رمان کوتاه کاربر رمان کوتاه دلتنگ مادر | رقیه قاسمی کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.
  • پیشنهادات
  • roghaye ghasemi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/05/15
    ارسالی ها
    33
    امتیاز واکنش
    46
    امتیاز
    111
    بعد از کمی بلند شدن و عزم رفتن کردن من یکراست رفتم اتاق و گرفتم خوابیدم .
    نمیدونم ساعت چند بود که یکهو از خواب پریدم هر چی فک میکردم خواب بدی ک دیده بودم چی بود رو یادم نمیومد یه نگاه به ساعت کردم ساعت نه و چهلو پنج دقیقه بود.
    رفتم بیرون و دستو صورتمو شستم امروز بابا تا شب سر کار بود یاس هم بیدار شده بود و عروسکش درستش بود و باخودش حرف میزد
    و هی مامانو صدا میزد ولی مامان اعتنایی نمیکرد
    تعجب کردم مامان ک خوابش سبکه چرا اصلا به مامان مامان گفتنای یاس اعتنایی نمیکنه رفتم تو اتاق و مامانو صدا زدم جواب نداد تکونش دادم که دستش بی حس افتاد کنار بدنش ترسیدم همون لحظه صدای گریه یاس بلند شد و مدام ماما ماما میگفت بدنش یخ بود رفتم یکتارو تکون دادم یکتا پاشو پاشو اعتنایی نکرد و پتو رو کشید رو سرشو به ازین پهلو به اون پهلو شد داد زدم : یکتا پاشو مامان حالش خوب نیس یهو با وحشت بلندشد و گفت چیشده
    -تکون نمیخوره بلند نمیشه هر چی صدا میزنم یکتا با دو رفت بالا سر مامان و تکونش میداد یاس هم فقط جیغ میزد و ماما ماما میکرد رفته بود کنار مامان و با دستای کوچولوش تکونش میداد
    یکتا: مامان مامان تروخدا پاشو چرا نفس نمیکشی مامان مامان یهو برگشت سمت من که با ترس به مامان نگاه میکردم گفت
    گفت : یگانه چرا وایستادی برو زنگ بزن یکی بیاد.
    شماره زندایی مریم رو گرفتم و با گریه گفتم فقط بیاد
    رفتم بالا سر مامان و باز صداش زدم
    نمیخواستم حتی لحظه ای فکر کنم که مامانم دیگه نیست.
    درو زدن یکتا رفت باز کرد صدای جیغ و گریه اش میومد ک داشت به دایی میگفت مامان نفس نمیکشه مامان بیدار نمیشه جوابمو نمیده دایی سراسیمه اومد تو اتاق و رفت بالا سر مامان و تکونش داد یهو شونه هاش شروع به لرزیدن کرد زندایی هم یاسو بغـ*ـل کرد و سعی داشت ارومش کنه.
    عمری صبور، درد کشیدی، چه بی صدا
    یک روز صبح زود، پریدی، چه بی صدا
    راحت بخواب، ای گل نیلوفری، بخواب
    ما مانده ایم و غربت بی مادری، بخواب
    مادرم حرفی بزن که تشنه لالایی ام
    من که جان میدم برایت همدم تنهاییم
    من همیشه کودکم آغـ*ـوش تو جای من است
    من اگر خوبم دعایت پشت دنیای من است
    بـ..وسـ..ـه بر دستان گرمت میزنم شاه دلم
    با حضورت خانه روشن میشود ماه دلم
    هرچه میخواهد دلم پیش تو پیدا میشود
    این همه خوبی چجوری در دلت جا میشود
    مادر همه جان و تنم شوق نفس کشیدنم
    به موی تو قسم تویی دلیل زنده بودنم
    مادر همه جان و تنم شوق نفس کشیدنم
    به موی تو قسم تویی دلیل زنده بودنم
    دلیل زنده بودنم ( ارون افشار)
     

    roghaye ghasemi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/05/15
    ارسالی ها
    33
    امتیاز واکنش
    46
    امتیاز
    111
    چند روزی از چهارماه مادرم میگذشت ک پدرم با یه خانومی اومد خونه
    منو یکتا سلام کردیم یکتا پرسید : بابا ایشون کی هستن
    بابا : نرگس برای مراقبت از شما اینجاست
    - بابا پرستار اوردی
    خانومه : نه عزیزم عقد کردیم
    یکتا ناباور رو به بابا گفت : چی بابا چی کار کردی
    - بابا صبر میکردی سال مامان بشه بعد میرفتی ازدواج میکردی
    یکتا : این زنه اینجا هیچ جایی نداره ببرش بیرون
    بابا با داد گفت : بسه نرگس هیچ جا نمیره یکی باید باشه از شما مراقبت کنه مواظب یاس باشه
    . من هستم بابا نیازی به زن بابا نداریم
    یکتا هم خواست چیزی بگه که بابا اجازه نداد و با جدیت گفت همین ک گفتم و بعدش رفت
    بعد از رفتن بابا خانومه ک اسمش نرگس بود اومد جلوتر و گفت : دخترا من نمیخوام جنگ و جدل داشته باشیم منم همسرم فوت شده من اومدم از شما مراقبت کنم هم اینکه یه همدم داشته باشه
    یکتا : من زن بابا نخوام باید کیو ببینم ببین خانوم خودتو از زندگی ما بکش بیرون بزار زندگیمونو کن... با حرکت من حرفش نصفه موند دستشو گرفتم و بردمش تو اتاق یکتا : چرا نذاشتی حرف بزنم
    - یکتا بابا کار خودشو کرده این زنه هم نمیره باید یه فکر دیگه کنیم یکاری کنیم خودش بره فعلا به ظاهر باهاش خوب باش تا بعد حسابشو برسم
    دستمو جلو دهنم گرفتم و گفتم عه عه عه عه دیدی نزاشت سال مامان بشه بعد بره زن بگیره
    - اره والا چه نرگس نرگسیم میکرد
    از اتاق رفتیم بیرون دیدم یاس با شوق نشسته رو پای نرگسو نرگس هم با لبخند داست غذا دهن یاس میکرد
    یهو یاس گفت ماما با حرف یاس دلم لرزید
    یکتا با خشونت رفت یاسو گرفت و با داد گفت به چه حقی دست به خواهرم زدی یاس دیگه حق نداری پیش این بری حق نداری بهش بگی مامان فهمیدی یاس زد زیر گریه رفتم یاس و بغـ*ـل کردم و رفتم تو حیاط اجی گریه نکن بسه قربون اشکات برم یاس با گریه اشاره کرد به خونه و گفت ما.. ما..ما..مانی
    کلافه گفتم : اون مامانی نیس اجی مامان رفته پیش خدا
    یاس: بیلیم پیس خدا
    بغض بدی گلومو فشار میداد ی چیزی تو گلوم بود که داشت خفم میکرد
    - اجی نمیشه
    - ژنگ بژن خدا مامانی بیاره( زنگ بزن خدا مامانی رو بیاره)
    نتونستم دیگه طاقت بیارم و زدم زیر گریه یکتا هم دم هال نشسته بود و گریه میکرد
    نرگس با صورت اشکی اومد طرفمو گفت : تروخدا این بچه رو اینقدر اذیت نکنید من دشمتون نیستم من شمر نیستم سنگ نیستم که بخوام اذیتتون کنم شمام مثل بچه هام این بچه گـ ـناه داره بخدا گـ ـناه داره نکنید اینکارو از من بدی دیدید اذیتتون کردم بعد شکایتم کنید به پدرتون من قول دادم بخدا مادرتونم راضی نیست به اینکار
     

    roghaye ghasemi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/05/15
    ارسالی ها
    33
    امتیاز واکنش
    46
    امتیاز
    111
    سنگینی نگاه کسیو روی خودم حس کردم سرمو بلند کردم و دوباره با اون پسره ک اونروز دم خونه بود چشم تو چشم شدم اون اینجا چیکار میکرد اصلا چیکاره ی نرگس بود تا دید نگاهش میکنم سرشو به طرف مخالف چرخوند
    با صدای زهرا که میگفت بریم بلند شدم و راه افتادیم سمت کلاس لحظه اخر سرمو برگردوندم و نگاهش کردم
    بعد از تموم شدن کلاسا رفتم خونه اروم رفتم توی خونه دیدم نرگس داره با یاس بازی میکنه و قربون صدقش میره
    رفتم داخل سلام کردم با خوشرویی جوابم رو داد رفتم لباسم رو عوض کردم دیدم نرگس جون با تلفن داره صحبت میکنه
    - امیر پسرم چرا اینکارو میکنی من مادرتم نکن من زنم نیاز به یه همدم داشتم بس کن
    -.....
    - امیر بزار ببینمت بیا ببینمت دلم واست تنگ شده
    یاد مامانم افتادم اخ چقد دلم هواشو کرده مامان دلم واست تنگ شده برگشتم تو اتاق و عکس مامانو گرفتم دستمو زدم زیر گریه من بجای مادر یک عکس دارم که با حسرت نگاهش میکنم مامانی دلم واست تنگ ش9ده مامان خیلی دلم هواتو کرده کاش بودی خیلی دلم واست تنگ شده ...
    صدای خاله و زندایی میومد رفتم بیرون اومده بودن ی سری به ما بزنن هر چند تلفنی حالمون رو میپرسیدن با دیدن نرگس خالم اخماشو کرد توهمو خیلی سرد جواب سلامشو داد زندایی مریم هم خیلی عادی برخورد کرد خاله رو بغـ*ـل کردم و زدم زیر گریه بوی مامانمو میداد محکم تر بغلش کردم و بوش کردم خاله و زندایی یکم پیشمون موندن و رفتن خاله خیلی گله کرد از پدرم بخاطر زن گرفتنش منو یکتا هم خیلی دلخور بودیم ولی خب تا حدودی کنار اومدیم فقط بخاطر یاس
     

    roghaye ghasemi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/05/15
    ارسالی ها
    33
    امتیاز واکنش
    46
    امتیاز
    111
    مثل همیشه با زهرا و الاگل حرف میزدیم و به سمت در خروجی میرفتیم ی نگاهی ب دورم انداختم امیر رو دیدم که به ماشینش تکیه داده بود و منتظر من بود طبق معمول الاگل زل زده بود به امیر اصلا از نگاهاش به امیر خوشم نمیومد نمیدونم یجورایی حس مالکیت داشتم نسبت به امیر بعد از خداحافظی با زهرا و الاگل سمت امیر و سلام کردم تو این مدت کمی با امیر راحت تر شده بودم و همیشه سر به سرم میذاشت و شوخی میکرد امیر پسری شوخ بود توی خونه که کلا دعواس یکتارو عصبی میکرد و یکتاهم حرص میخورد و جیغ جیغ میکرد تا سوار شدیم شوخی کردن و حرص دادن من
    رابطمون با نرگس خیلی بهتر شده بود نرگس مهربون بود و خودشو تو دل ما جا کرده بود ولی مادر خود ادم یه چیز دیگست
    رفتیم و خونه بعد از سلام رفتم توی اتاق و لباسم رو عوض کردم تو پذیرایی نشسته بودیم و یکتا امیر و بابا داشتن فوتبال نگاه میکردن منم از مجبوری نگاهشون میکردم دم به دقیقه هم منو نرگش غر میزدیم که بگیرن شبکه دیگه فیلم نگاه کنیم یکتا بلند شد و گفت نه نه گل نه نه نزن گل نشه وای خدا جوری با هیجان و استرس میگفت ک انگار چیه امیر با داد ایول ایول بزن بزن بزن ایول گل گل خلاصه سر گل بحث بابا و امیرو یکتا بالا گرفت ک گله قبول نیست و من چه میدونم چی چی بود دوباره سرگرم فوتبال شدن اینبار تیم بابا و یکتا گل زد یاسم این وسط باهاشون جیغ جیغ میکرد و با هیجان گل گل میزد
    بعد از فوتبال نرگس جون تلوزیونو خاموش کرد و رو به بابا گفت اقا محمد راستش برادرزاده ی گلرخ خانوم همسایه از یگانه جان خواستگاری کردن منم گفتم با شما در میون بزارم و الانم که هم شما هستین هم یگانه جان بگم بعد از تموم شدن حرف نرگس جون نگاهی به بقیه کردم بابا و یکتا تو فکر بودن ولی امیر اخم هاش حسابی توهم بود و کمی عصبی به نظر میرسید تمام فکرم به امیر بود و حواسم نبود که با صدای یکتا به خودم اومدم و سرمو بالا گرفتم یکتا با سر به بابا اشاره کرد به بابا نگاه کردم که گفت : نظرت چیه بگم بیان ببینی برای اشنایی و... نگاهی به امیر کردم با یه حالتی نگاهم میکرد نگاهی ک دلمو بی تاب تر میکرد برگشتم سمت بابا و با خجالت گفتم نه بابا من نمیخوام لطفا جواب رد بهشون بدید و بلند شدم تا برم اتاقم با تموم شدن حرفم امیر نفس حبس شده اش رو ازاد کرد
    کاش این نگرانی امیر از علاقش به من بود کاش دوستم داشت و عاشقم بود و تمام حرکاتش از عشق بود کاش...
    اونشب با هزارتا فکرو خیال خوابم برد ...
     

    roghaye ghasemi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/05/15
    ارسالی ها
    33
    امتیاز واکنش
    46
    امتیاز
    111
    0
     

    roghaye ghasemi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/05/15
    ارسالی ها
    33
    امتیاز واکنش
    46
    امتیاز
    111
    0
     
    آخرین ویرایش:

    roghaye ghasemi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/05/15
    ارسالی ها
    33
    امتیاز واکنش
    46
    امتیاز
    111
    0
     
    آخرین ویرایش:

    roghaye ghasemi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/05/15
    ارسالی ها
    33
    امتیاز واکنش
    46
    امتیاز
    111
    0
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    11
    بازدیدها
    631
    بالا