رمان یک اس ام اس ینی پدرمو درآوردا
یه بسته دستمال کاغذی کنارم بود میخوندم وگریه میکردم
مامانم فک میکردافسردگی گرفتم حتی بعداین که تمومش کردمم تاچن روزیه گوشه میشستم فقط به یه جاخیره میشدم
هوووووف چ روزا گذروندما
يك اس ام اس چون براي خودم چند ماه بعد از خوندنش رخ داد هيچوقت فكر نميكردم يه رمان ميتونه شبيه زندگي كسي باشه اما يك اس ام اس بهم ثابت كرد فقط تنها چيزي كه فرق داشت اسم دختره بود و رشته اش و اتفاقي كه براي مهران افتاد بعد از اونم بازم يك اس ام اس رو خوندمو زار زدمو با تموم وجود احساسش كردم
و رمان باران را به آتش ميكشم
اين دوتا رمان تنها رمانايي بودن كه اشكمو در ميارن هنوزم....
خخخخ..من معمولا غرق رمان میشم احساساتیم هستم
ولی خب گریه غیر یه بار نشده
من یه دو سه سالی هست که فقط تخیلی میخونم
با رمان کریشنا گریه کردم ، جلد دوم رمان چشمان سرخابی