داستانک داستان های شیوانا

  • شروع کننده موضوع ♥MASTANE♥
  • بازدیدها 683
  • پاسخ ها 19
  • تاریخ شروع

♥MASTANE♥

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
4,316
امتیاز واکنش
3,789
امتیاز
546
محل سکونت
شیراز
بیماری بهانه ای برای تنبلی!


در دهکده شیوانا مردی توانگری سکته مغزی کرد و در بستر افتاد. نیمی از بدن این مرد به خاطرسکته فلج شد و نمی توانست آن قسمت ها را حرکت دهد. به زن و فرزندانش با تحمل فراوان سختی او را تیمار می کردند و با زحمت بسیار نظافت و تغذیه او را انجام می دادند. چند هفته بعد همسایه این مرد که مرد فقیری بود سکته مغزی کرد و او هم همان قسمت بدنش فلج شد و از کار افتاد. اما چون کسی نداشت که او را تیمار کند و وضع درآمدی اش هم چندان مناسب نبود ، بلافاصله با هر زحمتی که بود خودش را کشان کشان این سمت و آن سمت می کشاند و یک ماه بعد توانست به طور ناقص روی پاهای خودش بایستد و کارهای شخصی اش را خودش انجام دهد. چند ماهی که گذشت مرد فقیر تقریبا سالم شده بود و کج دار و مریز می توانست گلیم خود را از آب بیرون بکشد ، اما مرد توانگر همچنان درمانده و فلج و بی دست و پا در بستر دراز کشیده بود و برای نظافت و تغذیه چشم به دست فرزندانش داشت.

روزی مرد توانگر شیوانا را به خانه خود دعوت کرد و از او پرسید: " همسایه ام بعد از من سکته کرد. بیماری اش هم عین من بود. وضعش هم از من بدتر بود. اما الآن سالم و سرحال سرپا ایستاده و زندگی عادی خود را می کند. اما من در بستر افتاده ام و هنوز نمی توانم از جایم بلند شوم و از پس کارهای خودم برآیم. حکمت این کار در چیست؟"

شیوانا دستی به شانه مرد توانگر زد و گفت:" هر دو بیمار بودید. اما او بیمار زرنگ و پرتلاش بود و تو بیمار تنبل و تن پروری هستی. او با زجر و عذاب فراوان به خاطر ترس از گرسنگی خودش را به این سمت و آن سمت کشاند و نگذاشت بیماری در مغز و جسمش جا بیافتد و دوباره عضلات و استخوان ها و اعصاب از کار افتاده را به کار انداخت. اما تو چون تنبل هستی و ناراحتی بر خود روا نمی داری ، دیگران را به زحمت انداخته ای و به بهانه بیماری از حداقل تلاش پرهیز می کنی. روشی که در پیش گرفته ای دیر یا زود باعث از کار افتادگی بیشتر تو می شود و روشی که مرد همسایه در پیش گرفته سالها او را زنده و سرحال نگه می دارد. حتی بیمار هم حق تن پروری و تنبلی ندارد."
 
  • پیشنهادات
  • ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    راه نجات همیشه هست....فقط....

    مردی ورشکسته و مستاصل نزد شیوانا آمد و از او خواست تا برایش دعا کند که خالق هستی راه نجاتی را مقابل او قرار دهد تا بتواند از این همه مشکلات حل ناشدنی زندگی اش خلاص شود.

    مرد به شیوانا گفت:" احساس می کنم هم درها به رویم بسته شده و هیچ راهی مقابلم نمی بینم که در آن قدم بزنم و مطمئن باشم که به مقصد می رسم. به من بگوئید که چرا خالق کاینات راه های نجات را از مقابل من برداشته است؟"

    شیوانا پاسخ داد:" همیشه راهی برای نجات وجود دارد، مشکلی که تو داری این است که راه درست برایت روشن نیست. بنابراین به جای درخواست راه از خالق هستی بخواه راه درست را مقابل چشم دلت روشن گرداند. راه وقتی روشن شود تو می توانی در آن با آرامش و اطمینان قدم زنی."

    آنگاه شیوانا لبخندی زد و گفت:" فرض کنیم من دعا کردم و از خالق هستی خواستم تا راه های بیشتری مقابل تو قرار دهد. وقتی چشم دل تو سیاه شده باشد و این راه های جدیدهم برایت تاریک باشند ،دیگر این دعای من به چه دردت می خورد. چون که نمی توانی این جاده های نجات را ببینی و در نتیجه باز هم اوضاع ات فرقی نخواهد کرد و قادر به حرکت نخواهی بود. بنابراین از این به بعد به جای آنکه از خالق هستی درخواست راه های نجات جدیدتری کنی از او بخواه تا راه های مقابل تو را روشن تر سازد. راه که روشن شد دیگر همه چیز حل می شود. "
     

    ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    فداکاری ممنوع!


    به خاطر سیل پل رودخانه اصلی در روستایی نزدیک دهکده شیوانا خراب شده بود و مردم روستا به دلیل نداشتن ارتباط با بقیه مناطق در معرض گرسنگی و قحطی قرار گرفته بودند. تنها راه دسترسی به روستای نیز عبور از کوهستان های صعب العبور آنسوی روستا بود. شیوانا اهالی دهکده را جمع کرد و به آنها گفت که هر کسی بتواند به روشی خودش را به روستای سیل زده برساند و برای آنها غذا ببرد و یا افراد بیمار و ضعیف آن روستا را با خودش به دهکده بیاورد به او جایزه ای پرداخت خواهد شد. شیوانا مبلغ جایزه را به ازای هر نفر نجات یافته دقیقا تعیین کرد و شکل پرداخت آن را هم مشخص نمود.

    عده زیادی از داوطلبین به خاطر دریافت پول ، شال و کلاه کردند و از طریق کوهستان عازم روستای سیل زده شدند. یکی از شاگردان شیوانا که هیکلی تنومند داشت و فردی شجاع و نیرومند بود هم بدون اینکه به دیگران بگوید خودش را به رودخانه زد و شنا کنان زودتر از بقیه به روستای سیل زده رسید و چند نفر از کودکان و زنان و افراد ضعیف را از طریق کوهستان زودتر از بقیه به دهکده رساند. سپس مغرورانه و با ژست یک فرد فداکار خطاب به جمع گفت. من این افراد را بدون نیازبه پول نجات دادم و از این بابت پولی نمی خواهم.

    خبر به گوش شیوانا رسید. بسیار از این موضوع ناراحت شد و فورا به کدخدا گفت که مبلغ پول را دقیقا حساب کرده و تحویل شاگرد تنومند فداکار دهند و به او بگویند که شیوانا پیغام داده یا این پول را می گیری یا برای همیشه از مدرسه من بیرون می روی!

    شاگرد تنومند با ناراحتی پول را پذیرفت و خود را به شیوانا رساند و او را دید که در حال کمک به نجات یافتگان است. شاگرد تنومند با اعتراض گفت:" من این کار را مجانی انجام دادم و شما مرا به زور اخراج از مدرسه وادار به قبول آن کردید. حکمت این کار در چیست؟"

    شیوانا گفت: " خیلی ها الآن به خاطر همین پول از راه سخت کوهستان عازم آن روستا هستند. خیلی از آنها اصلا تعلیمات مدرسه را قبول ندارند اما هوش وذکاوت و توانایی عبور از کوهستان و نجات سیل زدگان را دارند. تو با این به قول خودت فداکاری ، کاری می کنی که ما نتوانیم از این اشخاص استفاده کنیم و چند روز بعد دیگر هیچکسی برای نجات سیل زده ها جان خودش را به خطر نمی اندازد. تو اگر به راستی اهل مدرسه شیوانا هستی این پول را قبول کن و بعد از اینکه آن را قبول کردی ، همه پول را بدون اینکه به کسی بگویی برای درمان و سیر کردن شکم سیل زده ها و ساخت سرپناه برای آنها خرج کن. اینطوری هم مانع کمک دیگران نمی شوی و هم به بقیه نیازمندان کمک می کنی!"
     

    ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    جذابیت زیبایی نیست

    روزي شيوانا همراه عده اي از شاگردان كنار پلي ايستاده بودند و به رودخانه نگاه مي كردند. ناگهان از راه دور كالسكه اي ظاهر شد كه در آن زوجي نشسته بودند. مرد بسيار خوش هيكل و زيبا بود و برعكس زن زشت و بد ريخت ديده مي شد. اما با وجود اين مرد با نگاهي بسيار عاشقانه به زن نگاه مي كرد و تقريبا او را مي پرستيد. يكي از شاگردان طاقت نياورد و از شيوانا پرسيد:" مگر اين دختر مهره مار همراه دارد كه اين پسر زيبا رو را اين چنين اسير خود نموده است؟!"شيوانا تبسمي كرد و گفت:" اين دختر جذاب است. جذابيت با زيبايي تفاوت دارد. جذاب بودن يعني قدرت جاذبه داشتن و چه بسيارند زيباروياني كه قدرت دافعه شان بسيار بيشتر از نيروي جاذبه آنهاست. شما گمان مي كنيد براي خواستني بودن بايد زيبا بود. حال آنكه اگر چنين بود ميليونها زن و مرد در اين دنياي بزرگ بدون يار مي ماندند. در حالي كه چنين نيست و آنچه باعث نزديك شدن دو نفر به يكديگر مي شود ميزان جذابيت آندوست نه زيبايي. مطمئن باشيد اگر اين زن به ظاهر زشت صورت در بين هزاران دختر پري چهره قرار مي گرفت باز هم به خاطر هنر جاذبه و خصيصه هاي خواستني كه داشت باز هم مرد خوش چهره او را برمي گزيد. جذابيت با زيبايي يكي نيست. اين را هرگز از ياد مبريد!"
     

    ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    مواظب خودت باش!

    روزي مردي نزد شيوانا عارف بزرگ آمد و نزد او گله كرد كه هيچ كس او را دوست ندارد و به شدت تنهاست و از اين تنهايي رنج مي برد. شيوانا تبسمي كرد و از او پرسيد: آيا در طول اين يك هفته كسي به تو گفته است مواظب خودت باش!

    مرد با تعجب گفت:" آري ! هر وقت نزد مادر پير و بيمارم مي روم موقعي كه تركش مي كنم مي گويد مواظب خودت باش. هر روز صبح دختر باغبان نيز مي گويد مواظب خودتان باشيد. بعضي از دوستانم نيز گهگاه از من مي خواهند كه مواظب سلامتي خودم باشم. خوب اين چه معنايي مي دهد.
    شيوانا با تبسم گفت:" تو تنها نيستي! مادري داري كه براي مواظبت از تو كاري از دستش بر نمي آيد و از تو مي خواهد خودت مواظب خودت باشي! دوستاني داري كه مي بينند تو به خاطر خودخوري و افسردگي در حال سوختن هستي و از تو مي خواهند خودت براي خودت كاري بكني! و از همه مهم تر زني وجود دارد كه علاقه مند است تو را سالم و سلامت ببيند. شايد براي آينده مشترك تو و خودش طرحي دارد. با اين همه دوست و همراه تو تنها نيستي!
     

    ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    کودکان شوخی شوخی سنگ می زنند؛ قورباغه ها جدی جدی می میرند !

    یکی از ثروتمندان دهکده مجاور شیوانا و شاگردانش را برای صرف ناهار به باغ بزرگ خود دعوت کرده بود. این مرد ثروتمند دارای زن و فرزندان و نوه های زیادی بود. میزی بزرگ وسط باغ برپا شده بود و روی آن انواع غذاها و میوه ها قرار داشت. بچه ها و نوه های مرد ثروتمند در کنار نهر کوچکی که در کناره باغ قرار داشت به قورباغه ها سنگ می زدند و از زخمی کردن آنها لـ*ـذت می بردند و مرد ثروتمند هم برای شاد کردن محیط به طور دائم با خدمتکاران و زن و فرزند خود شوخی می کرد. مثلا به خدمتکار می گفت که فردا او را به سختی ادب خواهد کرد و حقوق این ماهش را قطع خواهد کرد و یا رفتار زن خود را مسخره می کرد و از حرکات خنده دار گذشته زن یاد می کرد و با صدای بلند می خندید. همچنین بچه ها را دست می انداخت و آنها را به خاطر سکه و شیرینی به جان هم می انداخت و خلاصه با روش های به ظاهر شوخ و خنده دار خود سعی می کرد مجلس گرمی کند.

    شیوانا با حالت آزرده ای از مرد ثروتمند خواست که به بچه ها بگوید به قورباغه ها سنگ نزنند و خودش هم مراعات کلامش را بکند و با شخصیت و حرمت انسان های حاضر و غایب در مجلس شوخی نکند. مرد ثروتمند که از این رفتار شیوانا دلخور شده بود با ناراحتی گفت:" به نظر می رسد استاد با شوخی و خنده میانه خوبی ندارند و غم و غصه را بیشتر ترجیح می دهند؟"

    شیوانا لبخند تلخی کرد و گفت: " اتفاقا برعکس من طرفدار شادی و نشاط واقعی ام. آن کودکان شوخی شوخی دارند سنگ می زنند، اما آن قورباغه ها بی دلیل جدی جدی دارند زخمی می شوند و می میرند. آن خدمتکار از همین الان تا فردا به خاطر تهدیدی که تو به شوخی بر زبان راندی به طور جدی غمگین و افسرده شده است. این زن و همسر تو هم به خاطر اینکه تو غضبناک نشوی ، شوخی های آزاردهنده تو را تحمل می کند و با لبخند تلخ وشرمگینش غم درونی خود را برملا می سازد. بچه ها هم از زخم زبان های تو هراسان اند و دائم سعی می کنند از تو فاصله بگیرند.
    تو شوخی شوخی چیزی می پرانی و بقیه به طور جدی جدی آزار می بینند. تو به من بگو کجای این گونه شوخی کردن مایه شادی و نشاط است تا من هم با تو بخندم!"
    شیوانا این را گفت و بلافاصله مجلس را ترک کرد و به دهکده خود بازگشت.
     

    ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    خودش تضمین موفقیت خودش است!


    مردی دو پسر داشت. یکی درسخوان اما تنبل و تن پرور و دیگری اهل فن و مهارت که همه کارهای شخصی خودش و تعمیرات منزل را خودش انجام می داد و دائم به شکلی خودش را سرگرم می کرد.

    روزی آن مرد شیوانا را دید و راجع به پسرانش سرصحبت را بازکرد وگفت :" من به آینده پسراولم که درس می خواند و یک لحظه از مطالعه دست برنمی دارد بسیار امیدوارم. هر چند او به بهانه درس خواندن و وقت کم داشتن تنبل است و بیشتر کارهایش را من و مادر و خواهرانش انجام می دهیم اما چون می دانم که این زحمت ها بالاخره روزی جواب می دهد لذا به دیده منت همه تنبلی هایش را قبول می کنیم.

    اما از آینده پسر کوچکم خیلی می ترسم. او در درس هایش فردی است معمولی و بیشتر در پی کسب مهارت و کارهای عملی است و عاشق تعمیر وسایل منزل و رفع خرابی هایی است که در اطراف خود می بیند. البته ناگفته نماند که او اصلا اجازه نمی دهد کسی کارهای شخصی اش را انجام دهد و تمام کارهایش را از شستن لباس گرفته تا تمیزکردن اتاق و موارد دیگر را خودش با حوصله و ظرافت انجام می دهد. اما همانطوری که گفتم او در درس یک فرد خیلی معمولی است و گمان نکنم در دستگاه امپراتور به عنوان یک فرد تحصیل کرده بتواند برای خودش شغلی دست و پا کند!"

    شیوانا لبخندی زد و گفت:" برعکس تو به نظر من پسردوم ات موفق تر است! البته شاید درس خواندن باعث شود پسر اول تو شغلی آبرومند برای خود در درستگاه امپراتور پیدا کند اما در نهایت همه آینده او همین شغل است که اگر روزی به دلیلی از او گرفته شود به روز سیاه می نشیند. اما پسر دوم تو خودش تضمین موفقیت خودش است و به هنگام سختی می تواند راهی برای ترمیم اوضاع خودش و رفع مشکلش پیدا کند. من جای تو بودم بیشتر نگران اولی بودم!"

     

    ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    آرامش هوش افزا!
    شاگردان مدرسه شیوانا نسبت به هم رده ایهای خود بسیار باهوش تر و خلاق تر به نظر می رسیدند. مردم دهکده شیوانا هر وقت یکی از شاگردان مدرسه شیوانا را می دیدند بلافاصله مشکل جاری خود را با او مطرح می ساختند و از او می خواستند تا نظر ابتکاری خودش را درباره مشکل آنها ابراز دارد. هیچکس دلیل زرنگی و تیزهوشی شاگردان مدرسه شیوانا را نمی دانست، ولی در عین حال همه قبول داشتند که ظرفیت فکری و هوشمندی شاگردان شیوانا بیشتر از مردم عادی است.
    روزی مدیر مدرسه یکی از دهکده های دوردست نزد شیوانا آمد و از او خواست تا در مورد شگردهای هوشمندسازی شاگردان مدرسه اش به او درس بیاموزد. شیوانا با تعجب گفت: "ما در این مدرسه به شاگردان هیچ درس زرنگی و تیزهوشی نمی دهیم. آنها همان شاگردان معمولی هستند که برای یاد گرفتن مهارتی به این مدرسه می آیند. بسیاری از آنها از خانواده های فقیر و تنگدست اند و غذایشان هم خیلی عادی و معمولی است."
    معلم مدرسه با تعجب پرسید: "ما در مدرسه خود بهترین غذاها را به دانش آموزان می دهیم و آنها را با انواع روشهای استدلال و منطق آشنا می کنیم. بهترین و ورزیده ترین معلم های هر شاخه درسی را استخدام کرده ایم تا بتوانیم دانش آموزانی تیز و هشیار را تربیت کنیم. اما کاملا مشخص است که این تلاش ها در مقابل نتیجه ای که مدرسه شما به دست می دهد اصلا قابل قیاس نیست و شاگردان این مدرسه از هوش و استعدادی مثال زدنی بهره مندند. دلیل این همه زیرکی و باهوشی چیست؟"
    شیوانا لبخندی زد و گفت: "آرامش! این شاگردان در مدرسه درس آرام شدن می آموزند و یاد می گیرند که به خیر بودن هر اتفاقی در زندگی ایمان بیاورند. و به همین خاطر هیچ اضطرابی در دل آنها راه ندارد. آنها آرامند و به همین دلیل مانع و نقابی روی استعداد ذاتی و فطری آنها کشیده نشده است. از چیزی نمی ترسند. دلهره ندارند و هیچ عجله ای برای رسیدن به جایی ندارند. این آرامش باعث می شود به راحتی از توان هوشی و ذهنی خود بهره ببرند و مقاومتی در ذهن آنها برای حل مسائل مختلف زندگی وجود ندارد. بنابراین شما هم اگر می خواهید بچه های مدرسه تان باهوش تر و زیرک تر و حاضرجواب تر و سرزنده تر شوند. کافی است به آنها روش غلبه بر اضطراب و کشف آرامش عمیق در عمق وجودشان را یاد دهید. بقیه آنچه انتظار دارید به دنبال این آرامش در رفتار و حرکات و سکنات دانش آموزان شما هم ظاهر خواهد شد. هر انسانی که بتواند به آرامش برسد می تواند از حداکثر ظرفیت ذهنی و هوشی خود استفاده کند و این در مورد شاگردان همه مدرسه ها و همه آدم ها چه پیر و چه جوان صدق می کند."


     

    ♡Ghazal♡

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    1,811
    امتیاز واکنش
    7,587
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    Aરτ Ȼίτϓ
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!



    شیوانا همراه کاروانی از راهی می گذشت. در این سفر با مردی تاجر هم سفر بود که به قصد تجارت با تنها پسرش سفر می کرد.

    مرد تاجر بسیار دقیق و پرکار بود و به هر آبادی که می رسیدند بخشی از اجناس خود را به تناسب وضعیت مالی اهالی به آنها عرضه می کرد و از آنها جنس هایی که مناسب می دانست می خرید و به راه خود ادامه می داد. اما برعکس مرد تاجر، پسر او بسیار خوش گذران و تنبل بود و در هر استراحت گاهی به دنبال خوشـی‌ و عشرت خود می رفت و موقع حرکت بخش زیادی از وقت مرد تاجر به یافتن پسرش و سروسامان دادن به شکل و ظاهر او تلف می شد.

    یک شب شیوانا و مرد تاجر و پسرش با جمعی دیگر گرد آتش نشسته بودند و استراحت می کردند. مرد تاجر با گله مندی به شیوانا گفت: “شما که تجربه دارید به این پسر من نصیحت کنید که تجربه و مهارت تجارت در عمل به دست می آید و این سفر بهترین تمرین برای یادگیری شگردهای ریز تجارت است. او متاسفانه وقتش را به بازیگوشی تلف می کند و اصلا گوشش به حرف های من بدهکار نیست!؟”

    شیوانا نگاهی به پسر انداخت و گفت: “او را همین الان با حداقل توشه و پول، تنهایی به شهر خودت برگردان و بقیه راه را تنها سفر کن!” چشمان پسر تاجر از ترس گرد شد و مرد تاجر هاج و واج به شیوانا نگاه کرد و در حالی که سعی می کرد پسر ترسیده و هراسان خود را آرام کند گفت: “چه می گويید!؟ این چه نصیحتی است؟! می گويید او را دست خالی بفرستم و هیچ کاری برای او انجام ندهم؟ او دچار زحمت زیادی خواهد شد و چه بسا هرگز سالم به مقصد نرسد؟”

    شیوانا با تبسم گفت: “مگر این همه شب و روز که نازش را کشیدی و تر و خشکش کردی در رفتار او تاثیری گذاشته است. مادامی که کسی خودش طالب خوشبخت شدن نباشد، اگر همه آدمهای اطراف او هم تلاش کنند باز او خوشبخت نخواهد شد و همان مسیر بدبختی و فلاکت خودش را ادامه خواهد داد.

    او تا به خودش نیاید هیچ کاری از دست تو ساخته نیست. هرگز برای کسی بیشتر از خودش نگران نباش که فایده ای ندارد و تلاش و زحمتت بی جهت هدر می رود. باز هم می گویم تنها راهی که این پسر به خود می آید و نتیجه کار زشت خود را می فهمد این است که تو جلوی ضربه ها و عوارض رفتار ناپسند او را نگیری و بگذاری خودش به طور مستقیم عواقب کارهای نازیبای خودش را ببیند. این تنها نصیحتی است که از من ساخته است.”

    مرد تاجر دیگر چیزی نگفت. روز بعد پسر تاجر اولین کسی بود که برای کمک به پدرش و عرضه محصولات به آبادی سر راه پیشقدم شده بود. او با جدیت کار می کرد و اصلا آن جوان عیاش و خوشگذران روز قبل نبود.
    مرد تاجر در یک فرصت نزد شیوانا آمد و گفت: “نمیدانم صحبت های دیشب شما چه تاثیر عجیبی داشت که از امروز صبح این پسر طور دیگری شده است و از من هم بهتر کار می کند.”

    شیوانا تبسمی کرد و گفت: “حالا قضیه فرق می کند. اکنون مقابل تو پسری است که خودش می خواهد خوشبخت شود و برای این کار تلاش می کند. پس وظیفه توست که به او کمک کنی تا به خواسته اش برسد. اکنون او بیشتر از تو طالب خوشبختی و سعادت خودش هست و به همین دلیل زحمات و از خودگذشتگی های تو اکنون دیگر بیهوده نیست. اما به خاطر بسپار که هرگز برای کسی بیشتر از خودش نگران نباشی!”
     

    ♡Ghazal♡

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    1,811
    امتیاز واکنش
    7,587
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    Aરτ Ȼίτϓ
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!



    شیوانا با دوتن از شاگردانش همراه کاروانی به شهری دور می رفتند. با توجه به مسافت طولانی راه و دوری مقصد ، طبیعی بود که بسیاری از مردان کاروان بدون همسرانشان و تنها سفر می کردند و وقتی به استراحتگاهی می رسیدند بعضی از مردان پی خوشگذرانی می رفتند.

    همسفران نزدیک شیوانا و شاگردانش دو مرد تاجر بودند که هر دو اهل دهکده شیوانا بودند. یکی از مردان همیشه برای خوشـی‌ و خوشگذرانی از بقیه جدا می شد. اما آن دیگری همراه شیوانا و شاگردانش و بسیاری دیگر از کاروانیان از گروه جدا نمی شد. یک روز در حین پیاده روی یکی , از شاگردان شیوانا از او سوالی در مورد معنای واقعی عشق پرسید. همسفر خوشگذران این سوال را شنید و خود را علاقه مند نشان داد و گفت:” عشق یعنی برخورد من با زندگی! تجربه های شیرین زندگی را برخودم حرام نمی کنم. همسرم که در دهکده از کارهای من خبر ندارد. تازه اگر هم توسط شما یا بقیه خبردار شد با خرید هدیه ای او را راضی به چشم پوشی می کنم. به هر صورت وقتی که به دهکده برگردم او چاره ای جز بخشیدن من ندارد. بنابراین من از هیچ تجربه لـ*ـذت بخشی خودم را محروم نکردم و هم با خرید هدایای فراوان عشق همسرم را حفظ کردم. این می شود معنای واقعی عشق!”

    شیوانا رو به شاگرد کرد و گفت:” این دوست ما از یک لحاظ حق دارد. عشق یعنی انجام کارهایی که محبوب را خوشحال می کند. اما این همه عشق نیست. بلکه چیزی مهم تر از آن هست که این رفیق دوم ما که در طول سفر به همسر خود وفادار است و حتی در غیبت او خــ ـیانـت هم نمی کند، دارد به آن عمل می کند. بیائید از او بپرسیم چرا همچون همکارش پی عیاشی و عشرت نمی رود؟”

    مرد دوم که سربه زیر و پابند اخلاقیات بود تبسمی کرد و گفت:” به نظر من عشق فقط این نیست که کارهایی که محبوب را خوشایند است انجام دهیم. بلکه معنای آن این است که از کارهایی که موجب ناراحتی و آزردگی خاطر محبوب می شود دوری جوئیم. من چون می دانم که انجام حرکتی زشت از سوی من ، حتی اگر همسرم هم خبردار نشود، می تواند روزی روزگاری موجب آزردگی خاطر او شود و چه بسا این روزی روزگار در آن دنیا و پس از مرگ باشد، بازهم دلم نمی آید خاطر او را مکدر سازم و به همین خاطر به عنوان نگهبان امانت او به شدت اصول اخلاقی را در مورد خودم اجرا می کنم و نسبت به آن سخت گیر هستم. “

    شیوانا سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت:” دقیقا این معنای عشق است. مهم نیست که برای ربودن دل محبوب چقدر از خودت مایه می گذاری و چقدر زحمت می کشی و چه کارهای متنوعی را انجام می دهی تا خود را برای او دلپذیر سازی و سمت نگاهش را به سوی خود بگردانی. بلکه عشق یعنی مواظب رفتار و حرکات خود باشی و عملی مرتکب نشوی که محبوب ناراحت شود. این معنای واقعی دوست داشتن است.”
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    354
    بالا