شهرناز
نام شهرناز
نژاد کیانیان
دودمان پیشدادیان
آئین مزدیسنا
ملیت ایران، (عجم)
خانواده
نام نیا تهمورث
نام پدر جمشید
همسران ضحاک، فریدون
فرزندان تور، سلم
خواهران ارنواز
شهرناز یا شهرنواز یا شهنواز یکی از دو دختر جمشید است که در ابتدا به همسری ضحاک درآمد و پس از پیروزی فریدون بر ضحاک، همسر فریدون شد.
شهرناز در شاهنامه
طبق متون شاهنامه به نظر میرسد ارنواز خواهر بزرگتر است چون در مصاحبت و گفتگوها این ارنواز است که مشارکت دارد و شهرناز اگر هم در جمع حضور دارد ساکت و خاموش فقط میشنود. بار اول مباحثه ارنوار با ضحاک آن زمانی است که ضحاک از خوابی که دیده بود هراسان بیدار گشت و نعره برآورد و از بانگ هولناک آن هر دو خورشیدرو نزد او آمده و ارنواز به طعنه به پادشاه هفت کشور میگوید چه شده که شاه جهان چنین هراسان گشته است.
بار دیگر زمانی که فریدون بر پایتخت ضحاک بابل سیطره یافت داخل کاخ صد ستون شد همهٔ نگهبانان و نرّه دیوان ضحاک را با گرز نقش زمین کرد چهار نعل به درون کاخ تاخت کلاه کیانی را گرفته بر سر نهاد آنگاه دختران جم به استقبال او آمدند از اصل و نسب فریدون پرسیدند نشان او را یافتند و فهمیدند که خوابهای پریشان ضحاک بیسبب نبود. فریدون مخفیگاه ضحاک را پرسید و باز این ارنواز است که پاسخ آورد و شهرناز خاموش است.
چو بشنید ازو این سخن ارنواز
گشاده شدش بر دل پاک راز
بدو گفت شاه آفریدون تویی
که ویران کنی تنبل و جادویی
. .
ز پوشیده رویان یکی شهرناز
دگر پاک دامن به نام ارنواز
به ایوان ضحاک بردندشان
بر آن اژدها فش سپردندشان
بپروردشان از ره جادویی
بیاموختشان کژی و بد خویی
ندانست جز کژی آموختن
جز از کشتن و غارت و سوختن
نام شهرناز
نژاد کیانیان
دودمان پیشدادیان
آئین مزدیسنا
ملیت ایران، (عجم)
خانواده
نام نیا تهمورث
نام پدر جمشید
همسران ضحاک، فریدون
فرزندان تور، سلم
خواهران ارنواز
شهرناز یا شهرنواز یا شهنواز یکی از دو دختر جمشید است که در ابتدا به همسری ضحاک درآمد و پس از پیروزی فریدون بر ضحاک، همسر فریدون شد.
شهرناز در شاهنامه
طبق متون شاهنامه به نظر میرسد ارنواز خواهر بزرگتر است چون در مصاحبت و گفتگوها این ارنواز است که مشارکت دارد و شهرناز اگر هم در جمع حضور دارد ساکت و خاموش فقط میشنود. بار اول مباحثه ارنوار با ضحاک آن زمانی است که ضحاک از خوابی که دیده بود هراسان بیدار گشت و نعره برآورد و از بانگ هولناک آن هر دو خورشیدرو نزد او آمده و ارنواز به طعنه به پادشاه هفت کشور میگوید چه شده که شاه جهان چنین هراسان گشته است.
بار دیگر زمانی که فریدون بر پایتخت ضحاک بابل سیطره یافت داخل کاخ صد ستون شد همهٔ نگهبانان و نرّه دیوان ضحاک را با گرز نقش زمین کرد چهار نعل به درون کاخ تاخت کلاه کیانی را گرفته بر سر نهاد آنگاه دختران جم به استقبال او آمدند از اصل و نسب فریدون پرسیدند نشان او را یافتند و فهمیدند که خوابهای پریشان ضحاک بیسبب نبود. فریدون مخفیگاه ضحاک را پرسید و باز این ارنواز است که پاسخ آورد و شهرناز خاموش است.
چو بشنید ازو این سخن ارنواز
گشاده شدش بر دل پاک راز
بدو گفت شاه آفریدون تویی
که ویران کنی تنبل و جادویی
. .
ز پوشیده رویان یکی شهرناز
دگر پاک دامن به نام ارنواز
به ایوان ضحاک بردندشان
بر آن اژدها فش سپردندشان
بپروردشان از ره جادویی
بیاموختشان کژی و بد خویی
ندانست جز کژی آموختن
جز از کشتن و غارت و سوختن