رمان کوتاه کاربر رمان کوتاه طلسم گرگینه | Melina کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

☆Melina ☆

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2020/06/04
ارسالی ها
8
امتیاز واکنش
39
امتیاز
71
محل سکونت
[≈ قَصرِ خاموش≈]
نام رمان کوتاه: طلسم گرگینه
نویسنده: Melina کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر: تخیلی، عاشقانه
خلاصه: ماریا دختریه که زندگی معمولی داره، ولی زندگیش تغییر می کنه، نه یه تغییر عادی، یه تغییر که شاید کمتر کسی آرزوش رو داشته باشه. اون تبدیل به موجودی می شه که حتی خودش هم از اون خبر نداره؛ و این تازه اول گرفتاری و ماجراهای ماریاست. دختر تنهایی که حالا زندگیش سخت تر از قبل شده...
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • ☆Melina ☆

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/06/04
    ارسالی ها
    8
    امتیاز واکنش
    39
    امتیاز
    71
    محل سکونت
    [≈ قَصرِ خاموش≈]
    مقدمه:
    یک جیغ، یک فریاد، یک صدا کافیست تا مرگت را رقم زند...
    یک اشک، یک گریه، یک غم کافیست تا امیدت را نابود کند...
    یک خنده، یک قهقه، یک شادی کافیست تا زندگیت را بسازد...
    من، یک دختر معمولی بودم که ناخودآگاه اسیر طلسم چشمانی آبی شدم...
    همان چشمان زندگی‌ام را ساخت... همان چشمان مرا تغییر داد و همان چشمان مرا به مرز مرگ برد... و همان‌ تیله‌های آبی، زندگی‌ام را به نوعی دیگر آغاز کرد... .
    ***
    نفس نفس می زدم. دونه های عرق از صورتم چکه می کرد. نمی تونستم حتی یه لحظه بایستم. پاهام دیگه جون حرکت کردن نداشت و انگار بی حس شده بود ولی اگه می ایستادم مرگم حتمی بود.
    موهای بلند و سیاهم با باد هماهنگ کرده بود و با هر وزش باد، می رقصید. ماه تو این شب انگار درخشش بیشتر بود، شبی که شاید زنده نمونم ولی باید ادامه بدم، نباید نا امید می شدم.
    به سختی بین درختان انبوه و سر به فلک کشیده می دویدم. اصلا نمی دونستم کجا می رم، فقط می خواستم از دستش فرار کنم. فرار در شب اونم تو یه جنگل بزرگ، خب کار سختیه، اونم برای یه دختر مثل من!
    نفسم بالا نمی اومد، بزاق دهنم خشک شده بود و خستگی و درد پاهام بیشتر اذیتم می کرد. برای لحظه ای ایستادم که با شنیدن صدای پاهاش، تند تر از قبل دویدم. خیلی ترسیده بودم.
    موهام گـه گاهی جلوی صورتم به حرکت در می اومدند و من عصبی کنارشون می زدم.
    نمی خواستم حتی یه لحظه صحنه ای که پاره پاره ام می کنه و می خورم رو تصور کنم؛ حتی فکر کردن درباره اش هم باعث لرزش بدنم می شد.
    یهو پام پیچ خورد و من تعادلم رو از دست دادم و محکم به زمین برخورد کردم که جیغم بلند شد. با افتادنم، پیشونیم با سنگ ریزه هایی اثابت کرد و پیشونیم رو زخمی کرد. به سختی از جام بلند شدم. دستم رو با احتیاط روی زخم پیشونیم گذاشتم که بخاطر دردش، آخم بلند شد. دیگه داشت گریه ام می گرفت. بغض کرده بودم که با شنیدن صدای پاهاش، پا تند کردم و دویدم. من اگه زنده هم می موندم، خودش غنیمت بود.
    کم کم هر چی جلوتر می رفتم، جنگل مه آلودتر می شد، به طوری که در آخر هیچ چیز واضحی نمی دیدم. خواستم قدم دیگه ای بردارم که زیر پام خالی شد ولی خودم رو کنترل کردم و از افتادنم جلوگیری کردم. اینجا یه دره بود. چشمامو تیز کردم تا اون طرف دره رو ببینم که تونستم درختی رو ببینم، پس این یعنی اگه از این طرف صخره بپرم به اون طرف، اون گرگ سفید دیگه دستش بهم نمی رسه.
    با شنیدن پاهاش و علف هایی که زیر پاش له می شدند، هول شدم و با عجله پرش بلندی کردم که به جای سفتی اثابت کردم. سرم رو از روی زمین برداشتم و برگشتم. مه انگار از بین رفته بود و من می تونستم ببینم که درست حدس زدم و الان جایی ام که اون دستش بهم نمی رسه.
    با صدایی که شنیدم، برگشتم و با تکان خوردن بوته ای که کنار درخت بود، چشمام رو تیز کردم و با دقت نگاه کردم. یدفعه بین اون تاریکی چیز براقی دیدم و بعدش..تونستم گرگ سفید رنگی رو ببینم که بهم نزدیک می شد و بعد با یک جهش ناگهانی روم پرید و با این کارش جیغ فرابنفشم بود که آسمون رو لرزوند. چشمام تار شد و من دیگه هیچی نفهمیدم...
     
    آخرین ویرایش:

    ☆Melina ☆

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/06/04
    ارسالی ها
    8
    امتیاز واکنش
    39
    امتیاز
    71
    محل سکونت
    [≈ قَصرِ خاموش≈]
    0
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    11
    بازدیدها
    630
    بالا