخود ی زدند.
    Cummerbund
    هندی kamarband، از فارسی "کمربند".
    Cushy
    هندی khush، از فارسی "خوش".
    D
    Daeva
    Daeva، deva از اوستایی daevo؛ فارسی "دیو". روح شیطانی در آیین زرتشتی.
    dafadar
    از فارسی "دفعه دار". "دفعه"(عربی)+ "دار".
    Daftar
    هندی daftar، از فارسی "دفتر"، از عربی "دِفتر"، از یونانی diphtheria(چرم، پارچه نوشتنی).
    Daftardar
    ریشه شناسی: هندی daftardar، از فارسی "دفتردار".
    Dakhma
    ریشه شناسی: فارسی "دخمه"،از فارسی میانه dakhmak، از اوستایی daxma-(مکان جنازه).
    Daroga
    ریشه شناسی:هندی daroga، از فارسی "داروغه". در هند: رییس افسران.
    Darvesh
    از فارسی "درویش".
    Darzi
    هندی darzi، از فارسی "درزی".خیاط یا صنف خیاطان هندو در هند.
    Das
    سنسکریت dassa دشمن،بنده، احتمالاً وابسته با فارسی "داه" غلام، اوستایی dahyn-، dainhu-، danghu- سرزمین، فارسی باستان dahyn- سرزمین، ایالت، سنسکریت dasyu بیگانه. خادم هندویی در هند.
    Dastur
    هندی dastur سنت، از فارسی "دستور". هزینه ی عمومی.
    Dastur
    از فارسی "دستور". موبد موبدان در کیش زرتشتیان هند.
    Dasturi
    هندی dasturi، از فارسی "دستور".پاداش.
    Defterdar
    ترکی، از فارسی "دفتردار". در ترکیه :مامور حساب های مالی.
    Dehwar
    فارسی"دِه وَر".اربـاب دارای بنده و غلام.
    Del
    فارسی"دل".
    Dervish
    از فارسی "درویش"، از فارسی میانه darweesh.
    Dewan
    ریشه شناسی: هندی diwan، از فارسی "دیوان".کتاب محاسبات.
    Demitasse
    از فرانسوی "نیم فنجان" demi+tasse. فرانسوی باستان وام گرفته از عربی "تسَه" از فارسی "تشت".
    Div
    از فارسی "دیو".
    Divan
    از فارسی "دیوان"، از فارسی باستانdipi ("نوشته")+ vahanam("خانه").
    Doab
    ریشه شناسی: فارسی"دوآب".سرزمینی در میان دو رودخانه.
    Dogana
    ریشه شناسی: از فارسی"دوگانه"، دیوان محاسبه. گمرگ ایتالیایی.
    Douane
    ریشه شناسی: از فارسی"دیوان".گمرک.
    Dubber
    ریشه شناسی: از فارسی"دبه".بطری چرمی در هند برای نگهداری روغن و مایعات.
    Duftery
    ریشه شناسی: از "دفتر"+"-ی".پسر ان پادو در ادارات و دفاتر.
    Dumba
    ریشه شناسی: فارسی"دُمب". گوسفند دم پهن بخارایی و قرقیزی.
    Durbar
    ریشه شناسی: از فارسی "دربار". حضار در برابر شاه.
    Durwan
    ریشه شناسی: از فارسی "دربان"."در"(از فارسی میانهdar، از فارسی باستان duvar-)+ "بان".
    Dustuck
    ریشه شناسی: هندی dastak، از فارسی "دستک/دسته".(دستگیره)
    E
    Emblic
    لاتین نوemblica ،از عربی "اَملَج"، از فارسی" آمُله".درختی از خانواده ی Phyllanthus emblica.
    Enamdar
    هندی in'aamdaar، از فارسی "انعام دار".
    Euphrates
    از فارسی باستان Ufratu"شایسته برای عبور".
    F
    Farsakh
    عربی "فرسخ"، از فارسی "فرسنگ". واح اندازه گیری در حدود 10 کیلومتر.
    Farsi
    نامی برای زبان فارسی در عربی. در عربی "پ" وجود ندارد و این نام پس از حمله ی اعراب به ایران به جای "پارسی" در ایران رایج شد.
    Faujdar
    هندی fawjdaar، از فارسی "فوج دار"."فوج"(عربی)+"دار".افسرجزء در هند.
    Faujdari
    از فارسی "فوج داری".دادگاه جنایی در هند. Ferghan
    از فارسی "فرغانه".منطقه ای در آسیای مرکزی.نوعی قالیچه ایرانی که با پنبه بافته می شود.با زمینه ی آبی یا قرمز تیره و با گل حنا رنگ آمیزی می شود و بسیار نفیس است.
    Feringhee
    از فارسی "فرنگی"، از فرانسوی. Frankish.شخص اروپایی.زیرا اولین برخورد مسلمانان با اروپاییان بخصوص اروپایین غربی در زمان "شارلمانی" پادشاه فرانک ها رخ داد.عربی"فرنجی" و در عثمانی با تلفظ feringhee.
    Fers
    انگلیس میانه، از فرانسوی میانه fierce، از عربی"فَرزَن"، از فارسی "فرزین".وزیر شطرنج.
    Fida'i
    عربی "فدا"+"-ی".فداییان و پیروان اسماعیلیه و حشاشین.
    Firman
    از فارسی "فرمان"، از فارسی باستان framânâ.
    G
    Gatch
    از فارسی"گچ".
    Ghee
    از فارسی"گَردان".آمیختن.
    Galingale
    از فارسی "خَلَنجان".گونه ای گیاه.
    Gherkin
    احتمالاً از فارسی میانه angArah"هندوانه".خیار ریز هندی که در خیارترشی استفاده می شود.
    Ghorkhar
    از فارسی "گوره خر".در هند :خر های وحشی در شمال هند.
    Giaour
    از فارسی "گئُر/گَبر".(آتش پرست).
    Gigerium
    از لاتین gigeria امحا پرنده، شاید از فارسی "جگر".
    Gizzard
    نزدیک یهgysard، تحول یافته یgysar، از انگلیسی میانه giser،gyser، از فرانسوی باستان شمالی guisier "جگر"(مخصوصا برای پرندگان)، از لاتین gigeria، شاید از فارسی که با "جگر" پیوند دارد.
    Gul
    ریشه شناسی: فارسی "گل".گل سرخ.
    Gulhinnai
    ریشه شناسی:"گل"+"حنا" (عربی).نوعی قالیچه ایرانی.
    Gulmohar
    ریشه شناسی:هندی gulmohur،از فارسی "گل مُهر".سکه ی طلا.
    Gunge
    ریشه شناسه:هندیgãj، از ریشه ی ایرانی.فارسی "گنج".
    Gymkhana
    ریشه شناسه:احتمالاً تغییر یافته ی (متأثر در واژه ی gymnasium) هندی gend-khana "جای شلوغ".از فارسی"خانه".
    H
    Halalcor
    هندیhalalkhor، از فارسی "حلال خور".
    Havildar
    هندی hawaldar، "حواله"(عربی)+ "دار".افسر وظیفه و مامور اجرایی در ارتش هند.
    Hyleg
    از فارسی "هیلاج".وضعیت ستارگان در نجوم برای تخمین زمان تولد.
    Hindi
    از فارسی "هندی".زبانی بومی در مناطق شمالی هند و رسمی در سراسر هند.
    Hindu
    از فارسی میانه "هندو"، از اوستایی hendava، از سنسکریت saindhava "هندی".
    Hindustan
    هندی Hindustan، از فارسی "هندوستان"(سرزمین هندو ها). Hindustan is Persian, in Hindu language, the country is called Bharat.
    Hircarrah
    فارسی "هرکاره"."هر"(از فارسی باستان haruva-)+"کار"(از فارسی میانه،از فارسی باستان kar-)
    Homa
    hom از فارسی "هوم"، از اوستایی haoma .درختی مقدس برای زرتشتیان و در میانرودان درخت زندگی بود.
    I
    India
    از فارسی "هند".
    Iran
    از فارسی میانه Iran = Aryan
    Ispaghol
    گیاه "اسبغول". در لغت به معنای"گوشِ اسب". asp(فارسی میانه:اسب)+"غول"(:گوش).
    J
    Jackal
    از فارسی"شَغال"،گونه ای سگسان از خانواده ی Canis در آفریقا و آسیای جنوبی.
    Jagir
    از فارسی"جا گیر". عوارض مالیاتی شخصی در شمال هند و پاکستان برای اداره ی بخش.
    Jama
    از فارسی "جامه".لباس بلندی که هندی ها و پاکستانی ها می پوشند.
    Jasmine
    از فارسی "یاسمن".گونه ای یاس بالا رونده ی خوشبو.
    Jemadar
    هندی jama'dar/jam'dar ."جمع/جمعیت"(عربی)+ "دار".ستوان در ارتش هند.
    Jezail
    فارسی "جزایر/جزایل". نوعی تفنگ بزرگ پایه دار .
    Jujube
    یونانی zizyphon، از فارسی "زیزفون".گونه ای گیاه.
    Julep
    از فارسی "گل آب".شربت طبی.
    K
    Kabob
    احتمالاً از فارسی "کباب"، یا از عربی شده یا اردو شده ی نام فارسی آن.
    Kabuli
    فارسی "کابُلی"، وابسته به کابل .
    Kaftan
    از فارسی "خفتان".
    Kajawah
    از فارسی "کجاوه".نشیمنی بر دو شتر برای حمل و نقل در هند.
    Kala-Azar
    از هندی kala(سیاه)+ "آزار".بیماری واگیردار عفونی سخت آسیایی ناشی از کمخونی.
    Kamarband
    In English it refers to the wide belt made of a wide band of silk or shiny cloth worn by men around the waiste as part of a Black Tie suit. It entered the English language in India from the colonial times. But it is a Persian word, Kamar = waiste and Band = band, binder meaning Belt.
    Kamboh
    ریشه شناسی: در فرهنگ وبستر :"اعضای طبقه ی پایین در پنجاب که بخصوص در کشاورزی گماشته شده اند".این تعریف در فرهنگ وبستر از ریشه ی عنوانی فارسی آمده که ظاهراً در حال به افراد شرور افغانی و کشمیری می گویند.این عنوان کاربردی بسیار عمومی دارد که در دوره ی پادشاهی مغولان در هند مخصوصا اکبر و جهانگیر رایج شد. بنابر دانشنامه ی بریتانیکا سید ها (منظور گدایان است) و کامبو ها افراد پستی بودند که در زمان حکومت اسلامی در هند زندگی می کردند. این واژه صورت کنونی واژه ی Kambojas است.خاندان معروف جنگاور هندوایرانی.که در نوشته های سنسکریت و پالی در زمان امپراتوری آشوکا ثبت شده.و با نام کامبیز/کمبوجیه در فارسی باستان وابستگی دارد. بنابر متون ودایی مانند مهابهاراتا از کشاترا (جنگاور)های اصیل بودند.این ها مانند سکاها و پهلوها جنگاورانی اصیل و خارجی بودند(هندی نبودند) و چون با آیین هندو و برهمنی مخالفت داشتند و بیشتر بودایی بودند به مرور در هند به زوال کشانده شدند.البته کامبو ها یا کامبُجا ها در بنگال، سریلانکا و کامبوج نیز حکومت می کردند.
    Karez
    ریشه شناسی:فارسی "کاریز".قنات.
    Kemancha
    ریشه شناسی: از فارسی "کمانچه".رایج در خاورمیانه، قفقاز و آسیای میانه.
    Kerana
    ریشه شناسی:از فارسی "کَرنای".
    Kenaf
    ریشه شناسی:فارسی "کنف".گیاهی از خانواده ی Hibiscus cannabinus.
    Khaki
    فارسی "خاکی".
    Khakhsar
    ریشه شناسی:هندیkhâksâr،از فارسی "خاکسار".گروهی مسلمان ناسیونالیست در هند.
    Khan
    عربی"خان"، از فارسی(نباید با واژه ی آلتایی"خان" اشتباه گرفت).کاروانسرا در برخی کشورهای آسیایی.
    Khankah
    ریشه شناسی:هندی khânaqâh،از فارسی "خانقاه"."خانه"+"گاه".
    Khidmatgar
    "خدمﺔ"(عربی)+"گر".در هند: نوکر.
    Khoja
    ریشه شناسی:از فارسی "خواجه".عنوانی احترام آمیز.
    Khuskhus
    ریشه شناسی:هندیkhaskhas، از فارسی"خسخس".گیاه معطر هندی.
    Kincob
    ریشه شناسی:هندیkimkhab، kamkhwab،از فارسی "کم خاب".پارچی زربفت.
    Kiosk
    از فارسی "کوشک"، یا از فارسی میانه gōšak"گوشه".
    Koftgari
    هندیkoftgar، از فارسی "کوفتگر".زرکار/فلزکار هندی.
    Koh-i-noor
    از فارسی "کوه نور".الماسی معروف که در سال 1849 به دست انگلیس افتاد.
    Kotwal
    هندیkotwal، از فارسی"کوتوال".رییس پلیس در هند.
    Kotwalee
    هندیkotwalee، از فارسی"کوتوالی".ادارهی پلیس در هند.
    Kran
    فارسی "قِران". سکه ی نقره واحد پولی ایران از 1826 تا 1932، سکه ی نقره.
    Kurta
    هندی و اردوkurta، از فارسی"کُرته".پیراهن بی یقه ی نازک.
    Kusti
    فارسی"کُستی/کُشنی"، از فارسی میانه kust، kustak "کمر".ریسسمانی مقدس که زرتشتیان به کمر می بندند.
    L
    Lac
    هندیlakh، از فارسی"لاک".مانند لاک انگشت.
    Lamasery
    فرانسوی lamaserie، از lama+serie(از فارسی "سَرا")
    Larin
    ریشه شناسی:فارسی"لاری".نوعی پول نقره در بخش هایی از آسیا.
    Lascar
    اردو lashkarī، از فارسی "لشکری".توپخانه در هند و انگلیس.
    Lasque
    ریشه شناسی: احتمالاً از فارسی"لَشک/لاشک"(قطعه).قطعه الماس نامرغوب در هند.
    Leucothoe
    شاهزاده ی افسانه ای ایرانی که گمان می رود آپولو را به توتفرنگی شیرین مسخ کرد.گونه ی این گیاه در آسیا و آمریکا.
    Lemon
    از انگلیسی میانه limon، از فرانسوی باستان limon، از ایتالیایی limone، از لاتین میانه līmōnium، از عربی "لَیمون"، از فارسی"لیمون/لیمو".این میوه در سده 15 م. به انگلستان بـرده شد.
    Lilac
    از فارسی"لیلکی"، از "نیلک"(نیلی).
    Lungī
    هندیlungī،از فارسی"لُنگی".لنگی که در هند،پاکستان و برمه مردان استفاده می کنند.
    Laari
    ریشه شناسی: احتمالاً از دیوهی(زبان مالدیو)، از "لاری".پول مالدیو.
    M
    Magic
    انگلیسی میانهmagik،از فرانسوی میانه magique،از لاتینmagicus،از یونانیmagikos،ازmagos، magus جادوگر (از ریشه ی ایرانی، فارسی باستان magu- "مغ").
    Magus, magi
    از magus،از فارسی باستان magu- "شخص مقتدر"،فارسی "مغ".روحانی زرتشتی.در عهدجدید از سه مغ نام بـرده شده که از شرق می آیند و بشارت میلاد عیسا را می دهند.
    Malguzar
    هندیmalguzar،از "مال"(عربی)+"گذار".در هند:مالک.
    Manichean
    لاتینManichaeus مانوی،از یونانی Manichaios، فارسی "مانوی".پیرو آیین مانی در سده 3 م.
    Manticore
    از فارسی باستان " آدمخوار ". martiya-(آدم)+ khvar-(خوردن).موجودی افسانه ای با سر انسان و شاخ، بدن شیر و دم اژدها یا عقرب.
    Markhor
    فارسی"مارخور"(خورنده ی گاو).بزی کوهی در افغانستان و هند.
    Mazdak
    فارسی"مزدک".اصلاحگر زرتشتی در دوران ساسانی در سده 5 م.از Mazda.
    Mazdakite
    فارسی"مزدکی".پیرو اصلاحات مزدک.
    Mazdoor
    هندیmazdur،از فارسی"مُزدور".کارگر هندی.
    Mehmandar
    فارسی"مهماندار".
    Mehtar
    فارسی"مهتر"."مه"(از فارسی میانهmeh،mas)+"تر"(از فارسی میانه،از فارسی باستان-tara-)
    Mesua
    لاتین نو، از نام دانشمند ایرانی مسیحی و طبیعیت شناس "یوحنا ابن مساویه (Johannes Mesue) متوفی به سال 236 ه.ش. نوعی درخت آسیایی.
    Mezereon
    انگلیسی میانه mezerion، از لاتین میانه mezereon، از عربی "مازریون"، از فارسی.گیاه مازریون.
    Mirza
    فارسی"میرزا".
    Mithra
    ایزد ایرانی"میترا".
    Mithraeum
    ایزد ایرانی "میترا".
    Mithraism
    آیین "مهرپرستی".ایزد ایرانی "میترا".
    Mobed
    فارسی"موبد". روحانی زرتشتی.
    Mogul
    فارسی "مغول".
    Mohur
    هندی muhur/muhr، از فارسی "مُهر".سکه ی طلا در زمان حکومت مغولان بر هند، تبت و نپال.
    Mummy
    انگلیسی میانهmummi ،از فرانسوی میانه momie،از لاتین میانه mumia،از عربی"مومیا"(مومیایی)، از فارسی"موم".
    Murra
    ریشه شناسی: لاتین، احتمالاً از ریشه ی ایرانی مانند یونانی morrhia/murra؛ وابسته با فارسی "مُر/مور"گلوله شیشه ای کوچک.ماده ی پرسلین برای ساختن ظروف چینی در روم.
    Musk
    از فارسی میانه musk، از سنسکریت muska"تخم" کوچک شده ی mus"موش".مُشک.
    Musth
    هندی mast، از فارسی "مـسـ*ـت".همریشه با سنسکریت madati "او خوشی می کند". ماده ای بدبو که فیل در زمان جفت گیری در حالت شهوانی از بالای گوش های خود تراوش می کند.
    Mussulman
    از فارسی"مسلمان"."مسلم"(عربی)+"- ان".
    N
    Nakhuda
    ریشه شناسی:فارسی"ناخدا"."ناو"+"خدا "(از فارسی میانه khutāi).
    Namaz
    ریشه شناسی:فارسی"نماز".همریشه با سنسکریت namas "کرنش و احترام".
    Naphtha
    از لاتین، از یونانی، از منشا ایرانی.اوستایی napta "نمناک"،فارسی "نفت".شاید همریشه با یونانی nephos "تاریک".
    Nargil
    ترکی nargile، فارسی "نارگیلِه" از "نارگیل".
    Nauruz
    فارسی "نوروز".
    Nay
    ریشه شناسی:فارسی"نای".آلتی موسیقی .
    Neftgil
    ریشه شناسی:آلمانی،از فارسی"نفتاگِل".
    Numdah
    ریشه شناسی: هندی namda، از فارسی "نَمَد"، از فارسی میانه namat، اوستایی namata. زیراندازی که در هند و ایران با پوست بز درست می شود.
    Naan
    ریشه شناسی:هندی و اردو nan،از فارسی"نان"، بلوچی nayan، سغدی nyny.نان هندی.
    Nuristani
    ریشه شناسی:فارسی"نورستانی"."نور"+"-ستان".ناحیه ای در شمال افغانستان.
    O
    orange
    از میلانی narans،از عربی "نارنج"، از فارسی"نارنگ"، از سنسکریت nāraṅga،از زبان های دراویدی مانند تامیلی و مالایالام.
    P
    Padishah
    از فارسی "پادشاه"، از فارسی میانه pādishah، از فارسی باستان pati+xshay-.شاه در ایران، سلطان در ترکیه و حاکم انگلیسی در هند.
    Pagoda
    از پرتغالی pagode،از فارسی "بت کده".
    Pahlavi
    ریشه شناسی:فارسی میانه"پهلوی".زبان فارسی در زمان ساسانیان.
    Pajama
    از هندیpaajaama،از فارسی"پای جامه".
    Paneer
    هندی/اردوpanir، از فارسی"پنیر".پنیر نرم هندی.
    Papoosh
    از papouch، از فرانسوی، از فارسی"پاپوش". بنگرید به babouche.
    Para
    ریشه شناسی: ترکی، از فارسی "پاره". واحد پولی در ترکیه.
    Paradise
    از یونانی paradeisos(باغ چینه بسته)،از فارسی باستان paradaida "دورتادور دیواربندی شده".
    Parasang
    لاتینparasanga، از یونانیparasanges،از ریشه ی ایرانی،فارسی"فرسنگ".واحدی به درازای 6 km.
    Pargana
    ریشه شناسی: هندی pargana، از فارسی(پرکاله؟) .مجموعه شهرک های اجرایی در هند.
    Parsee
    ریشه شناسی: از فارسی باستانparsi"پارسی".زرتشتیان هند که در سده 7 م پس از هجوم اعراب به ایران، به هند مهاجرت کردند.
    Parthia
    از لاتین، از فارسی باستان parthava-"پارت".در ریشه با "پارس" هم معنی است.
    Parthian
    بنگرید به Parthia.
    Parting Shot
    از Parthian Shot، تاکتیک پارتیان برای پرتاب تیرهای آتشین به سوی دشمن حتی هنگام عقب نشینی.
    Pasar
    مالایی، از فارسی"بازار". بازار عمومی در اندونزی.
    Pasha
    ترکی paşa، احتمالاً از فارسی"پادشاه".
    Pashm
    ریشه شناسی: از فارسی "پشم"؛ پشمینه در کشمیر و پنجاب برای بافت قالیچه و شال که از محصولات صادراتی این مناطق است.
    Pashmina
    از فارسی"پشمینه".پارچه ی پشمی محصول شمال هند.
    Pashto
    فارسی"پشتو"، از افغانی. بنا بر نظر Morgenstein این نام با پارت و پهلو همریشه است.
    Peach
    از واژه ی لاتین Persicum "پارسی"، هلو در روم به نام های malum Persicum(سیب پارسی)، prunum Persicum(آلوی پارسی) و یا مختصرا persicum ، persici نامیده می شد.
    Percale
    فارسی "پرگال/پرگاله".پارچه ی چیت در صنایع پارچه بافی، ملافه و غیره کاربرد دارد.
    Percaline
    فرانسوی، از فارسی "پرگاله".
    Peri
    فارسی"پری"، از فارسی میانه ی parik.
    Persepolis
    از فارسی باستان pârsa+ یونانی polis "شهر".
    Persia
    از فارسی باستان pârsa.
    Persis
    از فارسی باستان pârsa.
    Peshwa
    هندی و مراتی pesva، از فارسی "پیشوا".نخست وزیر شاهزاده ی Maratha.
    Pilaf
    ترکیpilâv، از فارسی "پلو". غذایی در خاور میانه که از برنج، روغن و گوشت درست می شود.
    Pir
    ریشه شناسی: فارسی"پیر". آموزگار در آیین های عرفانی.
    Pistachio
    از لاتینpistâcium، از یونانی (pistàkion) πιστάκιον، از فارسی"پسته".
    Posteen
    فارسی "پوستین".پوشش پوستین .
    Popinjay
    از فرانسوی باستان papegai، از اسپانیایی papagayo، از عربی "بَبَغاء"، از فارسی "ببغا")طوطی).
    Prophet Flower
    برگردان واژه ی فارسی "گلِ پیغمبر".گلی در هند شرقی با گلبرگ های زرد و پنج خال که پس از ساعتی پژمرده می شود.
    Punjab
    از هندی Panjab، از فارسی "پنج آب" (پنجاب).
    Purwannah
    هندی parvana، از فارسی"پروانه".اجازه ی ثبت و نوشتن.
    Pyke
    هندیpâyik، pâyak، از فارسی "پیک" فرستاده.
    R
    roc
    از فارسی"رُخ"(پرنده ای افسانه ای).
    rook
    از انگلیسی میانهrok،از فرانسوی میانهroc،از عربی"رخّ"، از فارسی"رخ".
    rose
    از لاتینrosa، احتمالاً از یونانی باستان rhodon، از فارسی باستانvarda-.فارسی "وَرد".
    roxanne
    نامی زنانه، از فرانسوی، از لاتینRoxane،از یونانیRhoxane،از ریشه ایرانی،اوستایی raoxšna- "روشن، درخشان".
    S
    Sabzi
    ریشه شناسی:هندیsabz، از فارسی"سبزی"( سبزیجات خوردنی).
    Saffian
    ریشه شناسی: روسی saf'yan، از ترکی sahtiyan، از فارسی "سختیان" پوست بز دباغی شده.
    Samosa
    ریشه شناسی:هندیsamosa، از فارسی "سمبوسه".
    Sandal
    عربی"صندل"، از فارسی "صندل"، درخت صندل/چندل.
    Saoshyat
    ریشه شناسی:"سوشیانت" نجات دهنده(از اوستایی).بنا بر آیین زرتشتی، یکی از سه ناجی که در 3000 سال پایان دنیا هر کدام در هر هزار سال ظهور می کنند و جهان را از بدی پاک می کنند.
    Sapindales
    از فارسی "اسپند".
    Sarangousty
    ریشه شناسی: فارسی "سر انگشتی".گچ ضدآب و ضد رطوبت.
    Sard
    از فارسی "زرد".
    Sarod
    ریشه شناسی: هندی sarod، از فارسی .
    Sarwan
    ریشه شناسی: فارسی "ساربان".
    Satrap
    از لاتین satrapes، از یونانی satrapes،از فارسی باستان xshathrapavan- "شهربان".
    scarlet
    از فارسی "سقرلات/سقرلاطون".پارچه و جامه ای به رنگ سرخ کبود.
    Scimtar
    ریشه شناسی: فرانسوی میانه cimeterre، از ایتالیایی باستان scimitarra، شاید از فارسی "شمشیر".
    Sebesten
    ریشه شناسی: انگلیسی میانه، از عربی "سبستن"، از فارسی "سپستان" گیاه سپستان.
    Seer
    ریشه شناسی: هندیser، شاید از فارسی "سیر".واحدی در وزن.
    Seerpaw
    ریشه شناسی: فارسی "سر،پا".سر به پا.
    Seersucker
    از هندیsirsakar"پارچه راه راه"، از فارسی "شیر و شکر".
    Sepoy
    ریشه شناسی:از پرتغالیsipai، sipaio، از هندیsipah، از فارسی "سپاه".فردی هندی که برای نیروی ارتش انگلیس استخدام می شد.
    Serai
    ریشه شناسی: از فارسی "سَرای".
    Seraglio
    از فارسی "سَرای".
    Serang
    ریشه شناسی: از فارسی"سرهنگ".ناخدای لنج در هند.
    Serdab
    فارسی "سرد آب".اتاقی خنک و تابستانی در خانه های خاورمیانه.
    Serendipity
    از افسانه ی پریان فارسیThe Three Princes of Serendip"سه شاهزاده ی سراندیپی".از فارسی"سراندیپ"(سریلانکا).
    Sesban
    ریشه شناسی: فرانسوی، از فارسی sisabaan . گیاه سِس.
    Setwall
    ریشه شناسی:از فارسی "زادوَر".
    Shabundar/Shabandar
    ریشه شناسی: از فارسی "شاه بندر".
    Shah
    ریشه شناسی: فارسی"شاه"، از فارسی باستان χšāyaþiya "شاه".اسم فعل به معنای "حکومت کردن".
    Shahi
    ریشه شناسی: فارسی"شاهی".واحدی در ایران به اندازه ی 20/1 قران نقره.
    Shahidi
    ریشه شناسی: "شهید"(عربی)+ "-ی"(پسوند فارسی).
    Shahin
    ریشه شناسی: فارسی"شاهین".شاهین هندی.
    Shahzada
    ریشه شناسی: هندی shah-zada، از فارسی "شاهزاده".
    Shamiana
    ریشه شناسی: هندی shamiyana، از فارسی shamyanah. پارچه ی سایبان.
    Shawl
    ریشه شناسی: از فارسی "شال".
    Sherristar
    ریشه شناسی:از هندیsarrishtadr، از فارسی"سررشته دار".ثبت کننده.
    Sherry
    بنابر نظریه ی پروفسور ت.ب.ایروینگ: از اسپانیایی Jerez، از فارسی "شیراز" در زمان امپراتور رستمیان در اسپانیا.
    Sherryvallies
    ریشه شناسی: از لهستانی szarawary، از روسی sharavary، از یونانی sarabara شلوار آزاد، احتمالاً از ریشه ی ایرانی؛ فارسی "شلوار". شلواری برای اسب سواری.
    Shikar
    ریشه شناسی: هندی sikar، از فارسی "شکار"، فارسی میانه shkaar.
    Shikargah
    ریشه شناسی: هندی sikaargaah، از فارسی "شکارگاه".
    Shikari
    ریشه شناسی:از فارسی"شکاری".حیوان شکاری.
    Shikasta
    ریشه شناسی: فارسی "شکسته".
    Shikra
    ریشه شناسی: از فارسی "شکاره" پرنده ی شکاری.شاهین شکاری کوچک هندی.
    Simurgh
    ریشه شناسی: از فارسی "سیمرغ"، از پهلوی sinmurgh (شاهین+ پرنده)، اوستایی saeno merego "شاهین"، سکایی syenah "شاهین"، ارمنی cin "غلیواج".
    Sipahis
    بنگرید به Sepoy.
    Sircar
    ریشه شناسی: هندی sarkaar، از فارسی "سرکار".استاندار در دوره ی امپراتوری مغول در هند.
    Sitar
    ریشه شناسی: هندی sitar، از فارسی "ستار"."سه"(فارسی باستان thri-)+ "تار".عود هندوایرانی که در ایران، افغانستان و شبه قاره به کار می رود.
    Softa
    ریشه شناسی: ترکی، از فارسی "سوخته"، برافروخته (با عشق یا دانش).
    Sogdian
    ریشه شناسی: لاتین sogdianus، از فارسی باستان Sughudha، فارسی "سغد".
    Soorki
    ریشه شناسی: هندیsurkh، از فارسی"سرخ"، از فارسی میانه sukhr، اوستایی suXra- "درخشان"، سنسکریت sukra.
    Sowar
    ریشه شناسی:فارسی"سوار"، از فارسی میانه asbar، aspwar، از فارسی باستان asabra-.
    Spahi
    ریشه شناسی: فرانسوی میانه spahi، از ترکی sipahi، از فارسی "سپاه"، از پهلوی spāh، از فارسی باستان taxma spāda، از اوستایی spādha. سپاهی الجزایری در ارتش فرانسه و سپاهی ینی چری در ارتش ترکیه.
    Spinach
    ریشه شناسی: فرانسوی میانهespinache، espionage، از اسپانیایی باستانespinaca،از عربی "اسفناج/اسبناخ"، از فارسی "اَسپَناخ".
    -Stan
    به معنای "جایگاه"، در نام های افغانستان، پاکستان و ... .از فارسی"-ستان"، از هندو ایرانیstanam "جایگاه"، "جای نشیمن".
    Subahdar
    ریشه شناسی: "صوب"(عربی:ناحیه)+ "دار". کاپیتان و والی در ارتش بریتانیایی هند.
    Sugar
    ریشه شناسی:واژه ای از سنسکریت از شاخه ی هندوایرانی از زبان هندوآریایی؛ اما فارسی نقش پراکنده کردن آن را بازی کرد.انگلیسی میانه sugre، sucre، از آنگلو-فرانس sucre، از لاتین میانه saccharum، از ایتالیایی باستانzucchero ، از عربی "سُکر"، از پهلوی shakar، سرانجام از سنسکریت sarkara.
    Suclat
    ریشه شناسی: هندی suqlaa، از فارسی "سقلات/سقلاطون".بنگرید به Scarlet.
    Surma
    ریشه شناسی:فارسی "سرمه".در هند و ایران استفاده می شود.
    Surnay
    ریشه شناسی: فارسی "سورنای".قره نی آسیای مرکزی و خاورمیانه.
    syagush
    فارسی "سیاه گوش".
    Samosa
    ریشه شناسی: هندی samos و اردو samosa، sambas از فارسی "سمبوسه".
    T
    Tabasheer
    ریشه شناسی: هندی tabshr، از فارسی"تباشیر".خیزران هندی که در پزشکی کاربرد دارد.
    Tabor
    ریشه شناسی:انگلیسی میانه tabur،از فرانسوی باستان، از "تنبور".بنگرید به tambour.
    Taffeta
    ریشه شناسی:از فارسی"تافته".
    Tahsildar
    ریشه شناسی:هندی tahsildar، از فارسی "تحصیلدار"."تحصیل"(عربی)+"دار" .مامور درآمدی در هند.
    Taj
    ریشه شناسی:عربی"تاج"، از فارسی "تاج".کلاه در کشورهای مسلمان.مخصوصا کلاه مخروطی درویشان.
    Taj Mahal
    از فارسی "تاج محل"."تاج"+ "محل"(عربی).
    Tajikistan
    تاجیک+ -ستان(جایگاه) .به معنای "سرزمین تاجیکان".
    Talc
    از فارسی "تلک" (طلق).
    Tambour
    ریشه شناسی: فرانسوی، از فرانسوی میانه، از عربی "طنبور" ، از فارسی "تبیره".
    Tambourine
    بنگرید به Tambour.
    Tanbur
    بنگرید به Tambour.
    Tangi
    ریشه شناسی:فارسی"تنگی".گلوگاه تنگ.
    Tandoori
    فارسی "تنوری".
    Tapestry
    احتمالاً از ریشه ای ایرانی(فارسی "تافتن/تابیدن").
    Tar
    ریشه شناسی: فارسی "تار".عود شرقی.
    Tarazet
    از فارسی "شاهینِ ترازو".
    Tass
    ریشه شناسی:فرانسوی میانه tasse، از عربی "طاس"، از فارسی "تشت".
    Tebbad
    ریشه شناسی: شاید از فارسی "تب" + "باد"(از فارسی میانه vat، اوستایی vata-، سنسکریت vata)
    Temacha
    ریشه شناسی: فارسی "تَماخَره" شوخی و مسخره.نمایش خنده دار دوره گردان ایرانی.
    Thanadar
    ریشه شناسی: هندی thandar، از than+ "دار". رییس پلیس خان ها.
    Tiara
    از لاتین tiara، از فارسی "تارَه"(tara).
    Timar
    ریشه شناسی: ترکی timar، از فارسی "تیمار".نظامی ترک تیماردار.
    Tiger
    یونانی tigris، از ریشه ایرانی.فارسی"تیز".
    Tigris
    از فارسی میانه Tigr "تیر"، از فارسی باستان Tigra "تیز نوک".
    Toque
    از فارسی باستان taqبه معنای "چادر،شال".
    Trabant
    ریشه شناسی: آلمانی trabant، drabant، از چکی drabant، از فارسی "دربان".
    Tranky
    ریشه شناسی: فارسی tranki.عرشه ی کشتی که در خلیج فارس استفاده می شود.
    Trehala
    ریشه شناسی: احتمالاً از فرانسوی tréhala، از ترکی tgala، از فارسی "تیغال".
    Tulip
    ریشه شناسی: از فرانسوی tulipe، از فارسی "دُلبند/دولبند".(دولابند؟)
    Turan
    از فارسی "توران".
    Turanian
    ریشه شناسی: فارسی "توران" (ترکستان، سرزمینی در شمال سیحون)+ -ian (پسوند نسبیت در انگلیسی). اقوامی از ریشه ی اورال-آلتایی.
    Turanite
    ریشه شناسی: از فارسی "توران"+ -it'/-ite (روسی). نام ماده ای شیمیایی از ترکیبات مس و وانادیوم.
    Turanose
    ریشه شناسی: آلمانی turanos، از فارسی"توران"+-os/-ose (آلمانی)؛ نام ماده ای شیمیایی.
    Turban
    از فارسی "دُلبند/دولبند".(دولابند؟).
    Turkmenistan
    ترکمن+ -ستان(جایگاه) .به معنای "سرزمین ترکمنان".
    U
    Uzbekistan
    ازبک + -ستان (جایگاه) .به معنای "سرزمین ازبکان".
    V
    Vispered
    اوستایی vispa ratavo "همه ی اربابان". فارسی"ویسپرد"، بخشی از اوستا.
    vizier
    ریشه شناسی: برخی گویند از عربی"وزیر"(:کسی که حمل می کند) از "وَزَرَ" (:حمل کردن)، اما به احتمال زیاد از عربی "وزیر"، که از فارسی میانه vichir، از اوستایی vicira (:میانجی،قاضی).
    X
    Xerxes
    یونانی از فارسی باستان Khshayarshan- "پهلوانی در میان شاهان".khshaya- (شاه) + arshan (پهلوان).
    Y
    Yarak
    ریشه شناسی: از فارسی "یارِگی" (:نیرو داشتن).اصطلاحی در شکار با پرندگان شکاری.
    Yasht
    فارسی نو "یشت" از اوستایی yashtay "ستودن". بخشی از اوستا که به ستایش ایزدان می پردازد.
    Yuft
    ریشه شناسی: روسی yuft'، yukht'، شاید از فارسی "جفت".
    Z
    Zamindar
    ریشه شناسی:هندی zamindar، از فارسی "زمیندار".حاکم مالیات جمع کن در زمان حکومت اسلامی هند.
    Zamindari
    ریشه شناسی: از فارسی "زمینداری".
    Zanza
    ریشه شناسی: از فارسی "سنج".آلت موسیقایی .
    Zarathushtra or Zarathustra
    فارسی پیامبر "زرتشت"
    Zedoary
    ریشه شناسی: انگلیسی میانه zeduarie، از لاتین میانه zeduria، از عربی "زادور"، از فارسی "زادُور".دارووی تهییج کننده در هند شرقی.
    Zenana
    ریشه شناسی: از فارسی "زنانه".قسمتی از خانه که زن خانواده در آن گوشه نشینی می کند. در هند و ایرانی.
    Zena
    جنس زن از فارسی "زن".
    Zerda
    ریشه شناسی: عربی "زِرداو"، از ریشه ی ایرانی. گیاه رازیانه.
    Zircon
    از فارسی "زرگون"(به رنگ طلا).
    Zirconate
    Zircon + ate (پسوندی انگلیسی از لاتین –atus)
    Zirconia
    Zircon + ia (پسوندی از لاتین نو)
    Zirconium
    Zircon + -ium( پسوندی از لاتین نو)
    Zoroaster
    از اوستایی zarathushtra ، فارسی"زرتشت".
    Zoroastrianism
    آیین و دین "زرتشتی"
    Zumbooruk
    از فارسی "زنبوره".
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]
    icon1.png
    [/h]
    «درختان را دوست مى دارم / كه به احترام تو قیام كرده اند / و آب را
    كه مَهر مادر توست،
    خون تو شرف را سرخگون كرده است:
    شفق، آینه دار نجابتت،
    و فلق محرابى،
    كه تو در آن
    نماز صبح شهادت گزارده اى
    *
    در فكر آن گودالم
    كه خون تو را مكیده است
    هیچ گودالى چنین رفیع ندیده بودم
    در حضیض هم مى توان عزیز بود
    از گودال بپرس!
    *
    شمشیرى كه بر گلوى تو آمد
    هرچیز و همه چیز را در كائنات
    به دو پاره كرد:
    هرچه در سوى تو، حسینى شد
    و دیگر سو، یزیدى
    اینك ماییم و سنگ ها
    ماییم و آب ها
    درختان، كوهساران، جویباران، بیشه زاران
    كه برخى یزیدى
    وگرنه حسینى اند...»
    دكتر بهاءالدین خرمشاهى ـ حافظ پژوه، مترجم قرآن، شاعر ـ مى نویسد: «كارنامه شعرى گرمارودى هم پربار است و هم پربرگ؛ كارنامه اى است كلان... دفترهاى شعرى او را با تفرقه و به تفاریق، به طفره و تفریح خوانده بودم كه سزاوار نبود. چرا كه تصور و تصویر روشنى از كمال كلام او به دست نمى داد، و سرانجام سزاوار همین بود كه همه دفترها را بار دیگر به تأمل و تماشا و حتى تحقیق بخوانم. راستش را بگویم دیدم و برداشتم درباره جایگاه و پایگاه شعرى او اصلاح شد. پیش تر گمان مى بردم كه گرمارودى كه ادیب توانا و شعرشناس دانایى است، بیشتر با حافظه و ذخیره هاى ذهنى و زبانى اش شعر مى گوید نه با جان افروخته كه «یَكادُ زیتُها یُضیىءُ وَلو لَم تَمسَشهُ نار» (نزدیك است روغنش با آن كه آتشى به آن نرسیده، فروزان گردد ـ آیه ۳۵سوره نور). شكر ایزد كه در پرده پندار نماندم و پى بردم كه بهترین شعرهایش زبان زده و ادب زده و حاصل تقدم زبان بر ذهن و لفظ بر معنى نیست. در عین آن كه عین ادب و ادبیات است و زاینده ادبیات، اما زاده ادبیات نیست. غالباً با قال گذاردن و غافل كردن ادبیات و كلیشه شكنى، در پرتو فروغ فطرت زلال شاعرانه اش پدید مى آید... به نظرم چنین مى آید كه گرمارودى با آن همه احاطه كه در شعر كهن دارد، از میان هشت گونه‎/ نوع‎/ قالب شعرى، در شعر آزاد بى وزن اما متوازن... از انواع و قوالب دیگر استادتر، هنرآورتر، معنى پرورتر و سخن گسترتر است [چنان كه در قالب هاى كلاسیك هم در قصیده دستى تواناتر دارد].
    جز از مادرم ستاره،
    درسى نیاموختم
    كه بر دوردست نشست
    و بزرگیش را به رخ نكشانید
    - در همانحال كه از خورشیدها بزرگتر بود -
    و در خور دید من نور افشاند
    و جهان را
    از دوردست
    به نظاره اى هماره
    به تماشا نشست
    و همیشه در شمار انبوه ستارگان بود.
    حماسه رود را درودى نباید گفت
    كه از خروش ناگزیر است
    من تلاش آبى را
    كز آوند گیاهى خُرد
    بالا مى رود،
    بیش پاس مى دارم
    تا رودى
    كه با غرشى بلند
    در بسترى ناگزیر مى رود...
    آرى! این آغاز نیرومند و دیگرگون شعر «حماسه درخت» است، كه نه فقط از بهترین شعرهاى این نخبه شعر و شعر نخبه گرمارودى، بلكه از نغزترین سروده هاى شعر پس از نیماست. مى بینید كه شاعر، استقلال رأى دارد كلیشه شكن است. شمع كم سوى ستاره دوردست ساكت را از چلچراغ خورشید فریادگر، بیشتر ارج مى نهد، و نیز آب باریك تر از نخ را كه از آوند گیاهى نازك و نوپا بالامى رود بر رود خروشان موج در موج و كف بر لب.
    و تازه این كوك كردن ساز است. سـ*ـینه صاف كردنى ست براى آن كه یكى از شگرف ترین پدیده هاى آفرینشى را كه غبار غفلت و عادت، از دیده ها پنهان داشته است، یعنى درخت را بشناسیم، درختى كه از «منظومه آسوریك» تا «درخت» استاد عالى مقام جناب آقاى دكتر زرین كوب به آن پرداخته اند و درخت گرمارودى طبعاً درختى گیاهى محض نیست. بلكه با داشتن این همه وصف هاى واقعى و رئالیستى كه شاعر تصویر مى كند، استعاره است. یعنى مانند همه نمونه هاى هنر سالم و ساده واقع گرا، مى تواند استعارى باشد. استعاره از راست قامتان «نستوه و بارور» كه سایه افكن و ثمربخش اند. «پیرمرد و دریا»ى همینگوى هم صاف و ساده و واقع گرایانه است اما به طبیعى ترین وجهى از رئالیسم به سمبولیسم فرا مى رود. چنان كه «باده» در شعر حافظ هم، از منشأ انگورى اش جدا مى شود و اعتلا مى یابد و كنایه از عشق و آزادگى و آسایش یا آرزوى آسایش و بى خبرى یا فراغت رستگارى بخش، پس از دریافتن و دریافت داشتن بسى خبرها مى گردد. دكتر على موسوى گرمارودى متولد ،۱۳۲۰ از مشهورترین شاعران نوگرا و سنت گراى دهه ۵۰ است كه به دلیل وجوه آئینى آثارش توانست، پس از انقلاب ۵۷ به یكى از بنیان گذاران «شعر انقلاب» بدل شود. گرمارودى آن سال ها، هم در شعرهاى سیاسى اش [حماسه درخت و...] معنا مى شد هم در شعرهاى آئینى اش [در سایه سار نخل ولایت] هم در وجه اجتماعى اش به عنوان «زندانى سیاسى» دوران پهلوى دوم. گرمارودى، پس از انقلاب حیطه هاى دیگرى را نیز آزمود: محقق و پژوهشگر، مترجم قرآن، سردبیر چند نشریه وزین ادبى، استاد دانشگاه، رایزن فرهنگى ایران در تاجیكستان و...
    محمدجواد محبت ـ شاعر، نویسنده و منتقد ـ مى گوید: «جناب گرمارودى چند جنبه شاعرى دارد. یك جنبه این كه ایشان یك شاعر مبارز سیاسى بوده است در سال هاى پیش از انقلاب و شعرهاى سیاسى آن روزگارش در كتاب هاى منتشره در آن سال ها آمده است و در مجموعه هایى كه پس از انقلاب منتشر كرده است باز به انتخاب چیزى از آن شعرها را گذاشته است و یك جنبه شعرى دیگر ایشان شعرهاى عاشقانه ایشان است شعرهایى كه صرفاً شعرند و مربوطند به احساسات و عواطف شخصى و درك دنیایى شاعر از خود دنیا و موهبت هاى دنیا؛ یك جنبه دیگر شعرهاى آقاى گرمارودى هم شعرهاى دینى ـ آئینى ایشان است؛ به نظر من چنین سروده هایى را باید دین باورانه یا عقیده مندانه خواند نه آئینى. ایشان در این دسته از شعرهایش شاهكار زده اند واقعاً یعنى «خط خون» همان شعر عاشورایى مشهورشان واقعاً یك اثر ماندگار است در تاریخ شعر معاصر ما. زبان ایشان در شعر نیز، زبانى مخصوص خود ایشان است و ویژه است. شعر «خط خون» اكنون دیگر شده جزو كلاسیك هاى ادبیات دینى ما. این قدر كه خوش جا افتاده. شعرهاى دیگرى هم ایشان براى ائمه دارند. همچنین شعر زیبایى براى رسول اكرم(ص) دارند. شعرى براى امام رضا(ع) دارند. مثنوى هاى درخشانى هم دارند.»
    «.... خونى كه از گلوى تو تراوید
    همه چیز و هرچیز را در كائنات به دو پاره كرد
    در رنگ!
    اینك هر چیز: یا سرخ است
    یا حسینى نیست!
    *
    آه، اى مرگ تو معیار!
    مرگت چنان زندگى را به سُخره گرفت
    و آن را بى قدر كرد
    كه مردنى چنان،
    غبطه بزرگ زندگانى شد!
    *
    خونت
    با خونبهایت حقیقت
    در یك تراز ایستاد
    و عزمت، ضامن دوام جهان شد
    ـ كه جهان با دروغ مى پاشد ـ
    و خون تو، امضا «راستى»ست
    *
    تو را باید در راستى دید
    و در گیاه،
    هنگامى كه مى روید
    در آب،
    وقتى مى نوشاند
    در سنگ،
    چون ایستادگى ست
    در شمشیر،
    آن زمان كه مى شكافد
    و در شیر،
    كه مى خروشد؛
    در شفق كه گلگون است
    در فلق كه خنده خون است
    در خواستن
    برخاستن؛
    تو را باید در شقایق دید
    در گل بویید
    تو را باید از خورشید خواست
    در سحر جُست
    از شب شكوفاند
    با بذر پاشاند
    با باد پاشید
    در خوشه ها چید
    تو را باید تنها در خدا دید...»
    محمدجواد محبت مى گوید: «نثر گرمارودى نیز ـ جدا از شعرشان ـ ویژه است نثرشان داراى یك شیرینى و طنازى خاص است كه از ذات ایشان منشأ مى گیرد. نمى دانم شما با ایشان معاشرت داشته اید یا نه ایشان بسیار خوش مشرب و شیرین گفتار هستند. ایشان كتابى هم دارد كه داستان هاى قرآنى است و به نثر فاخر نوشته و سال ها قبل منتشر شده است. ترجمه قرآن ایشان نیز از این نثر ویژه بهره مند است و آشنایى ایشان، هم با زبان وحى هم با زبان پاكیزه پارسى باعث شده كه این مسیر را به راحتى و با قلبى مطمئن بپیمایند و به سر منزل مقصود برسند.»
    تاجیكستان كشورى است كه پس از فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى، به استقلال رسید و با ایران، داراى تاریخ، فرهنگ و زبان مشتركى است اما سال ها استیلاى فرهنگ روسیه بر این كشور، این مشتركات را كم رنگ كرده بود. حضور شاعرى نام آور چون موسوى گرمارودى در این كشور بانى خیر شد و مسیرى كه باید طى چند دهه پیموده مى شد در چند سال به انجام نیك رسید. گرمارودى خود مى گوید: «نظر من این است كه استراتژى ما باید آن باشدكه به آنها كمك كنیم - چنان كه در قوانین شان هم آمده - «خط شان برگردد به خط نیاكان»؛ من با همین عنوان «خط نیاكان» در ۱۱ شهر این كشور، كلاس آموزش خط پارسى ایجاد كردم؛ بیش از ۵۰ كلاس كه ۱۳ كلاس آن در دوشنبه دایر است. كار دیگرى كه رایزنى فرهنگى موفق به انجامش شد اتصال «كمیته اصطلاحات» آنجا با فرهنگستان زبان پارسى ما بود. این كمیته در پى جایگزینى كلمات پارسى به جاى كلمات روسى است كه در حوزه هاى تكنولوژیك و زندگى شهرى كاربرد دارند. پیامد این داد و ستد فرهنگى، عضویت پیوسته دو تن از فرهیختگان تاجیك در فرهنگستان زبان پارسى بود؛ استاد محمدجان شكورى و عبدالقادر مینازف.
    یك جلسه ۱۵ روز یك بار هم در دوشنبه برگزار مى كردم كه در آن هر بار شعر یك شاعر تاجیك مورد نقد و بررسى قرار مى گرفت كه خیلى در نزدیكى آنان به نوآورى هاى شعر پارسى مؤثر بود. فرهیختگان آنجا، مى توانستند از كتابخانه رایزنى نیز كه بدل به كتابخانه اى غنى شده بود استفاده ببرند. همه این وقایع، همزمان بود با تدریس من، هم در دانشگاه دوشنبه هم در دانشگاه خجند. در تلویزیون آنها هم برنامه اى داشتم به نام «پیوند» كه در آن، شعر شاعران ایرانى را بررسى مى كردیم با حضور فرهیختگان تاجیك. یك برنامه سه، چهار ساعته رادیویى هم بود كه با استقبال زیادى مواجه شد با عنوان «شعر چیست » كه به مسائل شعر مى پرداختم. آثار بسیارى از نویسندگان آنان را منتشر كردیم از جمله كتاب «گرداب» از عبدالملك بهارى. از محمدجان شكورى كتابى درباره تعلیم و تربیت و لزوم تغییر خط منتشر كردیم. براى مؤمن قناعت كه جشن ۷۰ سالگى اش بود كتابى از محمدعلى عجمى درباره شعر او منتشر كردیم با نام «خطه معطر شعر». همچنین مجله اى هم به نام «رودكى» در تاجیكستان منتشر كردم كه مورد استقبال ادب دوستان قرار گرفت.
    دكتر بهاءالدین خرمشاهى مى نویسد: «شعر «در سایه سار نخل ولایت» كه در منقبت و مرثیه حضرت على(ع) است و همین شعر«خط خون» دو اوج بى مانند و قله رفیع شعر دینى عصر ماست - یعنى شعر با درونمایه مذهبى - كه در شعر نو سابقه اى به این درخشانى و درخششى به این نمایانى ندارد و این دو شعركم نظیر كه هم قوت قریحه و هم صلابت ایمانى و غیرت دینى شاعر را نشان مى دهد، نیز مانند شعرهاى بلند دیگر او، به صریح ترین وجه مؤید این است كه هنر یعنى نگاه دیگرگون و متفاوت.»
    * دو
    «...مرگ در پنجه تو
    زبون تر از مگسى ست
    كه كودكان به شیطنت
    در مشت مى گیرند
    و یزید، بهانه اى،
    دستمال كثیفى
    كه خلط ستم را در آن تف كردند
    و در زباله تاریخ افكندند
    یزید كلمه نبود
    دروغ بود
    زالویى درشت
    كه اكسیژن هوا را مى مكید
    مخنثى كه تهمت مردى بود
    بوزینه اى با گناهى درشت:
    «سرقت نام انسان»
    و سلام بر تو
    كه مظلوم ترینى
    نه از آن جهت كه عطشانت شهید كردند
    بل از این رو كه دشمنت این است...»
    گرمارودى شاعرى است كه «سهل» مى گوید و «ممتنع» توصیف مى كند. اگر بزرگان شعر نو - پیش از او - شعر نیمایى و سپید را با گوشه چشمى به رویكردهاى غزل پارسى آزمودند او به قصیده روآورد و قصاید نواش هم از لحاظ چشم انداز و هم از نظر برخوردش با زبان، یادآورد سختگى و پختگى قصاید ماضى اند. توصیفات او «جاندار» است هم به لحاظ تعریف این كلمه در لغت [تشخص بخشى به اشیا] هم از نظر وجه معنایى این كلمه در فرهنگ عامه [تأثیرگذارى و روح بخشى به عواطف مخاطب و تدبیر شاعرانه در صید تقدیر شاعر به نیكویى]؛ او را مى توان به عنوان شگفت ترین محصول «اندیشه آئینى» در شعر معاصر به یاد آورد كه این «گزینش»اش نه به دوران پس از انقلاب ،۵۷ كه به عصر همه گیرى «انسان گرایى» برمى گردد كه او به عنوان محور همه اندیشه هایش - چه در شعر اجتماعى، چه در شعر سیاسى، چه در شعر عاشقانه و چه در شعر آئینى - «خدا» را برگزید از منظر شیعى آن. شعرهاى سیاسى وى در سال هاى پایانى حكومت پهلوى دوم، چنان احساسات عمومى را برمى انگیخت كه انگار اعلامیه اى مهم علیه رژیم شاهنشاهى از رادیو و تلویزیون آن زمان پخش شده باشد. او یكى از ستارگان شعر دهه ۵۰ بود كه استقبال از وى در شعرخوانى هاى جمعى، پرشور بود و چنان او را مى ستودند گویى كه شاعرى باستانى از كتاب ها به درآمده و نقل رستم زمانه را از نو بازمى گوید. شعر «حماسه درخت» كه در پائیز۵۷ - در اوج مبارزات مردمى - سروده شده، مؤید این استقبال است.
    «...وقتى به خانه آمد سرباز
    مادر گفت:
    جامه دیگركن
    برادرت تیر خورده است
    بیا او را در باغچه در خاك كنیم
    سرباز گفت:
    مى دانم مادر!
    خودم او را زده ام!
    چنگیز هم خونخوارتر از لحظه ها نیست
    زمان سیرى ناپذیر است
    بین شهادت و شقاوت
    فاصله
    به درازاى تفنگى ست
    تا در كدام سوى آن ایستاده باشى!
    دگرباره سلام بر درخت
    كه تا، زنده است
    ازو قنداق تفنگى
    نمى توان ساخت!...»
    شعرهاى گرمارودى پس از انقلاب اسلامى، هم در وجه آئینى هم در وجه پرداختن به حوادث جنگ و... همواره شعرهایى مورد اقبال عامه و دیگر شاعران بوده كه بسیار تأثیر گرفته اند از شعرهایى كه در پیوستن «شهود» به «روایت زمانه از دید شاعر» شگفت مى نمایند. شعر «چمران» وى از جمله این شعرهاست كه در عین قصیده بودن، روایت نوعى «ابرانسان» در نگرش آئینى ست:
    «مردى به ازاى شرف
    به تردى ساقه انجیر
    صخره اى زیر آب:
    صلابت آرام مستتر
    خشونت در بازوانش
    به استراحت مى نشست
    تا راست تر بایستد
    دست هاى نوازش او
    گربه ها را پلنگى مى آموخت
    با چشمانى صبور و سمور
    تندیس عمل و امل
    و چون تندیس، آرام
    بى ادعا چون باران،
    به سادگى آب
    از ناودان هر دل
    جارى بود
    بر برج بیدارى، شاهین
    با پرواز نگاه كبوتران
    میان، بسته
    و بازوان، گشاده
    در هودج عشقى سرخ
    از حریر خون گذشت»
    * سه
    شعر گرمارودى از لحاظ رویكردهاى «قالبى» نیز شایان توجه است. او و شعرش، «پیشنهادى تازه» براى شعر سپید پارسى بودند كه گمان مى رفت عمر آن دیرى نپاید چنان كه دكتر شفیعى كدكنى در «كتاب طوس» در سال ۵۳ نوشت. گرمارودى فخامت زبان را با زبان عامه آمیخت و نگرش عامه به جهان را نیز به این «آمیختگى» افزود و حاصلش شعرى شد كه بیش از چهار دهه، نوآمدگان شعر را مجاب مى كند كه به آن نظر بردوزند و بیاموزند و در كار گیرند. اگر پیشینیان وى در شعر نیمایى و شعر سپید، زبان خراسانى را چه در شعر و چه در نثر، آموزگار خویش كردند و از شعر «فرخى سیستانى» و «منوچهرى» و نثر «بیهقى» و نشانه هاى ملى - آئینى «فردوسى» بهره ها گرفتند و این همه را در زبان محورى شعر «سعدى» خلاصه دیدند، گرمارودى بیشتر آمد و نثر «قائم مقام فراهانى» و جلوه آئینى شعر «محتشم كاشانى» و طنز «دهخدا» و روانى در عین زبان آورى شعر «ایرج میرزا» را به میراث گذشتگان افزود. او كه میراث دار شعر سیاسى دهه ۵۰ است تنها شاعرى ست كه از خیل شاعران سیاسى آن دوره به «تشخص زبانى» با «بالاترین بسامد ممكن» رسید و اكنون اگر مصراعى از وى در جایى خوانده شود آن مصراع، شناسنامه اوست. این همه دستاورد، هم او هم خوانندگان شعر وى را مجاب كرده است كه «صنعت كهن مبالغه» را در شعر او پذیرا باشند. پس مى توان او را در كسوت شاعرى به یاد آورد كه نه قبل دارد و نه بعد. تنها اوست كه چنین است با این نگرش، این زبان، این شهود و این كشف كه درهاى رویكردهاى انقلابى شیعه را رو به زمانه ما گشوده است و آن كرده، كه اگر هزار به «گفته مرسوم دور از شعر» در صحیفه ها مى آمد، در دل زمانه كارگر نبود كه شعر او كارگر شد!
    «من شعر شیعى ام
    من پاسدار مرز شرف
    خون و همتم
    من جام خون فشان سخن را
    چون كاسه شفق
    بر آستان شامگهان
    در دست؛ داشتم
    شمشیر شعر خود
    در خاك رزمگاه
    با خون سرخ
    - با آیه -
    كاشتم
    من شعر شیعى ام
    در دست من چراغ، فراروى مردمان
    تا بردرم به پرتو خود پرده هاى شب
    تاریخ، پابه پاى تن از كوچه ها گذشت؛
    در شهرهاى خون و جنون
    همراه من سپیده صادق
    همرزم من، شكسته عاشق
    همصحبتم، كلام خدا بود
    طاغوت را هماره ره از راه من - همه سختى -
    بیراهه بود و جدا بود...»


    برگرفته از: ایران شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا