داستانک داستان های کوتاه (تو،تویی؟)

  • شروع کننده موضوع fairy tail
  • بازدیدها 1,568
  • پاسخ ها 59
  • تاریخ شروع

fairy tail

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/09/21
ارسالی ها
126
امتیاز واکنش
473
امتیاز
306
محل سکونت
سرزمین پریان
پیرمرد مهربان
پیرمردی ( گاندی، رهبر فقید هندوستان) با قطار در حال مسافرت بود... به علت بی توجهی، یک لنگه از کفش های نو او، که به تازگی خریده بود از پنجره قطار بیرون افتاد.
مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف خوردند، ولی پیرمرد بلافاصله لنگه دیگر کفشش را هم به بیرون انداخت!
همه با تعجب به او نگاه کردند... اما او با لبخندی رضایت بخش گفت:《یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف است، ولی اگر کسی یک جفت کفش نو پیدا کند مطمئنا خیلی خوشحال خواهد شد.》

خوشبختی یگانه چیزی است که می توانیم بی آنکه خود داشته باشیم، دیگران را از آن برخوردار کنیم.
کارمن سیلوا

 
  • پیشنهادات
  • fairy tail

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/21
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    473
    امتیاز
    306
    محل سکونت
    سرزمین پریان
    اجازه ندهید که هیچ کس رویاهایتان را بدزدد!
    《جک کانفیلد》در کتاب معروف و پرفروش خود با نام 《سوپ جوجه》، داستان جالب و آموزنده ای را نقل می کند که بسیار زیبا و تامل برانگیز است؛ او میگوید: دوستی به نام《مونتی رابرتز》دارم که صاحب یک مزرعه بزرگ پرورش اسب در《سان سیدر》است. بار آخری که آنجا بودم، او داستان زندگی مرد جوانی برایم تعریف کرد که تا مدت ها ذهن مرا به خود مشغول کرد!
    داستانش به مرد جوانی برمی گشت که پسر یک مربی اسب بود... یک روز در مدرسه از پسر خواستند در مورد اینکه در آینده دوست دارد چکاره شود، انشایی بنویسد. آن شب او اهداف زندگیش را و اینکه می خواهد صاحب یک مزرعه پرورش اسب شود، در هفت صفحه شرح داد. او رویاهایش را با جزئیات بسیار دقیقی توضیح داد و حتی نقشه ای از یک مزرعه ۵۰ هکتاری را کشید و جای تمام ساختمان ها، اسطبل ها و زمین های تمرین و پرورش اسب را روی آن مشخص کرد. سپس نقشه دقیقی از یک خانه ویلایی هزارمتری کشید که در همان مزرعه واقع می شد.
    او با جان و دل روی این پروژه کار کرد و روز بعد آن را به معلمش تحویل داد. دو روز بعد، وقتی برگه هایش را تحویل گرفت، روی صفحه ی اولش نوشته شده بود:《خیلی بد!》.
    پسر رویایی داستان ما، پس از کلاس به سراغ معلم خود رفت و از او پرسید که برای چه روی برگه اش نوشته《خیلی بد!》؟ معلم پاسخ داد: چون رویایی دست نیافتنی است! تو پولی نداری؛ از خانواده ای سرگردان و بی خانمان هستی و هیچ پشت و پناهی هم نداری... تملّک مزرعه پرورش اسب پول زیادی می خواهد؛ باید پول زیادی بابت خرید زمین و خرید اسب های اصیل که بتوانی از زاد و ولد آنها اسب پرورش بدهی پرداخت کنی. ضمنا، برای بنای ساختمان ها و اسطبل ها هم مبلغ هنگفتی باید پول هزینه کنی؛ همانطور که می بینی، تو هرگز نخواهی توانست چنین کاری بکنی و بعد اضافه کرد: فرصت دیگری به تو می دهم. اگر در مورد هدف دست یافتنی تری بنویسی، نمره ات را تغییر می دهم.
    پسر به خانه برگشت و در مورد صحبت های معلمش فکر کرد. در نهایت به سراغ پدرش رفت و از او پرسید، بهتر است چکار کند. پدرش گفت: تو باید خودت در این مورد تصمیم بگیری، هر چند که فکر می کنم این تصمیم گیری برای آینده ات بسیار مهم است.
    سرانجام پس از یک هفته فکر کردن، پسر همان اوراق را به معلم باز گرداند و هیچ تغییری در آنها ایجاد نکرد، فقط روی یک برگه نوشت:
    《شما می توانید نمره بدی برایم منظور کنید ولی من ترجیح می دهم رویاهای را حفظ کنم!》و بعد آن برگه را به همراه بقیه ورقه ها به معلمش داد.
    سپس《مونتی》رو به من کرد و گفت: این داستان را برایت تعریف کردم، چون تو هم اکنون در خانه ۱۰۰۰ متری من، وسط یک مزرعه ۵۰ هکتاری پرورش اسب قرار داری. من هنوز اوراق مدرسه را حفظ کرده ام و می توانی قاب شده ی آن را روی شومینه ببینی... سپس ادامه داد، بهترین قسمت داستان چند سال پیش اتفاق افتاد که همان معلم، ۳۰ دانش آموز را برای اردوی یک هفته ای به مزرعه ام آورد.
    وقتی داشتند می رفتند، رو به من کرد و گفت: راستش مونتی، الان می فهمم زمانی که معلمتان بودم، بعضی وقت ها رویاهای شاگردانم را می دزدیدم. طی آن سال‌ها رویاهای بسیاری از بچه ها را دزدیدم، ولی خوشبختانه تو آنقدر سرسخت بودی که تسلیم نشدی.

    نتیجه:
    اجازه ندهید که کسی رویاهایتان را بدزدد! فرکانس قلبتان را دنبال کنید...

    تو همانی هستی که باور داری.

    میگل روئیز
     

    fairy tail

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/21
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    473
    امتیاز
    306
    محل سکونت
    سرزمین پریان
    رمز ماندگاری
    چندی پیش، مصاحبه ای از《بهرام رادان》بازیگر جوان و خوش تکنیک سینمای ایران خواندم که با زبانی بسیار ساده《رمز ماندگاری》را تشریح می کرد. با هم به گفته هایش توجه می کنیم:
    رادان می گفت:
    《رابرت پریش》در سینمای هالیوود، یکی از آن بچه هایی بود که به دنبال چارلی چاپلین می دوید و ماهی هفت دلار حقوق می گرفت. او کتابی دارد که در آن نوشته، مدت ها کار کرد، در استودیوهای مختلف رفت و آمد داشت، دستیار مونترو شد و رسید به مونتاژ کار. او از《جان فورد》که استاد مسلم سینماست، خیلی چیزها یاد گرفت. می دانید که ایشان رکورددار《اسکار》در سینمای جهان است؛ او چهار بار اسکار بهترین کارگردانی را از آن خود کرده است.
    رابرت پریش می گوید: سال ها گذشت و من هم اسکار گرفتم... رفتم دیدن جان فورد. دیدم او روی یک صندلی چرمی نشسته، رو به من کرد و گفت: رابرت، شنیدم اسکار گرفتی. گفتم: بله قربان. او گفت: من چهار تا گرفتم! مجسمه اسکارت را می بری دو تا کوچه پایین تر، ۲۵ سِنت می فروشی و دو تا لیوان قهوه می گیری...
    رادان ادامه داد: می خواهم بگویم رمز ماندگاری، سیمرغ و عنوان نیست؛
    رمز ماندگاری، وارد شدن در دل های مردم است.
     

    fairy tail

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/21
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    473
    امتیاز
    306
    محل سکونت
    سرزمین پریان
    سُکاندار زندگی
    شبی یک کشتی بخار، در حالی که دریا را می پیمود، گرفتار توفان شد. کشتی چنان تکان می خورد که همه مسافران بیدار شده بودند. آنان وحشت زده از توفان، تعادل خود را از دست داده و فریاد می کشیدند و عده ای هم دعا می کردند.
    دختر هشت ساله ناخدا هم آنجا بود. سروصدای بقیه، او را هم از خواب بیدار کرد. از مادرش پرسید:《مادر چه شده؟!》مادر گفت که توفانی عظیم و غیر منتظره پیش آمده است.
    کودک ترسید و پرسید:《آیا پدر پشت سکان است؟》مادرش پاسخ داد:《بله، او پشت سکان است.》
    دخترک با شنیدن این پاسخ، دوباره به رختخوابش بازگشت ودر عرض چند دقیقه به خواب رفت. باد همچنان هنر نمایی می کرد و امواج خروشان پیش می آمدند. کشتی هنوز تکان می خورد، اما دخترک دیگر نمی ترسید، چرا که به سُکاندار ایمان داشت.

    《خداوندا، تو تنها سُکاندار زندگی ما هستی...》

    همواره به خاطر بیاور که در اوجی معین، دیگر ابری وجود ندارد! اگر آسمان زندگی ات ابریست به این دلیل است که روحت آنقدر که باید، بالا نرفته است.
    مارک فیشر
     

    fairy tail

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/21
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    473
    امتیاز
    306
    محل سکونت
    سرزمین پریان
    جذابیت
    دختر دانش آموزی، صورت زشتی داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش؛ موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره. روز اولی که به مدرسه جدیدش آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند! نقطه مقابل او، دختر زیبا رو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت. او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید:《می دونی تو زشت ترین دختر این کلاسی؟》
    یک دفعه کلاس از خنده ترکید...بعضی ها هم اغراق آمیز می خندیدند؛ اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند:

    _《اما برعکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی.》
    او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته، همه می خواستند با او هم گروه باشند!
    او برای هرکس نام متناسبی انتخاب کرده بود. به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و... به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود. آری، ویژگی برجسته او در تعریف و تمجیدهایش از دیگران بود که واقعا به حرف هایش ایمان داشت و دقیقا به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد. مثلا به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا! و حق هم داشت. آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که اون توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود؟!
    سال ها بعد، او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود، به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش، احساس کردم به شدت به او علاقه مندم...
    خوب به خاطر دارم که چند سال پیش، وقتی به خواستگاری اش رفتم، دلیل علاقه ام را جذابیت سحرآمیزش بیان کردم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت:《
    برای دیدن جذابیت یک چیز، باید از درون جذاب بود!》

    در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم. دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند.
    روزی مادرم از همسرم پرسید که راز زیبایی دخترمان در چیست؟
    همسرم جواب داد:《من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم.》

    نتیجه:
    شادی را هدیه کن، حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند.
    عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند.
    دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردند.
    و بخند که خدا همیشه آن بالا با توست.
     

    fairy tail

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/21
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    473
    امتیاز
    306
    محل سکونت
    سرزمین پریان
    بگذار و بگذر
    دو راهب در سفری زیارتی به رودخانه ای رسیدند و در آنجا دختری زیبارو را با لباسی فاخر دیدند که نمی دانست چگونه از رودخانه عبور کند. یکی از آن دو راهب، بی آنکه کلامی بر زبان آورد، او را به پشت گرفت و از عرض رودخانه گذراند و در آن سوی رودخانه او را بر زمین گذاشت. پس از آن، هر دو راهب راهشان را ادامه دادند.
    ساعتی بعد، راهب دیگر لب به شِکوه گشود:《دست زدن به آن زن، خلاف احکام است. چرا خلاف قوانین راهبان رفتار کردی؟!》
    راهبی که آن عمل را انجام داده بود، سکوت کرد و به راهش ادامه داد... اما راهب دیگر همچنان شِکوه می کرد. همین امر سبب شد که او سکوت خود را بشکند و این چنین بگوید:

    《من او را یک ساعت پیش در کنار رودخانه به زمین گذاشتم، ولی تو هنوز او را به دوش داری!》

    برهنگی تنها به یک تکه پارچه بستگی ندارد؛ برهنگی یعنی بی توجهی به انسانیت، شرافت انسانی و شخصیت انسان ها
    مادر ترزا
     

    fairy tail

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/21
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    473
    امتیاز
    306
    محل سکونت
    سرزمین پریان
    انتخاب با توست
    دوستی داشتم که همیشه شاد و خندان بود و هرگز او را غمگین و ناراحت ندیده بودم. حتی هنگامی که او پیر شده بود و در حالت احتضار (لحظه مرگ) قرار گرفته بود، باز در حال خندیدن بود! یادم می آید از او پرسیدم:
    《دوست مهربان و دوست داشتنی من! شما همیشه باعث شگفتی و حیرت ما هستید. حتی حالا که در بستر مرگ هستید، به چه دلیلی باز می خندید؟!》
    و او در پاسخ چنین گفت:
    《خیلی ساده است. روزگاری من هم مثل شما بودم، تا اینکه در نوجوانی برای انجام کاری با مردی بسیار شاد و خوش رو ملاقات کردم. در اولین برخوردی که با او داشتم، او را زیر درختی نشسته دیدم که بدون هیچ دلیلی شاد بود و می خندید! هیچ کس در اطراف او نبود و هیچ اتفاق خنده داری هم نیفتاده بود، ولی او همچنان از ته دل می خندید!
    من از او علت این خنده بی دلیلش را پرسیدم و او در جواب به من گفت: من هم زمانی طولانی، مثل تو غمگین بودم. ناگهان روزی متوجه این موضوع شدم که این ناراحتی و غم، انتخاب خود من است!》
    سپس ادامه داد:

    《از آن روز به بعد، هر روز قبل از برخاستن از خواب، از خودم این سوال را می کنم:
    هی مرد! یک روز دیگر شروع شده. امروز دوست داری شادی را انتخاب کنی یا غم را؟ خیلی جالب است! چون هر روز تصمیم می گیرم شادی و سرور را انتخاب کنم.》

    من وقتی می بینم کسی لبخند می زند،
    بی درنگ متوجه می شوم که او در هوشیاری زندگی می کند.
    تیک نات هان
     

    fairy tail

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/21
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    473
    امتیاز
    306
    محل سکونت
    سرزمین پریان
    فقط تمرکز کن!
    《آنتونی رابینز》در مورد اهمیت تمرکز، خاطره زیبایی را بیان می کند که با هم می خوانیم:
    من یک بار در کلاس مربوط به مسابقات اتومبیل رانی شرکت کردم.
    اولین اصل اساسی که در آنجا به من یاد دادند، این بود:

    《حواستون را به جایی که می خواهید بروید، جمع کنید؛ نه به اموری که باعث وحشت شما می شود!》
    اگر توجه خود را به دیواره های کنار جاده منحرف کنید، حتما به آن اصابت خواهید کرد. رانندگان به خوبی می دانند که به هر طرف نگاه کنند، اتومبیل شان به همان سمت منحرف می شود. در واقع توجه شما به هر طرف باشد، به همان سو می روید. اگر بر ترس خود غلبه کنید و به خود ایمان داشته باشید و همه حواستان را به سمت هدف متمرکز کنید، به طور خودکار، حرکت شما به سمت هدف عمل می کند و اگر احتمال بدهید که از مسیر خارج می شوید، شک نکنید که خارج خواهید شد!
    وقتی که مربی برای اولین بار این مطالب را برایم شرح داد، سری تکان دادم و گفتم:《البته! من همه این چیزها را می دانم.》
    به خوبی به یاد دارم که در اولین تجربه تمریناتم در جاده مخصوص مسابقات، آنها دکمه استارت را بدون اینکه به من بگویند، فشار دادند و ماشین بدون کنترل به راه افتاد. فکر می کنید نگاه من بلافاصله متوجه کجا شد؟ حدس شما درست است: دیواره های کنار جاده.
    در ثانیه های آخر، واقعا ترسیده بودم. فقط جیغ می کشیدم، چون می دیدم که تا چند لحظه دیگر به دیواره اصابت می کنم. مربی سر مرا گرفت و به طرف جاده چرخاند! یعنی همان سمتی که می بایست بروم. در حالی که خودرو به سمت جلو می لغزید، می دانستم که بالاخره به دیواره می خورم ولی چون سرم را به طرف جاده چرخانده بود، به طرفی که می خواستم بروم نگاه کردم. همین که جاده را نگاه کردم، فرمان بی اختیار به همان سمت چرخید. نمی دانید چه نفس راحتی کشیدم!

    هیچ چیز مثل متمرکز کردن تمام انرژی بر یک رشته اهداف مشخص و محدود، به زندگی آدمی قدرت نمی بخشد.
    نیدو کیوبین
     

    fairy tail

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/21
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    473
    امتیاز
    306
    محل سکونت
    سرزمین پریان
    سردار
    فرمانروایی می کوشید تا مرزهای جنوبی کشورش را گسترش دهد، اما با مقاومت های یک سردار محلی، مواجه شد و مزاحمت های این سردار به حدی رسید که خشم فرمانروا را برانگیخت؛ بنابراین تعداد زیادی سرباز را مامور دستگیری سردار کرد.
    عاقبت سردار و خانواده اش به اسارت نیروهای فرمانروا درآمدند و برای محاکمه و مجازات به پایتخت فرستاده شدند.
    فرمانروا با دیدن قیافه سردار جنگاور، تحت تاثیر قرار گرفت و از او پرسید: ای سردار، اگر من از گناهت بگذرم و آزادت کنم، چه می کنی؟
    سردار پاسخ داد: ای فرمانروا، اگر از من بگذری، به وطنم باز خواهم گشت و تا آخر عمر، فرمانبردار تو خواهم بود.
    فرمانروا پرسید: و اگر از جان همسرت در گذرم، آنگاه چه خواهی کرد؟
    سردار گفت: آن وقت جانم را فدایت خواهم کرد.
    فرمانروا از پاسخی که شنید آنچنان تکان خورد که نه تنها سردار و همسرش را بخشید، بلکه او را به عنوان استاندار سرزمین جنوبی انتخاب کرد.
    سردار هنگام بازگشت، از همسرش پرسید: آیا دیدی سرسرای کاخ فرمانروا چقدر زیبا بود؟ دقت کردی صندلی فرمانروا از طلای ناب ساخته شده بود؟
    همسر سردار گفت: راستش را بخواهی، من به هیچ چیز توجه نکردم!
    سردار با تعجب پرسید: پس حواست کجا بود؟
    همسرش در حالی که به چشمان همسرش نگاه می کرد به او گفت: تمام حواسم به تو بود؛ به چهره مردی نگاه می کردم که گفت حاضر است به خاطر من جانش را فدا کند!

    اگر کسی چیزی را که حاضر است به خاطرش بمیرد، پیدا نکند، برای زندگی کردن مناسب نیست!
    مارتین لوتر کینگ
     

    fairy tail

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/21
    ارسالی ها
    126
    امتیاز واکنش
    473
    امتیاز
    306
    محل سکونت
    سرزمین پریان
    خدایا، چرا من؟
    《آرتور اش》
    قهرمان افسانه ای تنیس، هنگامی که تحت عمل جراحی قرار گرفت، به اشتباه با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد.
    طرفداران آرتور از سرتاسر جهان، نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند. یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود:

    《چرا خداوند تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده است؟》
    آرتور اش، در پاسخ به این نامه نوشت:
    در سرتاسر دنیا، بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند. حدود پنج میلیون نفر از آنها، بازی را به خوبی فرا می گیرند. از آن میان، قریب به پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت کنند. پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند. پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی《ویمبلدون》را می گیرند. چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند و دو نفر به مسابقات نهایی. وقتی من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم، هرگز نپرسیدم که《خدایا، چرا من؟》و امروز هم وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم از خدا بپرسم:《خدایا، چرا من؟》

    در سکوت گوش فرا بده، چون اگر دلت پُر از چیزهای دیگر باشد
    نمی توانی صدای خدا را بشنوی.
    مادر ترزا
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    354
    بالا