♥■□●○• ماندگارهای رمان های نگاه دانلود •○●□■♥

  • شروع کننده موضوع _sheida_
  • بازدیدها 3,569
  • پاسخ ها 48
  • تاریخ شروع

Miss Farnoosh

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/06/15
ارسالی ها
550
امتیاز واکنش
3,602
امتیاز
471
محل سکونت
دنیای خیال بافی ها ♡
-تو هم گوشاتو باز کن..اگه اون شب هیچی بهت نگفتم بخاطر اینکه نخواستم غرورت رو بشکنم،نخواستم شکسته و خورد شده ببینمت،به احترامت تا امروز لال شدم و هیچی نگفتم...چرا؟چون مرد خونم بودی!چون جیـ*ـگر گوشه ام بودی..گفتم شاید دلت نخواد غرورت بیشتر از اون چیزی که شده ترک بخوره.شاید دلت نخواد مادرت شکستنت رو ببینه شاید دلت میخواد جلوی خانوادت سربلند و محکم وایسی..ولی فرنود گوش کن..خوب گوشاتو باز کن این تو بمیری دیگه از اون تو بمیری ها نیست،دیگه کاری ندارم بخاطر اینکه جلوی خانوادت گریه کردی شکستی یا نه دیگه کاری ندارم غم و غصتو ریختی تو دلت و دم نزدی و به منه مادرت هیچی نگفتی ،اون دختر مالِ توئه..مالِ توام میمونه. عشق راحت به دست نمیاد..برای بدست اوردنش باید تلاش کنی باید خودتو به اب و اتیش بزنی.تا از دستت نره. فهمیـــدی؟؟
miss farnoosh| برخاک احساس قدم میگذارم
 
  • پیشنهادات
  • Miss Farnoosh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/06/15
    ارسالی ها
    550
    امتیاز واکنش
    3,602
    امتیاز
    471
    محل سکونت
    دنیای خیال بافی ها ♡
    ارسام؟
    -جانم؟
    میخوام ازت یه قولی بگیرم
    -چه قولی؟
    -اول قول بده
    -چشم
    دیگه حق نداری جلو کسی سرتو بندازی پایین حتی اگه اون شخص بابام باشه نمیخوام کسی به جز من اشک و سرِخم شدتو ببینه... مرد من باید همیشه و در همه حال محکم و مغرور باقی بمونه امروزم برای بار اخر بود که ناراحتیتو دیدم..قول بده که هیچ وقت دیگه تو رو ناراحت و سرخم کرده نبینم ، قول یده همیشه محکم و سر بلند پیش همه باقی بمونی
    روی موهامو بوسید و زیر لب چشمی گفت
    برخاک احساس قدم میگذارم|
     

    Miss Farnoosh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/06/15
    ارسالی ها
    550
    امتیاز واکنش
    3,602
    امتیاز
    471
    محل سکونت
    دنیای خیال بافی ها ♡
    تو ماشین نشستیم:
    -خوبه که همه چی به روال عادی برگشته، دوستش دارم
    -چیو؟
    -این ارامشو
    با بدجنسی دستی به چونه اش کشید وگفت: لابد ماهم اینجا هویجیم خانم؟!
    خندیدم: خوشم میاد زود مطلبو میگیری
    -داشتیم؟؟
    غزال از عقب بین دو صندلی قرار گرفت:بابایی، مگه تو ارسام نیستی؟
    از ایینه جوابش رو داد:چرا بابا ...واسه چی؟
    غزال:پس چرا میگی هویجم؟!
    با این حرف شلیک خنده ام به هوا رفت
    ارسام با کمی جدیت و در عین حال خنده رو به من گفت: تحویل بگیر،اینم از دخترت!
    با خنده گفتم: دخترم باهوشه، به مامانش رفته!
    غزال:یعنی بابایی خنگه مامان؟!
    دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم ارسام هم از شدت خنده شونه هاش میلرزید: پدر سوخته برسیم خونه حسابتو میرسما، مادر و دخترمنو دست میندازین؟
    مظلومانه لب بر چید و با چاپلوسی تمام مثل همیشه با ناز ارسام رو صدا زد:بابایـــی
    برخاک احساس قدم میگذارم|
     

    Miss Farnoosh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/06/15
    ارسالی ها
    550
    امتیاز واکنش
    3,602
    امتیاز
    471
    محل سکونت
    دنیای خیال بافی ها ♡
    پروفسور با لحن ملایمی گفت:
    -گیسو میخوای برگردی؟
    نمیتونستم بی گدار به اب بزنم...نمیدونم این تصمیم احمقانه از کجا به ذهنم رسیده بود...تصمیم بازگشت به وطنم...به وطنی که خاطره های بدش پررنگ تر از اونی بود که خاطرات خوشمو تداعی کنه...روی تخت نشستم و سرمو بین دستام گرفتم:
    -بین دوراهی گیر کردم...حالم بیشتر از هر وقت دیگه ای بده...دیره...به خدا برای عملی کردن هدفم دیره...ولی من هنوز امادگیشو ندارم...با بیچارگی سرم رو بالا واوردم به چشمای رایان دوختم:
    - 7 سال کمه؟ من 7 سال تموم منتظر یه فرصتم...منتظر یه اشاره .... ولی حال و روزم رو ببین!.. خوب منو نگاه کن ...انقدر بز دلم که حتی نمیتونم اراده داشته باشم چند سال دیگه باید تحمل کنم تا این کابوس لعنتی از ذهن و روحم پاک بشه!؟ چند سال دیگه تحمل کنم تا اون بوی بد سوختگی از مشامم خارج بشه؟من فقط 25 سالمه!ولی روحم اندازه یه ادم 50 ساله زخم خورده و این زخم اونقدری کهنه شده که حتی نمیتونم مداواش کنم...منو خوب ببین رایان...انقدر ترسو هستم که حتی نتونم حرف خودم رو عملی کنم..



    شعله شب! |​
     

    کوچولو ی تنها

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    305
    امتیاز واکنش
    1,621
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    Ahwaz
    تکه ام را به صندلی دادم، عکس روی میز رو برادشتم و پوزخندی به لبخند دختر توی عکس زدم..دیگه قرار نیست لبخند بزنه ،یعنی نمیزارم یه لحظه خوشحالی تو چشماش موج بزنه و با لبخندش بهم پوزخند بزنه..چشماش سیاه بود..مثل همون مرد لعنتی که زندگیم رو ازم گرفت بخاطر...

    رمان زندان بان |mahakbabaie
     
    آخرین ویرایش:

    کوچولو ی تنها

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    305
    امتیاز واکنش
    1,621
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    Ahwaz
    با مرور گذشته هیچ چیز از دردم کم نمیشه .فقط زخم نفرت و انتقامم بیشتر میشه..من قسم خورده امقسم خورده ی انتقام..انتقام؟ از کی و چی؟هه از مردی که زندگیمو نابود کرداون مرد سالهاس که داره راحت زندگیشو میکنه و من از شدت نفرت از زندگیم شب ها خواب به چشمام نمیاد...تقاص شو پس میده بزودی..


    رمان زندان بان |
     
    آخرین ویرایش:

    کوچولو ی تنها

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    305
    امتیاز واکنش
    1,621
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    Ahwaz
    همه جای خونه بوی مادرم را میداد، مادری که روزی که از این پله ها افتاده بودم بلندم کرد و زخم های پاهایم را پانسمان کرد و بـ..وسـ..ـه ای که برای آخرین بار روی پیشانی ام زد.با یادآوری اون روز شوم آتیش نفرتم شعله ور تر شد.با خشم پاهام رو زمین میکوبیدم و پایین میومدم.


    رمان زندان بان |
     
    آخرین ویرایش:

    کوچولو ی تنها

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    305
    امتیاز واکنش
    1,621
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    Ahwaz
    شماره اون مرد نفرت انگیز رو گرفتم..بعد چند بوق طولانی برداشت_بله و من مات بله اش شدم.. صدایش غم داشت.. تا قبل اون سالها صدای خنده هاش تو گوشم میپچید...ولی حالا...پوزخندی زدم و گفتم:_ سلام _سلام شما؟منو نمیشناسه.. حق داره_بیخیال اینکه من کی ام.. حال دخترت خوبه؟_دخترم؟ شما چی میدونین_خیلی چیزااا.. دخترت پیش منه_چی ؟ تو کیییییی مردیکه؟؟؟_هه _باتواما دخترم کجاس چی کارش داری بی ن..._حالا زوده که بدونی

    رمان زندان بان |
     

    کوچولو ی تنها

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    305
    امتیاز واکنش
    1,621
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    Ahwaz
    _چرا اینکارو میکنی باهاش؟
    _چون باید تاوان پس بده
    _تاوان چی و از کی؟
    _تاوان گـ ـناه پدرش از دخترش
    _چه دخلی به دختره مگه اون..
    _بسته علی


    رمان زندان بان |
     

    کوچولو ی تنها

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    305
    امتیاز واکنش
    1,621
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    Ahwaz
    رفتم بالا سرش و روی صندلی کنار تختش نشستم و شروع به حرف زدن کردم:_صورت خوشگلی داری.. موهای بلندپوزخندی زدم و گفتم :_ فکر نکنم دیگه بتونی شونه اشون کنین..بیخیال این حرفا...حال اسیر من چطوره؟امیدوارم زود خوب شی.. چون خیلی کار دارم باهات..پوزخندی زدم...خیلی حرفا دارم باهات خانوم کوچولو..بزار بیدار شی..



    رمان زندان بان
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا