mar..mar

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/08
ارسالی ها
12
امتیاز واکنش
66
امتیاز
71
محل سکونت
به خودم ربط داره
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
استا
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
نگلیسی|کاربران نگاه



Ticket Please


Three engineers and three accountants are traveling by train to a conference. At the station, the three accountants each buy tickets and watch as the three engineers buy only a single ticket. “How are three people going to travel on only one ticket?” asks an accountant. “Watch and you’ll see,” answers an engineer. They all board the train. The accountants take their respective seats but all Three engineers cram into a restroom and close the door behind them. Shortly after the train has departed, the conductor comes around collecting tickets. He knocks on the restroom door and says, “Ticket, please.” The door opens just a crack and a single arm emerges with a ticket in hand. The conductor takes it and moves on. The accountants see this and agree it is quite a clever idea. So after the conference, the accountants decide to copy the engineers on the return trip and save some money. When they get to the station, they buy a single ticket for the return trip. To their astonishment, the engineers buy no tickets at all. “How are you going to travel without a ticket?” says one perplexed accountant. “Watch and you’ll see,” answers an engineer. When they board the train the three accountants cram into a restroom and the three engineers cram into another one nearby. The train departs. Shortly afterward, one of the engineers leaves his restroom and walks over to the restroom where the accountants are hiding. He knocks on the door and says, “Ticket please.”​

بلیط لطفا!!!

سه مهندس و سه حسابدار برای شرکت در یک کنفرانس با قطار به سفر می روند. در ایستگاه، حسابدارها می بینند که آن سه مهندس، فقط یک بلیت می خرند. یکی از حسابدارها می پرسد: «چگونه شما سه نفر می خواهید با یک بلیت مسافرت کنید؟» یکی از مهندس ها پاسخ می دهد: «ببین و تماشا کن!» همگی سوار قطار می شوند. حسابدارها در صندلی خودشان می نشینند، اما هر سه مهندس در یکی از دستشویی ها می چپند و درب را پشت سرشان می بندند. اندکی پس از حرکت قطار، رئیس قطار در حال جمع آوری بلیت ها پیدایش می شود. او درب دستشویی را می زند و می گوید: «بلیت، لطفا.» درب فقط اندکی باز می شود و یک دست که بلیت را نگاه داشته از شکاف در خارج می شود. رئیس قطار بلیت را می گیرد و می رود. حسابدارها این اتفاق را می بینند و قبول می کنند که ایده خیلی زیرکانه ای است. به همین خاطر بعد از کنفرانس، حسابدارها تصمیم می گیرند که در مسیر برگشت از کار مهندس ها تقلید کنند و پول خود را صرفه جویی نمایند. آن ها وقتی به ایستگاه می رسند، فقط یک بلیت برای مسیر بازگشت می خرند. اما در کمال تعجب می بینند که مهندس ها اصلا بلیتی نمی خرند. یکی از حسابدارهای بهت زده می گوید: «چگونه می خواهید بدون بلیت مسافرت کنید؟» یکی از مهندس ها پاسخ می دهد: «ببین و تماشا کن!» وقتی سوار قطار می شوند، سه حسابدار در یکی از دستشویی ها و سه مهندس در یکی دیگر از دستشویی های همان نزدیکی می چپند. قطار حرکت می کند. اندکی بعد یکی از مهندس ها از دستشویی خارج می شود و به سمت دستشویی ای که حسابدارها در آن پنهان شده بودند می رود. درب را می زند و می گوید: «بلیت لطفا.»​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • Miss.aysoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/17
    ارسالی ها
    3,219
    امتیاز واکنش
    8,180
    امتیاز
    703
    محل سکونت
    سرزمیــن عجـایبO_o
    Nancy wants to live a long time.

    She wants to live for one hundred years.

    She is five years old now.

    She wants to live 95 more years.

    Then she will be 100.

    Her father is 30 years old.

    He wants to live a long time, too.

    He wants to live for one hundred years.

    He wants to live for 70 more years.

    "Daddy, we will grow old together, okay?" Nancy said to her father.

    "Yes, honey, we will grow old together," he said to Nancy.

    Then Nancy smiled. She gave her daddy a big hug.



    داستان های انگلیسی را بیشتر برای کاربرد حروف اضافه بخوانید و نگویید متن بسیار ساده است و لغتی جدیدی برای یادگیری ندارد...


    ترجمه لغات


    خواستن

    want


    او می خواست

    در قسمت گرامر درس 1 نقش s توضیح داده شده است



    she wants

    به مدت طولانی

    long time


    الان 5 ساله است

    She is five years old now


    خواهد بود (خواهد شد)

    Will be


    زندگی کردن (لیو)

    live (liv)



    زنده (لایو)

    live (laiv)


    بزرگ شدن – پیر شدن

    grow old


    باهم – با همدیگر

    together


    عزیزم-عسلم

    Honey


    گفتن

    Say


    گفت

    said


    لبخند زدن

    smile


    لبخند زد

    smiled


    در آغـ*ـوش گرفتن – بغـ*ـل کردن

    hug


    همچنین

    too
     

    Miss.aysoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/17
    ارسالی ها
    3,219
    امتیاز واکنش
    8,180
    امتیاز
    703
    محل سکونت
    سرزمیــن عجـایبO_o
    ابتدا متن را چند بار با دقت و بدون توجه به دانستن معنی لغت یا عبارت با صدای بلند بخوانید...

    (تلفظ ها هم با نرم افزار های گفته شده چک کنید تا به اشتباه کلمه ای را یاد نگیرید)

    اینقدر تمرین کنید تا متن را بدون هیچ مکثی به صورت روان بخوانید و خودتان از خواندن خود لـ*ـذت ببرید.

    سپس اگر معنی کلمه ای را بلد نبودید به لغت نامه مراجعه کنید و در آخر جواب سوال ها را بدهید

    خیالتان راحت باشد که جواب سوالات داده شده است و اول از خودتان جواب را بگویید

    سپس جواب خود را با جواب داده شده چک کنید این قسمت فوق العاده عالی است برای تمرین صحبت کردن است



    An exciting trip

    سفر پرهیجان



    During the week-end i travelled by air for the first time in my life.


    I generally travel by train or bus.it is both cheaper and safer.


    But this was a short journey.


    At the beginning i did not feel very happy.


    This feeling did not last long. The trip was very exciting.


    I was soon high up in the sky among the clouds.


    The view of mountains, fields and rivers was intersting and unusual.


    I enjoyed my short and comfortable journey very much.



    During


    در خلال – در طول- در مدت

    week-end


    تعطیلات آخر هفته

    Travel (led)= to take a trip


    سفر کردن – مسافرت کردن

    Generally= usually= commonly


    عموماً

    Both.... and


    هم ... وهم

    Both cheaper and safer


    هم ارزان هم ایمن

    Journey = trip


    سفر

    At the beginnig


    در ابتدا- در آغاز

    Feeling = emotion


    احساس

    Last (ed)= continue (d)


    طول کشیدن

    Last long


    زیاد طول کشیدن

    Exciting= full of excitement


    مهیج –پرهیجان

    among the clouds


    میان ابرها

    View= scenery=sight


    منظره – دید

    intersting and unusual


    جالب و عالی

    Comfortable= convenient


    راحت و آسوده





    Questions:

    1* does the writer usually travel by train?


    2*How did he feel when he travelled by air for the first time?


    3*how was the view there?


    4* was the trip comfortable or was it uncomfortable?


    (yes, he usually travels by train)

    (he didn't feel very happy)

    (the view was very intersting and unusual)

    (
     

    Miss.aysoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/17
    ارسالی ها
    3,219
    امتیاز واکنش
    8,180
    امتیاز
    703
    محل سکونت
    سرزمیــن عجـایبO_o
    A cry for help

    The young man heard a cry and turned round but he could not see anybody.

    At the same moment, a boy ran up to him and pointed towards the river.

    They both ran along the river bank and after a short time, they saw a girl in the water.

    The girl was holding on to a piece of wood, but the river was deep and it was carrying her away.

    The man acted quickly.

    He took off his coat at once, jumped into the water, and saved the girl's life.



    فریادی برای کمک

    مرد جوان صدای فریاد شنید و اطراف چرخید اما او نتوانست کسی را ببیند.

    در همان لحظه یک پسر به طرف او دوید و بسوی رودخانه اشاره کرد.

    آنها هر دو در امتداد ساحل رودخانه دویدند و بعد از مدت کوتاهی آنها یک دختر را داخل آب دیدند

    دختر به یک تکه چوب چسبیده بود اما رودخانه عمیق بود و در حال حمل کردنش بود.

    مرد سریع دست به کار شد

    او یکمرتبه کت اش را بیرون آورد و داخل آب پرید و زندگی دختر را نجات داد.



    سوالات


    1-what did the young man hear?




    2- where did the boy point?




    3- did the young man rescue the girl?

    جواب

    1*(the young man heard a cry)

    2*(yes, he rescued the girl)

    3*(the boy pointed towards the river)
     

    Miss.aysoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/17
    ارسالی ها
    3,219
    امتیاز واکنش
    8,180
    امتیاز
    703
    محل سکونت
    سرزمیــن عجـایبO_o
    #story
    @EnglishClub4Life
    Two factory workers are talking.

    The woman says, "I can make the boss give me the day off."

    The man replies, "And how would you do that?"

    دو کارگر کارخانه با هم صحبت میکردند.

    زن گفت: من میتونم کاری کنم که رئیس یه روز مرخصی بم بده.

    مرد پاسخ داد: و چه جوری این کار رو میکنی؟

    The woman says, "Just wait and see." She then hangs upside-down from the ceiling.

    The boss comes in and says, "What are you doing?"

    The woman replies, "I'm a light bulb."

    زن گفت: فقط وایسا و تماشا کن و اونوقت خودشو سر و ته از سقف آویزون کرد.

    رئیس داخل شد و گفت داری چکار میکنی؟

    زن جواب داد: من لامپ هستم.

    The boss then says, "You've been working so much that you've gone crazy. I think you need to take the day off."

    سپس رئیس گفت: تو اینقدر زیاد کار کردی که دیونه شدی،من فکر میکنم تو به یه روز مرخصی نیاز داری.

    The man starts to follow her and the boss says, "Where are you going?"

    The man says, "I'm going home, too. I can't work in the dark."

    مرد شروع کرد دنبال زن راه افتادن،و رئیس گفت داری کجا میری؟

    مرد گفت من هم میرم خونه،من نمیتونم تو تاریکی کار کنم
     

    Miss.aysoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/17
    ارسالی ها
    3,219
    امتیاز واکنش
    8,180
    امتیاز
    703
    محل سکونت
    سرزمیــن عجـایبO_o
    #story
    〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰

    ⚜ Don't judge the people before you truly know them ⚜
    قبل از اینکه مردم را کاملاً بشناسی در موردشان قضاوت نکن

    A 24 year old boy seeing out from the train's window shouted ..., "Dad, look the trees are going behind!" Dad smiled and a couple sitting nearby looked at the 24 year old's childish behavior with pity. Suddenly he exclaimed again, "Dad, look. the clouds are running with us!"

    یک پسر 24 ساله داشت از پنجره قطار به بیرون نگاه می کرد. ناگهان فریاد زد "پدر درخت ها دارند به پشت ما می روند." زوجی که در نزدیکی آنها بودند با حقارت به رفتار پسر 24 ساله نگاه می کردند. ناگهان آن پسر دوباره فریاد زد "پدر نگاه کن، ابرها با ما می دوند!"

    The couple could not resist and said to the old man, "Why don't you take your son to a good doctor?"

    این زوج که دیگر طاقتشان تمام شده بود به پیرمرد گفتند: "چرا پسرت را نزد پزشکی خوب نمی بری؟"

    The old man smiled and said, "I did and we are just coming from the hospital. My son was blind from birth. He has just gotten his sight today."

    پیرمرد لبخندی زد و گفت: "این کار را کردیم و الان داریم از بیمارستان برمی گردیم. پسر من از زمان تولد نابینا بود و تازه امروز بینایی خود را بدست آورده."
     

    Miss.aysoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/17
    ارسالی ها
    3,219
    امتیاز واکنش
    8,180
    امتیاز
    703
    محل سکونت
    سرزمیــن عجـایبO_o
    Once upon a time, there was an island where all the feelings lived: Happiness, Sadness, Knowledge, and all of the others, including Love. One day it was announced to the feelings that the island would sink, so all constructed boats and left. Except for Love.
    Love was the only one who stayed. Love wanted to hold out until the last possible moment.
    When the island had almost sunk, Love decided to ask for help.
    Richness was passing by Love in a grand boat. Love said,
    “Richness, can you take me with you?”
    Richness answered, “No, I can’t. There is a lot of gold and silver in my boat. There is no place here for you.”
    Love decided to ask Vanity who was also passing by in a beautiful vessel. “Vanity, please help me!”
    “I can’t help you, Love. You are all wet and might damage my boat,” Vanity answered.
    Sadness was close by so Love asked, “Sadness, let me go with you.”
    “Oh . . . Love, I am so sad that I need to be by myself!”
    Happiness passed by Love, too, but she was so happy that she did not even hear when Love called her.
    Suddenly, there was a voice, “Come, Love, I will take you.” It was an elder. So blessed and overjoyed, Love even forgot to ask the elder where they were going. When they arrived at dry land, the elder went her own way. Realizing how much was owed the elder,
    Love asked Knowledge, another elder, “Who Helped me?”
    “It was Time,” Knowledge answered.
    “Time?” asked Love. “But why did Time help me?”
    Knowledge smiled with deep wisdom and answered, “Because only Time is capable of understanding how valuable Love is.”



    عشق و زمان
    روزی روزگاری، جزیره ای بود که تمام احساسات در آنجا زندگی می کردند. شادی ، غم ، دانش و همچنین سایر احساسات مانند عشق. یک روز به احساسات اعلام شد که جزیره غرق خواهد شد. بنابراین همگی قایق هایی را ساختند و آنجا را ترک کردند. بجز عشق. عشق تنها حسی بود که باقی ماند. عشق خواست تا آخرین لحظه ممکن مقاومت کند. وقتی جزیزه تقریبا غرق شده بود، عشق تصمیم گرفت تا کمک بخواهد.
    ثروت در قایقی مجلل در حال عبور از کنار عشق بود.
    عشق گفت: می توانی من را هم با خود ببری؟
    ثروت جواب داد: در قایقم طلا و نقره زیادی هست و جایی برای تو وجود ندارد.
    عشق تصمیم گرفت از غرور، که او هم سوار بر کشتی زیبایی از کنارش در حال عبور بود در خواست کمک کند.
    -”غرور، لطفا کمکم کن”
    غرور جواب داد:”عشق، من نمی توانم کمکت کنم . تو خیس هستی و ممکن است به قایقم آسیب برسانی”
    غم نزدیک بود ، بنابراین عشق در خواست کمک کرد،” اجازه بده همراهت بیایم”
    غم جواب داد:” اه…عشق من خیلی غمگینم و نیاز دارم تنها باشم”
    شادی هم از کنار عشق گذشت و بقدری شاد بود که حتی صدای در خواست عشق را نشنید.
    ناگهان صدایی به گوش رسید،” بیا عشق، من تو را همراه خود خواهم برد” صدا، صدای پیری بود. عشق درود فرستاد و به حدی خوشحال شد که فراموش کرد مقصدشان را بپرسد. وقتی به خشکی رسیدند، پیری راه خودش را در پیش گرفت.عشق با علم به اینکه چه قدر مدیون پیریست از دانش که مسنی دیگر بود پرسید: “چه کسی نجاتم داد؟ ”
    دانش جواب داد:” زمان بود”
    عشق پرسید:” زمان؟ اما چرا نجاتم داد؟ ”

    دانش با فرزانگی خاص و عمیقی لبخند زد و جواب داد: ” زیرا تنها زمان است که توانایی درک ارزش عشق را داراست”
     

    Miss.aysoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/17
    ارسالی ها
    3,219
    امتیاز واکنش
    8,180
    امتیاز
    703
    محل سکونت
    سرزمیــن عجـایبO_o
    .

    در حال قدم زدن در خیابان بودم که با خانمی نسبتا کثیف و کهنه پوشی که شبیه زنان بی خانه بود روبرو شدم که از من 2 دلار برای تهیه ناهار درخواست کرد.


    I took out my wallet, got out ten dollars and asked, 'If I give you this money, will you buy wine with it instead of dinner?'

    من کیف پولم را در آوردم و 10 دلار برداشتم و ازش پرسیدم اگر من این پول را بهت بدم تو نوشیدنی بجای شام می خری؟!

    'No, I had to stop drinking years ago' , the homeless woman told me.

    نه,من نوشیدن نوشیدنی را سالها پیش ترک کردم,زن بی خانه به من گفت.


    'Will you use it to go shopping instead of buying food?' I asked.

    ازش پرسیدم آیا از این پول برای خرید بجای غذا استفاده می کنی؟


    'No, I don't waste time shopping,' the homeless woman said. 'I need to spend all my time trying to stay alive.'

    زن بی خانه گفت:نه, من وقتم را یرای خرید صرف نمی کنم من همه وقتم را تلاش برای زنده ماندن نیاز دارم.


    '
    Will you spend this on a beauty salon instead of food?' I asked.

    من پرسیدم :آیا تو این پول را بجای غذا برای سالن زیبایی صرف می کنی؟


    '
    Are you NUTS!' replied the homeless woman. I haven't had my hair done in 20 years!'

    تو خلی!زن بی خانه جواب داد.من موهایم را طی 20 سال شانه نکردم!


    'Well, I said, 'I'm not going to give you the money. Instead, I'm going to take you out for dinner with my husband and me tonight.'

    گفتم , خوب ,من این پول را بهت نمیدم در عوض تو رو به خانه ام برای صرف شام با من و همسرم می برم.


    The homeless Woman was shocked. 'Won't your husband be furious with you for doing that? I know I'm dirty, and I probably smell pretty disgusting.'

    زن بی خانه شوکه شد .همسرت برای این کارت تعصب و غیرت نشان نمی دهد؟من می دانم من کثیفم و احتمالا یک کمی هم بوی منزجر کننده دارم.


    I said, 'That's okay. It's important for him to see what a woman looks like after she has given up shopping, hair appointments, and wine.'

    گفتم:آن درست است . برای او مهم است دیدن زنی شبیه خودش بعد اینکه خرید و شانه کردن مو و نوشیدنی را ترک کرده است!
     

    Miss.aysoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/17
    ارسالی ها
    3,219
    امتیاز واکنش
    8,180
    امتیاز
    703
    محل سکونت
    سرزمیــن عجـایبO_o
    A blonde and a lawyer sit next to each other on a plane

    یک خانم بلوند و یک وکیل در هواپیما کنار هم نشسته بودند.

    The lawyer asks her to play a game.
    وکیل پیشنهاد یک بازی را بهش داد.

    If he asked her a question that she didn't know the answer to, she would have to pay him five dollars; And every time the blonde asked the lawyer a question that he didn't know the answer to, the lawyer had to pay the blonde 50 dollars.

    چنانچه وکیل از خانم سوالی بپرسد و او جواب را نداند، خانم باید 5 دلار به وکیل بپردازد و هر بار که خانم سوالی کند که وکیل نتواند جواب دهد، وکیل به او 50 دلار بپردازد.

    So the lawyer asked the blonde his first question, "What is the distance between the Earth and the nearest star?" Without a word the blonde pays the lawyer five dollars.

    سپس وکیل اولین سوال را پرسید:" فاصله ی زمین تا نزدیکترین ستاره چقدر است؟ " خانم بی تامل 5 دلار به وکیل پرداخت.

    The blonde then asks him, "What goes up a hill with four legs and down a hill with three?" The lawyer thinks about it, but finally gives up and pays the blonde 50 dollars

    سپس خانم از وکیل پرسید" آن چیست که با چهار پا از تپه بالا می رود و با سه پا به پایین باز می گردد؟" وکیل در این باره فکر کرد اما در انتها تسلیم شده و 50 دلار به خانم پرداخت.
    سپس از او پرسید که جواب چی بوده و خانم بی معطلی 5 دلار به او پرداخت کرد!!!!
     

    Miss.aysoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/17
    ارسالی ها
    3,219
    امتیاز واکنش
    8,180
    امتیاز
    703
    محل سکونت
    سرزمیــن عجـایبO_o
    A man checked into a hotel. There was a computer in his room so he decided to send an e-mail to his wife. However he accidentally typed a wrong e-mail address and without realizing his error he sent the e-mail.


    Meanwhile….Somewhere in Houston a widow had just returned from her husband’s funeral. The widow decided to check her e-mail expecting condolence messages from relatives and friends.After reading the first message she fainted. The widow’s son rushed into the room found his mother on the floor and saw the computer screen which read:
    To: My Loving Wife
    Subject: I’ve Reached
    Date: 2 May 2006
    I know you’re surprised to hear from me. They have computers here and we are allowed to send e-mails to loved ones. I’ve just reached and have been checked in. I see that everything has been prepared for your arrival tomorrow. Looking forward to seeing you TOMORROW!

    Your loving hubby.


    مردی اتاق هتلی را تحویل گرفت .در اتاقش کامپیوتری بود،بنابراین تصمیم گرفت ایمیلی به همسرش بفرستد.ولی بطور تصادفی ایمیل را به آدرس اشتباه فرستاد و بدون اینکه متوجه اشتباهش شود،ایمیل را فرستاد.

    با این وجود..جایی در هوستون ،بیوه ای از مراسم خاکسپاری شوهرش بازگشته بود.زن بیوه تصمیم گرفت ایمیلش را به این خاطر که پیامهای همدردی اقوام و دوستانش را بخواند،چک کند. پس از خواندن اولین پیام،از هوش رفت.پسرش به اتاق آمد و مادرش را کف اتاق دید و از صفحه کامپیوتر این را خواند:
    به: همسر دوست داشتنی ام
    موضوع: من رسیدم
    تاریخ: دوم می 2006
    میدانم از اینکه خبری از من داشته باشی خوشحال می شوی.آنها اینجا کامپیوتر داشتند و ما اجازه داریم به آنهایی که دوستشان داریم ایمیل بدهیم.من تازه رسیدم و اتاق را تحویل گرفته ام.می بینم که همه چیز آماده شده که فردا برسی.به امید دیدنت، فردا

    شوهر دوستدارت
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا