رمان گندم و رمان يلدا هردو از اقاي مودب پور
گندم داستان دو تا دوست بود كه با هم فاميل بودن اگر اشتباه نكنم پسر عمو بودن با هم يك دختر عمه اي داشتن كه بر حسب اتفاق متوجه ميشه پدر مادر واقعيش عمه و شوهر عمه اين دو پسر نيستن و گندم ديوونه ميشه از طرفه اين دو تا دوست با هم ميرن خونواده واقعي گندمو پيدا ميكنن و كلي اتفاقات ناراحت كننده رو ميگذرونن
از قضا يكي از اين پسرا اگ اشتباه نكنم اسمش كامياره عاشقه خواهر واقعي گندم ميشه( همون خونواده اي كه پيداشون كردن)
يك روز كه با برادر گندم كه پيداش كرده بودن حرف ميزنن كاملا اتفاقي ميفهمن بچه اي كه اين خانواده از دست داده يك دختر نبوده
و يك پسر بوده
كه روي قسمتي از بدنش خال داشته
همونجا معلوم ميشه اين پسر كاميار بوده
اقاي مودب پور اين موضوع رو اينقدر جالب بيان كردن كه من تا تموم شدن رمان تو شوك بودم!
و خب رمان هاي اقاي مودب پورو كه ميدونين انتهاش به عشق نميرسن
و يلدا هم موضوع دختري هست كه از خارج اومده و يكي از دو دوست عاشق يلدا ميشن
اين بار با اينكه اخرش هم تلخه ولي خب يه اتفاقاتي بين داستان ميوفته كه اونها از همه بيشتر اشك من رو در اوردن رمان هاي قشنگي هستن
با اينكه رمان هاي مودب پور همشون يك مضمون دارن(دو دوست صميمي يكيشون عاقل يكيشون خيلي شوخ) ولي با اين حال من حس ميكنم به واقعيت نزديك ترن
بر حسب سليقه شخصيه ديگه:)