رمان کوتاه کاربر رمان کوتاه ترس از تنهایی | *Rosa* کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

ATENA_A

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/17
ارسالی ها
23,992
امتیاز واکنش
29,350
امتیاز
1,104
نام داستان کوتاه: داستان کوتاه ترس از تنهایی
نام نویسنده: @!•ROZALIN¡•
ژانر : اجتماعی ،عاشقانه
خلاصه :دختر
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
که ترس از زندگی جدیدش داره زندگیش رنگ تلخی زیتون گرفته، میخواد به زندگی یکنواخت خودش برگرده با تلاش زندگیشو از تلخی نجات میده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • ATENA_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/17
    ارسالی ها
    23,992
    امتیاز واکنش
    29,350
    امتیاز
    1,104
    [HIDE-THANKS]
    ترس ،ترس چه واژه تلخی ترس از دادن خودت تو زندگی ،زندگی که فقط تلخی خودشو بهت نشون میده
    به سستی سرمو از میز برمیدارم نگاهی به اطرافم می اندازم هنوز گنگم سرم تیر کشید ،سردرد وحشتناکی داشتم بلند میشم نمی دونم کی میخواد این روز ها تموم بشه به طرف تقویم میرم تاریخ امروز بهم دهن کجی می کنه امروز وقتشه ،به سمت میز می رم تمام وسایلی مورد نظرم ور می دارم داخل کوله میذارم سر تا مشکی می پوشم مثل زندگیم قیافه م خیلی بی روح شده نشاطی توش دیده نمی شه رنگ چشمام هم خیلی بی تاپیر نبود توسی خیلی روشنه با ور داشتن کوله گوشی به سمت بیرون حرکت کردم کتونی مشکی پوشیدم
    صدای گوشیم بلند شد کسی به غیر فاطمه نداشته م نگاهی به صفحه کردم لبخند عمیقی زدم خودش بود صدای نازکش تو گوشم پیچید هیچ وقت ندیدم جیغ بزنه همیشه با آرامش حرف میزد که خوابم می گرفت :
    -سلام رزی چطوری ؟
    جیغی کشیدم با صدای بلند گفتم :
    -باز گفتی رزی ،آخه عزیزم من رزام تکرار کن رزاا .
    باصدای ملایم لیخندی زد :
    -باشه عزیزم رزا جان خوبی ؟
    باشادی گفتم :
    -حالا شد خب چه عجب یادی کردی ؟
    -عزیزم من همش به یاد توهم .
    با حرص گفتم :
    -بله یادم هستی اگه اون شوهرت بزاره .
    -تو چه گیری به علی دادی ؟
    با تعجب گفتم :
    -زن ذلیل دیده بودیم ولی شوهر ذلیل ندیده بودیم که تو رو دیدم .
    -نمی زاری که از بس حرف میزنی بزار فکر کنم واسه چی زنگ زدم !.
    با دست به پیشونیم زدم آخ یادم رفته واای داد زدم :
    -فاطی فاطی قطع کن عجله دارم باز زنگ می زنم .
    منو نگاه انگارنه انگار امروز امتحان دارم با سرعت به طرف ایستگاه دویدم شانس آوردم زود رسیدم سوار اتوبوس شدم کولمو باز کردم با برداشتن کتاب دوباره شروع کنم بخونم با اینکه سر درد داشتم ولی باید می خوندم اینقدر غرق شدم که نفهمیدم چطور رسیدم با سرعت پیاده شدم تا خود کلاس با عجله رفتم از استاد سبقت گرفتم رفتم تو با نفس نفس زدن به طرف صندلی رفتم استاد یه چشم غره بهم رفت خب چی کار کنم دست خودم که نبود تقصیر فاطی بود گیر داده بود بهم تا آخر ساعت فقط توضیحات استاد را یاداشت می کردم


    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    11
    بازدیدها
    631
    بالا