رمان کوتاه کاربر رمان کوتاه دلتنگ مادر | رقیه قاسمی کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

roghaye ghasemi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2020/05/15
ارسالی ها
33
امتیاز واکنش
46
امتیاز
111
0
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • roghaye ghasemi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/05/15
    ارسالی ها
    33
    امتیاز واکنش
    46
    امتیاز
    111
    امیر صدای اهنگ رو کم کرد و رو به من گفت : یگانه راستش یه موضوعی رو میخواستم بهت بگم قول بده ناراحت نشی
    برگشتم سمتش و سوالی نگاهش کردم و گفتم : چیزی شده
    -- نه چیزی که ...نه چیزی نشده
    -- امیر راستشو بگو اتفاقی افتاده
    -- نه عزیزم نه چیزی نیست
    -- پس...
    پرید وسط حرفم و گفت : یگانه من دوستت دارم
    گیج نگاهش کردم و گفتم : خب
    دوباره حرفش تو ذهنم تکرار شد
    ( یگانه من دوستت دارم )
    سرم رو انداختم زیر و مشغول بازی با انگشتام شدم سکوتی بدی بینمون بود دستپاچه شده بودم نمیدونستم چیکار کنم قلبم داشت از سـ*ـینه در میومد انقدر که محکم میکوبید بعد که یکم گذشت ماشین رو گوشه ای پارک کرد و همونطور که نگاهش به جلو بود شروع کرد به حرف زدن : یگانه من دوستت دارم و اینکه اول میخواستم نظر خودت رو بدونم بعد پا پیش بزارم و اینکه اگه جوابت مثبت بود کمی باهم باشیم بعد به خانواده بگیم البته هر چی که تو بگی تو بگی من همین الانم زنگ میزنم فقط ...
    فقط امیدوارم جوابت منفی نباشه و دوستم داشته باشی نظرت چیه یگانه
    نظر من چیه من که از خدام بود من که عاشقش بودم مگه میشد نه بگم بهش مگه میتونستم بدونش باشم
    دهنم رو باز کردم که بگم اما نمیدونستم چی بگم چطور بگم خجالت میکشیدم با سختی جملم رو گفتم : اگه ... اگه میشه که ... اووم که ... که اول اب دهنم رو قورت دادم و جملم رو کامل کردم : اول باهم بیشتر اشنا بشیم بعد از تموم شدن جملم نفس حبس شدم رو رها کردم
    امیر هم ماشین رو روشن کرد و اهنگی گذاشت و حرکت کرد زیر چشمی نگاهش کردم لبخندی روی لبش بود
    تمومه دنیارو زیرو رو میکنم برات چشاتو که نبینم قلبم میخواد از جا دراد
    اینکه شادم همیشه دلیلش بودنته هر چقد بگم دوست دارم تو ماهی کمته
    گلم از عشق تو لبریز شدن وای چه خوبه انگاری خوشبختی هم داره هی در میکوبه
    اونقده شادمو خوشحال که میخوام داد بزنم همه دنیا بدونن فقط عاشقت منم
    چقد خوبه اینکه منو دوست داری اینکه همو دوست داریم دوست دارم , دوست دارم
    چقد خوبه اینکه منو دوست داری اینکه همو دوست داریم دوست دارم , دوست دارم
    تموم دنیارو زیرو رو میکنم برات چشاتو که نبینم قلبم میخواد از جا دراد
    اینکه شادم همیشه دلیلش بودنته هر چقد بگم دوست دارم تو ماهی کمته
    گلم از عشقه تو لبریز شدن وای چه خوبه انگاری خوشبختی هم داره هی در میکوبه
    اونقده شادمو خوشحال که میخوام داد بزنم همه دنیا بدونن فقط عاشقت منم
    چقد خوبه اینکه منو دوست داری اینکه همو دوست داریم دوست دارم , دوست دارم
    چقد خوبه اینکه منو دوست داری اینکه همو دوست داریم دوست دارم , دوست دارم
    چقد خوبه اینکه منو دوست داری
    اینکه همو دوست داریم دوست دارم , دوست دارم
    چقد خوبه اینکه منو دوست داری
    اینکه همو دوست داریم دوست دارم , دوست دارم
    احمد صفایی خوشبختی
     

    roghaye ghasemi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/05/15
    ارسالی ها
    33
    امتیاز واکنش
    46
    امتیاز
    111
    0
     
    آخرین ویرایش:

    roghaye ghasemi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/05/15
    ارسالی ها
    33
    امتیاز واکنش
    46
    امتیاز
    111
    0
     
    آخرین ویرایش:

    roghaye ghasemi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/05/15
    ارسالی ها
    33
    امتیاز واکنش
    46
    امتیاز
    111
    0
     
    آخرین ویرایش:

    roghaye ghasemi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/05/15
    ارسالی ها
    33
    امتیاز واکنش
    46
    امتیاز
    111
    تقه ای به در حمام خورد
    صدای یکتا امد که صدایم میزد
    -- یگانه... یگانه... یگانه... یگانه اجی زود زود باش ساعت هفته و نیمه هنوز هیچ کاری نکردی
    -- باشه یکتا اومدم
    از حمام که بیرون اومدم یکتا داشت لباس اتو میکرد
    شیوا هم نشسته بود و لوازم ارایشی ها را روی میز مرتب میکرد تا منو دید اومد کشوند و برد روی صندلی گذاشت و موهام رو خشک کرد تند تند کارارو انجام میداد
    شروع کرد به ارایش کردنم
    نرگس جون اومد توی اتاق و با دیدن ما گفت ساعت هشت و ربع شما هنوز اماده نیستین
    همون لحظه یاس با یه رژ لب اومد و رو به نرگس جون گفت : مامان روژ بزنم
    -- جانم مامان
    یاس : رژ رو نشونش داد و گفت بزنم
    نرگس جون : جانم میزنم برات خوشگلم و دست یاس و گرفت و همونطوری که از اتاق بیرون میرفت گفت : زود باشید
    شیوا رژ رو روی لبم کشید و گفت : چشم نرگس جون تموم شد الان لباسش رو میپوشه
    داشتم روسری ام رو سرم میکردم که یاس اومد داخل اتاق و گفت ابجیییی برگشتم سمتش که یه چرخی زد و گفت : خوشگل شدم
    بغلش کردم و به بـ..وسـ..ـه ای روی گونه اش نشوندم و گفتم : اره قشنگم مثل فرشته ها شدی
    نرگس جون اومد توی اتاق با لبخند نگاهم کرد اومد نزدیک تر و روبروم ایستاد و چادر حریری که دستش بود رو روی سرم انداخت و گفت سفید بخت بشی عزیزم و صورتم رو بوسید
    منم دستشو گرفتم و خم شدم که ببوسم دلم هوای مامانم رو کرده بود
    اونو گذاشتم جای مادرم و دستشو بوسیدم اشک توی چشمام حلقه زد کاش مادرم بود
    یکتا که چیزی نمونده بود بزنه زیر گریه گفت : گریه نکنیا ارایشت خراب میشه
    تقه ای به در خورد و پشتش صدای امیر اومد
    -- نمیخوایین بیایین بریم ساعت نه شد بابا من رفتم گل رو گرفتم همه کار کردم باز شما هنوز اماده نشدین
    رفتیم بیرون که هنوز داشت غر غر میکرد
    برگشت دید که اومدیم بیرون گفت : هنوز نمی اومدین زود.. خواست ادامه حرفشو بگه که چشمش افتاد به من و یهو ساکت شد
    ارمین زد روی شونش و گفت بریم ؟
    همونطور که نگاهش به من بود سرشو تکون داد و گفت : اره... اره بریم
    و دسته گل رو سمتم گرفت یه دست گل با گلهای رز قرمز
    دسته گلم رو ازش گرفتم و تشکری کردم
    سوار ماشین شدیم
    برگشت سمتم و گفت چه خوشگل شدی
    سرم رو انداختم زیر و ریز خندیدم
     

    roghaye ghasemi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/05/15
    ارسالی ها
    33
    امتیاز واکنش
    46
    امتیاز
    111
    0
     

    roghaye ghasemi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/05/15
    ارسالی ها
    33
    امتیاز واکنش
    46
    امتیاز
    111
    0
     

    roghaye ghasemi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/05/15
    ارسالی ها
    33
    امتیاز واکنش
    46
    امتیاز
    111
    یک هفته از جشن عقدم میگذشت و در حال خرید برای عروسی بودیم
    طرف ما رسم هست سه شب عروسی میگیریم
    شب اول حنا اول
    حنابندان
    و شب عروسی
    عصر شب حنابندان مراسم ساخت هست که خانواده داماد هدیه ( طلا ، لباس ، چادر ، شلوار بندری ، لوازم ارایشی و...) که برای عروس تهیه کردند رو به خانه ای عروس میبرند
    و روز اخر وقتی که ارایشگر موهای داماد را کوتاه کرد داماد را به حمام یا استخر میبرند و داماد را اماده میکنند برای رفتن دنبال عروس
    روزها مثل برق و باد گذشت و مراسم عروسی ام فرا رسید
    خانومی برای نقشه حنا ریختن روی دستم اومده بود و من نشسته بودم و روی دست و پاهایم نقشه حنا میریخت و یکتا و شیوا و شیما و بقیه درخال رقصیدن بودن
    خاله با خوشحالی اسپند دود کرد برام
    چون خونه ی ارمین اینا نزدیک خونه بود قرار شد جدا مراسم بگیریم البته به غیر از شب اول
    بعد از تموم شدن ریختن نقشه حنا صبر کردم تا خشک بشه
    بعد از خشک شدن حنا ها رفتم انها را شستم یکتا دستم رو گرفت و برد وسط تا برقصم
    تا اخر شب زدیم و رقصیدیم
    صبح با تکون دادن های شدید یکتا که منو صدا میزد بیدار شدم
    گیج توی جام نشستم
    یکتا : یگانه پاشو باید بری ارایشگاه عصر زود بیای برای ساخت اینجا باشی
    -- خوابم می..
    هنوز جملم رو کامل نگفته بودم که زندایی کوچیکه ام اوند داخل با بچه تو بغلش راستی زنداییم زایمان کرد و یه پسر کوچولو به دنیا اورد که اسمش ارشیاس
    -- وای یگانه تو هنوز خوابی پاشو امیر بیرون منتظره تورو برسونه ارایشگاه بعد بره دنبال کار ها
    بعد از شستن دست و صورتم سریع اماده شدم و لقمه ای که خاله برام گرفته بود رو گرفتم تا توی ماشین بخورم
    امیر توی حیاط بود و تا من رو دید از جاس بلند شد و رفت سمت در حیاط
    بعد از خداحافظی سوار ماشین شدم و سلام کردم
    -- به سلام عروس خانومم
    -- چخبر شادوماد
    -- سلامتی وجودت عشقم
    -- امیر راستی بعد از ظهر یادت نره بیای دنبالم
    بعد که من رفتم ساخت بیارین
    تا رسیدن به ارایشگاه حرف زدیم
    -- خدافظ عزیزم مراقب خودت باش
    -- خدافظ عزیزدلم تو ام مراقب خودت باش
    ---------------------------------------------
    بعد از معطلی توی ارایشگاه زنگ زدم امیر بیاد دنبالم
    من رو رسوند خونه رفتیم داخل عصر بود که رسیدیم
    با ورودمون همه دست زدن و کل زدن
    رفتیم توی جایگاهی که توی حیاط برامون درست کردن نشستیم
    نیم ساعت بعد ساخت اوردن با ساز
    پنج تا چمدان رو گذاشتن و خاله ی امیر چمدانهارو باز کرد و شروع به خواندن کردن یکی یکی هدیه هارو در میاوردن و میخوندن
    ملوسه ای ملوسه این چادر عروسه دوماد واسش خریده مبارکه عروسه و بقیه هم میخوندن ایشالله به تندرستی بپوشه بره عروسی
    کافی کولا زمزم مچکریم عزیزم
    هاشا هاشا هاشا بیایین تماشا نگید نداشتیم هاشا چی کم گذاشتیم و....
    همینجور میخوندن و دست و کل میزدن بعد از تموم شدن هدیه ها ساز محلی شروع کرد به زدن و همه رفتند وسط و شروع به رقصیدن کردن
     

    roghaye ghasemi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/05/15
    ارسالی ها
    33
    امتیاز واکنش
    46
    امتیاز
    111
    شب بود و طبق رسومات حنا به پای عروس و دوماد زدن
    و همینطور هم میخوندن عاشق عروسی های طرف خودمون بودم
    -------------------------------------------- نگاهی به ایینه کردم به موهای رنگ کرده ام و صورت غرق خوشحالی ام لباس سفیدم با مروارید ها و نگینهای کارشده زیباش
    باصدای فاطمه برگشتم سمتش
    -- اخ که قربونت برم عزیزدلم چه خوشگل شدی مبارکت باشه خوشبخت بشی
    بدو برو امیر اومده دنبالت
    و خودش جلوتر رفت و در سالن ارایشگاه رو باز کرد
    رفتم بیرون امیر جلوی در ایستاده بود
    فیلمبردار هم درحال فیلم گرفتن بود
    اومد جلوتر و دسته گل رو گرفت سمتم
    دسته گل رو ازش گرفتم پیشونیم رو بوسید و دستم رو گرفت و نرم بوسید دستم رو گرفت
    در ماشین رو برام باز کرد و کمکم کرد لباسم رو جمع کنم
    بعد از عکاسی به سمت تالار حرکت کردیم
    خاله و نرگس جون با اسپند و قران ایستاده بودند و یکتا ایینه گرفته بود جلومون
    با ورودمون به تالار همه جمع شدند و دنبال اهنگ میرقصیدن و میخوندن
    الله الله میاید بوی گلاب میاید
    الله الله میاید بوی گلاب میاید
    خانه رو جارو کنید دماد ما میاید
    خانه رو جارو کنید عروس ما میاید
    یه شب که بارون اومد یارم لب بون اومد
    یه شب که بارون اومد یارم لب بون اومد
    رفتم لبش ببوسم تا صبح لبم خون اومد
    رفتم لبش ببوسم تا صبح لبم خون اومد
    الله الله میاید بوی گلاب میاید
    الله الله میاید بوی گلاب میاید
    خانه رو جارو کنید دماد ما میاید
    خانه رو جارو کنید عروس ما میاید
    یه شب که بارون اومد یارم لب بون اومد
    یه شب که بارون اومد یارم لب بون اومد
    رفتم لبش ببوسم تا صبح لبم خون اومد
    رفتم لبش ببوسم تا صبح لبم خون اومد
    الله الله میاید بوی گلاب میاید
    الله الله میاید بوی گلاب میاید
    خانه رو جارو کنید دماد ما میاید
    پویا پاسلار الله الله
    اونشبم با تمام خوشی هاش تموم شد و من به عشقم رسیدم
    و خوشحال بودم و تنها چیزی که ناراحتم میکرد نبود مادرم توی اونشب بود شب عروسیم که مادرم کنارم نبود واقعا دلم از این خیلی گرفت
    مادر و پدر فرشته ان قدرشون رو بدونیم
    ممنونم ازتون که رمانم رو خوندید
    الهی که همیشه حال دلتون خوب باشه و لبتون خندون و اگر اشکی از چشماتون چکید اون اشک شوق باشه
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    11
    بازدیدها
    631
    بالا